فیلم تلقین یا اینسپشن، محصول امریکا و انگلستان، به کارگردانی کریستوفر نولان است که با دریافت ده‌ها جایزه ازجمله فیلمبرداری، صدا و جلوه‌های ویژه اسکار، همچنین نمره ۸/۸ IMDB، نشان می‌دهد بی‌دلیل نیست که از تاثیرگذارترین فیلم‌های تاریخ است.

چارسو پرس: از سویه فنی بخواهیم به فیلم نگاه کنیم، انصافا از لحاظ فیلمسازی، چه دکوپاژها، چه میزانسن‌ها، چه نورپردازی، چه سرگرم‌کنندگی، چه حفظ ریتم و ضرباهنگ تا انتها، چه نگاه نوین، از همه مهم‌تر تاثیرگذاری بر بیننده، حقیقتا از مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ است و رقیب چندانی از حیث تولید فکر و ایده‌ و گسترش و فراگیری‌ جهانی‌ ندارد جز ماتریکس‌ و چند فیلم دیگر.


 تنها شاید ایرادی که به‌توان به آن وارد کرد شخصیت‌پردازی‌ آن باشد که جز کمی دی‌کاپریو در نقش دام کاپ، شخصیت دیگری در فیلم ساخته نمی‌شود و سایر کاراکترها تیپ می‌مانند، هستند تا جای‌شان خالی نباشد اما فردیتی ندارند. درواقع کل فیلم بیشتر در خدمت ایده کلی حاکم بر آن است تا موضوعات دیگر. از لحاظ فیلمسازی اگر بخواهیم به‌صورت مشایی و ماهیتی، با متر و معیارهای موجود سینما بسنجیم، شاهد فیلم خوبی هستیم و با ایراد و دست‌انداز حادی روبه‌رو نمی‌شویم.

 

آیا فیلم پس از پایان در ذهن بیننده باقی می‌ماند یا خیر؟

نقد مشایی یا فرمی بررسی می‌کند که آیا فیلم پس از پایان، در ذهن بیننده باقی می‌ماند یا خیر؟! اگر بماند، فیلم موفق است و هر چه این‌تاثیر بیشتر و ماندگارتر شود، فرم فیلم قوی‌تراست. حال سویه اشراقی بررسی می‌کند اگر اثری از آزمون بالا به‌سلامت بیرون‌ آمد، تاثیراتش که تا سال‌ها با بیننده همراه خواهد بود، روشن است یا تاریک؟! پیش‌تر بگویم همین‌که فیلم موفق شده تاثیری جاودان و جادویی بر بیننده داشته باشد، یعنی از پس فرم برآمده، زیرا فرم رسالت دیگری جز برانگیختن حس ندارد؛ هرچه این ‌حس عمیق‌تر و ماندگارتر شود، به‌ معنای قوی‌تر بودن آن است.


از انتها شروع می‌کنم که ابتدا بهتر درک شود. پس از فیلم چه حسی داشتید؟! حس خوب، روشنایی و نشاط داشتید، یا دلتنگی، غربت و ناامیدی؟! احساس کردید که عمر درازی از شما گذشته، بسیاری از امکانات سعادت و جاودانگی را از دست داده، رسیدن به شکوه و سعادت دیگر بسیار بعید است و حال در برابر جبر زندگی بی‌پناهید؟! پس از آن نوعی افسردگی و زنگار پوچی در دل داشتید؟!


اگر چیزهایی مشابه تجربه کردید و می‌پنداشتید در آنها تنها هستید، حال از جملات بالا در شگفت‌ هستید، تعجبی ندارد چون این یک نقد اشراقی است و کارش همین است. شیخ اشراق در لغت موران می‌گوید هر چیز لاجرم به اصل خود بازمی‌گردد (کل شیء یرجع الی اصله) پس وقتی از دیدن چیزی در دل حس ظلمت داشتید، اصل آن از ظلمت است و نور نیز به ‌روشی عکس شناخته می‌شود.

