نمایش بیپدر به نویسندگی و کارگردانی سیدمحمد مساوات در سالن لبخند در حال اجراست. این نمایش برگرفته از داستان آشنای شنگول، منگول و حبهانگور است ولی با پیکربندی متفاوت. این پیکربندی داستانی به موضوع از خودبیگانگی میپردازد، موضوعی که در چندین وضعیت قابل تعمیم است.
فرانکنشتاین و هیولایی که پسیانی در این نمایش مقابل چشمان تماشاگر قرار داده است از تلخی و عظمت مضمونی و محتوایی قصه «فرانکنشتاین» تنها یک نام دارد. این خوانش و برداشت، ساده، کمیک و طنزآمیز است و ارتباطی معنایی با موقعیت هولناک هیولا در «فرانکنشتاین» (مری شلی) ندارد. اقتباس پسیانی بازیگوشانه است. میتوان این رویکرد را دوست داشت یا نپسندید.»
نمایش «لرز» منطبق با شرایط حال حاضر کشور و جوانان این مرز و بوم است. جوانانی که حقایق از آنها گرفته شده و تاریکی نصیبشان گشته است.
رضا آشفته در نقد نمایش پارتی ذنوشته و کار آرش عباسی به فروپاشی خانواده پرداخت و مریم جعفری حصار دیگر منتقد کانون ملی منتقدان تئاتر ایران به پازلی اشاره کرد که در آن فیلمی ناتمام برای آیندگان ساخته میشود.
سادگی در پرداخت چنین اثری که در شرایطی سخت برای دانشجویان به روی صحنه آمده، نشانگر تمرینات زیاد و اتحاد میان عوامل گروه است. کاری جمعی برای رسیدن به یک پیکر واحد و مستقل. بدون تردید حمایت و هدایت کارگردان از عوامل اجرایی به ویژه بازیگران جوان نمایش، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
محمودي در «پينوكيو» جهاني را به تصوير ميكشد كه خبري از مطلق در آن نيست. به نظر ميرسد كسي كشته شده است ولي چه كسي؟ هر كسي چيزي ميگويد ولي ممكن نيست همه اينها دروغ باشد؟ اگر راست باشد چه؟
در اجراي مسعود موسوي از نمايشنامه سارتر، تمايزات سياسي كمرنگ شده است. ديگر از بازنمايي دقيق نيروهاي سياسي خبر چنداني نيست و گويي با يك جهان برساخت روبهرو هستيم كه آشكار نميكند احزاب بر سر چه اهدافي با يكديگر وارد مذاكره، سازش يا تخاصم ميشوند. بنابراين كنش شخصيتها به امري مبهم و گاه كماهميت تبديل ميشود. ديگر نميتوان از چرايي آلودن دستها پرسيد، چراكه وضعيت، غيرتاريخي و سياستزداييشده. وضعيتي كه ربط چنداني به روايت انضمامي سارتر ندارد و كمابيش آن را ميتوان انتزاعي و غيرتاريخي دانست.
اجرائی مانند کد 13 مبتنیبر این واقعیت تلخ است که گویی کنشورزی آدمها در این دورهوزمانه چندان در قید امر اخلاقی نیست و این سیاست بقاست که تصمیمساز است.
«لانچر ۵» با بهکارگيري بستههاي ظريف و دقيق طنز در لابهلاي قصهاي سياه، مخاطب را به مدت دوساعتونيم، بدون آنکه حتي براي لحظهاي با استيصال به ساعت نگاه کند بيحرکت روي صندلي نگه ميدارد.
محمد چرمشیر در نمایش «سگدو» به سراغ جهان مهاجرت و پناهندگی رفتهاند؛ اما با لحن محافظهکارانهای نسبت به این مقوله بشری آن را از جهان واقع منتزع میکنند.
ما به عنوان ناظران بيدار، به نمايش مينگريم بدون آنكه صداي خداي داستان را بشنويم؛ خدايي كه مبهمات داستان را روشن ميكند.از همين رو نمايش براي مخاطب گنگ ميشود. نميتواند هضمش كند. خبري از آن چراغ كمنور در رمان نيست.
