پایگاه خبری تئاتر- روزنامه شرق- عباس غفاری: آقای عاقبتی به نظر میرسد نمایش «لیرشاه» پایان یک تریلوژی از نمایشنامههای شکسپیر باشد که شما کارگردانی میکنید. شما چند سال پیش در تئاترشهر نمایشنامه «هملت» را کار کردید. سال گذشته نیز در جشنواره تئاتر فجر یک اثر دیگر از شکسپیر را روی صحنه بردید که فعلا به اجرای عمومی نرسیده است و اکنون هم نمایش «لیرشاه» روی صحنه است. آیا «لیرشاه» پایان سهگانهای است که از نمایشنامههای شکسپیر کار میکنید یا اجرای متون شکسپیر همچنان ادامه دارد؟
محمد عاقبتی: لیرشاه سومین نمایشنامهای است که در این سالها از شکسپیر کار کردهام؛ این نمایشنامه اتفاقا پایانی بر یک تریلوژی نیست، بلکه شاید شروع مجموعهای از شکسپیر برای نوجوانان باشد. آن دو اثر قبلی که از شکسپیر روی صحنه بردم، مونولوگهای اقتباس آزاد و معاصرشده متنهای شکسپیر از رخدادهای منطقه است. آن مجموعه اجراها یک محدودیتهایی دارد و احتمالا شماره سوم آنهم لیر خواهد بود ولی نه این لیر. من به این پروژه از خیلی قبلتر فکر میکردم. «لیرشاه» پروژهای است که بر اساس یک مناسبات و با یک انگیزه دیگر روی صحنه آمد.
چرا دو نمایشنامه قبلی که از شکسپیر کار کردید، مونولوگ بود و در این نمایش به دیالوگ رسیدهاید؟
محمد عاقبتی: ما به خاطر فستیوالی که خودمان داشتیم (فستیوال مونولیو)، موظف بودیم در دورههای اول، خودمان هم یک کاری بکنیم. آن پروژه یک پروژه مونولوگ بود که من به دلایلی آن را دوست داشتم. در فستیوال مونولوگ خیلی از آدمهای مختلف آمدند و نمایشنامههای شکسپیر را با نگاههای مختلف مونولوگ کردند. ایده رویصحنهآوردن نمایش لیرشاه شاید در زمان اجرای نمایش هملت در ما شکل گرفت. ازآنجاییکه قرار بود این نمایش برای نوجوانان باشد، تصمیم گرفته شد همراه با دیالوگ روی صحنه برود.
اگر میخواستید نمایشی را برای نوجوانان روی صحنه ببرید، چرا با نمایشنامه لیرشاه شروع کردید؟ چون شکسپیر به لحاظ قصه و مناسبات، نمایشنامههای سادهتری هم دارد.
محمد عاقبتی: ما نمایشنامه «اسکلیگ و بچههای پرواز» را که کار میکردیم، - به قول لیلی رشیدی - خیلی به دهانمان مزه کرده بود و همان موقع به این فکر افتادیم که نمایشنامه لیرشاه را به شکلی موزیکال و با روایتی روانتر و سبکتر کار کنیم. ما فکر کردیم که نمایشنامه لیرشاه به خاطر مناسباتی که کاراکترهای نوجوان نمایش در برابر پدرانشان دارند، میتواند برای مخاطب جذاب باشد. در واقع کاراکترهای فرزند نمایش به طور خودکار میتوانند جوانترهای امروزی باشند که در تقابل با نسل بزرگتر از خودشان قرار گرفتهاند. بهتازگي آقای رضا سرور میگفت که سه متن از نمایشنامههای شکسپیر را در لحظهای که شکل گرفته، گروه جوانان اجرا میکردهاند؛ «لیرشاه»، «رومئو و ژولیت» و «رؤیای يك شب نیمه تابستان». ما این را نمیدانستیم و برایمان جالب بود که لیرشاه هم جزء نمایشهایی بوده که بیشتر گروه جوانان آن را کار کردهاند. البته کارکردن نمایشنامه لیرشاه یا رومئو و ژولیت برای نوجوانان یا حتی کودکان در انگلیس، چون آنها شکسپیر را متعلق به خودشان میدانند، وجهه دیگری دارد؛ مثل آن میماند که ما آثار کلاسیک خودمان را برای کودکانمان روی صحنه ببریم. بههرحال نمایشنامهای مثل لیرشاه هم میتواند مثل قصههای هزار و یک شب برای مخاطبان جوان ما جذاب باشد و از این حیث کارکردن آن برای ما اهمیت داشت.