 

فیلم به‌شدت دیالوگ‌محور

اشراق نیازی به برهان ندارد زیرا هر چیز را باید با اجزایی روشن‌تر از آن اثبات کنند و در گیتی چیزی روشن‌تر از نور وجود ندارد، پس حس و درک نور و ظلمت در دل، اصیل‌ترین و بالاترین معیار داوری است. حال اگر حس نور یا ظلمت گرفتیم، لزوما باید مبنا و منشأ علمی و مشایی هم داشته باشد چون با ذات و پدیده‌ای واحد طرفیم. پس باز به فیلم بازمی‌گردیم که بررسی کنیم وقتی فیلم مشکل فیلمسازی خاصی ندارد، دلتنگی و اندوه از کجاست.


این فیلم به ‌شدت دیالوگ‌محور است؛ مشابه سایر کارهای نولان. بیشتر حجم دیالوگ‌ها هم کاملا جنبه آموزشی دارند که گویا می‌خواهند حقایقی را از قدرت ذهن و ناخودآگاه آموزش بدهند تا فیلم جنبه موجه و علمی به‌خود بگیرد، طوری وانمود کند که ما برخلاف دیگران، وقت و دلیلی برای چرت‌ گفتن نداریم و تمام گزاره‌های‌مان پایه و منبع علمی و ثابت ‌شده دارد تا آنجا که چیزی نمانده خود نولان هم با تخته وایت‌برد و ماژیک، مشابه کارشناسان هرمی و قانون جذب، داخل سکانس بپرد و بگوید بازیگران نتوانستند حق مطلب را خوب ادا کنند، خودم آمدم!

 

فیلم چند دروغ هم دارد

این ‌سویه علمی دادن، در فرم مفید واقع شده، زیرا اثر بسیار جدی نشان می‌دهد و همین مولفه برای جذب اعتماد عوام خوب است. اما همراه با ده‌ها گزاره درست علمی، چند دروغ هم دارد. دروغ‌ها کدامند؟! حقه شعبده‌باز جایی است که کمترین توجهی به آنجا نیست؛ در این فیلم کجاست؟! آنجا که آنان کیفی مجهز که معلوم نیست چه مکانیزمی دارد را باز می‌کنند و با سرنگ و تجهیزات نامشخص دیگر، کنار هم می‌خوابند و به خواب مشترکی فرو می‌روند. سپس شاهد سریالی از دروغ‌های شاخدار دیگر هستیم و نفوذ به لایه‌های اول خواب و دوم و سوم و چهارم و پنجم و اگر بنا نبود فیلم در دو، سه ساعت تمام شود تا لایه سی‌ و چهل و... هم می‌رفتند و به هسته زمین می‌رسیدند! حتی می‌توانستند این خواب را سریالی کنند! هر لایه، یک قسمت؛ تمام اینها برای چیست؟! اینکه بگوید ناخودآگاه لایه‌هایی ناشناخته‌ای دارد؛ اما مرزبندی لایه‌های آن، هر چه باشد به‌ صورت طبقاتی، کاملا گسسته و منفک ‌شده توسط گچ و سیمان و آجر نخواهد بود و قاچاقی توریست و گردشگر نمی‌توان به آن برد (طوری ‌که در آپارتمان ذهنی دی‌کاپریو دیده می‌شد) اما در واقعیت، فضای ناخودآگاه بسیط است نه مرکب. مرکب مانند جسم انسان است که از اجزای مختلف مانند چشم و گوش و دست و... ترکیب یافته، اما بسیط مانند دریاست که جنس هر کجای آن آب است و در ظاهر یک‌ شکل است، اما در دل خود اعماق متفاوت و شگفتی‌های گوناگون و ناشناس دارد.


اینجا بخوانید: معرفی، نقد و بررسی فیلم‌های خارجی


بدیهی است که ناخودآگاه بی‌نهایت است؛ زیرا حجم و اطلاعات زیادی از کودکی تا حال از طریق دیده‌ها و شنیده‌ها وارد آن‌ شده، اما یک واحد بی‌نهایت است و هیچ امکانی ندارد که لایه‌لایه، طبقاتی یا از قسمت‌های مستقل و متفاوت ترکیب یافته باشد. زیرا ذهن آگاهی باید طبقات گوناگون را تدبیر کند اما در ناخوداگاه، خودآگاهی جای ندارد.


