شخصیتپردازی ضعیف و عدم روابط بین شخصیتهای داستان «نبودنت» باعث میشوند که بیننده انگیزهای برای تماشای داستان نداشته باشد چرا که مجبور است در ذهنش پازل روابط شخصیتهای داستان را حل کند و در این میان هیچ گرهای در کار نیست که برای بیننده هم یافتن فرهاد در کارگاههای حاشیه شهر مهم باشد.
«شهسوار» فیلمی است که نتوانست از فضای مستعد خود، حداقل استفاده را به عمل بیاورد. تمام انگیزه صاحبان فیلم، تکرار موفقیتهایی بود که با «شادروان» رقم خورده بود درحالیکه «شهسوار»، یک کپی دستهچندمی از این فیلم محسوب میشود.
زندگی انسانها هیچ گاه خالی از مشکلات پیچیده نبوده و بسیاری از سینماگران تلاش کردهاند در مدیوم سینما به روایت و احیانا راهکاری برون رفت از این مشکلات بپردازند.
«بیبدن» فیلمنامه جدی و جسورانهای در پرداختن به یک سوژه ملتهب اجتماعی دارد، به لحاظ مضمون و ساختار توانمند است و قصهاش را بدون لکنت روایت میکند.
«صبح اعدام»، فیلم چندان هوشمندانهای برای کارگردان و دو شخصیتی که فیلم بر مبنای لحظات آخر زندگی آنها به تصویر کشیده شده، نیست. لحظات مرده بسیاری دارد که نمیتوانند گشایشی در مسیر درام حاصل کنند.
جواد عزتی با تلاش برای ساخت فیلمی نزدیک به بلاکباسترهای سینمای آمریکا، سعی کرده در تمساح خونی، اثری سرگرمکننده و نسبتا پرهزینه را بازی و کارگردانی کند.
«شکار حلزون» فیلم کمرمقی است که نه قصهاش پیش میرود و نه اتمسفر لازم برای رسیدن به یک اثر سینمایی را در خود دارد.
با ریتم کُند، ساختار کشدار و یکنواخت فیلم «دروغهای زیبا» که هیچ گره و تعلیق و فراز و فرودی را بر نمیتابد، نمیتوان استقبال و همراهی مخاطب را در زمان اکران عمومی این فیبم انتظار داشت.
در فیلم «دو روز دیرتر» کلیشههایی مانند مهاجرت، فرزندآوری و رباخواری به چشم میخورد. البته به هیچکدام به صورت کامل نپرداخته، همین پرداخت نصفه و نیمه باعث سرگردانی مخاطب هم شده است.
«بیبدن» فیلم موقعیت نیست. تلاش میکند تا چالشهایی غیرموجه را در یک درام صریح به تصویر کشیده و در این مسیر، نمیتواند به دلیل ناخوانایی آن چالشها با روند درام و البته اجتماع امروز، آن تاثیر لازم را بر روی مخاطب داشته باشد.
جواد عزتی» در میان انبوه فیلمهای کمدی که فاقد تکنیک و تسلط در کارگردانی هستند، ثابت میکند که میتوان فیلمی در اینگونه ساخت که در حین خنده گرفتن از مخاطب در موقعیتهای مختلف، به ذات سینما هم وفادار باشد.
«تابستان همان سال» قطعا اتمسفر سینمایی اثر است، فیلم میداند که چه میخواهد بگوید، فیلم پر است از قاب تصویرهایی که به لحاظ بصری در عین چشمنوازی از اثر بیرون نمیزند و همانند یک بسته درست در خدمت مضمون و محتوای اثر است.
اولین ساخته جواد عزتی فیلم سر حالی از آب در آمده است، او تجربه بازیهای خوبش در نقشهای کمدی و جدی را توشه کرده و در ساخت فیلم تمساح خونی به کار برده است.