آقای سررشته شما هم ویژگیهایی را که آقای عاقبتی میگوید در متن لیرشاه دیدید که شروع به آداپتاسیون و دراماتورژی آن کردید؟
کیوان سررشته: پیشنهاد این کار را آقای عاقبتی مطرح کرد و من نمیتوانم بگویم که چیز جدیدی را برای نوجوانان کشف کردم. قبل از این نمایشنامه هم اثری را برای نوجوانان کار نکرده بودم؛ بنابراین پیشنهاد این کار در من یک چالش بزرگ ایجاد کرد. چالش من این بود که کار نوجوان واقعا چه شکلی است؟ پس برای اینکه درک بهتری از آن داشته باشم، به این فکر کردم که وقتی خودم نوجوان بودم، چه چیزی را دوست داشتم. از سویی فکر کردم نوجوانی دوره جدل است. من خودم جدای از اینکه در دنیای واقعی چه کارهایی میکردم و با پدر و مادرم اختلاف داشتم یا نه، یادم میآید که کتابهای مورد علاقهام کتابهایی بودند که قصه آنها در دادگاه میگذشت. کتابهایی را دوست داشتم که قصه دو گروه متضاد را روایت میکرد. ترجیح میدادم جلوی یک سیستمی بایستم و این شاید سادهترین حالت طغیان نوجوانانه در برابر سیستم خانواده باشد. من از آن زاویه به نمایشنامه لیرشاه نزدیک شدم.
احتمالا همه قبول دارند که هر سال که میگذرد، نوجوانها برای درک اتفاقات پخته و آمادهتر میشوند. آنها آنقدر تحتتأثیر متریالهای هنری و غیرهنری مختلف قرار دارند که دیگر نمیشود گفت قصه ساده برایشان مناسبتر است. یکسری واقعیت را باید به نوجوانها گفت. نمایشنامه لیرشاه شاید آرکیتایپ شکاف نسلها در متون کلاسیک نمایشی باشد. این نمایشنامه یک واقعیت تلخ را روایت میکند و پایان آن هم یک پایان تلخ است ولی به نظرم قصه را همانطور که هست، باید روایت کرد و ما سعی کردیم این کار را انجام دهیم و چیزی را تولید نکنیم که بگویند نمونه آن در شبکه یک یا دو هم وجود دارد.
نمایشنامه «لیرشاه» به دلیل پایان سیاهی که دارد، مثل نمایشنامههای هملت و رومئو و ژولیت جزء متون تلخ شکسپیر است که انتهای آن به مرگ ختم میشود و راه گریزی هم از آن نیست. در نمایشنامه هملت، بالاخره هوراشیو میآید و میگوید که بعد از این شاید بتوانیم یک حکومت نوینی را تشکیل بدهیم؛ اما در نمایشنامههای لیر و رومئو و ژولیت همین نقطه امید هم وجود ندارد. در روزهایی که در کشور خودمان اتفاقات تلخی مثل ریزش ساختمان پلاسکو، افزایش آلودگیها و مسئله ریزگردهای خوزستان اتفاق میافتد، فکر نمیکردید که تلخی نمایش لیرشاه، نوجوانان را پس بزند و یک دردی هم به آنها اضافه کند؟
کیوان سررشته: خوشبختانه نوجوانان ما هنوز باور دارند که میتوانند برخلاف تمام تلخیهای ممکن، خودشان جهان را عوض کنند. آنها باور دارند که اگر نمایش به تلخی تمام شده، یک زندگی واقعی وجود دارد که میتواند پایان تلخی نداشته باشد. البته شاید پایان نمایش لیرشاه خیلی هم پایان بدی نباشد؛ چون این پیام را دارد که اوضاع اطرافتان چندان گل و بلبل نیست و شما خودتان باید برای بهبود آن دست به کاری بزنید.