 پس این ترسیم و تصویر نولان، به ‌طور کلی ایراد فلسفی و روان‌شناسی دارد و ایده آسانسور و آپارتمان ناخودآگاه و ورود از خوابی به خواب لایه پایین‌تر، حتی به‌ صورت تمثیل اشتباه محض است که باز نشان می‌دهد نولان، ادعا و تلاش ورود به موضوعات بدیعی را دارد که تنها همان در حد ادعا و تلاش است و علم و شناختی پیرامون آن ندارد. در همان لایه‌های ناخودآگاه هم حس یا بیم و امیدی وجود ندارد. باز ناخودآگاه دی‌کاپریو کمی شاعرانه بود و ترس عمیق از دست دادن همسرش که عاشق اوست حتی پس از فوتش، همچنین عشق دوباره دیدن فرزندان و روزهای روشن زندگی‌اش دیده می‌شود. اما ناخودآگاه کیلیان مورفی خیلی اکشن است و فقط شاهد عبور قطاری از خیابان، جنگ با ارتشی مجهول در کوهستان برفی و جت‌اسکی‌سواری‌ هستیم، شخصی هم در خواب طبقه دوم در خلأ، دیگر دوستان در خوابش را که خواب هستند اما در خواب مرحله سوم بیدارند، مجموع‌شان را فله‌ای با طناب به ‌هم بسته، به اتاق آسانسوری برده و درحال ایجاد انفجاری زیر آن است تا با شتاب و حرکت ایجاد شده، مشکل عدم‌ جاذبه ناشی از در حال سقوط بودن اتومبیل خواب لایه اول حل شود تا بیچارگان ضربه‌ای خورده، بیدار شوند تا ببیند در خواب لایه‌های دیگر باید چه ‌غلطی کنند؛ اما مگر در خواب نیستند؟! حال تصور کردن جاذبه در رویا به کجا برخواهد خورد؟! وقتی فیلم‌ را دقیقا همان طور که هست بیان کنیم، به چیز دیگری نیاز ندارد و خودش فی‌الذاته بهترین طنز است. حال ‌که از فیلمنامه‌ای تا این حد مضحک و‌ مزخرفی چنین فیلم جدی ساخته می‌شود، واقعا هنر است.


شاید بیننده تصور کند در فیلم که به ‌چنین جزییاتی به دقت پرداخته شده، حتما برای مسائل کلی، تفکر درست‌تر و بزرگ‌تری وجود دارد؛ در حالی که برای آن موضوعات، هیچ راه‌حلی جز دروغ‌های شاخدار ندارد. دی‌کاپریو در بیداری آگاهانه به ناخودآگاهش می‌رود، به ‌نوعی ناخودآگاهش را مهندسی کرده تا خود با فشردن دکمه‌ای از آسانسور تعیین کند به کدام طبقه، خواب یا خاطرات برود. اما در نهایت با اتصال آن سیم و کیف و تجهیزات، به ‌خواب می‌رود و این ‌تناقض است. درستی جمله ناخودآگاهی که خودآگاه ساخته شده، به میزانی است که کسی به دوستانش بگوید فردا تولدم است؛ لطفا غافلگیرم کنید !

 

تاثیر فیلم چیست؟!

