حالا نوبت حکایت ماست. یک فیلم که بسادگی زندگی است و نیازی به افزونه های داستانی ندارد تا پیامش را در زرورق پیچیده و به خورد مخاطب دهد. شاید برای همین است که پیشکشی است به کیارستمی.

پایگاه خبری تئاتر: بازی‌های ساده. دیالوگ‌های واقعی و تصاویر و کادرهای معمولی شما را به یک برش از یک زندگی رهنمون می کند که موسیقی بدان عمق لحظه‌ای می‌بخشد و ورود آدم‌ها دامنه ارتعاش آن را فراتر از این زمان می برد.

فیلم سنگی است بر گوری. ما چرا ما شدیم است به زبان ساده. تحلیل رفتار زنان و مردان. تعریف شرایط نسل‌ها. غرق ایستگاه قطاری است در دل دریا. حکایت حیرانی است. حکایت دیگر ندویدن. اینکه دیگر دوست نداشته باشی چیزی را فراموش کنی. یک مقاومت است در برابر مسیری که برایت ساخته اند؛مراسم رونمایی و ابراز تفاخر، سقوط و فرار و تبعید، مرگ و سنگ قبرهای شکسته...

انگار حکایت دریا حکایت ایران است. حکایت ایستادن در مسیری که می دانی حذفت می‌کنند. دیدن آن دریای وسیع و دل دل زدنت همچون بلبل که پرواز دادنش اشتباهست و شوق پریدن غیر قابل انکار.

زن‌های حاضر و غائب چه زیبا تصویر شده اند. ژاله که پای عشقش می ماند گاه از روی نیاز گاه از روی ارادت شاگردی گاه از روی رقابت و گاه از روی ترحم و با اینهمه تن به تنوع و تکثر داده. پرنده قفس را رها کرده و قلب خود را عوض کرده و صدای رسانه را به خانه باز کرده و با ناشر و دکتر در خفا به تبادل اطلاعات می پردازد هر چند فال قهوه اش هنوز بجاست.نگار که عشقش را ترک می کند اما بزرگوارانه داغ ننگ می خورد و توأم با سکوت می رود تا بتواند جوانه آن عشق را نهانی و در اضطراب دور از وطن بپروراند برای روز مبادا چون آینده نگر است.  مهین که نمی داند عشق چیست  و  پروانه که باید فرجام ها را ببیند و از نقطه انتهایی قصه ، بساط جدید یک بازی را شروع کند دختری که باز می گردد تا مرگ پسری هم نسلش را ببیند. پسری که پدرش او را پرورش داده. پدری که نمی داند او دخترش است. و مادری که می داند بچه اش به خانه باز نخواهد گشت و با اینهمه امیدوار است که خود را فریب دهد. مادری که در فیلمهای فرمان آرا رژه می رود.

مردها اما کنشگرانی می توانند باشند پرتوان اگر نمرده باشند، یا نکشندشان یا محزون و دیوانه نباشند.

حکایت دریا حکایت پیشی گرفتن تحولات اجتماعی از زندگی فردی ماست و تفاهم ما در یک اصل:تغییر. کارگردان خود را به جای یک نفر خاص نمی بیند بلکه چیدمانی از آدم‌ها، گرایش‌ها و نسل‌ها را در کنار هم می نشاند تا فیلم معنایی واقعی از زندگی باشد. زندگی هایی سطحی یا عمیق. او می داند که چه کسی سوار چه قطاری می شود و به چه مقصدی می رسد. اما در این میان تکلیف یکنفر روشن نیست. کسی که به دانش و بینش دسترسی دارد. او نمی تواند که امید را تزریق کند. نمی تواند که جانی را از مرگ برهاند. حتی نمی تواند اثری را کامل به دست خواننده برساند و همین ناامیدی اوست که او را پله به پله با جامعه پیش نبرده است. او سمبل روشنفکری و طبقه الیت جامعه است اما محکوم است به اینکه هم رویای دریا را ببیند و هم کابوسش را. دریایی که ما را می بلعد.

موسیقی، دیالوگ‌ها، مونولوگ‌ها، حرکت و سکون دوربین، سایه روشن‌ها، گریم و بهت‌های بازیگران همه آنقدر وسعت دارند که در ریتم فیلم آرامشی طبیعی را نصیب بیننده می‌کنند. ما در مواجهه با شوک‌های فیلم رنجیده خاطر و یا حتی غافلگیر نمی‌شویم چرا که بنا نیست شاخ و برگ‌های دلفریبی به قصه افزوده شود.

بنا نیست برای رساندن پیام دچار دروغ‌ها و فریب‌های تصویری شویم. فرمان آرا هنوز بر موج نوی سینمای ایران سوار است. او امضایش پای این مانیفست است. بیانیه‌ای برعلیه خود. و همراهان او گویی ژنرال‌هایی هستند آماده رزم. فاطمه معتمدآریا، لیلا حاتمی و علی مصفا خوش درخشیده اند و علی نصیریان که روح هوشنگ گلشیری در او حلول کرده است انگار تجسمی از واقعیت محض است. باید به همه گروه خسته نباشید گفت که بار دیگر طعم سینما را به ما چشاندند.


منبع: خبرگزاری ایرنا
نویسنده: علی پاکزاد