محمد عاقبتی: من نمیدانم که تلخی نمایش لیرشاه چقدر تماشاگر نوجوان را پس میزند؛ ولی مطمئنم که ژانر کمدی هم خیلی آنها را جذب نمیکند. اگر قرار بود این نمایش در آمریکا اجرا بشود، شاید مقدار تلخی آن بالاتر بود؛ ولی نوجوانهای ایرانی به اندازه بزرگترها به همه چیز حساسیت نشان میدهند.
لیلی رشیدی: این نوجوانان کسانی هستند که سریال «گیم آف ترونز» را میبینند و در این سریال شخصیتهای مورد علاقهشان در قسمتهای مختلف از بین میروند. به نظرم اینکه نوجوانها نباید قصه تلخ ببینند، چیزی است که ما بزرگترها در ذهنمان ساختهایم؛ درصورتیکه نوجوانان باید حق انتخاب داشته باشند. ایکاش تئاترهایی که برای نوجوانان ساخته میشود، آنقدر تعدد داشته باشند که نوجوانان حق انتخاب داشته باشند؛ یک روز کمدی ببینند و روز دیگر تراژدی. مگر نوجوان ممکن نیست که مریض شود؟ مگر ممکن نیست که مادرش را از دست بدهد؟ من فکر میکنم که تفکر نشانندادن قصههای تلخ به نوجوانان، فکر حاکم بر تئاتر کودک و نوجوان است که یک مقدار هم از تلویزیون تأثیر میگیرد. به نظرم حتی کودک هم باید به شکل خودش با این مفاهیم آشنا شود.
در این زمینه یک واقعیتی هم وجود دارد که باید آن را پذیرفت. ما در این سالها، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، هیچ موقع برنامهریزی دقیقی برای بخش نوجوان نداشتهایم. (اگر فیلم ساختهایم یا مورد کودک و جوان ساختهایم یا برای کودک و جوان). همیشه از دوره نوجوانی پریدهایم و توجهی به آن نداریم؛ چه در تئاتر، چه در سینما و چه حتی در موسیقی.
لیلی رشیدی: دقیقا. به همین خاطر فکر میکنم که نمایش لیرشاه یک شروع خوب در این زمینه باشد. البته مسلما این تئاتر ایرادهای خودش را دارد. مثلا ما یک جاهایی مخاطبمان را گم میکنیم؛ ولی بهطورکلی لیرشاه یک شروع خوب است. ایکاش این نمایش را به چنین حسابی ببینیم. نباید فراموش کرد که تئاتر لیرشاه در وهله اول میتواند یک باب آشنایی میان نوجوانان و متون اشخاصی مانند شکسپیر باشد. این اتفاق باید در مدارس میافتاد و حالا که مدارس چنین برنامهای ندارند، وظیفه آن روی دوش تئاتر است. به اعتقاد من همانطور که در تئاتر بزرگسال متون بهروز خارجی را ترجمه کرده و روی صحنه میبریم، این کار را میتوانیم در تئاتر کودک و نوجوان هم انجام دهیم. با گذر زمان تئاتر بزرگسالمان مدرن و بهروزتر میشود؛ ولی نمیدانم که چرا تئاتر کودک و نوجوانمان در حباب خودش مانده است.
محمد عاقبتی: جوان به یک استقلالی رسیده که تکلیفش مشخص است و کودک این استقلال را ندارد و باید حمایت شود. دراینبین، دوره نوجوانی عجیبترین، خطرناکترین و سختترین دوره زندگی است که هم خود فرد و هم اطرافیانش در خیلی از جاها نمیدانند چه کار باید انجام دهند. صحبتکردن راجع به نوجوانان، ورود به تابوها و جاهایی است که حتی خانواده هم ممکن است نخواهد که بچه وارد آنها شود؛ چون ورود به آن بخشها خطرناک و ریسکپذیر است. هیچ قاعدهای هم ندارد که بشود بهطورکلی درباره آن صحبت کرد؛ چون یک نوجوان ١٥ساله امروز، تفاوت زیادی با نوجوان ١٥ساله پنج سال پیش دارد؛ بنابراین ما بهعنوان دستاندرکاران و سازندگان تئاتر نوجوان، محافظهکار هستیم و نمیتوانیم ملاک دقیقی داشته باشیم؛ بههرحال روی صحنه بردن تئاتری مانند لیرشاه حداقل بهعنوان یک معرفیکننده و یک باب آشنایی میتواند برای نوجوان ضروری باشد.
