بازیگر و کارگردان شناخته‌شده تئاتر که این روزها نمایش ˝پرواز˝ را در تالار محراب روی صحنه برده، معتقد است اینکه در یک دوره اجتماعی کاری را صلاح بدانند که اجرا شود و در دوره‌ای نه، قبول ندارم. بلکه باید این اختیار را به هنرمند بدهند.

پایگاه خبری تئاتر: کمتر کسی است که بازی‌های درخشان میکائیل شهرستانی در تئاتر، سینما و تلویزیون را به خاطر نیاورد و صدای گرم و دلنشین او را در نمایش‌های رادیویی نشنیده باشد. او سالیان سال است که در عرصه هنر تئاتر این مرز و بوم به صورت مستمر مشغول فعالیت است و در این میان علاوه بر کسب دانش و تجربه‌های جدید، تاکنون شاگردان بسیاری را تحویل جامعه هنری کشور داده که امروز هر کدام‌شان جایگاه خاص و ویژه‌ای برای خود دارند.

شهرستانی مدتی است همراه با شاگردانش، نمایش "پرواز" را که متن آن را نیز خودش به رشته تحریر درآورده در سالن اصلی تالار محراب روی صحنه برده است. او در توضیح مختصری درباره این نمایش نوشته: نمایش "پرواز" قصه فراق است و رسیدن شعور است و شناخت. قصه‌ی موجودی که عطش دانستن دارد، هر چند این عطش با عنادی کودکانه آغاز می‌شود. داستان نادانی است و دانایی، قهرمان داستان نمی‌خواهد تسلیم سرنوشتی شود که برایش مقدر شده و تاوانش را هم می‌پردازد.

به بهانه اجرای این نمایش در دفتر خبرگزاری هنر ایران (هنرآنلاین) میزبان میکائیل شهرستانی بودیم و با او درباره این اثر نمایشی‌ و همچنین مسائل جاری تئاتر کشور به گفت‌وگو نشستیم که ماحصل را در ادامه می‌خوانید:

به عنوان اولین سوال دوست دارم بدانم چه حس و عاملی باعث شده که شما در طول این سال‌ها بیش از سایر هم دوره‌ای‌هایتان وقت‌تان را صرف آموزش و کار کردن با جوان‌هایی که دوستدار تئاتر هستند می‌‌کنید؟ این ناشی از عشق به تدریس است یا نگران از آینده تئاتر؟

این امکان برای من فراهم شد، تئاتر را به صورت آکادمیک یاد بگیرم و این علاقه در من از ابتدا بود. کمی به خاطر داشتن یک امنیت شغلی بود و وقتی که درگیر شدم و شروع به خواندن و یادگیری این رشته کردم آموزش برایم بسیار جدی شد و تا امروز ادامه یافت. پروسه آموختن همچنان برای من ادامه دارد چرا که معلم من استاد حمید سمندریان همیشه تاکید داشت که آموختن تا ابد ادامه دارد و نمی‌توان این چرخه را متوقف کرد. نگاه‌های جدید و متد جدید به وجود می‌آید و نمی‌توان همچنان در عهد خود به سر برد و تنها به داشته‌های خود اکتفا کرد. در موقعیتی بودم که واقعا تمایلی به روی صحنه بودن نداشتم، چرا که مشکلات زیادی در این بخش وجود دارد. دلیل علاقمندی من به آموزش بخشی به شرایط موجود بر می‌گردد و بخشی هم به خود ما. وقتی که داشته‌ای را کسب کردم چرا نباید در اختیار دیگران بگذارم؟ هرچند دراختیار خود من در تمام عرصه‌ها چه رادیو، چه در صحنه و چه در تصویر به سختی قرار گرفت. آن زمان سخت‌گیری‌هایی می‌کردند که منجر به پیدایش آدم‌هایی شد از جنس میکائیل شهرستانی؛ و من خودم نیز به نوعی دیگر این کار را انجام می‌دهم و نسبت به گذشته با انعطاف بیشتری سخت‌گیری می‌کنم. به طور مثال در همین نمایش "پرواز" بعد از گذشت یک سال تمرین و تدریس بعد از بازبینی یکی از بازیگرانش را کنار گذاشتم و جایگزین کردم. این که چرا هم‌دوره‌های من کمتر درعرصه آموزش حضور دارند، اشکالاتی است که بر می‌گردد به نسل ما؛ شاید زیادی انعطاف داریم یا شاید زیادی سختیم و به اصولی پایبندیم که فکر می‌کنیم باید برای آن ایستاد، پایداری کرد و خدشه ناپذیر بود. اعتراف می‌کنم تعدادش انگشت شمار است. خیلی کم دیدم کسی را در تئاتر که به صورت جدی به این‌حرفه بپردازد. شاید برگردد به جنون هذیان گوی دوست داشتنی من که هیچ وقت نتوانستم کنارش بگذارم.

