شاید اگر این فیلم به مقطع تاریخی روشن و ملموسی سنجاق نمیشد و در یک ناکجاآبادی کاملاً سمبولیک گام میگذاشت سوار بر همان عنصر حادثه در موقعیتی دیگر پیش میرفت، میتوانست به یک ساکودرام قابل قبول تبدیل شود که حداقل حرفی برای گفتن داشته باشد، در صورتی که حالا با برداشتن لقمهای بزرگ به نوعی از دست رفته است.
درست مثل «جاماندگان» (The Holdovers) الکساندر پین مایه امیدواری و البته تعجب است که فیلمی مثل «داستان آمریکایی» نامزد بهترین فیلم اسکار شده است. اگر همچون گذشته تعداد نامزدها به پنج فیلم محدود میشد، احتمالاً هیچیک از این دو فیلم در فهرست نهایی نامزدهای بهترین فیلم اسکار نبودند. یا دستکم یکیشان بود. به احتمال زیاد فیلم الکساندر پین که پیش از این هم مورد توجه اسکار قرار گرفته است؛ نه فیلم اول کارگردانی تقریباً تازهکار.
واقعیت این است که نباید به فیلمهای کمدی رمانتیک سخت گرفت، آنها با این هدف ساخته نمیشوند که آثار سینمایی خوبی باشند، هدف این است که بفروشند و زوجین را سرگرم کنند، بخندانند و چند لحظهی احساسی شیرین هم داشته باشند. از این نظر، «هر کسی جز تو» فاجعه نیست، همین کارها را تقریبا درست انجام میدهد، فرمولهای قدیمی را با وسواس اجرا میکند و ادعایی در باب نوآوری یا ساختارشکنی هم ندارد اما مشکل اینجا است که حتی به عنوان یک اثر سرگرمکننده سطحی هم بیش از حد احمقانه است.
ضعفی که در ساختار فیلمنامهی اجرایی «آناتومی یک سقوط» به چشم میخورد، مطرح شدن شخصیتهای فرعی متعددی است که کاری جز پیش بردن روایت از آنها سر نمیزند و هرگز به آنها در مقام یک انسان پرداخته نمیشود و از انگیزهها یا فکر یا احساسات آنها هرگز سخنی به میان نمیآید.
خواب دیدن چه در قالب رویا چه کابوس یک وضعیت روانی است. بنابراین، وقتی به ایده اولیه فیلم نگاه میاندازی، فکر میکنی باید به پدیده یا قصهای روانشناختی بپردازد. مثلاً تعریف و تفسیر خواب دیدن. یا مثل «تلقین» (Inception) کریستوفر نولان یا فیلمهایی که چارلی کافمن مینویسد و میسازد. اما «سناریوی خواب» از این وضعیت روانی برای تحلیل و نقد پدیدهای فراگیر، خطرناک و خانمانسوز در جهان نوین استفاده کرده است؛ یک نظام نوین اخلاقی که به جای کتابها و از زبان فلاسفه و پیامآورها، از سوی کاربران شبکههای اجتماعی ساخته شده و تمام کسانی که در شکلگیری و تزریق استانداردها، قوانین و عواقب غیرقابل پیشبینی این نظام به جامعه نقش داشتهاند.
فیلم شما را در 120 دقیقه بسان 12 شبانهروز از زندگی مردی از طبقه متوسط جامعه با مناعت طبعی شگرف با تصاویر بیپیرایهاش نگه میدارد تا بدون شعارهای گل درشت و تماتیک متوجهمان کند که میشود با دل کندن از زواید زندگی، مسیر پر پیچ و خم زندگی را تاب آورد و از آن لذت برد. تعریفی بیآلایش از زندگی شهری که فردیت در آن هویتی مستقل به خود گرفته و به زیستی مسالمتآمیز با اجتماع پیرامونیاش دست میزند.
متفاوت بودن نوع و نگاه زندگی در فیلم روزهای عالی که به نظر میرسد روزهای همه چیز تمام، ترجمه بهتری برای آن باشد، از این جهت حایز اهمیت است که قرار است در طول فیلم با زندگی یک توالتشور ژاپنی مواجه شویم که میانسال و تنهاست و در شهر مدرن و شلوغ توکیو هر روز به تمیز کردن توالتهای عمومی مشغول است. از همین کلمات و تعاریف دو خطی، میتوان اینگونه تصور کرد که با فیلمی محقرانه، کثیف، شلوغ، ترحمبرانگیز و پر از بدبختی و نکبت طرف باشیم که گویا قرار است در حمایت از ظلم و تقابل با ظالم عمل کرده و عدالت و تضاد طبقاتی را نشانه رود.