«دو روز دیرتر»، فیلمی سفارشیست برای «ازدیاد جمعیت» که این وسط به سفارشهای دیگر هم میپردازد از جمله اینکه «چرا مهاجرت؟»، «مهاجرت مال طرفداران حکومت پهلویست»، «به آژانسهای مهاجرت اعتماد نکنید»، «فقط نویسندههای کماستعداد که یک تختهشان کم است به فکر رفتن هستند» و… که از نظر من، تا این جای قضیه، چندان جای انتقاد نمیماند چرا که دولتها، همیشه دنبال سفارش دادن به فیلمسازان هستند و فیلمهای قابل توجهی هر ساله در امریکا، به شکل سفارشی ساخته میشوند و اصلاً هم جای انکار ندارد.
محسن جسور در شکار حلزون تلاش کرده تا ملودرام تاثیرگذاری بسازد اما در انجام آن تا حدود زیادی ناموفق بوده است که بخش مهمی از آن به انتخاب بازیگرانش بازمیگردد
نعیمی در تازهترین ساخته سینمایی خود کارگردانی شستهرفتهای را به نمایش گذاشته و در قاببندی هایش اثری از قابهای تلویزیونی نیست. در عین حال فیلم به لحاظ ریتم به ویژه در نیمه نخست مشکلی نداشته و تماشاگرش را خسته نمیکند. هر چند که نعیمی در انتخاب بازیگرهایش میتوانست با وسواس بیشتری رفتار کرده و روی کلیشههای امتحان پسداده حساب باز نکند.
«به من میگن عیسی، هرکاری بخوام میکنم». این دیالوگ مربوط به سکانس اول فیلم «کاپیتان» است که نوید اثری متفاوت را به تماشاگران جشنواره فجر گلستان میدهد و به نظر میرسد عوامل فیلم با تکیه بر برخی تضادها، در رسیدن به این هدف خود تاحدودی موفق عمل کردهاند.
در آغوش درخت نه تنها در لیست بهترین فیلم اولیهای جشنواره امسال است، بلکه پتانسیل آن را دارد که به عنوان نمونه ی قابل توجهی از سینمایی که با بهرهگیری از حال و هوای بومی در فضایی غیرآپارتمانی و با پیامی انسانی و اخلاقی ساخته شده مورد توجه قرار گیرد.
تازهترین ساخته محمدعلی باشه آهنگر از زاویه متفاوتی به جنگ ایران و عراق میپردازد میپردازد و در این بین میکوشد با زبانی پر از نیش و کنایه، در برابر نگاهِ بستهای که در سینما بوده و هست مقاومت کند.
فیلم علیرغم ایده مرکزی مناسبی که برای تاثیرگذاری جدی در میان مخاطب در اختیار دارد با رویکرد ملودراماتیک افراطی کارگردان و بی اعتنایی او برای طراحی میزانسنهای متناسب با صحنه در حال اجرا، کم رمق جلوه کرده و سروشکلی تلویزیونی به خود میگیرد.
کاپیتان، در کارنامه حمزهای، جهش و پیشرفت قابلتوجهی بهحساب نمیآید و هرچند که در مفهوم و رویکرد اجتماعی و اخلاقی در جایگاهی بالاتر از فیلم اول او یعنی آذر قرار میگیرد اما در کارگردانی به چالشی برای او بدل نمیشود.
«شماره ۱۰» با همه جذابیتش با مشکل بزرگ همذاتپنداری با قهرمان روبروست. درست زمانی که دلتان میخواهد جای دیدن صحنههای مهیج با قهرمانتان بمانید و او را در خلوتش بیشتر بشناسید شما را به فرسنگها دورتر از این لذت پرت میکند.
فیلم "هفت بهارنارنج" به بازیگر نقش اول خود علی نصیریان مدیون است که بسیاری از خامیهای یک فیلم اولی را پوشانده است.
فیلم "روایت ناتمام سیما"، در تشریح غالب ارتباطات شکلگرفته در فیلم دارای لکنت است و در نمایش اغلب اتفاقات و رخدادها، بدون منطق.
