نمایش بیپدر به نویسندگی و کارگردانی سیدمحمد مساوات در سالن لبخند در حال اجراست. این نمایش برگرفته از داستان آشنای شنگول، منگول و حبهانگور است ولی با پیکربندی متفاوت. این پیکربندی داستانی به موضوع از خودبیگانگی میپردازد، موضوعی که در چندین وضعیت قابل تعمیم است.
رویکرد پستدراماتیکی اجرا در استفاده از ویدیوها تا حدودی توانسته به لحاظ بصری، جذابیت تولید کند، اما در اغلب این ویدیوها، نمایی بسته از صورت اجراگران مشاهده میشود. اجرا هر زمان که از خودش فراتر رفته و به بیرون از خودش ارجاع داده، موفقتر عمل میکند. فیالمثل تصویر اسب سفیدی را که ایبسن در نمایشنامه روسمرسهُلم به آن اشاره میکند به یاد آوریم که در صحنههایی این اجرا به نمایش درمیآید و تخیل مخاطبان را گسترش میدهد.
اگرچه نویسنده روند خطی و کلیشهای روایت را به ساختار غیر خطی در متن نزدیک کرده اما با بهره مندیاش از فرایند تکگویی درونی از جنس جریان سیال ذهن، رویدادهای تصادفی کاراکترش را به شکلی شرحه شرحه شده به روایتی هدفمند تبدیل میکند.
کوروش شاهونه به مانند نمایش مانستر، در نمایش هیدن وضعیتی آستانهای آفریده که حضور «دیگری» امکان عبور از این آستانه را فراهم میکند. «دیگری» در مانستر یک مرد «نصاب پرده» است و اینجا یک مامور اورژانس. ادبیات، تئاتر و سینمای این روزهای ما، اغلب از حضور تاثیرگذار «دیگری» محروم است
این هفته به سه اجرایی میپردازیم که در سالنهای کوچک و حاشیهای شهر بر صحنه آمده و شاید در نگاه نخست، اتفاق چندان ویژه هنری محسوب نشوند. اما قسمتی از فعالیت تئاتری کلانشهری مثل تهران را این قبیل نمایشها نمایندگی میکنند و اغلب در هیاهوی گروههای حرفهای و پرفروش، از یادها رفته و به فراموشی سپرده میشوند.
درمجموع میتوان اجرای «آخرین سهشنبه سال» را متوسط و محافظهکارانه دانست زیرا با آنکه اشاراتی هر چند مبهم بر فساد سازمانیافته میشود، اما همچنان کفه ترازو بر پنهانکاری و ابهام است. اینجاست که به لحاظ شکلی و محتوایی، اجرا میان سیاسی بودن یا نبودن سرگردان میماند و به استعاره پناه میبرد و وضع موجود را بازتولید میکند
آنچه در نمایشنامه آتمن حائز اهمیت است و البته ارزشمند، این است که نویسنده هیچ سوگیریای نمیکند. مانیفست نمیدهد. از شعار و انکار به دور است. درگیر کشمکشها و پیچیدگیهای دینی و فلسفی نمیشود و فقط طرح مسئله میکند.
دانیال اربابی و گروه جوان اجراییاش، نمایشی تماشایی بر صحنه آوردهاند که ملالآور و کسالتبار نیست اما تماشاگران را واجد کیف و سعادت لورکایی هم نمیکند. اجرایی که از لورکا فاصله میگیرد تا جهان خویش را بسازد. اما نکته اینجاست که مفاهیمی چون زنانگی و خواهرانگی با این شیوه اجرایی کمرمق شده و مردانه و ماشینی به نظر میآیند.
میتوان نمایش تاناکورا را اجرای متوسط از یک نمایشنامه متوسط دانست. این البته در زمانهای که اغلب اجراها کیفیت لازم را ندارند میتواند نکتهای مثبت تلقی شود. اما تئاتر این روزها برای فراتر رفتن از این عسرت و حسرت، به جسارت و دانش بیشتری نیاز دارد. شاید ترکیب خلاقیت، نابهنگامی و امر نو. از یاد نبریم که حضور شخصیت اوشین تاناکورا در نمایش «چشم برهم زدن» محمد زیکساری چقدر مخاطبان را شگفتزده میکرد اما در نمایش تاناکورا، همان حضور همیشگی این سالها است و نوعی عقبگرد.
تلاش این گروه نه چندان شناختهشده آنچنان که باید مورد پسند مخاطبان قرار نگرفته و میتوان محصول رضا بهدادنیا را چه به لحاظ زیباشناسی، چه از منظر گیشه و رضایت مخاطبان، تجربهای شکستخورده دانست.