پارتي به ميانجي نوع روايت و آدمهايي كه بازنمايي ميكند، نشان از اتميزهشدن آدمها و فرصتطلبي تمامعيارشان دارد. نه از آرمان جمعي خبري است و نه از شاديهاي حقيقي. هر چه هست، سقوط اخلاقي و دروغگويي است.
«سکوت سفید» در قلمرو پیشنهادی استوپارد حرکت میکند و واجد تخطی و حاشیهروی نمیشود. اجرائی کمینهگرایانه که حتی در طراحی صحنه هم تلاش دارد با نوعی کنار هم قراردادن مکانهایی مثل دفتر بیمارستان و اتاق خصوصی جان براون، سکوت و فاصله صحنهها را به حداقل رسانده و ریتم مناسبی را بهکار بندد.
نمایش سعی دارد که قدرت عشق را نشان دهد اما سرآخر آن را به اسارت میگیرد. در صحنهای از نمایش سوگل خلیق با پارچهای دراز و سفید به پدرجوان متصل است. او به آرامی از خطوط قرمز کلیسا فاصله گرفته و در آوانسن رو به تماشاگران ترانه میخواند. در نهایت پارچه سفید را به دور خود پیچیده و این بار کتوبال بسته به داخل محوطه و در کنار پدرجوان کشیده میشود. نمایشی که باید راوی نجات ژان (پدرجوان) از چنگال خرافه باشد، مدلی دیگر از اسارت را به نمایش میگذارد که در شرایط فعلی نه امیدبخش است و نه فرهنگساز.
در نمایش محمودی نه پینوکیویی هست و نه انسانهایی چوبی اما مؤلفههای آن روایت در اثرش کارساز شده اند.
در اجرای ایرانشهر، توضیح کوتاهی در رابطه با مکان و زمان وقوع نمایش نوشته شده بود: ترکیه، آناتولی، زمستان 2013، این بار حتی این تعین مادی هم کنار گذاشته شده و وضعیت جهانشمولتری مفروض است. حال با انسانهایی روبهرو هستیم که در کلبهای بنا شده بر شیب کوهستانی برفی، روزگار میگذرانند و «برف آنقدر سنگین است که کوچکترین صدایی باعث ایجاد بهمن میشود».
«آشپزخانه» نیز همانند «شهر ما»، نشان از تمایل انتقادی حسن معجونی دارد. او در این نمایش هم تلاش میکند سادهترین کنشهای انسانی را نقد کند.
شیوه نوشتاری حمیدرضا آذرنگ در ادبیات نمایشی جنگی جذابیتهایی دارد که در این سالها به کرات بازآفرینی شدهاند، «برگشتن» نمونه متأخر این تکرار است.
ایدهای که میتوانست بسترساز تعلیقهای فراوان شود، نه در میان برف و کولاکها بلکه در فضاسازی طراح و کارگردان اثر دفن شده است. کارگردان آنقدر مست ایده است که از یاد برده که نباید همه چیز را فدای فضاسازی کرده و باعث تقلیل و کوچک کردن تئاتر شود.
اسلوی باپیری، گرچه نگاهی به متن راجرز دارد اما، رایحهی استهزاء این مناسبات و ژستهای صلحپذیر را میتوان از آن استشمام کرد. وحتی بویِ پسماند انسانی را. حرفها هم مانند مواد زائد بدن، بیرون ریخته میشوند اما به جایی نمیرسند. دولتمردان، در ضیافتهای شام ، گیلاسهای شرابشان را بهم میزنند و برای آیندهاشان مصونیتهای جانی و مالی، تبادل میکنند اما پشت تریبونهای رسمی، برای هم خط و نشان میکشند.
از يکي از مسئولان موسيقي پرسيدند چرا موسيقي فعلي ايران با آن سابقه خوب، دچار چنين ابتذالي شده است؟ او هم پاسخ داد که موسيقي ايران در حال تجربه همه سبکهاي موسيقايي است تا شايد از درون اين بلبشو بتواند راه خودش را پيدا کند. چنين پاسخ غيرعقلاني و توجيهگرايانهاي گويا براي روزوحال اين روزهاي تئاتر کشور هم پاسخ راضيکنندهاي به نظر برسد، اما نميتواند شکستي را پنهان کند که جريان شکلگيري تئاتر ايراني با آن روبهروست.