پایگاه خبری تئاتر: به هیچ عنوان اعتقاد ندارم که هنر باید متعهد باشد یا در خدمت و در مسیر ایدئولوژی خاصی حرکت کند. هنر الزاما نباید سیاسی باشد و یا کارکردی حسابشده و دودوتا چهارتایی پیدا کند. هنر قطعا باید آزاد باشد و این آزادی به معنای ولنگاری در فرم و محتوا نیست. عدم تعهد هنر به معنای جدایی و رهایی از مخاطب نیست. مخاطبی که این روزها به طرز عجیبی فراموش شده و حتی به اشکال مختلف نیز به وی توهین میشود.
همه چیز تحت نظر جذب سرمایه بیشتر در تئاتر میچرخد و اگر در انتها چیزی بماند، چیزی جز پسماند گندیده روشنفکری قلابی یا چپگرایی نقنقوی منفعلانه نیست که این مساله خود به آسیب جدی این روزهای فرهنگ و هنر تبدیل شده است. نمایش «شربت سینه» نیز پیرو همین قاعده است. نمایشی به شدت مزخرف، حال بهمزن و بیمایه که آنقدر درگیر مهندسی و میزانسنگرایی افراطی و عقبمانده قرار گرفته که حالتی اگزوتیک با مخاطب به وجود آورده است. نمایشی که از تکرار موقعیتها، نه بیهودگی میسازد که ادعایش را دارد و نه کارکردی ابزوردگونه پیدا میکند. پیشتر منتقدان این گونه دم از میزانسن میزدند که هر حرکتی در صحنه به معنای میزانسن است و اساسا میزانسن به دو بخش خوب و بد تقسیمبندی میشود.(بله، ما تا این حد در تئوری مشکل داریم و عقبمانده هستیم.) اگر این تعریف نازل از میزانسن را بپذیریم، قطعا سینمای پورنوگرافی سردمدار عملیاتی کردن این تعریف از میزانسن شناخته خواهد شد. اما عزیزان، تعریف میزانسن در هر دورهای متفاوت خواهد بود چرا که تعریف حرکت در هر اجتماعی در دورههای مختلف نیز ثابت نیست و تغییر پیدا خواهد کرد.
به واقع این بحث به شدت پیچیده است که حتما در زمان خاص خود به آن خواهیم پرداخت. اما به طور خلاصه باید گفت که حرکت در راستای رسیدن به مقصود است که اهمیت پیدا میکند. با این حساب هر حرکتی الزاما به نشانه ساخت و پدید آوردن میزانسن نیست. میزانسن یا به وجود میآید و یا اساسا غایب بزرگ در صحنه خواهد بود. میزانسنی که به مرحله فرم نمیرسد، اخته است و ناکارآمد و حرکتش نیز ضایع است و بیهوده. به تخمی که در خاک میگذارند گل نمیگویند. بلکه بعد از سیر فرآیندی که تخم ریشه دهد، از خاک برون آید، شکوفه داده و سپس باز شود میگویند که گل پدید آمده است. حال این که عطر خوشایندش در مرحله گل شدن است که بر جان مینشیند.
میزانسنبازی فاقد فرم به ما نمیدهد تئاتر پیشرو و اصطلاحا پستمدرن که حضرات خود را مدعی اجرایش میدانند. سالهاست (در همین تئاترخودمان) که وقتی میخواهند ابعاد مختلف یک شخصیت را در صحنه به نمایش بگذارند، همان نقش را به طور همزمان به سه بازیگر و یا تعدادی بیشتر واگذار میکنند.
