مسعود کیمیایی در این فیلم همچون روایتی که در سال 1366 و در فیلم سینمایی «سرب» داشت، قرائت خود را از تاریخ و جغرافیای شهری تهران ارائه میدهد، خیلی اصراری ندارد که شخصیتهایش -چه آنهایی که نامهای حقیقی همچون دکتر مصدق را دارند و چه آن گروه سارقان- وامدار اصل تاریخ باشند، بلکه میخواهد تاریخ را از آنچه میپسندد و دوست دارد روایت کند و شاید بههمیندلیل است که فارغ از محصول نهایی مصدق، «خائنکشی» تفاوت آشکاری با دیگر مصدقهای روایتشده در ادبیات، سینما و تئاتر این سرزمین دارد.
آدم گاهی در دره واقعیت موجود، واقعیت آرمانی خود را به آغوش کشیده و به اعماق دره - فانتزی - میپرد. این فرد روایتی از تمنای وجودش را - به عنوان کامجویی از زندگی - فانتزی میزند؛ سپس بعد از آن روایت خود موجود و خود آرمانیاش را قاطی میکند. مرز بین واقعیت و فانتزی کنار رفته و آدم از خود موجودش فرار میکند. گرچه این رهایی محال است و محرومیتهای فردی در جهان فانتزی به رخ انسان کشیده میشوند.
پیش از تماشای فیلم «باربی» و پیش از آنکه عصبانیتان بکند یا هر گونه قضاوت متعصبانهای نسبت به آن داشته باشید، باید چند نکته را در نظر داشته باشید؛ «باربی» در وهله نخست یک متاکمدی است که یعنی هم با خودش شوخی میکند و هم موضوعی که قرار است با نگاهی نقادانه و طنز به آن بپردازد. دوم اینکه فیلم وجود حرفهای زیاد و بزرگی که میزند فیلم سنگینی نیست؛ با اینکه به نظر قصه پیچیدهای دارد، ساده است و حرفهای بزرگش را به زبان ساده میزند.
نشریه ولچر در مطلبی افشاگرانه نوشته است که یک شرکت خاص تبلیغاتی با پرداخت پول توانسته امتیاز راتن تومیتوز آثار سینمایی را دستکاری کند.
فیلم سینمایی «تفریق»، یک درام روانشناختی بر محور ایده آشنای همزادپنداری عینی است که نمیتواند گامی جسورانه فراتر از نمونههای مشابه بردارد و در ابهام و بیمنطقی، به سرانجامی باورناپذیر ختم میشود.
فیلم فهم مبتذلی از آزادیزنان دارد و آن را به سخیفترین شکلممکن، خوانش و روایت میکند. مردان هم در زنجیرهای از حماقت و هوسبازی خلاصه شده و درنهایت با تصویری فلاکتبار از جهانی مواجهیم که در یک روایت دایرهای، از خیابان آغاز میشود و در خیابان به انتها میرسد تا بهزعم خود، داستانی از زنانخیابانیمدرن را به تصویر کشیده باشد. البته فیلم با یکسوال به پایان میرسد؛ با این سوال که «امشب چی بچهها؟»، تا بر تداوم بیهدف جهانی که ترسیم کرده، تاکید کند. جهانی که در آن سهزن جوان تصمیم میگیرند
«تفریق» بدها را کنار هم میگذارد و خوبها را باهم میبرد. حالا ممکن است باهم بودن بیتا و جلال در جهانی دیگر باشد؛ تهرانی به موازات این تهرانِ ما. اصلا این طور است که آن دو از قبل، همان جا بودهاند و پرت شدن به تهرانِ فیلم، همه چیز را در هم و بر هم کرده و صاعقههایی که اینجا میبینیم حاصل برخورد ابرهای آن جهان باشند نه آسمان اینجا که نمیتوان لکهای در آن دید.
