گفت‌وگوی با بهمن معتمدیان، کارگردان نمایش «ژاک یا تسلیم» در این مطلب ‌می‌خوانید.
چارسو پرس: در شلوغی روزهای جشنواره فجر یک اجرای مستقل به کارگردانی بهمن معتمدیان به نام «ژاک یا تسلیم» روی صحنه رفت. نمایشی محصول کارگاه «قدرت سکوت» به سرپرستی و هدایت بهمن معتمدیان؛ بازیگران جوان نمایش از پروژه استعدادیابی این کارگاه انتخاب شده‌اند. تیم آموزشی این کارگاه بازیگری با همراهی علی مصفا، حامد بهداد، سروش صحت و حمید جبلی که به صورت اساتید مهمان در دوره‌های مختلف حضور دارند، شکل گرفته است.

 نمایشنامه «ژاک یا تسلیم» اثر نویسنده نامدار رومانیایی-‌ فرانسوی اوژن یونسکو است. از ویژگی‌های برجسته نمایشنامه‌های یونسکو طنز گروتسک و فضای وهم‌آلود است. داستان این نمایش روایتی است از زندگی مردی جوان که شیوه زندگی او شباهت چندانی به خانواده‌اش و ارزش‌های آنها ندارد. مرد جوانی که با فشار اعضای نزدیک خانواده‌اش، ازجمله مادر و پدری زورگو و خواهری خودخواه مواجه می‌شود. ژاک جوان، با انتظاراتی که از او می‌رود دست و پنجه نرم می‌کند و به تسلیم شدن در برابر این فشارها در مقابل اثبات فردیت خود می‌اندیشد. در ابتدای این نمایش اولین چیزی که نظر مخاطب را جلب می‌کند طراحی لباس بازیگران است؛ ژاک لباس‌هایی متفاوت به تن و گوشواره‌های بزرگی به گوش دارد و همین پوشش می‌توانند مخاطب را در وهله اول با ضدیت این فرد با هنجار‌های معیار جامعه آگاه کند؛ از سوی دیگر تمامی اعضای خانواده غیر از خود ژاک، لباس‌هایی بر تن دارند که با کیسه زباله‌ طراحی شده، نمایی که پیش‌ از طرح هرنوع دیالوگی فضای ذهنی ژاک را (که اول‌شخص این نمایش است) نسبت به خانواده‌اش به تماشاگر بیان‌ می‌کند. نکته دیگری که در صحنه ابتدایی به نظر می‌آید، این است که همه افراد کفش به پای دارند غیر از فرزند سرکش خانواده؛ ژاک. نقش‌پردازی بازیگران با وجود تفاوت سطح هریک از این افراد و پیشینه فعالیت اجرایی‌شان درنهایت به توازن رسیده و حتی افرادی که از فرآیند دوره‌های آموزشی کارگردان انتخاب شده‌ و پیش از این خیلی تجربه اجرای حرفه‌ای نداشته‌اند، با دراختیار داشتن نقش‌های اصلی به خوبی از پس این کار برآمده‌اند. طراحی صحنه این نمایش بسیار ساده‌ است و چیزی غیر از یک‌ نیمکت که برای نشستن ژاک و دیگر نقش‌ها کنار اوست، در صحنه رویت نمی‌شود، اما میزانسن صحنه‌های مختلف بسته به محتوای آن متفاوت است.

 ژاک در صحنه‌های نخستین روی صندلی‌اش نشسته و در برابر تصمیمی که خانواده برای ازدواج او گرفته مقاومت می‌کند. در صحنه‌های پایانی پس از آنکه روبرتای دوم/ معشوق ژاک وارد صحنه می‌شود، ما در حال شنیدن صدای دیالوگی بین روبرتا و ژاک هستیم اما این دیالوگ‌ها از زبان مادر ژاک و روبرتای اولی هم تکرار می‌شود، با ترتیب‌های متفاوت که حضور مادر ژاک در این صحنه به گفته کارگردان دلیلی روانشناسانه دارد. نکته دیگری که در این صحنه به نظر می‌رسد این است که فرد دیگری هم غیر از ژاک کفش به پای ندارد و آن روبرتای دوم است. در این صحنه ژاک گوشواره‌هایش‌ را درآورده، به روی زمین دراز می‌کشد، روبرتا (دوم) را تماشا می‌کند، اشک می‌ریزد و جریان داشتن میل میان این دو نقش به گونه‌های مختلفی به چشم می‌آید. گویی نقطه‌ای که ژاک حقیقتا تسلیم می‌شود در این صحنه و آن‌هم در برابر عشق است، نه خواسته‌های خانواده. همچون یافتن نقطه‌ای از تعادل مابین حفظ آزادی فردی و روابط انسانی. 
 