شما یکسری کارها در حوزه نوجوان انجام دادهاید که این کارها ادامه پیدا نکرده است. به نظرم همین قطعشدن تئاترهای نوجوان، جدیت آن را میگیرد و باعث میشود که دوباره در بخش نوجوان قصههای ساده و سطحی کار شود. چرا تجربههای جدی تئاتر نوجوان ادامه پیدا نمیکند؟
لیلی رشیدی: من فکر میکنم که این اتفاق مستلزم یک سیاستگذاری از سوی مسئولان است؛ مثلا به نظرم جشنواره تئاتر کودک و نوجوان همدان برای سال آینده باید به یکسری آدمهای متفاوت سفارش کار بدهد تا تئاتر کودک و نوجوان آنقدر محدود نباشد. الان عدهای هرساله یک الگو را تکرار میکنند و هر سال هم خودشان تشویق میشوند و بهبه و چهچه میگیرند. ما الان در یک نقطه شروع قرار داریم که ضمن کارهای متعددی که سازندگان تئاتر باید روی صحنه ببرند، مسئولان هم باید برنامهریزیهایی داشته باشند و مقداری جسور و متفاوتتر شوند.
حسن معجونی: تداومیافتن تئاترهای حوزه نوجوان نیازمند چیزهای مختلفی است. اولا که عرصه نوجوان، سختترین عرصه برای کارکردن در تئاتر است. تکلیف شما با تئاتر کودک و تئاتر بزرگسال مشخص است، ولی در دوره نوجوانی یک بلاتکلیفی و ابهام وجود دارد که خود ما را هم برای کارکردن در آن حوزه دفرمه میکند. به نظرم ماندگارشدن صرفا در حوزه تئاتر نوجوان کار سختی است. تئاتر نوجوان هیچ متولی خاصی ندارد؛ بنابراین تئاترهایی که در این حوزه ساخته میشود، یا تئاترهایی است که درباره درسخواندن نوجوان است یا تئاترهایی درباره پنهانکاری و یکسری امور مخفیانه او. برای بقیه مسائل نوجوانان تئاتر خاصی تولید نشده است.
به نظرم تئاتر نوجوان اگر بخواهد از دولت کمکی بگیرد، میتواند اینطور باشد که بعضی از کارگردانها بعد از اجرای دو، سه نمایش دلخواهشان، یک نمایش نوجوان هم به جای پرداخت مالیات یا بهعنوان زکات یا هر چیز دیگری کار کنند. چون بخش نوجوان بخش خیلی مهمی است و اگر نسل ما دارد دفرمه میشود، دقیقا به خاطر این است که برای نسل نوجوان برنامهای وجود ندارد. در برهه زمانی ١٣ تا ١٩ سال که دقیقا دوره تینیج است، انگار دارد انقلابی رخ میدهد و اگر از نوجوانان در این دوره مراقبت صورت نگیرد، همهچیزشان از دستمان درمیرود.
به هر صورت تئاتر کودک و نوجوان با محدودیتهای زیادی روبهروست؛ مثلا سالنهای تئاتر همگی برای تئاتر بزرگسال ساخته شدهاند و در این سالنها نمیشود کار کودک و نوجوان انجام داد. تئاتر کودک فقط یک سالن اختصاصی دارد که تالار هنر است. اگر تعداد سالنهای کودک و نوجوان زیاد بود، مخاطب تکلیف خودش را میدانست و مشخص بود که باید کجا برود. الان بعضیها به من میگویند که نمایشت را در صفحه اینستاگرامت تبلیغ کن. من خندهام میگیرد چون آدمهایی که من را در اینستاگرام دنبال میکنند، اصلا مخاطب تئاتر کودک و نوجوان نیستند. نوجوانان یک جنسی از زنبور هستند که لانههایشان در جای خاصی است. ما آن جاها را نمیشناسیم ولی تالار هنر میداند که برای جذب مخاطب باید با کلاسهای تربیتی، مهدکودکها یا کلاسهای فوق برنامه طرف شود. ولی چنین سالنهایی برای تئاتر کودک و نوجوان وجود ندارد و مقطع نوجوانی همهجوره روی هواست.