پیرنگ اصلی فیلم حول این پرسش میگردد که چه میشود اگر ما از انسانها استفاده ابزاری نکنیم! پس رابطه میان یک فرمانده به اصطلاح جنگهای نامنظم شهری را با مترجم مخصوص خود نشان میدهد که وقتی میفهمد ارتش پس از فرار خود از افغانستان او را که بارها جانشان را نجات داده با همسر و فرزند رها کردند و هر لحظه امکان کشته شدنش وجود دارد، بلند میشود و تمام تلاشش را به کار میگیرد تا مقامات ارتش را راضی کرده و شرایط مهاجرت احمد و خانوادهاش را فراهم کند اما هیچکس مسوولیتی به عهده نمیگیرد، حالا به یک دو راهی حیاتی رسیده، چشمش را روی تمام فداکاریهای او ببندد و راضی به مرگ ناجی خود شود؟ یا ادای دین کند و برای نجات زندگی احمد دست به فداکاری بزند؟
نولان كه نویسنده سناریوی فیلم هم هست، تماشاگر را با اطلاعات مختلف، زمانهای متعدد و رفت و آمدهای پی در پی در آنها و كاراكترهای زیاد و متعدد بمباران میکند. برای درك و فهم تمام این اطلاعات و زمانها و كاراكترها، تماشاگر موظف به دقت در لحظه لحظه فیلم است تا طناب بافته شده به دست كارگردان را كه به دستش داده است را ول نكرده و گم نكند.
فیلمساز با دخالت مشهود وارد فیلم شده و اطلاعات بیشمار اجتماعی نسبت به بانوان را به سر حس مخاطب فرو ریخته و تلنبار میکند. دغدغههای بانوان مختلف که همه به یکریخت درآمدهاند، نهتنها کمکی به پرداخت و بسط ایده نکرده، بلکه اثر را دوپاره میکند. ترکیب روایت عشقی میانتهی با لیست طولانی مسالههای اجتماعی بانوان.
«اوپنهایمر» تریلر زندگینامهای جدید کریستوفر نولان درباره «پدر بمب اتمی» که یکی از اکرانهای مهم تابستان ۲۰۲۳ به حساب میآید، نقدهای مثبتی دریافت کرده است. گزیده نقدهای فیلم «اوپنهایمر» را در این مطلب بخوانید.
نولان در این فیلم به واقع نه تنها به روند ساخت بمب اتم بلکه به زندگی خالق این بمب و روحیات و افکار او نزدیک میشود، اینکه او تا چه حد میتواند، حس و حال اوپنهایمر را به عنوان یک دانشمند نخبه اما متفکر و مغموم انعکاس دهد، به قضاوت تماشاگر و درک شخصی او از این آشنایی، وابسته است.
به نظر میرسد نولان بدون اینکه هیچ اتفاق اکشنی را به تصویر بکشد، با چند صحنه مهم ساخت بمب اتم، آزمایش و واکنش امریکاییها به دنبال موفقیت پروژه و انفجار موفقیتآمیز آن در ژاپن دو کار را همزمان انجام داد: اول، زندگی یک دانشمند و یک پروژه بسیار مهم را بر اساس مستندات به تصویر کشید و دوم، زنگ خطری که سالها پیش به صدا درآمده بود را دوباره نواخت و گرچه هیچ تصویری از ژاپن زخمی و به عزا نشسته نشان نداد. آن خوشحالی امریکاییها…
هر چند باربی فیلمی عامهپسند است، پیام فمینیستی آن را نمیشود انکار کرد. گرتا گرویگ باربیلند را آرمانشهری معرفی میکند که در آن «همهی مهمانیهای شبانه دخترانه هستند»، آنجا زنان تمام مناصب اداری را در اختیار دارند، هرگز به مهارتهای خود شک نمیکنند و «در نشان دادن احساسات و منطق خود در آن واحد مشکلی ندارند». در آنجا مردان، یا بهتر است بگوییم کِنها، کاملا در حاشیه هستند.
