نوید محمدزاده در پروژه کارگردانی خویش، مسیر دشواری را پیش گرفته که به نظر میآید در بعضی صحنهها، بیش از اندازه معطوف به حضور او شده و به گنگی اجرا دامن زده است. به دیگر سخن، نمایش شهربازی سیاست اجرایی پر ابهامی را در پیش گرفته و مخاطبان پرشمارش را گرفتار سرگشتگی نالازمی کرده است.
نمایش «بهارشکنی» اثری مهندسیشده است که در آن میتوان رابطه تئاتر و ریاضی را درک کرد، جایی که اصول ساده ریاضی، اثر را به یک نمایش تمیز بدل میکند.
عنوان «اصل ۴۴ قانون اساسی» عنوان دهانپرکنی است. حداقل این عنوان برای من به سبب مسائلی که در طی سالهای گذشته در آن بوده و هست کمی دردناک است. این قانون به طور مشخص به بحث مالکیت دولتی، تعاونی و خصوصی میپردازد که در تفسیر جدید آن، میزان سهم بخش خصوصی از مالکیت منابع و صنایع مادر به حداکثر خود میرسد. یعنی اگر در گذشته بخش خصوصی به عنوان بخش مکمل دولتی و تعاونی مطرح میشد، اینک به بخش اصلی در بحث مالکیت درآمده است. این بحث موافقان و مخالفان بسیاری دارد و هماینک نیز از جمله بحثهای داغ روز به شمار آمده و همچنان یکی از معضلات امروز اقتصاد افلیج ماست.
وحید منتظری نویسنده شوخطبعی است و این شوخطبعی را بازی ژانری رقم میزند. او یک تاریخ سیاه را بدل به یک تئاتر تودرتو میکند که در آن سارتر هم به سخره گرفته میشود.
در نشست کانون ملی منتقدان محمد آقازاده، نصراله قادری، حمید کاکاسلطانی و رضا آشفته در کنار اسماعیل خلج و مجید گیاهچی به نقد و بررسی نمایش جمعه کشی در تالار سنگلج پرداختند.
امشب اینجاداستانی ایرانی و رئالست که قصد دارد با شکست زمان و تعلیقها، گرههای داستانی را به مرور باز کند. و نسبت به کار قبلی مژگان خالقی _ تو مشغول مردنت بودی_ که سبکی سورئال و کانتوری داشت کاملا فضای متفاوتی دارد که به جهان امروز نزدیکتر وملموسترست.
«افرای ژاپنی» میتوانست بدل به یک موجود آزاردهنده برای مخاطب باشد که خوشبختانه این گونه نشد. فکر میکنم متانت کارگردان و تلاش حداکثری گروه در پدید آمدن این شور و حال مثبت بیتاثیر نبوده باشد. هر چند که میتوانست بهتر و پویاتر از این حرفها باشد.
«رگ» نمونه خوبی از هنر سفارشی است، هنری که در آن دقت از بین میرود و ساختار فدای نظر سفارشدهنده میشود. نتیجه چنین نمایشی ،اثری است که چون کیسه بوکس گاردی برای مقابله با مشتها ندارد.
آواز قو، اگرچه نمایشی با عناصری درخشان در اجرا، به نظر نمیآید، و جریان پرکششی را نیز ایجاد نمیکند و در حقیقت واگویههای بازیگری قدیمیست که اذعان میکند دورهی اوجش گذشته و باید صحنه را ترک گوید، اما به دلیل وجود یکی از معتبرترین بازیگران پیشکسوت بر صحنهی تئاتر که مدتهای مدیدی، علاقمندان به نمایش از هنر او بی نصیب بودند، فرصتیست که بتوان بار دیگر درخشش ، تبحر و قدرت بازیگری او را بر صحنه ببینند.
نشست نقد و بررسی نمایش «وقتی کبوترها ناپدید شدند» با حضور رفیق نصرتی مدرس دانشگاه، محمدحسن خدایی منتقد و بهار ناجی دانشجوی دوره دکترای جامعه شناسی در «کافه بام» تئاتر مستقل تهران برگزار شد.
هنرمندان چپ و ماركسيست در شوروي و اروپاي شرقي در ابتداي قرن بيستم به تئاتر مستند پرداختند و اروين پيسكاتور آلماني هم با استفاده از اسناد و مدارك واقعي و فيلمهاي مستند در جستوجوي «تماشاگران تودهاي» بود؛ يعني تئاتري داراي حرفها و مسائل توده مردم براي توده مردم. جالب است كه ژيگا ورتوف مفاهيمي مانند «سينما چشم» و «سينما حقيقت» را به وجود آورد كه كمك شايان توجهي هم به شناخت «تئاتر مستند» ميكند.