درست است که «پرویز خان» در نماهایی مخاطب را به یاد مجموعه معروف «تد لاسو» می اندازد اما داستان پرویز خان برعکس داستان تد لاسو است. اینجا با یک مربی حرفه ای و تیم آماتور مواجهیم. به عبارتی «پرویز خان» پشت دست آن بازی نمی کند اما نماهایی دارد که به نظر می رسد، کارگردان گوشه چشمی به آن اثر داشته و خوشبختانه مقهور نشده است.
کارگردان را در نگرفتن بازی مناسب از بازیگران، چکش کاری نکردن فیلمنامه، انتخاب زوایای ضعیف، قاب بندی نامتعارف و عدم نظارت بر تدوین دارای ضعف جدی می دانم.
آغوش باز در زیرلایه متن اصلی نگاهی هم به سختی های کار خوانندگان و برگزار کنندگان کنسرت دارد. نگاهی به آدم های جامعه، ترس ها، طمع ها، زیاده خواهی و خودخواهی هایشان می کند و در انتهای داستانش هم با حذف آدم های سیاه و خاکستری قصه،در کنار آدم های شریف و با اصالت می ایستد و برایشان کف می زند.
الکساندر پین آدمهای تنها را دوست دارد، آدمهایی به ظرافت یک چینی ترکبرداشته. این را از تمام فیلمهایش میشود فهمید؛ تمام شخصیتهای اولش که قهرمان نیستند اما سفر قهرمانی را پشت سر میگذرانند. پیرمردهای تنهامانده «درباره اشمیت» و «نبراسکا» هر یک به دنبال هدفی در زندگیشان هستند.
مایکل مان استاد ساختن شخصیتهای سرد و بیروح اما شدیدا کاریزماتیک و همدلیبرانگیز است. اگر سری به کارنامهی او بزنید متوجه خواهید شد که او این شخصیتهای سرد را فقط از طریق نمایش رفتار آنها نمایش نمیدهد، بلکه سرمای درون این شخصیتها بیش از هر چیز در فرم سینما و سبکپردازی کارگردان است که متجلی میشود.
این فیلم به هیچ شکل اثری بلندپروازانه نیست. در اینجا هیچ ملاحظه فلسفی در مورد آینده جهان یا مجموعهای از دیالوگهای بلند و پرشکوه را نمییابید. این یک اکشن ساده، سریع و مستقیم است که در طی آن خون، خشونت، اعضای بریده شده و وحشیگری را خواهید دید که گاهی حتی اغراق آمیز است.
حمد سوژهای عالی در اختیار دارد اما با تمام امکانات موجود و آن پروداکشن عظیم به واسطه ناتوانی در ارائه داستان نه داستان شهید احمد کاظمی است و نه زلزله بم.
«صبحانه با زرافهها» طبق تجربیات اخیر صحت در راستای آشناییزدایی از موتیفهای تکراری و البته ثبت موتیفهای منحصر به خود اوست و در این راستا ورود او به فضای انتزاعی و کنکاش در پیچ و تابهای ذهن کاراکترهای فیلم، موقعیتهایی بدیع و کمتر دیده شده را به دست میدهد.
«مجنون» فیلمی غیرتماشایی نیست و کشش لازم برای تماشا را ایجاد میکند، اما قطعا در مقابل سنگینی دراماتیک عملیات خیبر و قهرمانان آن، وزنی سبک دارد و حق مطلب را ادا نمیکند.
«قلب رقه» یک سرمایهسوزی آشکار است که توان مقابله با تفکرات مخاطبان امروزی سینما را ندارد. یک قصه کلیشهای لاغر که استراتژی مشخصی نداشته و انگار که فقط برای رفع تکلیف ساخته شده است.
فیلمنامه خوش طرحی نگاشته بود، دغدغه مند بود، پیرنگ داشت اما خرده پیرنگ هایش کم بود، دیالوگ هایش بمباران اطلاعاتی می کرد، گل درشت بود، گزاف بود ولی طنزهای شیرینی داشت که لا به لای کشمکش هایش کشش ایجاد می کرد، قهرمان و ضد قهرمان خوبی داشت، از ضد ارزشی که ارزش شود بهره می برد.
«تابستان همان سال» در همان مرحله شخصی و درونی فیلمساز باقی مانده و با تمام تلاشی که صورت گرفته، نتوانسته با ساختن کاراکترهایی جذاب و ایجاد ارتباط ساختارمند و تزریق یک احساس فراگیر در بطن آنها، از پس میلههای سلول شخصی آزاد شده و به مرحله عمومیت دادن و انتقال حس درونی به مخاطب برسد.