نگهبان شب علیالظاهر درباره فقر و نابرابری و توسعه شهری میخواهد بحثی را صورت دهد تا بهعنوان یک کار اجتماعی به بیننده فیلم پیامهایی را منتقل کند اما نهتنها هیچ پیامی را نمیتواند ارسال کند بلکه حتی باعث میشود مخاطب دچار آشفتگی شود و فهمش از مسائل در وضعیت غیرقابلباوری قرار بگیرد.
«عزم رفتن» از یک نگاه تعبیر هنرمندانه پارک چان- ووک از واژه ویرانی در موقعیتی انسانی است. ویرانی انسانهایی که ارزشهای والای انسانی را درک نموده ولی در عین حال از فقدان تحقق کامل این ارزشها آگاهند، چراکه ذات آنها در منطق جهان اینگونه است. هیچگاه دریا به کوه نخواهد رسید و کوه دریا را به آغوش نخواهد کشید.
برای مقایسه موضع آن زمان هالیود نسبت به اتحادیههای کارگری نوآم چامسکی مقایسهی جالبی انجام داده است. او فیلم نمک زمین را با فیلم در بارانداز(۱۹۵۴)مقایسه میکند که در همان سال ساخته شده است. نکته جالب تر آن که الیا کازان کارگردان از کسانی بود که علیه اعضای لیست سیاه هالیوود شهادت داد و کسانی که به نظرش نگاه غیرآمریکایی داشتند را لو داد.
فیلم با دقت، فردای پذیرفتن قوانین تحمیلی را به تصویر میکشد که میخواهند سبک زندگی را تغییر دهند، تو را تبدیل به آدم دیگری کنند، تو را به محیطی ایزوله ببرند تا هیچی نبینی و نشنوی، همان لحظه که دستیار کارگردان میگوید اصلا میدانی قرار است در چه فیلمی حضور داشته باشی؟ ما درمییابیم که قرار است خواستههای نامعقول خود را با برانگیختن شور توجیه سازد.
فیلم کت چرمی به کارگردانی حسین میرزامحمدی، آمده تا سیستم را پرچمدار مبارزه با بیقانونی و عوامل خودسر معرفی کند که اعتمادسازی کند، امید را احیا کند، آمده ابعاد پنهان پروندهها را نشان دهد و افراد را از تصمیمات عجولانه منصرف سازد، برخلاف آن چیزی که در «مرد بازنده» شاهد بودیم.
یلم ما را با ترومای همهگیری کرونا روبهرو میسازد. همه مخاطبان فیلم تجربه تروماتیک همهگیری را ازسر گذراندهاند. فیلم میخواهد کرونا را بار دیگر برای تماشاگران زنده کند. به عبارتی فیلم از ما میخواهد با تماشای دوباره زیستن در دوران همهگیری و قرارگیری مجدد در معرض صحنههای آزاردهنده آن دوران همانند تنهایی، افسردگی یا از دست دادن خانواده و دوستان که به اضطراب اکنونمان نیز مرتبطند، در محیط امن و مساعد سالن سینما، قدرت مخرب این تصاویر ناراحتکننده را خنثا کرده و این تصاویر نیروی مخرب و اضطرابآور خود را از دست دهند.
فیلمساز تلاش میکند با نشاندادن عریان مسالههای اجتماعی، احساسات مخاطب را جریحهدار نماید. شاید به همین بهانه نظرها معطوف به فیلمساز شود. درحالی که به نظر میرسد هدف فیلمساز به ضد خود بدل شده است.