نمایش اهل هوا را گام مثبتی در کارنامه تئاتری محمد حاتمی دانست که در این سالها، بعضی اجراهایش مثل نمایش «دیگری» ناموفق بوده و حواشی متعددی ایجاد کرده است.
بر صحنه آمدن این قبیل اجراها میتواند نشان آن باشد که فرآیند آموزش تئاتر در بخش خصوصی دستخوش بحران است. مخاطبان تئاتری حق دارند در ازای پرداخت بلیت تقریباً صد هزار تومانی، اجراهایی با کیفییت تماشا کنند و فیالمثل به طنز وودی آلنی «مرگ در میزند» از ته دل بخندند.
«ژیمناستیک تکّهپارهها» با توجه به این بازار گسترده بکتشناسی، خاضعانه میبایست بپذیرد که در این مسیر، حتی میلیمتری نتوانسته به جهان بکت نقب بزند و راز و رمزی را آشکار سازد.
کارگردان این نمایش با بازیگران جوان تلاش کرده طنز موقعیت و کمابیش سیاسی نمایشنامه را اجرایی کند. اما به نظر میآید آن چنان نتوانسته ظرایف دراماتیک متن را به صحنه آورد.
نکته جالب در مواجهه حسانی با این نمایش 70 دقیقهای این است که بازیگران با تمام وجود تلاش دارند به منطق درونی نمایشنامه نزدیک شده و یک «ما»ی جمعی را شکل دهند که از طریق پیوند بدنهایی که توانایی دیدن را از دست دادهاند شکل یافته است. حتی در طول اجرا اشاراتی به نابینایی میشود و فیالمثل رابطه ادیپ شهریار با حقیقت و بینایی طرح میگردد.
نمایش «هایکوی پارو زن یک دست» اگر اندکی از فرامین «سوپر ایگو» یا همان «دیگری بزرگ» جامعه تخطی کند و در پی نجات بشریت نباشد و این ژست ضد جنگ بودن خویش را تا حدودی تلطیف کند، میتواند اجرایی تماشایی شود.
این نمایش در بازتولید جدید با تغییراتی در میزانسن و گروه بازیگران روی صحنه رفت. به این معنا «مکبث زار» توانست نمایشنامه ویلیام شکسپیر را با تکیه بر مراسم زار، آیینهای بومی و فولکلور جنوب ایران و تلفیق با داستان «مکبث» اسکاتلندی به تصویر بکشد. رویکردی مسبوق به سابقه در تئاترهای سراسر جهان و البته ایران.
اجراهای تئاتری اخیر، دامنه وسیعتری از کارگردانان ناشناختهای را به سالنهای تئاتری گسیل کرده که قبل از این نامی از آنان در میان نبود. اما با تمامی این گسترش اندک، همچنان رونق چندانی در سالنهای اجرایی وجود ندارد و اغلب اجراها با تماشاچیهای اندک بر صحنه میآیند.
سم شپرد که روایتگر تصویری تاریک از زندگی معاصر در آمریکاست، در نمایشنامه «رد ترس» با اقتباس از یکی از معروفترین نمایشنامههای تاریخ جهان؛ «اویدیپوس شهریار» و بهمدد شکل و فرم هنر مدرن آمریکایی، داستانی جذاب و پیچیده خلق کرده است. این اثر مدرن با درونمایهای اساطیری، در قالب داستان پلیسی-جنایی و گاه با حسوحالی شاعرانه، مخاطب را به سفری درونی، پرکشش و فلسفی میبرد
این روزها به تماشای اجراهای تئاتری نشستن نوعی مواجهه با سردی زمستان است. اجراهایی که رونق چندانی ندارند و بنا به هر دلیل نتواستهاند انبوه تماشاگران را جذب خود کنند. حتی از آن دیدارهای قبل و بعد اجرا هم خبری نیست که گفتگویی شکل میگیرد و در باب کیفیت آثار، بحث و جدل میشود. این هفته نگاهی انتقادی به چهار نمایشی خواهیم داشت که این شبها در سالنهای کلانشهر تهران اجرا میروند و به نوعی نماینده نسلهای مختلف از کارگردانهای تئاتر کشور محسوب میشوند.
گلاب آدینه بعد از اجرای موفق نمایش «بانوی محبوب من» در سالن اصلی تئاتر شهر، این بار و در فضای پر التهاب این روزهای کشور، به پردیس تئاتر شهرزاد آمده و نمایشنامه «پردهخانه» را کارگردانی کرده است. اجرایی وفادار به متن که به اجبار صحنههایی را کنار گذاشته تا بتواند در مدت زمان دو ساعت و چهل دقیقه، نمایشنامه بهرام بیضایی را بر صحنه آورد.