در نمایش لیرشاه، کاراکتر لیرشاه در مقابل سایر بازیهایی که من در نمایشهای دیگر از این کاراکتر دیدهام، در وهله اول از بقیه باهوشتر است و حداقل میداند چهکار میکند و دارد با یک پیشفرض جلو میرود. اما انگار این کاراکتر از جایی به بعد چرخشی دارد و جنون ادواریاش او را به همان لیرشاههایی که در نمایشهای دیگر دیدهام نزدیک میکند. درواقع او به لیرشاهی تبدیل میشود که ابله است و قدرت تصمیمگیری ندارد. چه اتفاقی میافتد که لیرشاه نمایش تبدیل به یک آدم کوتهفکر و ابله میشود؟
کیوان سررشته: گاهی آدم خیلی باهوش و آگاه است ولی قدرت تغییردادن چیزی را ندارد (دقیقا مثل دوره نوجوانی). لیرشاه دقیقا در آن موقعیت قرار داد. او میفهمد که چه اتفاقی افتاده ولی دیگر قدرت تغییر آن را ندارد. در نتیجه بزرگترین عذاب برایش این است که همچنان آگاهی خود را نگه دارد که آن را هم از جایی از دست میدهد.
حسن معجونی: من تصور نمیکنم که لیرشاه باهوش باشد. او سه گزینه را مطرح میکند که هر سه گزینه احمقانه هستند: «خون من که توی شماها جریان دارد، عقل و دل. دلتونو به من ثابت کنین و بگین که چقدر منو دوست دارین». لیرشاه عقلش را هم با کادوهایی که برایش آوردهاند، میسنجد؛ بنابراین به نظرم این آدم نهتنها باهوش نیست، بلکه حماقت هم دارد.
محمد عاقبتی: به اعتقاد من، لیرشاه همانطور که باهوش نیست، ابله هم نیست. او یک خطای تراژیک انجام میدهد و تا پای خطایش هم میرود. این ویژگی در تمام لیرشاههایی که ممکن است ببینید، وجود دارد. لیرشاه بنا بر این عملکرد و مکانیسم پیش میرود که این مکانیسم از جایی علیه خودش میشوراند و او را نابود میکند. مکانیسم تراژدی این است که اگر شما خطا کنید، آن خطا شما را زمین میزند.
حسن معجونی: من فکر میکنم لیرشاه بین دلقک و دختربچه باید یکی را انتخاب کند چون این دو با حیطهای از صحبت طرفاند که نزدیک به هم است. در واقع به نظرم بازی بالانس بین این دو کاراکتر است و اگر لیرشاه یکی را انتخاب کند، ناخودآگاه دیگری را کنار میگذارد. داستان لیرشاه برای من داستان زبان است. من دو کاراکتر دلقک و دختربچه را در کنار هم میبینم. این دو سوای آن ماسک و زهری که دلقک دارد، در صحبتکردن خیلی به هم شبیه هستند. هر دو کوتاه سخن میگویند و صریح. من حتی فکر میکنم که نطفه نمایش مدرن از نمایشنامه لیرشاه شکل میگیرد، از جایی که لیرشاه به دلقک میگوید بگو و او شروع میکند به گفتن جملات ریز، صریح و تکهتکه.
محمد عاقبتی: در کاراکتر دلقک صراحت قراردادی وجود دارد که بنا بر آن، هرچه دلقک به لیرشاه میگوید را باید بپذیرد، حتی جملاتی تلختر از گفتههای دختربچه. در واقع دختربچه به لیرشاه نمیگوید مرتیکه پیر خرفت، اما دلقک این را میگوید. ممکن است که یک بچه به پدرش فحش هم بدهد و او چیزی نگوید اما وقتی آن پدر در خیابان از یک آدم غریبه کوچکترین بیاحترامی میبیند، سریعا با او درگیر میشود؛ ولی در این نمایش دقیقا برعکس آن اتفاق میافتد و صراحت دلقک پذیرفتهشدهتر است. حسن معجونی به من میگفت آنقدر صراحت دلقک در گفتن جملهای چون «تو داری اشتباه میکنی» واضح است که لیرشاه اصلا آن را نمیبیند.