«پسر انسان» از حیث بصری بهشدت متکی بر نمای نزدیک و کلوزآپ است و اغلب نماهای درشتی از چهره شخصیتها میبینیم بهویژه در گفتوگوها یا جدالهای کلامی. گرچه حجم این شکل از فیلمبرداری زیاد است و چهبسا زیباییشناسی بصری فیلم را مخدوش میکند اما بهنظر میرسد کارگردان خواسته با نماهای نزدیک، به جهان درونی آدمهای قصه نزدیکتر شود و خود آنها را در کانون درام قرار دهد تا مخاطب را بیش از سویههای تصویری با کلام، حرف و درد دل آنها مواجه کند.
فیلم تازه میرکریمی را از بعضی جهات میتوان بازگشت و بازیافتی درخور از مولفههای آشنا و دوستداشتنی سینماگری دانست که در کارنامهاش فیلم خوبی همچون زیر نور ماه را داراست.
یک منتقد سینما گفت: رضا میرکریمی کارگردان فیلم نگهبان شب با تکیه بر دانش، هنر و تجربه از یک فیلمنامه متوسط فیلمی تاثیرگذار خلق میکند؛ اثری که بیننده برای سادگیِ رسول دندان به هم میفشارد، برای عشقش دل میسوزاند و حتی گریه میکند.
محمدرضا تاجیک درباره فیلم سینمایی شهرک نوشت: در این شهرک-اردوگاه، بازنمودی معکوس از واقعیت به نمایش گذاشته شده است و در آن، تصویر بازنمودها، به جای نمودها خرید و فروش و مصرف میشود. در این شهرک-اردوگاه، واقعیتها نه آنگونه که واقعا هستند، بلکه همواره به عنوان بازنمود چیزهای دیگر ظاهر میشوند.
«جنگ جهانی سوم» در نظرگاه اولیه و به جهت مواجهه مخاطب عمومی فیلم نسبتاً جذابی است. البته این جذابیت صرفاً یک خروجی دفعی و مقطعی است که به زودی رنگ میبازد.
گرچه «عروسی مردم» در اجرا فیلم تمیز وشستهرفتهای است و کارگردانی خوبی دارد اما فیلم فاقد فرمی خاص یا مبتکرانه است. درواقع اجرایی خوب اما ساده کار را از رسیدن به فرمی تازه و بدیع دور کرده است. فیلمساز کوشیده است تا فیلم از ریتم نیفتد اما به دلیل تکرار واقعهای ثابت در سراسر درام خواهناخواه فیلم از جایی به بعد دچار مشکل ریتم میشود و کشش خود را برای مخاطب از دست میدهد.
آخرین فیلم «دکستر فلچر» یعنی «روحشده» همین خاصیت شتر گاو پلنگ گونه را دارد. فیلمی بلک باستری که تلاش دارد که عطر و بوی همه ژانرها را به خود داشته باشد و در عین حال کام مخاطب را گس نماید. فیلمساز این فیلم پر از خرج و هزینه که تمام هم و غم خود را در زرق و برق صحنههای اکشن و جلوههای ویژهاش خلاصه کرده، بدون اینکه بداند، فیلمنامهای پر از اشکال را کارگردانی کرده که نه شخصیتها به درستی شناسانده میشوند و نه روابط و مناسبات بین آنها درست تعریف میشود و نه ساختار خطی فیلم روال طبیعی خود را به صورت عادی طی میکند.
در آرمانشهر ذهنی فیلمساز، بوستون نه تنها جایی برای پیرزنها نیست، بلکه برای امثال دسالوو که ذهن بیماری دارند و با وعده یک کتاب میلیون دلاری میتوان آنها را خرید نیز ناامن و البته قتلگاه است
فیلمنامهای دولایه پیش رو داریم، یک لایه آن میان تار و اصحاب قدرت است و لایه دیگر میان تار و اطرافیانش. عطف اول فیلم زمانی آغاز میشود که پس از مدتها تار با مدیر صندوق کاپلان یعنی الیوت در رستورانی گرانقیمت دیدار کرده و لیدیا حاضر میشود در ازای باج خوبی که میگیرد راز اجرای حیرتانگیز خودش در کنسرت یهودیان را برای او فاش سازد، از همین نقطه مشکلات او آغاز میشود و در سراشیبی سقوط قرار میگیرد، میافتد.