متأسفانه با وجود دهها تواب و عضو سابق سازمان منافقین که در اروپا یا در ایران بهسر میبرند، اما فیلمهای سالهای اخیر درباره سازمان در برهه پس از انقلاب از ضعف جدی در بخش تحقیقات برخوردار است.
اتاقک گلی با وجود مشکلاتی که در جلوههای ویژه میدانی و بصری و نیز فیلمنامه خود دارد میتواند در تدوین مجدد و حذف چند پلان و سکانس، فیلم قابلقبولتری باشد و توجه گروه مخاطبان بیشتری را به خود جلب کند.
«سینما متروپل» یک سینما پارادیزوی کاملا ایرانی است که در زمان حصر آبادان روایتگر بسیاری از شاخصههای ایرانی است.
«آنها مرا دوست داشتند» یکی از فیلمهایی است که سبب دوری و قهر و فاصله بیشتر تماشاگران با سینمای ایران خواهد شد تماشاگرانی که مدتهاست به دلایل مختلف از سینما فاصله گرفتهاند و وجود و اکران فیلمهایی همچون این فیلم نیز در تقویت دوری تماشاچی از سینما اثر بیشتری خواهد داشت.
رنج هنگام سکون، آزارندهتر و از پا براندازندهتر است. سکون، نقطه شروع مرگ تدریجی است و ابتدای ویرانی.
ترسناکترین بخش جنگ، تخریب و انفجار و کشتارش نیست، آن زمانی است که فرهنگ متوقف میشود و از زایش باز میماند.
این بیم وجود دارد که برخی از سازمان ها یا نهادها، برای تبلیغ خود از واقعیت های دوران هشت سال جنگ تحمیلی، بهره یا سوءبهره ببرند.
سئوالی که هنگام تماشای «وابل» ذهنم را مشغول کرد این بود که چرا سینماگران اجتماعی ساز ما فقط باید از این زاویه خاص به اجتماع بنگرند؟ چرا به تصویر کشیدن این همه سیاهی و نکبت و فقر باید در دستور کارشان باشد؟
در سال ۱۳۵۹ همزمان با جنگ تحمیلی، تعدادی از مهندسین پالایشگاه نفت آبادان در تلاش هستند با امکانات و تجهیزاتی که در داخل انبارهای آن است، پالایشگاههای دیگر را ترمیم کنند. موضوعی که دستمایه فیلم جدید مهرداد خوشبخت با عنوان «گلهای باوراده» قرار گرفته است.
«بعد از رفتن» یک فیلم بیمسئله و به معنای واقعی کلمه، خالی است. فیلم آنقدر کند است و هیچ اتفاقی در آن نمیافتد که تنها برای خوابیدن در سالن سینما مناسب است.
هادی محمدپور در نخستین ساخته سینمایی خود به سراغ یکی از بخشهای مهم نظامی و ابتکاری دوران هشت سال دفاع مقدس رفته است اما از لحاظ ساختار و فیلمنامه به شکل صحیح به این موضوع پرداخته نشده و آن را به یکی از ضعیفترین فیلمهای حاضر در چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر بدل ساخته است.
عملیات مرصاد و جنایاتی که منافقان در این عملیات بر مردم شهرها و روستاهای مرزنشین آن هم در پایان جنگ رواداشتند یکی دیگر از برگهای تاریخ هشت ساله جنگ تحمیلی است. برگی که محمد عسگری و پدرام کریمی آن را در بستر یک ماجرای عاشقانه و خانوادگی روایت میکنند.
هادی محمدپور برای نخستین فیلم بلند سینمایی خود، دست بر روی سوژه سختی گذاشت که بیتعارف، موفق نشد از پس آن برآید.
قصه گلهای باوارده پس از حدود نیم ساعت از فیلم با شکل گیری یک درام حداقلی برای اثر سینمایی اینچنین، سر و شکل میگیرد. البته فیلم در استفاده از انفجارهای رایج در فیلمهای جنگی، خیلی اقتصادی و به اندازه رفتار میکند؛ چراکه قرار بوده این جلوههای در خدمت منطق قصه بادش، نه آنکه خلاءها و حفرههای آن را پوشش دهد.