از چگونگی آغاز این پروژه نمایشی بگویید.
داستان این پروژه به ‌این قرار است که من بعد از کرونا و وقایع اجتماعی که شکل گرفت، در کارگاه بازیگری «قدرت سکوت» لازم دیدم پروژه‌ای تعریف و عملی کنم، چراکه هم فضای آموزشی و هم تئاتر درهم‌ریخته و نا‌بسامان بود، فکر کردم عده زیادی از جوانان که برای مثال از ۱۸ سالگی تا ۲۲ رسیده و فضای آموزشی مناسبی نداشته‌اند، نیاز به حمایت و هدایت و آموزش دارند. از همین رو یک پروژه استعدادیابی راه‌ انداختم تا ببینم با چه کسانی مواجه خواهیم بود و یک دوره آموزشی رایگان برای آنها برگزار کنیم.

اتفاقی که افتاد این ‌بود که ما غافلگیر شدیم، تعداد کسانی که پیش از این کار کرده بودند و برای پروژه استعدادیابی آمده بودند خیلی بیشتر از آنهایی بود که تا به حال آموزشی ندیده بودند و ما انتظار این را نداشتیم. حدود 850 نفر افرادی که تئاتر و سریال کار کرده‌ بودند ویدیو فرستادند. ما یک دسته‌بندی کردیم و هشت جلسه کلاس گذاشتیم برای بچه‌هایی که تا به حال آموزشی نداشتند. کسانی که قبلا کار کرده بودند را جدا کردیم و روی متن «صحنه‌هایی از یک ازدواج» برگمان اتود می‌زدیم تا اینکه مشکلاتی برای ما پیش آمد، بابت حجاب و مسائل اینچنینی و ویکافه که حامی ما بود را پلمب کردند، پنج ماه تعطیل بودیم و بعد که برگشتیم متن «ژاک یا تسلیم» را انتخاب کردیم و در واقع این اجرا محصول آن پروژه‌ است.

شما با آقای سمندریان هم کار کرده بودید؟
بله، من کار تئاتر را با آقای سمندریان آغاز کردم، من در آن ایام چندان تئاتر را دوست نداشتم و بیشتر در پی فیلمسازی بودم تا اینکه روزی تبلیغی دیدم با عنوان «کانون تئاتر تجربی زیرنظر حمید سمندریان»... حتی سمندریان را نمی‌شناختم، ثبت‌نام کردم و قبول شدم، خیلی جالب بود که سمندریان پروژه‌ای داشت که تعدادی هنرجوی بازیگری، هنرجوی کارگردانی و هنرجوی نویسندگی را فراخوان داده بود و در نتیجه، هشت کارگردان که یکی‌شان من بودم، هشت نویسنده و یک گروه ٩٠نفره بازیگر را انتخاب کردند و پروژه‌ای یک‌ساله را آغاز کردند که سه مکان تمرین دراختیار ما بود، یکی تالار هنر کنار دانشگاه سینماتئاتر که تمام وقت دراختیار ما بود و دو، سه پلاتو در اداره تئاتر قدیم. ما مجبور بودیم مرتبا زیرنظر خود سمندریان کار عملی داشته باشیم، گروه‌های بازیگری را یکی کیانیان می‌گرداند، یکی احمد آقالو و یکی پری صابری. ما به عنوان گروه‌های کارگردانی موظف بودیم با این گروه‌های بازیگران کار کنیم، اتود بزنیم و تمرین کنیم. این پروژه قرار بود یک‌ساله باشد اما سه سال طول کشید و سمندریان هنوز آموزشگاهش را تاسیس نکرده بود و در فکرش بود و در نتیجه این پروژه ادامه پیدا می‌کرد و یک دوره سه‌ساله زیرنظر سمندریان کار می‌کردیم و برای من دوره‌ خیلی موثری بود و از دل آن دوره بازیگران معروفی هم بیرون آمدند، از بازیگرانی که از این دوره بیرون آمدند می‌توان امیر جعفری، عرب‌نیا، حامد بهداد و... را نام برد و به‌نظرم بسیار پروژه موفقی بود.