«در جبهه غرب هیچ خبری نیست» برای نه اسکار نامزد شد، بیش از هر فیلم آلمانی که قبلا تولید شده است. درحالی که کشورهای دیگر ساخته «ادوارد برگر» را جشن میگیرند، این فیلم در زادگاهش نادیده گرفته میشود که هر دو مورد درخور توضیحات است.
فیلم شاید کمتر سمت و سویی شخصیتمحورانه به خود گرفته باشد و روایتگری در آن دچار پرش باشد، ولیکن تماشاگر نمایی از شخصیتها را میبیند که در دو سمت موازی و البته خلاف جهت هم سیر میکنند.
«سه کام حبس» یکی از نمایندگان سینمای اجتماعی دهه ۹۰ شمسی در سینمای ایران است و با بررسی این فیلم میتوان تاحدودی به دلایل افول این جریان سینمایی پرداخت.
«مرد مورچهای و زنبورک» نکات مثبت خودش را دارد، با این حال به انتظاراتی که از آن میرفت پاسخ نمیدهد و دربرابر فیلمهای قبلی مجموعه مرد مورچهای کم میآورد. روایت داستانی فیلم با اینکه درگیرکننده است اما کاملا قابل پیشبینی نیز هست و عمق و پیچیدگی که از یک فیلم مارولی انتظار داریم را برآورده نمیکند
فیلم به رغم ریتم مناسب نتوانسته خرده روایتهایش را در ساختار کلی فیلم به درستی جا دهد، به کاراکترهایش نزدیک نمیشود و الگوی قهرمانپروری در آن از ظرفیت کلی درام بیرون میزند.
در فیلم «جنگ جهانی سوم» با نگاه نمادین و سمبلیکی که به مسائل پیرامونی کاراکتر شکیب و تعریف آدمهای جهان فیلم بر اساس ضداتوپیا (ضدآرمانشهر) دارد، ابتدا به نظر میرسد مکانمندی گروه پشت صحنه فیلمسازی همه جغرافیای این کاراکتر را در برگرفته است. ولی به مرور و با تحول شخصیتی او، مشخص میگردد اگرچه لباس هیتلر به قواره و قد و قامت او گشاد بوده است و سیبیل هیتلری تصویری کمیک از او ساخته است ولیکن به مرور این طراحی چهره از او شخصیت مخوفتر و جانیتر از هیتلر میسازد.
«برادران لیلا» تم دیگری را هم به صورت موازی با «نداری» پیش میبرد. موضوعی که تاثیرپذیری جدی آن را قرار است بر آن ببینیم. «هویت» در شاخههای فردی، خانواده و جمعی رکن اصلی دیگر فیلم است و شاید بعد از اتمام فیلم در ذهنمان وول بخورد که اصلا ما به چه میگوییم «هویت»؟ پول؟ مقام؟ یا به قول پدر «کلاه پادشاهی»؟ کار؟ حرف مردم؟ عزت عمومی؟
پریناز ایزدیار که در «ملاقات خصوصی» نقشی مشابه سمیه (ابد و یک روز) را به عهده دارد، موفق شده از زاویهای دیگر دختر فداکار خانوادهای فقیر را جوری بازسازی کند که کمتر نشانی از سمیه تقدیرگرای آن فیلم ببینیم. او با عشق معصومانه اش رنگی دیگر به آن دختر رنج کشیده بخشد.
فیلم سینمایی سه کام حبس که پس از گذشت سالها از زمان تولید به تازگی و در روزهای اخیر روی پرده اکران قرار گرفته، بیش از آن که یک درام اجتماعی باشد یک پایان تلخ است.