هیچ اصرار و تلاشی برای تلقین کیلیان مورفی یا دیگر کاراکترها نیست، بلکه از ابتدا تنها تلقین بیننده هدف گرفته شده. در لایه رویین می‌گویند یک فکر و باور، تا چه حد می‌تواند خطرناک و سرنوشت‌ساز باشد و قدرت ناخودآگاه چقدر است. اما در لایه‌های باطنی رویاهای دیگری القا می‌شود. اوج شدت میدان احساسی و تاثیرگذاری فیلم آنجاست که ادعا می‌شود آن زوج زیبا یعنی لئوناردو دی‌کاپریو و ماریون کوتیلار، 500 - 600 سالی با هم در عالم رویا بوده‌، اقدام به‌ ساخت شهری زیبا کرده و با هم در آن جاودان بوده‌اند. بیننده را به این ‌هوس و ایده می‌اندازند که به‌ روشی، انسان در کنار معشوق زیبایش باشد تا به سعادت و جاودانگی برسد. اوج سعادت ترسیمی‌شان هم تنها در خواب اتفاق می‌افتد و بی‌رحمانه، بهشت و ذوق ‌و شوق و درک‌ ‌و شهودهای قدسی و اشراقی را بی‌بهره می‌گذارند، هرچند عرفای ما می‌گویند از خواب بیدار شو تا حقایق جهان ‌بینی (هر که او بیدارتر پردردتر/ هر که او هشیارتر رخ‌زردتر... مولوی. ره زین شب تاریک نبردند برون/ گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند... خیام). فیلم سعی دارد مرزهای نامریی یا بی‌مرزی‌های جهان وهمی و عینی را به بیننده تلقین بدهد. اما تاثیر فیلم چیست؟! آیا مخالف توهمات و تاثیراتش است یا در حال تبلیغ و دفاع از آن‌ است؟! فیلم که به ‌راستی نقش منفی ندارد چون اساسا شخصیتی پرداخته نشده که سیاه یا سفید باشد، اما همان نقش‌ها، شخصیت‌ها و ستاره‌هایی با محبوبیت جهانی نظیر دی‌کاپریو، تام هاردی و کوتیلارد هستند که مرتب وارد این فضاهای ذهنی شده، در لایه‌های آن غرق می‌شوند و با جلوه‌های ویژه خیره‌کننده، آن فضای ترسیمی را بسیار خواستنی و آرمانی نشان می‌دهند. سرانجام هم دی‌کاپریو، پس از نفوذ به آخرین لایه خواب و ناخودآگاه، به سعادت و روشنایی می‌رسد و به خانه بازگشته و فرزندانش را به آغوش می‌کشد. سعادتی که چنان از فرم بیرون می‌زند که خود نولان هم نتوانسته بر آن صحه بگذارد و گردن بگیرد.


 پس با نیفتادن مهره فرفره‌ای‌شکل (نماد تشخیص خواب و بیداری مفروض) فیلم‌ خود را با پایانی باز رها کرده که بدانیم سعادت او هم خواب بوده، اما میل و گارد نمایش یا وانمود نیل به ‌سعادت، در فضای ترسیمی حس می‌شود که نشان می‌دهد فیلم قصد بیدار کردن ندارد؟ بلکه قصد تلقین دادن یا لالایی خواندن دارد.



