رویکرد فیلمساز، نگاه سرد و بی رحمانه ای است که زندگی را در سخت ترین و ناامیدترین شکل ممکن تصویر می کند.
تصویرسازی هولناک امید شمس از محیط زندگی پروانه و شرایط خانوادگی و فضای خاص و بیرحم زندان است که مشابه جنگلیست که موجودات در همه حال در حال تنازع بقا هستند و میجنگند تا زنده بمانند و در تلاش برای نجات خود تمام اصول را زیر پا میگذارند.
در خبر آمده بود که محمد مهدی عسگرپور رییس هیات مدیره خانه سینما طی نامه ای به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی که هم هنگام دبیر شورای هنر شورای انقلاب فرهنگی هم هست، وی را از طرح و تصویب مقررات تازه صدور پروانه فیلمسازی و نمایش برحذر داشته بود.
انتظار چنین فستیوالهایی از سینمای ایران نه یک اثر هنری بلکه یک حرکت رسانهای مطابق با سوژههای مدنظر تصمیمگیرانش است. انتظاری از جنس سفارش! دو نوع سفارشیسازی داریم؛ یک نوع به سفارش حکومت و نوع دیگر به سفارش غیرمستقیم و مکانیزمهای تشویقی بعضی فستیوالها از جمله برلین.
مت ریوز قصد دارد سریال کوتاهی درباره باستر کیتون بسازد که رامی مالک بازیگر آن خواهد بود.
وقتی به دو راس سازنده این سریال نگاه میکنیم، یکی محمود رضوی و دیگری ابراهیم حاتمیکیا، میبینیم که از قضا هیچکدام آنها تجربه ساخت سریال تاریخی را آنهم در ابعادی تا این اندازه بزرگ و گسترده ندارند؛ آنطور که مثلا کارگردانی چون داود میرباقری را در مقام سازنده آثار تاریخی برای تلویزیون میشناسیم.
بدون تردید سال 1401 را میتوان یکی از سیاهترین روزهای دوبله ایران توصیف کرد. سالی که هنر دوبله بزرگانش را از دست داد. صداهایی تکرارناشدنی که جای خالی آنها هر روز بیشتر احساس میشود.
جشنوارهها را صرفاً مشتی پوست و گوشت و استخوان برگزار نمیکنند. جشنوارهها روی دوش هنرمندان بنا میشود و هنرمندان حتی اگر آبونان هم نخواهند دل خوش میخواهند و این نکته بدیهی را باید مدیران محترم بفهمند که نمیشود آدمی اندک نسبتی با هنر برقرار کند و در چنین فضایی دل خوشی داشته باشد.
ایران، عربستان سعودی و ترکیه ازیکسو و ایالاتمتحده، روسیه و چین ازدیگرسو بهدنبال تولید و بازتولید روایتها و فراروایتهای خود برای خاورمیانه هستند. دراینمیان ترکیه جایگاه ویژهای دارد؛ چراکه پیشگام بهرهگیری از رسانه و قدرت نرم برای تاثیرگذاری بر کشورهای منطقه بوده است.
در شروع فیلم دوربین، توریستوار گوردخمههای هخامنشی را به تصویر میکشد، بیهیچ کارکردی در قصه، بیرونافتاده از کلیت اثر و در بهترین حالت نمادین و شاید هم تبلیغاتی. عبور تاکسی از جلو ارگ کریمخانی و گنبد علیبنحمزه در پسزمینه، نشان میدهد که فیلمساز تلاش میکند از واقعیت تاریخی شیراز بهره بگیرد و این همان جایی است که فیلمساز مخاطب را به بیرون از اثر میکشاند و هویت بیرونی شهر را با شهری که باید در درون اثر خلق میکرد، ادغام میکند.
پیشنهاد میکنم مدیریت خانه سینما هرچه سریعتر متن پیشنویس آییننامههای مذکور را منتشر کند و در دسترس افکار عمومی قرار دهد. این اقدام به هیچوجه مغایرتی با تشکیلِ -احتمالیِ – «کارگروه مشترک» ندارد، اما قطعاً در چارچوب اهداف و وظایف خانه سینما به عنوان نمایندهٔ بخش غیر دولتی و جامعهٔ اصناف سینمای ایران بسیار ضروری و مفید است.
چرا ساختن سریال «موسی» (ع) برای جمهوری اسلامی اینقدر مهم است ولی مثلا ساخت سریال حضرت عیسی (ع) یا حضرت ابراهیم (ع) اینقدر اهمیت ندارد؟ این اهمیت از چه روست که پس از گذشت سالها با تغییر سه کارگردان(سلحشور، شورجه، حاتمیکیا)، آقایان هنوز بیخیال «موسی» نشدهاند؟ این اهمیت از چه روست که هزاران میلیارد تومان میارزد؟ دقت کنید؛ هزاران- میلیارد- تومان.
