نمایش «زندانی در دانمارک» به کارگردانی محمد مساوات، خوانشی جسورانه و پستدراماتیک از «هملت» شکسپیر است که به جای وفاداری به متن اصلی، بر واسازی رویداد اجرایی تمرکز دارد. در این اثر، شبح هملت از تابوت تاریکی برمیخیزد تا در جهانی از فساد و تباهی، مخاطب را به رویارویی با «امر واقعی» دعوت کند و با دستکاری لذت تئاتری سنتی، تجربهای متفاوت رقم بزند.
افشین زمانی چندان به رمان گلشیری وفادار نمیماند و تلاش دارد جنبههای پیدا و پنهان روابط و مناسبات شخصیتها را آشکار کند؛ بنابراین بیش از آنکه به خانواده پرداخته شود، تاریخ قتل و جنایت افشا میشود. فرایندی که همراه است با سترونی شازده در مسیر پر فراز و نشیب تصاحب قدرت.
اسلاوي ژيژك در «كژ نگريستن» مينويسد: «اگر در پايان پس از مشخص شدن نام قاتل، كارآگاه ادعاد كند كه او از همان آغاز از يكجور غريزه خطاناپذير خط ميگرفته، سرخورده خواهيم شد... كارآگاه بايد براساس استدلال و نه شهود صرف به حل مساله برسد.» رازهاي «قتل در موقعيت ۳۵ درجه شمالي» در پرده سوم و به صورتي فرماليستي و عجيب افشا ميشود و خيلي هم تودرتو است.
کوروش سلیمانی بدون درگیر شدن با سبک و سیاقهای مرسوم، در آثار اخیرش راههای رسیدن به آرامش را دنبال میکند.
فرانکنشتاین و هیولایی که پسیانی در این نمایش مقابل چشمان تماشاگر قرار داده است از تلخی و عظمت مضمونی و محتوایی قصه «فرانکنشتاین» تنها یک نام دارد. این خوانش و برداشت، ساده، کمیک و طنزآمیز است و ارتباطی معنایی با موقعیت هولناک هیولا در «فرانکنشتاین» (مری شلی) ندارد. اقتباس پسیانی بازیگوشانه است. میتوان این رویکرد را دوست داشت یا نپسندید.»
نمایش «لرز» منطبق با شرایط حال حاضر کشور و جوانان این مرز و بوم است. جوانانی که حقایق از آنها گرفته شده و تاریکی نصیبشان گشته است.
رضا آشفته در نقد نمایش پارتی ذنوشته و کار آرش عباسی به فروپاشی خانواده پرداخت و مریم جعفری حصار دیگر منتقد کانون ملی منتقدان تئاتر ایران به پازلی اشاره کرد که در آن فیلمی ناتمام برای آیندگان ساخته میشود.
سادگی در پرداخت چنین اثری که در شرایطی سخت برای دانشجویان به روی صحنه آمده، نشانگر تمرینات زیاد و اتحاد میان عوامل گروه است. کاری جمعی برای رسیدن به یک پیکر واحد و مستقل. بدون تردید حمایت و هدایت کارگردان از عوامل اجرایی به ویژه بازیگران جوان نمایش، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
محمودي در «پينوكيو» جهاني را به تصوير ميكشد كه خبري از مطلق در آن نيست. به نظر ميرسد كسي كشته شده است ولي چه كسي؟ هر كسي چيزي ميگويد ولي ممكن نيست همه اينها دروغ باشد؟ اگر راست باشد چه؟
در اجراي مسعود موسوي از نمايشنامه سارتر، تمايزات سياسي كمرنگ شده است. ديگر از بازنمايي دقيق نيروهاي سياسي خبر چنداني نيست و گويي با يك جهان برساخت روبهرو هستيم كه آشكار نميكند احزاب بر سر چه اهدافي با يكديگر وارد مذاكره، سازش يا تخاصم ميشوند. بنابراين كنش شخصيتها به امري مبهم و گاه كماهميت تبديل ميشود. ديگر نميتوان از چرايي آلودن دستها پرسيد، چراكه وضعيت، غيرتاريخي و سياستزداييشده. وضعيتي كه ربط چنداني به روايت انضمامي سارتر ندارد و كمابيش آن را ميتوان انتزاعي و غيرتاريخي دانست.