انسان به ‌هر قیمتی جویای زیبایی و جاودانگی است، اما می‌داند پیر و فرسوده خواهد شد و در ‌چنگ مرگ آرام خواهد شد. بنابراین این نیازها در ناخودآگاهش تبدیل به سرکوب‌های ذهنی و نوعی افسردگی می‌شود و بی‌آنکه دیگر کسی از این مهم‌ترین دغدغه و نیازها صحبت کند، آن را به فراموشی سپرده و در خود، با آن تلخی ‌کنار می‌آیند. حال هوشمندی فیلم از گور بیرون کشیدن این غرایز بوده تا در معرض قدرت و عصیان آن، عناصر عقلی بیننده از کار بیفتد و بتوان تلقینش داد، مانند کسی که گنج دیده باشد و هوش و حواس خویش باخته باشد. فروید، پدر علم روان‌شناسی و مبدع اصطلاح ناخودآگاه، در رساله ضمیر ناخودآگاه می‌گوید وقتی با قربانی از رویاهای سرکوب‌شده‌اش حرف می‌زنی، حس پرخاش و حمله به او دست می‌دهد. اما چرا در این فیلم حس پرخاش و حمله، جای خود را به یک غربت، ناامنی و بی‌پناهی پنهانی می‌دهد؟! چون هوشمندی بیشتر فیلم این است که برای این نیاز مطرح‌شده پاسخ دارد تا همچون بازاریاب‌ها، پس از کشف یا تولید نیاز، راه‌حل یا محصول خود را نیز غالب کند. عمیق‌ترین راه‌ حل فیلم برای این نیاز، چیزی نیست جز خواب، بخواب! خوب خواب ببین تا به خوشبختی و‌جاودانگی برسی! اما آن هم نه خواب‌های معمولی جهان‌سومی و فقرا، بلکه خواب‌های علمی، دقیق و مجهز به تکنولوژی‌های پیچیده و دستگاه‌های ناشناس درون کیف سامسونیت اروپایی- امریکایی‌ها! شک‌های دکارتی شالوده فیلم است؛ در چند سکانس نیز به آن پرداخته شده که نکند واقعا همین جهان ماده و فیزیک هم خواب باشد! پاسخ شیخ اشراق سهروردی را به این پرسش‌های دکارت در مقاله‌‌ام راجع ‌به شیخ، در همین روزنامه اعتماد با تیتر «شهاب اشراقی را خاموشی نیست» می‌توان مطالعه کرد.


بیشتر بخوانید: اخبار و مطالب سینمای جهان


فیلم نقش شیطانی خود را خوب بازی می‌کند

فروید در رساله ضمیر ناخودآگاه می‌گوید در ناخودآگاه بیشتر عقده‌های سرکوب‌شده دوران کودکی، ضربات روحی و بیم‌ و امیدهای عمیق وجود دارند اما در ناخودآگاه‌های ترسیمی این‌ فیلم، بیشتر جلوه‌های ویژه و سکانس‌های اکشن تضمین‌کننده فروش بالا دیده می‌شود که بیشتر می‌تواند بازتاب‌دهنده ناخودآگاه تهیه‌کننده‌ و سرمایه‌گذارش باشد.