البته برای من هم این امکان را فراهم می‌کند که خودم را به روز نگه دارم. چرا که کسی که در عرصه آموزش فعال است حتما باید مداوم بخواند و ببیند. اما به قدری شرایط سخت است که توان آدم‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد و هر چقدر سعی می‌کنی، نداشته‌های خودت را به نوعی در نسل بعدی جستجو کنی یا کار نیمه کاره‌ای را که تمام نکردی با آنها به اتمام برسانی گاهی ناامیدت می‌کنند. فکر می‌کنی بضاعتش را ندارند و آن‌قدر درگیر حواشی هستند که مسیر را کج می‌روند و باید یا تنبیه‌شان کرد یا با آنها مماشات کرد و کنار آمد و این‌همه در ادامه پروسه بازیگری من است. وقتی آموزش می‌دهم، خودم داشته‌هایم را دوره می‌کنم. من هیچ وقت آموزش را نمی‌توانم نادیده بگیرم. متاسفانه این رسم را در این سرزمین نداریم که باور کنیم اگر کسی در کنار ما شروع کرده می‌تواند از ما جلوتر باشد و زحماتی که تقبل کرده خیلی بیشتر از آن‌چیزی است که ما متقبل شده‌ایم.


 در بخشی از بروشور نمایش " پرواز" نوشته‌اید "آنها پرواز را آموخته‌اند، اما آنچه واقعی‌تر می‌نماید آن است که چون نسل پیش از خود نباید از پای بنشینند و باید خستگی‌ناپذیر در میدان بمانند و پا پس نکشند". فکر می‌کنید نسل شما در کجا و چه موردی پا پس کشیده که چنین آرزویی برای جوان‌ها می‌کنید؟ ضمنا این درباره خود شما هم صدق می‌کند؟

نسل ما در بخش‌هایی مماشات کرد، درحالی که باید مقابله می‌کرد. من به نوبه خودم فکر می‌کنم تا جایی که توان داشتم این کار را نکردم، تنها استراتژی‌ام فرق کرد. جایی که باید کار می‌کردم، کردم و جایی که کارم رد شد و بعد آن را پذیرفتند، گفتم دیگر نمی‌آیم، چرا که انتخاب‌گر من هستم. اینکه در یک دوره اجتماعی کار را صلاح بدانند که اجرا شود و در دوره‌ای نه، قبول ندارم. باید این اختیار را به هنرمند بدهند چرا که باید برخی حرف‌ها زده شود و این هنرمند است که این وظیفه را برعهده دارد. باید دید حوصله شنیدن هست یا نه... هر بار هم می‌خواهیم توجیه کنیم. سعی می‌کنیم آدم‌ها را عقب کشیده و منزوی کنیم. ما گاهی منزوی هم شدیم. اما عمدتا سعی کردم حتی اگر لازم است با کار نکردن خودم را ثابت کنم و عدم وجودم به چشم بیاید، این کار را کردم. همانطور که این روزها در رادیو این کار را انجام دادم، چرا که شرایط ناهنجار بود و با هیچ کدام از باورها و تصورات من و نسل من انطباق نداشت، پس ترجیح دادم که نباشم. برخی بسته به شرایط تن می‌دهند و می‌پذیرند اما من این‌گونه نیستم، فکر می‌کنم زمانی باید برگردم که احترامم سر جایش باشد و کارهایی که باید را بتوانم انجام دهم و وظیفه من است که برگردم. در تئاتر هم به همین گونه است در برهه‌ای با واکنش‌های خوبی رو به رو نشدم و دیدم کسانی را که خودم تربیت کردم به نوعی وقتی به موقعیتی دست پیدا کردن در سیستم تئاتر به یک باره کاراکتر حقیقی خود را رو کردند و مانع ما شدند. اما من اعتقاد دارم این دوره‌ها سپری می‌شوند و باید پشت سر گذاشت. آن‌ها نیز جایگاه‌شان تغییر کرده است. شایسته سالاری و لیاقت سالاری نیست و گاهی با واکنش‌هایی روبه رو می‌شوی که جز تاسف کار دیگری نمی‌توانی انجام دهی.