گاهی وقتی چیزی یا کسی بیشازحد در دسترس باشد در واقع از دید خارج میشود. به عبارتی دیگر همیشه و همهجا بودن، آنسوی غیبت و فقدان است و جلوی چشم بودن زیاد بهمعنای بهچشم نیامدن است. فارغ از تعدد حضور، پرسش این است که آیا شهرت یک بازیگر دلیلی بر شایستگی او برای داوری در یک جشنواره است و آیا داوری یک جشنواره سینمایی نیازمند تخصص و دانش تئوریک و نظری است.
افزایش اقدامات نظارتی ساترا و همچنین دستور به توقف آثار بار دیگر فضای شبکه نمایش خانگی را ملتهب کرده است. بهعنوان نمونه سریال «شبکه مخفی زنان» از زمان انتشار تاکنون، در مواردی با وقفه در پخش همراه بوده است که هر بار شبههتوقف یا توقیف این سریال را در برخی رسانهها و فضای مجازی پررنگ کرده است. این سریال قرار بود طبق روال همیشگی، ظهر جمعه 16 دیماه، پخش شود اما برای چندمین بار با مشکل پخش همراه شد.
همهچیز از «زن، قدرت، شکوه» آغاز شد. آنجا که در پایان قسمت چهارم سریال «شبکه مخفی زنان»، شاهد برگزاری نخستین جلسه ثبتنام و عضوگیری از زنان با حضور میرزامحمود زنبورکچی (سیامک انصاری) و دلبرجان (لیلاحاتمی) بودیم. میرزامحمود که وارد حیاط محل برگزاری جلسه شد، تابلویی صورتی به چشم آمد که در نماهای نخست به خوبی دیده نمیشد اما سرانجام، در بالای دو مشت گرهکرده رخ نمود. شعار تابلو این بود: «زن، قدرت، شکوه».
سوریایی کردن جشنواره فجر نه تنها برای مهمترین رخداد سینمایی در سطح بینالمللی اعتباری کسب نخواهد کرد، بلکه به تعمیق هرچه بیشتر شکاف جامعه هنری و سینمایی منجر خواهد شد. آنچه روزنامه کیهان در این روزها هدفگذاری کرده، خواسته یا ناخواسته تعمیق این شکاف است.
این سریالها اینطور القا میکنند که تمامی نخبگان ایران در مظان افشای اطلاعات و جاسوسی هستند و باید مراقب آنها باشیم و البته به طور ضمنی این پیام را القا میکند که نخبگان غربی، هرگز تن به افشای اطلاعات نمیدهند و از رصد دایمی بینیاز هستند، لابد چون مورد اعتماد حاکمانشان هستند.
برای نسل جدیدی که فیلمها را دانلود میکند و یا روی صفحه لپ تاپ و موبایل اش فیلم میبیند و هیچ خاطره بصری از تماشای فیلم در این سالنها ندارد، شاید از بین رفتن این سینماها، کوچکترین اهمیتی برایشان نداشته باشد اما برای نسل من و نسلهای قدیمیتر که بهترین فیلمهای عمرمان را در سالنهای تاریک این سینماها تماشا کردهایم، نابودی و محو شدن تدریجی این سینماها، غمانگیز و تاسفآور است.
سینما فراتر از سینمای سیاسی یا سینمای متعهد و مستند، نمیتواند خود را زیر لوای «هنر محض» یا «سرگرمکننده بودن» از زیر بار موقعیت اجتماعی خویش بیرون بکشد. همانطور که در سینمای روسیه و کشورهای اروپای شرقی دیدیم، این بدان معنا نیست که این تعهد را در تن دادن به گونهای شعارزدگی ایدئولوژیک یا هر شکلی دور یا نزدیک به آنچه زمانی «رئالیسم سوسیالیستی» نامیده میشد، بدانیم: سینمای آوانگارد، یا هنرهای تجسمی و نوشتارهای آوانگارد از ابتدای قرن بیستم تا امروز نشان دادند که معنای تعهد داشتن به موقعیت اجتماعی هنرمند، آن نیست که خود را درون کلیشههای ایدئولوژیک اسیر کند.
مهمترین ویژگی که در قسمت نخست سریال «سقوط» جذاب و قابل پیگیری بود، انتخاب سوژه ملتهب و پرچالشی است که در آغاز، بذر آن پاشیده شد و در ادامه کار، شکلگیری یا عدم شکلگیری تعلیق اصلی در داستان، به چگونگی پرداختن به آن در قسمتهای بعدی برمیگردد.
موضوع نمایش آثار روز خارجی در سینماهای کشور، اتفاق بزرگی است که فواید بیشمارش، نصیب سینمای ایران و سیاستهای میانمدت و بلندمدت آن میشود.