قاعدهگریزی یعنی از تحمیلات کلیشهای مصون ماندن، یعنی پایبند به سبک و سلیقه مدیران سالنها و کاسبها و اساتید دانشگاهی نبودن، یعنی خاکریز خود را ساختن و به آن متعهد بودن. یعنی هوایی تازه در فشار همه جانبهی آلودگی هوا. یعنی نوعی نگاه تازه در عالم نابینایان و تاربینان. به واقع که چنین پدیدهای حلوا حلوا هم دارد. اما چرا «بهارشکنی» در قد و قوارهی این توصیفاتی که عرض شد قرار نمیگیرد؟!
اصغر نوری با «ستارهشناس» تنها ما را سرگرم میکند و در این میان به طبقه متوسط هم نیشی میزند؛ اما ارزان بودن نمایش در تولید به اثر ضربه میزند.
رضا آشفته و رضا کیانی از کانون ملی منتقدان تئاتر ایران نمایش "امروز روز خوبیست برای مُردن" به نویسندگی کمال هاشمی، جمال هاشمی و سارا سجادی و کار کمال هاشمی را اثری متفاوت و شهودی در نظر گرفتند که به اقتضای زمانهاش به دنبال برقراری ارتباط با مخاطبانش بوده است.
صحنه الزاما کلاس جامعه شناسی، فلسفه و روانشناسی صرف نیست. ما به تئاتر نمیرویم تا آن چه در کوچه و خیابان میبینیم را به همان سر و شکل در صحنه تئاتر ببینیم. آن فردیت هنریای که هنوز برایش اندک احترامی قائل هستیم است که دیدن دارد و صدالبته جای بحث و تحلیل. این که پای نمایش نویسنده و کارگردانی بنشینیم که ممکن است آن چه از این اجتماع و دردها و لطماتش را جور دیگری حس کرده، تجربه کرده و به ما به زبان نمایش انتقال دهد شیرین است و دلچسب، حتی اگر اصل بحثی که مطرح میکند به شدت دردآور باشد.
نمایش «گرگها» نشان میدهد چگونه با توهم دانستن ما به بازتولید ایدئولوژی میپردازیم؛ سارا دلپ در متنی که هیچ جایش به آمریکا و سیاستهایش حمله نمیکند نشان میدهد ابزار رسانهای چگونه اعتراض را در نطفه خاموش میکند.
اعضای کانون ملی منتقدان تئاتر ایران در نقد و بررسی نمایش ستاره شناس این اجرا را متناسب با روزگار ما دانستند اما با همه تلاشهای گروه برای اجرایی مطلوب همچنان بر حضور پر رنگتر بازیگران برای تاثیرگذاری بیشتر تاکید ورزیدند.
«لانچر۵» نمایشی است رها شده از قید و بند ادا و اطوارهای رایج، کجفهمیها و نابخردیها. در زمانهای که فقدان اصول بر در و دیوار و خر و کرهاش بیداد میکند، «لانچر۵» سر اصول خود ایستاده و جهانش را میسازد. در دورانی که دانشگاههای ما در بدترین شرایط ممکن از لحاظ آموزش، کاربرد و فضای کاری برای دانشجویان قرار دارند، «لانچر۵» به نمونهای استثنایی از این قاعده تبدیل میشود که بندبند وجودش با فضای آموزشی ما غریب و بیگانه است.
نمايش يك وضعيت فانتزي را بازتاب ميدهد هر چند برآمده از يك وضعيت اجتماعي است. فانتزياش چگونه شكل ميگيرد؟ فردي سرمايهاش را از دست داده و در خانه اشتراكي زندگي ميكند. زندگي زن و شوهر با زندگي صاحبخانهها گره ميخورد. فضوليها و دخالتها شرايط كميكي به وجود ميآورد برآمده از مفهوم حريم. برشي از جامعهاي كه ما در آن زندگي ميكنيم. همه چيزش هم به جهان ملموس ما ميآيد. گويي با دنياي رئاليستي روبروييم؛ ولي خبري از رئاليسم نيست.
جتسیمانی سوالبرانگیز است، اینکه اساساً دیدن مجموعه پیچیدهای از مناسبات مسیحیت، آن هم بدون پشتوانه فکری و ذهنی به چه کاری میآید و خروجی آن برای مخاطب تئاتر چیست.
متن سارا کین درباره کسی است که در آستانه جنون و خودکشی است، اما ماجرای نمایش ما درباره فردی است که به جنون رسیده و خودکشی کرده و حالا دو نفر از دوستانش درگیرِ خاطرات، حضور و شباهتهایشان با او، زمانی که خودکشی کرده، هستند. اجرای برداشتن را انجام میدهند تا تئاتر و اجرا محملی شود که این شباهت برداشته شود یا حضوری که کامل نبوده کامل شود و این سیاست در تناوب تقدیس مرگ و زندگی خود را بازیابی میکند