و فکر می‌کنید جوانان امروز چقدر اهل مماشات و کنار آمدن با مسائل و مشکلات پیش رویشان هستند؟

اعتقاد ندارم که ما همه با این موضوعات کنار آمدیم. ما به نوبه خود کاری که باید انجام می‌دادیم را انجام دادیم و با آنچه که از دستمان برمی‌آمده و شرایط اجازه داده است تلاش کردیم. اما نسل جوان متاسفانه بیشتر اهل کنار آمدن است و سعی می‌کند از بی‌راهه حرکت کند و دور بزند و میانبر بزند و با رانت‌هایی که بدست می‌آورد، بقیه را زیر پا بگذارد و پیش برود من این را هیچ وقت به شاگردانم یاد نمی‌دهم و در جواب این که ما چه کنیم همیشه می‌گویم، کار، کار، کار. خواندن، دیدن و تحلیل کردن. اما متاسفانه شرایط اجتماعی به گونه‌ای است که اگر رانت نداشته باشی به هیچ کجایی نمی‌توانی راه‌یابی. کسانی که این مناسبات را درک نمی‌کنند و لزومی برای آن نمی‌بینند پشت در می‌مانند. من در را میزنم و اگر این در باز نشد به سراغ در دیگری می‌روم. در همه حوزه‌های مربوط به بازیگری از همان ابتدا سعی کردم، نیم دستی داشته باشم و در تمام آنها کار تولید کرده و مدعی هستم و نمونه کارهایم وجود دارد و سرم را پایین نمی‌اندازم.


 در نمایش "پرواز"، جدا از وجود نوعی فانتزی و داستانی که از زبان یک جوجه پرستو می‌شنویم، مقولات اجتماعی متعددی مثل مسئله اهمیت و جایگاه خانواده، تنهایی، روبه‌رو شدن با موانع و مشکلات زندگی، رسیدن به آزادی، صبر و مقاومت در رسیدن به هدف و... به اشکال مختلف مطرح و عنوان می‌شود. در واقع "پرواز" پُر است از المان‌های اجتماعی مهمی که روی هر کدام از آنها می‌توان متمرکز شد. مشخصا سوالم این است که در این نمایش از میان همه المان‌های اجتماعی کدامیک مد نظر شما بوده و برایتان در اولویت قرار داشته است؟

من به شناخت سنتی اعتقادی ندارم و فکر می‌کنم، آنچه پدران ما به ما آموختند کامل نیست. همانطور که به آنچه ما می‌رسیم کامل نیست و نمی‌توانیم به فرزندان‌مان منتقل کنیم. ما می‌توانیم شاهد تاریخ باشیم و باید شخصا به شناخت برسیم. طلایی پرستوی اصلی این نمایش از سر جهالت، تنهایی و عناد کودکانه می‌خواهد ببیند در جنگلی که تنهاست چه اتفاقی می‌افتد و با آگاهی به این ضرورت برسد. خطرات را می‌بیند، به فقر می‌رسد، با پیری که به نوعی از هم‌کیشان خود رو دست خورده و تنها مانده و تفکراتش کهنه شده روبه رو می‌شود، یا لاشخورهایی که منتظر مرگ امثال طلایی هستند و روزگار را با مردار موجودات سپری می‌کنند، می‌بیند. طلایی زمانی می‌بیند که دیگر جای ماندن نیست همه به نوعی سعی می‌کنند با تاریکی که حاکم شده کنار بیایند و راهکاری پیدا کنند، اما در نهایت سرنوشت‌شان چیزی نیست جز مرگ و این نکته را طلایی عمیقا درک می‌کند که اگر بخواهد معطل شود چیزی جز هلاکت برایش در بر ندارد و این شعور، بهایی است که باید پرداخت. به قول شکسپیر" هرگاه جان به آگاهی می‌رسد، تن رنجور می‌شود" طلایی باید تمام موانع را پشت سر بگذارد. زندان گاهی، زندان تن و جهالت‌های خودمان است. گاهی رو پوشاندن از آنچه که همه می‌گویند درست است و تو نمی‌خواهی به دلیل تقابل با منافع خود قبول کنی، تو را به جایی می‌رساند که درنهایت به چوب سلاخی برسی؛ باید حرکت کرد و رفت. اول باید به خودمان بیاییم. به نظرم این جمله که می‌گوید: مرگ خوب است برای همسایه، تنها از ایرانی‌ها بر می‌آید و از گذشته‌های بسیار دور در ما وجود داشته است و باید بازبینی روی آن داشته باشیم و این را تصحیح کنیم. قصه "پرواز" در واقع حکایت این بازبینی است تا اینکه بدانی چرا این مسیر را می‌روی و اگر رفتی تاوانش را هم بدهی و پا پس نکشی.