حسن معجونی: چون دلقک تمام حجم و ظرفیت لیرشاه را پر کرده است؛ به قدری که جایی برای یک چیز جدید نمیماند.
دلقکِ نمایش شما با دلقکِ نمایشنامه «لیرشاه» شکسپیر تفاوتهای زیادی دارد. در اینجا دلقک کمتر صحبت میکند و بیشتر عملگرا است ولی در نوشته شکسپیر، دلقک ضمن عملگرابودنش، مدام حرف هم میزند و حرفهایش هم نیش و کنایه دارد. چه شد که در دراماتورژی، دلقک را کمحرف کردید و بُعد عملگرایی آن بیشتر به چشم آمد؟
محمد عاقبتی: دلقک در نمایش ما بخشی از بار دراماتورژی را بر عهده میگیرد چون او تنها همراه لیرشاه برای شکلگرفتن گفتوگو است. در واقع تنها جایی که ممکن است در تنهاییهای لیر گفتوگو شکل بگیرد، لحظهای است که دلقک همراه اوست. ما یک مقدار بار کمیک، فیلسوفی، خشک و عصاقورتدادگی قلم شکسپیر را گرفتیم تا شخصیت دلقکِ نمایش شکل بگیرد. ما عصاقورتدادگی دلقک را گرفتیم و به او اجازه و مکانیسمی برای دخالت عملی و اقدامکردن دادیم. او حالا قرار است واقعیتهایی را بگوید و تماشاگر را بخنداند. در خوانش ابتدایی ما قرار بود که دلقک و دختربچه یکی باشند. یک دراماتورژی با این شکل و شمایل در ذهن ما بود اما بعدها به خاطر برقرارکردن یک ارتباط بهتر با تماشاگر، ما رویکردمان را تغییر داده و وجه فیلسوفانه، کسالتوار و قلمبهسلمبه حرفزدنش را از او دور کردیم و آزادی بیشتری به این شخصیت دادیم.
چه شد که رسانهای مثل دوربین را وارد نمایشتان کردید؟
محمد عاقبتی: دوربین مثل یک عینک، کتاب یا آینه میماند. دوربین امکان دارد لحظاتی را ثبت کند که اشتباهات و گافهای زیادی در آن صورت گرفته است. شاید بشود گفت دوربین در این نمایش هدیهای برای بهتردیدن است.
کیوان سررشته: دوربین با خروج کاراکتر دختربچه، جایگزین او میشود. این دوربین در طول قصه همه چیز را ضبط میکند تا شاید روزی لیرشاه آن را ببیند ولی لیرشاه هیچوقت به سمت دیدن آن نمیرود. کلا انگار او با بازگشت به گذشته و ضبطشدگی مشکل دارد و فقط میخواهد از آن به عنوان یک راهی برای انتقال پیام استفاده کند، نه آن چیزی که میشود از داخلش گذشته را مرور کرد. دوربین برای لیرشاه فقط یک رسانه است نه یک چیز قابل ارجاع.
خانم رشیدی همانطور که در نمایش پیداست، دخترهای این نمایش اسم ندارند و به عنوان دخترهای بزرگ، وسطی و کوچک شناخته میشوند که شما نقش دختر کوچک را بازی میکنید. به نظر شما واکنش دختر کوچک در مقابل لیرشاه، وقتی که از او میپرسد برای از من لحاظ عقل چه داری؟ واکنش امروزی است یا هنوز هم همان واکنش کهنی است که از متن شکسپیر بیرون آمده است؟
لیلی رشیدی: من خیلی موافق این نیستم که واکنش من متفاوت از واکنشی باشد که دختر کوچک در نمایشنامه نشان میدهد، چون بالاخره نمایشنامه «لیرشاه» متعلق به شکسپیر است و آدم نباید همه چیز را عوض کند و به خورد دیگران بدهد. کاراکتر دختر کوچک خیلی نمیخواهد اغراقآمیز حرف بزند. او میخواهد که برعکس بقیه باشد. بقیه با آب و تاب حرف میزنند و دختر کوچک میخواهد واقعیت حسش را بگوید؛ بدون هیچ آب و تابی.