بازیگر در قالب نقش خود دیالوگ میگوید و فوری بازیگر دیگر با همان لباس بازیگر قبلی ظاهر شده و دنباله دیالوگها را ادا میکند. این شکل کلیشهای به ابعاد مختلف یک شخصیت به قدری نخنما شده که کارگردانان مبتدی نیز دیگر از این روش برای خلق اثر خود استفاده نمیکنند. نمایش رابطه بین یک صاحبخانه (کارفرما) و یک کارگر کاشیکار را نشان میدهد که درباره موضوعات مختلفی چون خیانت، طلاق، خاطرات سربازی و... صحبت میکنند. در ادامه صحبتها کارفرما متوجه میشود که تلفنهمراهش گم شده و هرجا را که میگردد پیدایش نمیکند. در نهایت دست به گشتن جیبهای آقامهدی کاشیکار میزند. موبایل در جیب کارگر نیست و شرمندگی برای آقای شکیبا (صاحبخانه) میماند. در نهایت موبایل در یکی از کابینتها پیدا میشود و کاشف به عمل میآید که همسر کارگر قرار است که با آقای شکیبا ازدواج کرده و در همان خانه نیز زندگی کنند.
همان خانهای که آقامهدی دارد برای حمام و توالتش کاشی و سرامیک نصب میکند. (از این فیلمفارسیتر مگر داریم؟!) اما کارگردان با رنگ و لعاب قلابیای که با طراحی صحنه به وجود آورده است، قصد این میکند تا میزان سرگرمی اثر را تا پایان حفظ کند. سرگرمیای که در همان دقایق ابتدایی با بازی به شدت ضعیف و نامنسجم بازیگران با کله به زمین میخورد و این روند کسلکننده باعث خسته شدن مخاطب میشود. کارگردان بعد از این همه سابقه کارگردانی دیگر باید یاد گرفته باشد که شگفتیهای بصری و فاصلهگذاریهای کلیشهای تا دقایقی می تواند مخاطب را نگه دارد و او وظیفه دارد تا سرگرمی را عمق بخشیده و در لایههای مختلف نمایش نشر و بسط دهد. کارگردان همه بار نمایش را به عهده طراحی صحنه و میزانسنها گذاشته که مهمترین اشتباه کارگردانیاش را انجام داده است.
چرا که اگر ایده اجرایی تنها بر روی بخشی از عناصر بصری استوار گردد، با لو رفتن جذابیتهای آن روندی خستهکننده به اثر میبخشد و موجب عذاب مخاطب میشود. پرواضح است که دغدغهای پشت اثر نیست یا به شکلی کامل از اثر پشتیبانی معنوی صورت نگرفته است. کارگردانی که تا این حد به موضوعاتی چون خیانت و طلاق در جامعه و در اقشار مختلف حساسیت نشان میدهد، چطور تا این اندازه تخت و تکبعدی به اثر نگاه میکند؟ چطور متوجه نیست که عمیق شدن در چنین مسالهای به فلسفی کردنش نیست، به معنادار کردنش نیست و حتی به آلوده شدن در دام میزانسنبازیهای تاریخ گذشته نیست. لمس مساله است که در اثر تنیده میشود و لایههای پنهان خود را شکل میدهد.
مؤلف که از مسالهای که مطرح میکند دور باشد، یا آن را از کسی شنیده باشد و خودش از نزدیک با آن مواجه نشده و تجربه اش را نداشته باشد، در اجرا به بیراهه میرود. بیراهه رفتن نیز لاجرم به ابتذال کشیده میشود و نه صرفا به تجربهگرایی. چرا که از اساس قصدی برای تجربهگرایی و پیدا کردن مسیرهای تازه در اجرا در دستورکار قرار نگرفته است. این مدل کار حتی پیشنهاد تازهای هم برای تئاتر ما مطرح نمیکند و تا دقایقی بعد از اجرا نیز از خاطر مخاطب فراموش میشود. امید که در آثار بعدی این کارگردان بزرگوار، اثری شایسته در حد سابقه خود و شأن مخاطب تئاتر پدید آید و این مهم حاصل نشود مگر در تجدیدنظرها در مسائل و دغدغههای فردی که به اجتماع پیوند خورده است.