اجرائی مانند کد 13 مبتنیبر این واقعیت تلخ است که گویی کنشورزی آدمها در این دورهوزمانه چندان در قید امر اخلاقی نیست و این سیاست بقاست که تصمیمساز است.
«لانچر ۵» با بهکارگيري بستههاي ظريف و دقيق طنز در لابهلاي قصهاي سياه، مخاطب را به مدت دوساعتونيم، بدون آنکه حتي براي لحظهاي با استيصال به ساعت نگاه کند بيحرکت روي صندلي نگه ميدارد.
محمد چرمشیر در نمایش «سگدو» به سراغ جهان مهاجرت و پناهندگی رفتهاند؛ اما با لحن محافظهکارانهای نسبت به این مقوله بشری آن را از جهان واقع منتزع میکنند.
ما به عنوان ناظران بيدار، به نمايش مينگريم بدون آنكه صداي خداي داستان را بشنويم؛ خدايي كه مبهمات داستان را روشن ميكند.از همين رو نمايش براي مخاطب گنگ ميشود. نميتواند هضمش كند. خبري از آن چراغ كمنور در رمان نيست.
پارتي به ميانجي نوع روايت و آدمهايي كه بازنمايي ميكند، نشان از اتميزهشدن آدمها و فرصتطلبي تمامعيارشان دارد. نه از آرمان جمعي خبري است و نه از شاديهاي حقيقي. هر چه هست، سقوط اخلاقي و دروغگويي است.
«سکوت سفید» در قلمرو پیشنهادی استوپارد حرکت میکند و واجد تخطی و حاشیهروی نمیشود. اجرائی کمینهگرایانه که حتی در طراحی صحنه هم تلاش دارد با نوعی کنار هم قراردادن مکانهایی مثل دفتر بیمارستان و اتاق خصوصی جان براون، سکوت و فاصله صحنهها را به حداقل رسانده و ریتم مناسبی را بهکار بندد.
نمایش سعی دارد که قدرت عشق را نشان دهد اما سرآخر آن را به اسارت میگیرد. در صحنهای از نمایش سوگل خلیق با پارچهای دراز و سفید به پدرجوان متصل است. او به آرامی از خطوط قرمز کلیسا فاصله گرفته و در آوانسن رو به تماشاگران ترانه میخواند. در نهایت پارچه سفید را به دور خود پیچیده و این بار کتوبال بسته به داخل محوطه و در کنار پدرجوان کشیده میشود. نمایشی که باید راوی نجات ژان (پدرجوان) از چنگال خرافه باشد، مدلی دیگر از اسارت را به نمایش میگذارد که در شرایط فعلی نه امیدبخش است و نه فرهنگساز.
در نمایش محمودی نه پینوکیویی هست و نه انسانهایی چوبی اما مؤلفههای آن روایت در اثرش کارساز شده اند.
در اجرای ایرانشهر، توضیح کوتاهی در رابطه با مکان و زمان وقوع نمایش نوشته شده بود: ترکیه، آناتولی، زمستان 2013، این بار حتی این تعین مادی هم کنار گذاشته شده و وضعیت جهانشمولتری مفروض است. حال با انسانهایی روبهرو هستیم که در کلبهای بنا شده بر شیب کوهستانی برفی، روزگار میگذرانند و «برف آنقدر سنگین است که کوچکترین صدایی باعث ایجاد بهمن میشود».
«آشپزخانه» نیز همانند «شهر ما»، نشان از تمایل انتقادی حسن معجونی دارد. او در این نمایش هم تلاش میکند سادهترین کنشهای انسانی را نقد کند.
شیوه نوشتاری حمیدرضا آذرنگ در ادبیات نمایشی جنگی جذابیتهایی دارد که در این سالها به کرات بازآفرینی شدهاند، «برگشتن» نمونه متأخر این تکرار است.