محمد عاقبتی: کاراکتر لیرشاه در عمده اجراهایی که از این نمایش به روی صحنه رفته، همیشه در صحنه اول یک آدم خودرأی بوده که حماقت میکند و روی یک موضوع بيدليل میایستد و آن را ادامه میدهد. به نظرم در اینجا اتفاقا واکنش دختر کوچک به عنوان نمایندهای از مخاطبان، نسبت به این شرایط مردسالارانه، برای جامعه امروزی ما خیلی قابل درک است. در واقع، نهگفتن دختر کوچک، شاید به بچههای امروزی نزدیکتر باشد و از این جهت برای مخاطب ملموستر است.
آقای معجونی، در نمایشنامه لیرشاه نوشته شکسپیر، وقتی که طوفان شروع میشود، لیرشاه میپذیرد که به سرنوشت محتوم خودش گردن بنهد. فکر میکنید که در نمایش شما این کاراکتر از کجای نمایش میپذیرد که دیگر راهی برایش نمانده و به انتهای خط رسیده است؟
حسن معجونی: به نظرم در این نمایش هم از همان صحنه طوفان لیر میپذیرد که دیگر راهی برایش نمانده است. از آنجاست که دیگر فرم و محتوا یکی میشود و حتی عوامل نمایش نظیر موسیقی و اتفاقات دیگر هم دستبهیکی میکنند تا او بیخیال همهچیز شود.
به نظرتان تماشاگر نوجوانی که امروز سریال و فیلمهایی چون گیمآفترونز، هریپاتر یا ارباب حلقهها میبیند، با کدامیک از دختران نمایش میتواند همذاتپنداری کند؟ با دختر کوچک که «نه» میگوید یا با دو دختر دیگری که بهظاهر میگویند «آره» ولی بعدا به پدر پشت میکنند؟
محمد عاقبتی: ما اگر میخواستیم کاری کنیم که تماشاگر طرف یکی از این دو جنبه را بگیرد، اشتباه کرده بودیم. در این نمایش دخترها نماینده دخترها هستند و لیرشاه هم نماینده پدرها.
حسن معجونی: من فکر میکنم که تماشاگر نوجوان این دو جنبه را تقسیم نمیکند و هر دو جنبه را انتخاب میکند. مردم ما زندگی دوگانهای دارند و مطمئنا در بیرون از فضای خانه مثل خواهرهای بزرگ و وسطي حرف میزنند و در خانه مثل خواهر کوچک؛ بنابراین ما توأمان هر سهتای این خواهرها را داریم چون ایرانیها دراینزمینه منحصربهفرد هستند و هیچ کشور دیگری اینطور نیست.
صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام
https://telegram.me/onlytheater
زمان برگزاری هجدهمین جشنواره نمایش های آیینی سنتی اعلام شد
اختصاص مکانی برای آکادمی تئاتر فیزیکال
وعده مرادخانی برای پرداخت مطالبات تئاتریها
«الهام پاوهنژاد» با یک نمایشنامه فرانسوی در تئاترشهر
دانشجویان نحوه بازبینی آثار جشنواره تئاتر دانشگاهی را انتخاب میکنند
«شكسپير در تئاتر و سينما» منتشر می شود
رئیس تالار وحدت منصوب شد
برنامه اجراهای تماشاخانه ایرانشهر در سال جدید
«خواستگاری» آنتوان چخوف نمایشنامهخوانی میشود
ایران بزرگمهری راد درگذشت
آخرین مهلت ارسال آثار به جشنواره نمایش های آیینی و سنتی
اسامی نمایش های راهیافته به جشنواره «هیلاج» اعلام شد
معرفی ۱۴ مقاله خارجی راه یافته به یک سمینار تئاتری