«آغوش باز» با وجود ردیابی دغدغههای انسانی در بطن آن، در چگونگی انتقال مفهوم شکستخورده است و در این بین دستورالعمل بصری آن از فیلمبرداری، رنگ و نور، چیدمان صحنه و ... نیز فاقد ارزش میشود.
«آسمان غرب» در میان آثار دستهبندی شده در سینمای جنگ که در چهل و دومین جشنواره فیلم فجر حضور دارند، با فاصله کمنقصترین اثری است که تا امروز به نمایش درآمده است.
فیلمنامه اش دارای ضعف بود، ایده خوبی داشت اما پیرنگش خوب در نیامده، محتوای شجاعانه ای داشت اما با تعلیق هایی ضعیف، خیلی خوب وارد دنیای جادویی می شد.
فیلمنامه «احمد» با فقر خرده پیرنگهای درگیرکننده روبرو است. موقعیتهای نیمبندی که از منظر فضاسازی احساسی و خروجیِ مفهومی بسیار سادهانگارانه پرداخت شده و نمیتواند به قهرمان فیلم و در مجموع به کلیت اثر کمک کند.
فیلم می خواست سبک اوپنهایمر پیدا کند یا آن سکانس های بسته و پر دیالوگش که سعی می کرد بهره مند از ۱۲ مرد خشمگین باشد اما به شدت افتضاح بود.
آنچه فیلم «نبودنت» را قوام میبخشد؛ نوع نگاه فیلمنامهنویسان این کار به دو جنس زن و مرد است. نگاهی که برخلاف دیدگاهی است که در جامعه رواج دارد. اصولا در پیرامونمان وقتی زنی به هر دلیل تنها میشود.
فیلم «دست ناپیدا» آخرین ساخته انسیه شاه حسینی تنها زن فیلمساز این دوره جشنواره فجر پس از سالها دوری از سینماست. سوژه فیلم تازه است اما کارگردان در عمل آنچنان که باید از این سوژه ناب استفاده نمیکند.
«آبی روشن» جنس دیگری از سینما است، بابک خواجه پاشا در دومین فیلمش وجوه دیگری از تواناییهایش در عرصه کارگردانی را به رخ میکشد و بازگشتی به سینمای قصهگو داشته است.
محمدرضا ورزی در فیلم «پروین» بیش از آنکه به روح لطیف و ذوق هنری پروین اعتصامی نزدیک شود، سراغ جنبه عمومی زندگی او میرود.
باغ کیانوش» توانست به مدد یک طراحی درست، به روند داستانی مهیجی برسد که جذابیتهای بسیاری را برای طیفهای مختلف مخاطب دارد.
«پرویزخان» برخلاف آنچه انتظار میرفت، فیلم موقعیت است و نمیتواند قهرمان خود را در تقابل با فضاهای داستانی متعدد، کنشمند نشان دهد.
فیلم «بی بدن» یکی از فیلمهای خوب جشنواره فجر است. شاید این فیلم از معدود آثار سینمایی باشد که نقش نویسنده پررنگ ترین است.
گویی سازندگان فیلم «نپتون» فراموش کردند که باید فیلم بسازند و قرار نیست با چند گوشه و کنایه و ایهام و اشاره داستان را پیش ببرند. در این فیلم از هنر بازیگری هم، هیچ خبری نیست.
انسانهای زجر کشیده و آسیب دیده از زمین و زمان به اندازه کافی بر پرده نقرهای ظهور و بروز داشته و برای مخاطب سینما آشنا هستند و فقط یک فیلمساز «جسور» میتواند در نخستین تجربه کارگردانی خود چنین انسانهایی را بازآفرینی کند.
میرو از آن دسته آثاری است که پیام ارزشمند و محترمی در دل خود داشته اما در به تصویر کشیدن آن به زبان سینما موفق نبوده و به همین خاطر هم تاثیرگذاری لازم را ندارد.
افسانه بیمنطق و مسئولیت گریز فیلم نپتون گرفتار وضعیت طاهره به همین سادگی است اما روش دیگری را برای مقابله با مشکلات خود انتخاب کرده است.
سالهای پایانی دهه بیست تا نیمه دهه سی، سالهایی سرشار از حادثه و اتفاقهای مهم است که هر یک از آنها میتواند دستمایه تولید چند فیلم و سریال شود.
با احتساب گذر ۱۰ ساله از فیلم ملکه آلیشون، کارگردان اثر تلاشی قابل تقدیر داشته و میتوان با حمایت از وی و دیگر استعدادها، به سینمای کودک جانی تازه بخشید و از خلق آثار سفارشی با کودک، به تولید فیلمهایی برای کودک و نوجوان رسید.