پرداخت شخصیتها و بازیها در فیلم بهگونهای است که میتوان گفت، کارگردان فیلم بر بازیگران آن تسلطی نداشته است. «امیر جعفری» چیزی را که دوست دارد و خوب بلد است، باز هم به نمایش میگذارد، با چاشنی حرفهای شعاری بدون توجیه برای موقعیت درام.
فیلمسازان ایرانی هنگام ساختن پرتره شخصیتهای ملی، بیشتر تحت تأثیر این رویکرد قرار میگیرند که انگار هرچه انتخاب بازیگر و گریم او به شخصیتهای واقعی تاریخی نزدیک باشد و هرچه رویدادهای واقعی، واقعی به تصویر کشیده شده باشند، کار موفقتر است.
کارگردان به واسطه سالها حضور بهعنوان مدیر فیلمبرداری در سینمای ایران، طبیعی است که در تصویر، قاببندی، میزانسن، طراحی لوکیشن و غیره اثر قابل قبولی ارایه کند اما مشکل فیلمش در دو چیز است: استراتژی فکری و قصه.
در برخی گوشههای داستان و مهمتر از همه، نام فیلم که از جایی به بعد، داستان و مشخصا، سکانس آخر فیلم را لو میدهد. بین «آغوش» و «درخت» دستکم یکی شان باید حذف شود تا از این بلا برهد.
«گلهای باوارده» از معدود ساختههای سینمای مقاومت است که طی آن، فردیت در راستای منافع ملی کنار رفته و یک کوشش جمعی به شیوه صحیح دراماتیک به تصویر درمیآید.
هر گاه در سینما، روانشناسی با اخلاق و عقیده، در هم تنیده اند، نتیجه کار، اثری درخشان و ماندگار خواهد بود.
نخستین ساخته بابک خواجهپاشا، فیلم خلاقانهای نیست. سوژه کهنهای دارد و در برابر این سوژه، پرداخت مبتکرانهای صورت نگرفته است.
«اتاقک گلی» به هر حال از سطحی دستکم متوسط برخوردار است که غصه هدررفت بودجه و اعتبار تخصیص یافته به آن را نمیتوان خورد اما این افسوس را به همراه دارد که ای کاش چنین آثاری با میزانی از واقعبینی و دقت در شکل دهی یک اثر حرفهای، بر نسل جوان ما بتواند تاثیر مطلوبی بگذارد.
آیا این انتخاب تکراری به مسائل فرامتنی، ازجمله اشتغال فرزند شهید در مسولیت به نسبت عالیرتبه دولتی برمیگردد؟ فرآیند سفارش ساخت اثر به سازندگانش چگونه بوده است؟ کارگردان اثر در خود توان پذیرش این مسوولیت را میدیده است؟ آیا کارگردان اثر تواناییهای فنی لازم را داشته اما شرایط بهگونهای بوده که در آفرینش یک اثر کیفی مطلوب ناموفق شده است؟ ناظران کیفی طرح چه کسانی بودهاند و مسوولیت خود را چگونه به انجام رسانده اند؟ و....
در ثلث پایانی فیلم، مخاطب متوجه گرایش این شخصیت به سازمان میشود. سکانس مذکور در اجرا هم موفق بوده است اما زمینهچینیهای لازم برای این امر ابدا کافی نبوده است. طوریکه مخاطب حتی شاید حس کند شخصیت دچار یک جنون ناگهانی شده است.
یک خصلت بزرگ بچه ها این است که نگران فردا نیستند و هر آنچه که در چنته دارند برای زندگی امروزشان هزینه می کنند. بنابراین همواره باید از کودکان آموخت.
"شماره ۱۰" یک فیلم فرار و گریز دفاع مقدسی است که کمتر در سینمای ایران دیده میشود. خط روایت، قصه فیلم، بازیها و طراحی صحنه و لباس یکدستی خوبی برای یک فضای تیره و تار و گریز از زندان شکل بخشیده است که هدف مهمی را در پایان دنبال میکند.