«جنگ جهانی سوم» برخلاف تمام آن چه تا امروز از هومن سیدی مشاهده کردهایم، یک درام روانشناختی است که در لایههای زیرین خود، انفعالات نفسانی کاراکتر را به عنوان محکی برای جریانات قصه قرار داده است.
در «جنگ جهانی سوم» با فیلمی استیلیزه طرف هستیم که بر خلاف عموم کارهای پیشین فیلمسازش، مسیرهای مختلفی را برای بیان منظورش استفاده نمیکند و با تمرکز روی روایت و شخصیتپردازی، تبدیل به فیلمی سر راست و پر از جزییات میکند.
پیام فروتن طراح صحنه و استاد دانشگاه تهران در یادداشتی که در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرد کار تازه هومن سیدی را نقد و بررسی کرد و نوشت: جنگ جهانی سوم هومن سیدی، یک فیلمفارسی بدون رقص و کافه و شهر نو است. گو این که این بار به جای یک آدم مجنون بامعرفت، با یک روان پریش که از عالم و آدم طلبکار روبرویم.
فیلم «آرژانتین، 1985»، آرژانتین تازه متولد شده پس از دیکتاتوری را نشان میدهد که برای دستیابی به عدالت جسورانه و مصرانه تلاش میکند و به قول کارگردان فیلم «کشوری بدون عدالت، کشوری بدون آزادی است». هر چند که اگر رای انتهایی دادگاه نتواند همه احساسات جمعی درخصوص جنایتکاران را اقناع و راضی نگه دارد.
از عجایب فیلم برادران لیلا این است که با فیلم رئالیستی طرف هستیم اما یکهو پایانی متفاوت از کل فیلم را نظارهگر میشویم. که میزانسن و دکوپاژ، لحن فیلم را تغییر میدهند و فیلم را دوپاره میکنند. درواقع با فیلمی چندپاره طرف هستیم.
فراستی گفت: برادران لیلا، فیلمی ضد خانواده است و اصلا فیلمنامه قوی و مناسبی ندارد.
لیلای فیلم برادران لیلا، علیرغم شخصیت دلسوز و همراه با برادرانش، متاسفانه نزد تماشاگر فیلم، از شخصیت جذاب و قهرمانی برخوردار نیست. چرا؟! چون خود او از اساس کاراکتری منفعل و عاصی دارد. از همان سکانس های آغازین، او مدام یا غُر می زند یا گریه می کند.
آندره بازن میگفت وفاداری به یک اثرِ اقتباسی، خیانت به متن است. اما از آن بیش نیز میتوان گفت وفاداری به واقعیتِ اقتباسی، خیانت به تخیل است. قطع نظر از آنچه در دنیای واقعی اتفاق میافتد، بینشِ فیلمنامهنویس اهمیت دارد که ذهنِ مخاطب را با ویترینی و شیرین کردن پایانِ حادثاتِ یک قصه به شدت تلخ به سوی برداشتهای «تزریقی» نکشاند. چیزی که در فیلمِ «ملاقات خصوصی» از آن غفلت شده است.
سومین فیلم سعید روستایی را باید بهترین و کاملترین اثر او دانست هر چند که این اثر نیز فاقد عیب و ایراد ساختاری و دراماتیک نیست.
روستایی قصهگویی درباره بدبختیهای جامعه معاصر ایران را دوست دارد و آدمهای قصههایش همچون ترکیب گوناگون و متفاوت ایران امروز، جمع اضدادند.
مشکل اصلی برادران لیلا خیلی ساده است. مناسبات آدمهای فیلم و گره اصلی فیلمنامه برای بیننده قابلباور نیست و این یعنی فیلمسازی اولترارئالیست در گام اول خودش را برای روایت داستانش نزد بیننده خلع سلاح کرده است. مناسبات شبهپدرخواندهواری که روستایی بر یک خاندان بزرگ در جنوب شهر تهران حاکم کرده برای بیننده قابل باور نیست.