فیلم سینمایی "نبودنت" درامی کسلکننده با همان فرمول تکراری همیشگی است که نمونههای آن را در سالهای اخیر بارها و بارها در سینمای ایران تماشا کردهایم.
پروندههای جنایی جذابیت فوق العادهای برای سینماگران داشته و در قالب ژانر پلیسی-جنایی به تولید آثار گوناگون منتهی میشود. در بسیاری مواقع تنها به برداشتی آزاد از یک پرونده واقعی میپردازند که (بیبدن) ساخته را در این دسته قرار داد.
سالها پیش و جایی حوالی نیمه نخست دهه هشتاد، بخشی در جشنواره فیلم فجر بهنام سینمای معناگرا راه افتاد و آثار زیادی هم در آن به نمایش درآمد، فیلمهایی از جنس سینمای مخاطب خاص که در اکران توفیقی نیافتند و تعدادی از آنها هم هیچگاه رنگ پرده را ندیدند.
آپاراتچی فارغ از اینکه از شانسهای موفقیت در بخشهای مختلف جشنواره چهل و دوم محسوب میشود شانس گیشه دارد و این فیلم نمونهای است از سینمایی است که به دور از شعارزدگی، حرف خود را با زبان طنز و به دور از دستاندازی به کلیشهها بیان میکند.
پرویز خان از آن دسته فیلمهایی است که روح زندگی در آن موج میزند و به بهترین شکل تماشاگر را با خود همدل و همراه میسازد، دقیقاً همان چیزی که سینمای ایران بهشدت به آن نیاز دارد.
احساسگرایی، اخلاق و ضد اخلاق، اتفاقات تصادفی و بدون منطق کلاسیک از دیگر مواردی است در ژانر ملودرام همیشه مورد توجه فیلمسازان بوده است و بهروز شعیبی این قواعد بازی را میشناسد و در مسیر ژانر فیلم حرکت کرده است جز عنصر تعلیق که از مهمترین عناصر اصلی ژانر ملودرام است.
«آپاراتچی» یک فیلم شریف و سالم است. مهندسی خوبی بر مصائب فیلمسازی یک عاشق سینما طراحی کرده و در هر فصل، بهرهمندی موشکافانهای از موقعیتها به عمل آورده تا مخاطب، در هر فصل از فیلم، با جریان جدیدی از روایت مواجه شود.
بهروز شعیبی با فیلم «آغوش باز» روند ناامید کننده ای که با فیلم «بدون قرار قبلی» آغاز کرده بود تمکیل کرده است آن هم به شکلی که دشوار است باور کنیم خود او پشت دوربین دو فیلم قابل دفاع «دهلیز» و «سیانور» بوده است.
«بهشت تبهکاران» به همان مشکل تاریخی آثاری از این دست مبتلا شد که ترافیک تردد آدمهای بسیار و مهندسی دیالوگگویی آنها، وجه تمرکز بر هسته مرکزی داستان را الکن کرده و مخاطب را خیلی زود نسبت به تماشای ادامه فیلم دلسرد میکند.
«مجنون» فیلم مهمی است، اما به لحاظ ساختار و تکنیک حرف تازه ای ندارد. در «مجنون» با فیلمی مواجه هستیم که قصه ندارد و از نداشتن یک فیلمنامه منسجم رنج میبرد، صحنههای جنگی به شدت زیاد است و هویت بصری که در آن شکل نمیگیرد و بیان روایت آشفته و شلخته میشود.
فیلم «میرو» آخرین ساخته حسین ریگی درست شبیه ساخته قبلی او اثر نه چندان موفق «هوک» است. همان نماها و همان قابها و همان خط اصلی داستان.
«جاماندگان»، قصه جاماندگی از جهان ملتهب مدرن است که به سرعت تغییر میکند و فرصت چندانی به افراد برای انطباق خود با این شتاب نمیدهد. این نهفقط ویژگی جامعه آمریکا که خصلت جهان مدرن و مدرنیته است که شکاف و پارادوکسی بین جهان بیرونی و جهان درونی آدمها ایجاد کرده و به سردرگمی و سرخوردگی آدمها دامن میزند.
همه این تعاریف میتوانند شمایل مهآلود این زن را شکل دهند و درعینحال قطعیتی برای هیچیک وجود ندارد. آنچه قطعیت دارد، شخصیترین مواجهه او با خودش است که فیلمساز با الهام از واقعیت جهان هستی، گام به ساحت آن نمیگذارد تا مخاطب را متوجه سهمگینبودن قضاوت درباره این درونیترین لایه شخصیتی کند... سقوطی به درون خویشتن که سقوط ابتدایی ساموئل میتواند استعارهای از آن باشد.