تحصیلاتتان مرتبط بود؟
آن زمان من 19 ساله بود و مهندسی می‌خواندم اما از همان زمان در دانشگاه تهران و دانشگاه آزاد هنر و معماری تئاتر کار می‌کردم... و چون آن دوره با سمندریان کار می‌کردم، با همه کار می‌کردم. مثلا اولین اجرای آواز‌خوان طاس را که تحت حمایت سمندریان هم بود در دانشگاه تهران اجرا کردیم. دور و بر سال 1375 بود؛ گروهی ریختند و کتک‌مان زدند و... در آن دوران به متن خارجی اجازه اجرا نمی‌دادند. بیشتر متن‌ها مذهبی بود و کارگردانان هم اغلب امثال آقای دژاکام و محمود عزیزی و... بودند.

تا اینکه سالنی روبه‌روی دانشگاه به ما پیشنهاد داد که ما پشت کار شما می‌ایستیم و اولین‌بار که سی شب آوازخوان طاس را اجرا رفتم همان‌جا بود و بعدش دیگر از تئاتر بیرون آمدم و رفتم سراغ فیلمسازی و سریال‌نویسی و بعد از سال‌ها، با حمایت دوستانم مثل سروش صحت و دیگران سالن ایرانشهر را گرفتیم و تئاتر آواز‌خوان طاس را دوباره اجرا کردیم و من بعد از سال‌ها به تئاتر بازگشتم.

بیشتر بخوانیدمطالب مربوط به تئاتر ایران


آخرین اجرای آواز‌خوان طاس کی بود؟
فکر می‌کنم سال‌های ٩١ یا ٩٢.

با‌توجه به موضوع فیلم «خستگی» شما که جایزه‌ ونیز را دریافت کرد به نظر می‌رسد دغدغه شما در هردوی این کارها مساله تقابل هنجارهای خانواده و نسل نو بوده؟
می‌شود خط‌وربطی‌ پیدا کرد؛ البته آن فیلم به سینمای مستند نزدیک‌تر است و خیلی رئال‌تر ولی تئاتر برعکس خیلی به امر خیال و وهم وابسته ‌است.

چه چیزی شما را به نمایش پایبند کرده و بین کار تصویر و نمایش، کدام را ترجیح می‌دهید؟
هردوی اینها برای من خیلی آسان نیست، چراکه فیلم‌هایی که من می‌سازم در ایران اکران نمی‌شود و بیشتر به جشنواره‌های خارجی می‌رود و تهیه‌کننده هم به‌سختی برایش پیدا می‌شود و این‌طور نیست که بگویم در فیلمسازی امکان بیشتری دارم، اما همان‌طور که پیش از این گفتم در سینما به واقعیت نزدیک‌ترم و چون امثال ما از زیر شنل کیارستمی بیرون آمدیم و کارسینمایی برای‌ ما فرم متفاوتی دارد و از جهاتی تئاتری که کار می‌کنم به هنر آبستره نزدیک‌تر است ولی هردوی اینها هر کدام در قالب فرم خودش خروجی سلیقه بنده است.

صحنه‌ای که هر دو روبرتا حضور داشتند و مادر ژاک هم آنجا بود، حضور مادر ژاک در صحنه و تکرار کردن دیالوگ‌های عروس از زبان مادر ژاک یا دیالوگ‌های ابتدایی که مادر ژاک به فرزند پسرش به عنوان ارزشمند‌ترین دارایی‌اش اشاره می‌کند، به حس تملک مادر به فرزندِ پسر در نظام مرد‌سالار اشاره داشت؟
تعبیر این نیست اگر بخواهم توضیحی دهم شاید بتوان گفت بیشتر از هر چیزی به مفهوم اودیپ نزدیک‌تر است تا چیز دیگر و همین صحنه‌ای که گفتید چنین چیزی در متن نبوده و خودمان اضافه کردیم، برای مثال در متن یونسکو دو روبرتا داریم اما ما در اجرا سه روبرتا طراحی کردیم.