سال‌ها پیش جمشید سپاهی قصه کودکانه‌ای را نگاشت به نام "پرستویی که پرواز نمی‌دانست" و شما آن را به روی صحنه بردید و در واقع به نوعی آن قصه ایده کار "پرواز" شد. قصه آقای سپاهی برای رنج سنی کودک بود اما در نمایش "پرواز" با مباحثی روبه‌رو می‌شویم که نشان می‌دهد مخاطب کار شما کودکان نیستند. در این اجرا آیا مخاطب خاصی را از نظر سنی در نظر داشتید؟

من مخاطب خاصی مد نظرم نبود و همه سنین را در نظر گرفتم. ظاهر این نمایش مانند "شهر قصه" به نظر می‌آید که اتفاقا طیف جوانان و کودکان را مخاطب قرار می‌دهد، اما مفهومش مخاطب همگانی دارد. شاهد این گفته من داستان "شازده کوچولو" می‌تواند باشد. مفاهیمی که در آن طرح می‌شود تعهد است و عشق ورزیدن به همنوع، مسئولیت‌پذیری است که از کودکی می‌توان یاد داد تا بزرگسالی. در واقع این الگوی من بود. همواره این متون را می‌خوانم و اجرا می‌کنم و در ماه آینده نیز به نفع بیماران خاص "شازده کوچولو" را بار دیگر اجرا می‌کنم. مخاطب من همه گروه‌های سنی می‌تواند باشد چرا که مفاهیمی طرح می‌شود که با زبان ساده کودک هم می‌فهمد. باید ابتدا بدانی چه می‌خواهی برای رسیدن به این خواست، جایگاهی بدست بیاوری که بعد از کسب شعور و آگاهی، تو را به مقصد برساند. در این مسیر با سختی هم مواجه می‌شوی. گاهی ممکن است همراه داشته باشی و گاهی ممکن است تنها باشی. گاهی ممکن است در این سفر طولانی که باید طی کنی همان همراهان آزارت بدهند یا مسیرشان عوض شود اما تو اگر ادامه می‌دهی و می‌دانی که چه می‌خواهی باید تمام این مشکلات را تحمل کنی، چرا که جای ایستادن نیست. من تنها ایده نمایش را از قصه جمشید سپاهی گرفتم و هیچ ارتباط دیگری این دو با هم ندارند. مخاطب آن قصه خردسالان بودند. این ایده را شما از هر جایی می‌توانید بگیرید حتی از یک خبر ساده یا یک گفتگوی دو نفره.

در واقع این را قبول دارید که شیوه اجرای این متن می‌تواند به نوعی مخاطب را مشخص‌تر و بهتر تعیین کند؟ یعنی می‌توان گفت اگر شما امکانات اکسسوار و ابزارهای سخت افزاری ایده‌آلی داشتید به فرم دیگری می‌رسیدید؟

هم بله و هم نه. بله به این خاطر که من این فرم را دوست دارم. صحنه هر چقدر خلوت و ساده‌تر و پالوده‌تر باشد بهتر است و من این را در طراحی، موسیقی، لباس‌ها و حتی بروشور به کار گرفتم و سعی کردم مفهومی کار کنم. کاری که در این سال‌ها خیلی کمتر دیده می‌شود. ما یکسری نقاط تاریک و روشن داریم که همان لباس پرستوهاست و یک نقطه طلایی که سر جای خودش نیست و نشانگر همان عنصر ناراضی است که در این ساختمان به دنبال جای خودش است. اگر از عوامل سخت افزاری حمایت بهتری صورت می‌گرفت شاید می‌توانستم امکانات و تکنولوژی را اضافه کنم. مثلا قفس را به صورت مکانیزه از سقف به پایین بیاورم. 


 در واقع می‌توان به نوعی دیگر گفت استفاده از این دکور ساده بیشتر از این جهت بود که قصد داشتید میزان توانایی شاگردان‌تان را روی صحنه بسنجید؟

این نیز می‌تواند باشد. هر چقدر صحنه خالی‌تر و فقیرانه‌تر برگزار شود و به جوهره نمایش که بازیگر است، تکیه کنیم، درست‌تر است. من پروسه تربیتی را طی می‌کنم. اگر این کار را با بازیگران حرفه‌ای اجرا می‌کردم، بی‌تردید میزانسن و طراحی تغییر می‌کرد. باید آنچه را که بچه‌ها آموخته‌اند تست می‌کردم و همواره نیز این روند ادامه خواهد داشت. متاسفانه مشکلی که ما داشتیم موقعیت جغرافیایی تالارمحراب بود که کار را برایمان سخت‌تر کرد، چرا که امکانات مناسبی ندارد و بسیار امکاناتش محدود است. یادمان باشد وقتی در سالن تئاتر می‌رویم اول باید شرایط رفاهی مخاطب‌مان را فراهم کنیم که متاسفانه در این سالن اینگونه نیست. همین جا صمیمانه از مدیریت تالار محراب و کارکنان آنجا که در فضای دوستانه‌ای سعی کردند، نیازهای گروه را برآورده کنند تشکر می‌کنم، اما چه کنیم که دست‌شان بسته است و بسیاری از این تلاش‌ها به نتیجه نرسید.