 حقیقتا ایرادهای فلسفی و منطقی عمیقی می‌توان به فیلمنامه وارد کرد، اما زیرکی فیلم آنجاست که با برانگیختن احساسات و کاستن از خرد بیننده، ضعف‌های خود را پنهان می‌کند. مانند قماربازی که برگ خوبی به دست ندارد، اما خوب و حرفه‌ای بلوف می‌زند، آخر هم برنده می‌شود. درخصوص موضوعات القایی که فرعی است و ربطی به پیرنگ اصلی ندارد صدها دیالوگ در فیلم وجود دارد، اما برای آن کیف جادویی که دسته‌جمعی جای پیک‌نیک، به خوابی مشترک می‌برد، سکوت مطلق درمی‌گیرد. جوری ‌که انگار از بدیهیات و فرض‌های پذیرفته‌شده است و بیننده حق سوالی از مکانیزمش ندارد. درواقع از یک پدیده ذهنی که مابه‌ازای بیرونی ندارد، مفاهیم عینی تولید و استخراج می‌کنند. خب بدیهی است که اگر دو نفر نتوانند با هم به‌ خواب مشترکی بروند که تاکنون هیچ کجای تاریخ، جغرافیا و افسانه‌ای، چنین موضوعی ندیده (‌جز احیانا پارک نزدیک محل زندگی نولان!) باقی فرض‌ها هم باطل می‌شود. دیگر چه جاودانگی با کوتیلارد و چه آرمان‌شهر و چه ‌آش و چه کشکی!؟ فیلم خشت اول را ماهرانه، طوری کج گذاشته که هر کسی انحرافش را نبیند. فیلم نقش شیطانی خود را خوب بازی می‌کند؛ اینکه بیننده را تلقین بدهد، حال تلقین شیطان چگونه است؟! کار ابلیس، تلبیس است؛ یعنی پوشاندن راست و دروغ به‌ یکدیگر. ابلیسی که تنها دروغ بگوید، دیگر کسی باورش نمی‌کند! اتفاقا ناچار است که 10 راست بگوید، تا یک دروغش باور شود! فیلم اساسی‌ترین پرسش و خواهش‌های بشر را بیدار می‌کند، برای آن پاسخ هم‌ دارد، اما پاسخش دروغ است؛ پس نقش شیطان چیست؟! وسوسه؛ خطرناک‌ترین وسوسه شیطان چیست؟! سرگرم کردن آدمی به آرزوهای دور و دراز دنیایی. شالوده این فیلم همین است؛ ارائه راهی برای ارضای میل جاودانگی انسان. در نهایت هم با نمایاندن سراب خوشبختی و هوایی کردن بیننده، او را با بدبختی‌های تازه‌اش تنها می‌گذارد. شیخ اشراق هم راه‌هایی دارد که هر کسی با ‌انجامش می‌تواند به ماوراء و‌ عالم قدس برسد، اما این فیلم جنبه انحصارطلبانه‌ای به خود گرفته؛ زیرا حقیقتی ندارد که دیگران نیز بتوانند به آن برسند، شاید آن کیف‌ سامسونیت‌ها هنوز به ‌تولید انبوه نرسیده‌ است! زیرکی فیلم اینجاست که بیننده را از کالبد روزمره خویش بیرون کشیده و با عمیق‌ترین پرسش‌ها و دغدغه‌های آفرینشش روبه‌رو می‌کند، اما مشکل آنجاست که در محور نور ندارد، بلکه سمت ظلمت، غم و افسردگی راهنمایی‌اش می‌کند. با بی‌رحمی، کوتیلارد را هم قربانی می‌کند، تا بیننده را شیرفهم کند که تا چه اندازه موضوع مهم و حیاتی است. او با خودکشی نشان می‌دهد که ایده‌ها و توهماتش، برایش از زندگی‌ هم مهم‌تر است. می‌میرد تا ادامه خواب خوب و خوشبختی با همسرش در آرمانشهر را ببیند. در نهایت این ‌زن فرضی در ذهن دی‌کاپریو بر او پیروز شده تا او هم خودکشی کند و به همسرش برسد، اما اینکه کجا قرار است همدیگر را ملاقات کنند و با هم جاودان شوند را خدا می‌داند. با همه اینها شخصیت کوتیلارد در ذهن دی‌کاپریو و تاثیراتش، برایم جذاب است؛ چون سهروردی می‌گوید دو نوع وجود داریم، موجود عینی و ذهنی. هر چیز که در ذهن است حتی اگر جسم و محلی نداشته باشد در وجود، به ‌اندازه موجودات عینی و فیزیکی اهمیت دارد. حال تصویری که از همسرش دارد، در مهم‌ترین لحظات کاری و زندگی‌اش با اوست، خود را تا خودکشی به او تحمیل می‌کند و به ‌این ‌ترتیب دی‌کاپریو که خود را بسیار حرفه‌ای و‌ زرنگ جا می‌زند، خود از همه شکست‌خورده‌تر و قربانی‌تر است. سیاه‌چاله‌ای در ناخودآگاه که همه دارند و موانع عمیقی در زندگی برای‌شان ایجاد می‌کند. اثر حقیقتا احساسات و عواطف انسانی را استادانه به گروگان‌ می‌گیرد، مهندسی می‌کند و شست‌وشوی مغزی می‌دهد. در فضا و میدان عمیق احساسی و عاطفی ناشی از عریان شدن مهم‌ترین غرایز و امیال، نادرست‌ترین گزاره‌ها، می‌توانند درست‌ترین دیده شوند.


گفتیم اگر اثر از لحاظ اشراقی درست نباشد، در فرم هم ایراداتی خواهد داشت که اثبات شده این اثر اشکالات اساسی در فرم فیلمنامه و داستانی دارد. اما باید اعتراف کرد که از قوت‌های فیلم، آن است که اساسی‌ترین ضعف‌هایش به‌ سادگی و توسط هرکسی قابل مشاهده و تمییز نیست.