در صحنه خواستگاری هم دیالوگ‌هایی گفته شد که به نظر می‌آمد به ابزار‌انگاری زن در مقابل جنس مرد اشاره داشته باشد مثل برشمردن ویژگی‌های بدیهی جسمی روبرتا اعم از دست و پا و شانه و... در خواستگاری توسط خانواده‌‌اش؟
ببینید من فکر می‌کنم که چنین مواردی قابل تأویل است، خصوصا از آن جهت که ساختار متن آبستره است و هیچ ارجاع روشنی نیست که بگوییم حتما همین است و حتی خود یونسکو هم نمی‌توانست بگوید که می‌توان یک معنای واحد از متن بیرون کشید، من چنین چیزی از متن نمی‌گیرم، لایه‌های دیگری که از متن می‌گیرم، یکی اروتیسم است و دیگری چیزی که در بیشتر کارهای یونسکو تکرار می‌شود: مشکل زبان و پوچی‌ ناشی از زبان و سوءتفاهم‌های آن.
دلیل شما برای ارجاع به لاکان چه بود؟

در حقیقت این ارجاع داخل متن نیست و من اضافه‌اش کردم. مدتی است که در فضای سیاسی-اجتماعی می‌بینیم که این بحث‌ها دوباره بالا گرفته، در مقوله پست‌مدرنیسم، خصوصا آلن سوکال و کتاب جالب و روشنگرش «چرندیات پست‌مدرن». او در این کتاب می‌گوید بخش عظیمی از دوستان ما خودشان هم نمی‌دانند چه می‌گویند، دقیقا من این بخش را از روی همین مساله کپی‌پیست کرده‌ام و به نظرم این بسیار مربوط است به یونسکو و همین مساله‌ زبان که گفتم و بخش زیادی از نمایش هم حول همین مساله می‌گردد و این مقوله بسیار به لحاظ فرم و محتوا به نمایش ما مرتبط است.

و به نظر می‌رسید که دیوار چهارم را هم در این نمایش برداشته‌اید.
بله، این هم مربوط به کار خود یونسکو است. در آوازخوان طاس هم همین کار را می‌کند. یونسکو در تقابل با برشت بود، هم به دلیل مارکسیست‌بودنش و هم به دلیل سیاسی‌بودن کار او. چون معتقد بود که ایدئولوژیک بودن می‌تواند امر هنری را مخدوش کند، به‌نظرم بعضی کارهای اینچنینی یونسکو ارجاع به همین فاصله‌گذاری برشتی است، حال نمی‌دانم می‌خواهد متلکی به برشت بگوید یا نه، ولی امری است که درون خود نمایشنامه هست و من اضافه نکردم.

دلیل انتخاب این نمایشنامه و انگیزه اجرایش را چگونه توضیح می‌دهید؟
من از دوران جوانی به یونسکو علاقه داشتم و حتی سال ٧۵ این متن را ترجمه کرده بودم و آن موقع این متن از یونسکو ترجمه نشده بود. آن زمان رپرتواری از کارهای یونسکو - آواز خوان طاس، ژاک یا تسلیم، دختر دم‌بخت- اجرا کردم. همیشه یکی از علایق من یونسکو بود اما همان‌طور که گفتم قرار نبود در پایان پروژه استعدادیابی این متن را اجرا کنیم، قرار بود «صحنه‌هایی از یک ازدواج» را کار کنیم که اساسا موضوع متفاوتی دارد اما مشکلاتی برای ما پیش آوردند که ما برای اینکه سریع‌تر به نتیجه برسیم همین متن را شروع کردیم به کارکردن، به‌نظرم می‌آید که متن همچنان سرپاست و موثر و کهنه نشده است و همان تاثیری را دارد که سی‌سال پیش داشت.

اما مطلب مهم‌تر دیگری هم وجود دارد. امروز عده زیادی به تئاتر خرده می‌گیرند که به زمانه خودش تعلق ندارد اما معتقدم که اتفاقا بیش از حد به زمانه خودش تعلق دارد و دقیقا به همین علت ناتوان و بی‌تداوم و الکن است. هر زمانه‌ای نیاز به چیزی دارد که «باب زمانه» نباشد. ژاک یا تسلیم دقیقا همین چیز است.

تفسیر خودتان از این نمایش خصوصا در ارتباط با زمانه‌ حاضر را بگویید.
تفسیر من اهمیتی ندارد، این متن بیشتر شبیه یک نقاشی آبستره است که نمی‌توان دقیق و روشن گفت موضوع یا پیام دقیقا چیست. اما در هر حال هنگام تقابل با متن با خانواده‌ای مواجهیم که شبیه به مشکلات آن را امروز در خانواده ایرانی، ارتباط بین فرزندان و والدین و عدم تفاهم و مشکل نسلی بین آنها هم می‌توان دید، انگار که مشکلات آن‌زمان اروپا همچنان برای ما -و البته آنها- پا‌برجاست و این متن فارغ از زمان و مکان هنوز خاصیت خود را داراست. اگر بخواهم تفسیر روشنی کنم و بخواهم بگویم چه مفهومی دارد صرفا می‌توان گفت همچون نقاشی آبستره است و دقیقا همان‌طور که ممکن است کسی از نقاشی آبستره لذت نبرد و با آن ارتباط برقرار نکند برای فرد دیگری احساسات و معانی مختلف و گوناگونی زنده شود. به نظر من این اثر هنوز زنده و اثرگذار است.