در نمایش "پرواز" شاخصه‌های اجتماعی که پیش از این صحبت کردید خیلی پر رنگ بودند. با نگاهی به کارنامه کاری شما در تمام حوزه‌ها می‌بینیم که مقولات اجتماعی و انسانی در آنها جایگاه ویژه‌ای دارد و شیوه نمایش‌ها نیز خیلی راحت و مشخص هستند. ما خیلی میکائیل شهرستانی را ندیدیم که به سراغ کارهای آوانگارد برود. این دغدغه خودتان است و تئاتر مورد پسند شخص شهرستانی، اجتماعی است یا اصولا به این تقسیم بندی‌ها اعتقادی ندارید؟

اصولا سعی نمی‌کنم چیزی را به کسی یاد بدهم سعی می‌کنم با زبان خودش این کار را انجام دهم و آنچه را که می‌خواهم به او بفهمانم. ضمن این که ارتقا کیفی وکمی هم با این ارتباط در نظر می‌گیرم و سعی می‌کنم با زبان او مواجه شوم. فکر می‌کنم بعضی‌ها هنرشان دراین است که ساده‌ترین معضلات اجتماعی را چنان پیچیده نشان دهند که کسی از آن سر در نیاورد درحالی که من فکر می‌کنم، سخت‌ترین مشکلات را می‌توان به زبان ساده بیان کرد. ما اگر فرهنگ خودمان را به خوبی شناخته باشیم مخاطب‌مان را نیز بشناسیم و درگیر این جماعت باشیم می‌دانیم که آنها با چه آیین و فرهنگی خواستار برخورد هستند. یک هنرمند ضمن اینکه حرفش را می‌زند، باید به نوعی گفته‌اش را بیان کند که مخاطبش بفهمد و بداند که به شعور او توهین نمی‌شود. ضمن این که هنرمند باید حساسیت‌ها و ظرایف بیشتری را در نظر بگیرد . باید به گونه‌ای حرف زد که مخاطب درک کند و این هوشیاری هنرمند را می‌رساند.

و سخن آخر....

میکائیل شهرستانی نشان داده که به بخشی از تئاتری‌ها تعلق دارد که اهل باج دادن نیستند. من تاوان باج ندادنم را امروز می‌پردازم. چرا دکتر صادقی و امثالهم درحالی که باید در دانشکده‌ها تدریس کنند مدام درحال برگزاری ورک شاپ در شهرستان‌ها هستند و باید رنج این سفر را به جان بخرند. چرا بهرام بیضایی باید 18 سال یک بار کار کند و یا هرگز آرزوی حمید سمندریان برآورده نشود، اما آدم‌هایی هستند که سالی چند کار را به روی صحنه می‌برند. این با هیچ قانونی همخوانی ندارد. من اصلا به کسی حسادت نمی‌کنم چرا که فکر می‌کنم آنچه خداوند داده برایم کفایت می‌کند و اگر من بتوانم به بهترین شکل استفاده کنم موثر بوده‌ام و این نشان دهنده آن است که من هستم و تا آخرین لحظه‌ای که نفس می‌کشم این فرم ادامه خواهد داشت. ما فرهنگ غنی داریم اما متاسفانه هنوز این فرهنگ را نمی‌شناسیم و به یک زبان واحد نرسیده‌ایم. انگشت شمار هستند استثنائاتی مانند بهرام بیضایی یا حمید امجد؛ اما هنوز نتوانسته‌ایم یک اثر ایرانی را به گونه‌ای به زبان غیر ترجمه کنیم که برای یک فرانسوی یا مصری یا حتی یک یونانی هم جذاب باشد. بخشی به موضوعات باز می‌گردد و بخشی دیگر به نوع اثر و شکل و ساختاری که انتخاب کردیم، قواعد درام همه یکی است. اما خود موضوع مهمتر از هر چیز است. چرا شکسپیر هنوز مانده یا هنوز می‌توان به تئاتر یونان پرداخت، چرا که آن‌ها تنها به زمان خود تعلق ندارند و همچنان این روند ادامه دارد.