تا اینجا، بازخوردها نسبت به اجرا چطور بود؟
به جز یک روز، باقی روزهای اجرا پر بود. اصطلاحا سولد آوت بود، اما جالب‌تر از آن گوناگونی برخورد تماشاگران بود. برای بعضی خنده‌دار و کمدی بود و برای بعضی خیلی جدی و رعب‌آور در حدی که آن زاویه‌ امر کمیک را درک نمی‌کردند. برخلاف آواز‌خوان طاس که به نسبت متنی است یک‌دست، اینجا با متن دوپاره‌ای طرفیم که تا وقتی مربوط به خانواده است با امر کمیک سروکار دارد و در برخورد با ژاک و روبرتا با امر اروتیک و عاشقانه... در این متن تماشاگران خیلی بیشتر از آوازخوان طاس گیج می‌شوند و نمی‌توانند موقعیت‌شان را با متن تطابق دهند ولی اکثریت ارتباط خوبی گرفته‌اند و به نظرم این اجرا موفق بوده، خصوصا تماشاگری که برای دیدن این‌نوع تئاتر تربیت نشده و اصلا این زبان را نمی‌شناسد. این اثر زبان سختی دارد ولی توانسته ارتباط خوبی با تماشاگر ایجاد کند.

ابعاد طنز را خودتان پررنگ کردید؟
به نظرم یونسکو این خاصیت طنز را داراست و من کمی آن را تشدید کردم اما این نوع طنز ماهیت متن خود یونسکو است.

در کل از این کار انتظار تاثیر اجتماعی روی مخاطبان دارید؟
حقیقتا هیچ توقعی ندارم و فکر نمی‌کنم که هیچ اثر هنری در جهان تاثیر جدی روی مخاطب گذاشته باشد. کدام فیلم، کدام رمان، کدام نمایش، کدام نقاشی توانسته تغییر جدی و بنیادینی روی وضعیت بشر بدهد؟ خود یونسکو جمله‌ای ورد زبانش است که خود من در کلاس‌هایم مدام تکرار می‌کنم. او به صراحت می‌گوید که ادبیات و هنر همسنگ خود زندگی نیستند، یعنی بیان هنری ناتوان‌تر و قوه خیال تنگدست‌تر از آن است که بتواند هراس یا شگفتی زندگی و مرگ را تصویر کند. او به درستی معتقد است که هنر طفیل زندگی است، همچنان‌که نقد طفیل هنر است.

چیزی هست که دوست داشته باشید به گفت‌وگو اضافه کنید؟
در مورد اجرا باید بگویم که برای من این نوع کمدی عبارت است از وقوف بر پوچی از راه مکاشفه و به همین دلیل می‌تواند ناامیدآورتر از تراژدی باشد. کمدی هیچ راه مفری نشان نمی‌دهد و گویی از حدود یأس و امید بیرون است. چیز دیگری که مایلم مطرح کنم این است که از سیستم مدیریت این‌ مجموعه شوکه شدم. اینجا مواجهیم با یک‌‌سری کارمندانی که مشخصا کارشان را دوست ندارند و فرقی برایشان نمی‌کند که در بانک کار کنند یا پمپ بنزین یا خانه هنرمندان. به‌طور عمومی این مجموعه مدیریت عجیب و ناکارآمدی دارد و فکر می‌کنم دیگر هرگز به این سالن برای اجرای تئاتر بازنخواهم گشت.

نقطه‌ درخشان فعالیت هنری خود را کجا می‌بینید؟
هیچ‌کدام. بنده که هیچ نقطه درخشانی در این زمینه نمی‌بینم و در واقع اگر بخواهم صادق باشم بیشتر نقاط تاریکی بوده [با خنده] ولی اگر بخواهم بگویم مطلبی که از نظر دیگران بیشتر به چشم آمده همان اولین فیلم بلندم بوده که در بخش مسابقه جشنواره ونیز پذیرفته شد، اما الباقی به نظر بی‌حاصل و تباه بوده است.

منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: ریحانه عرفانی