پایگاه خبری تئاتر: نمایش «سگدو» به نویسندگی محمد چرمشیر و كارگردانی عباس غفاری در ششمین روز از سیونهمین جشنواره تئاتر فجر در تالار چارسو(مجموعه تئاترشهر) اجرا شد. افرادی چون آیه كیانپور، سروش طاهری، مرتضی آقاحسینی و محمدرضا صولتی در این اجرا به ایفای نقش پرداختند. در خلاصه نمایش آمده است: «سگدو درباره دختری به نام لناست كه میخواهد به یكی از كشورهای اروپایی پناهنده شود اما كابوسها رهایش نمیكنند.» این نمایشنامه به طور روشن به موضوع بحران هویت پس از مهاجرت میپردازد. همانطور كه در خلاصه داستان هم آمده با زنی مواجه هستیم كه مدام درگیركابوس است. در واقع نقطه كانونی روایت، شب پیش از مهاجرت لناست كه او را در یك «دایلما» (دوراهی) میبینیم كه باید تصمیم بگیرد آیا میخواهد پناهنده شود یا خیر؟ بنابراین با فضایی كابوسگونه و شخصیتی پریشان طرف هستیم.
بستر امپرسیونیستی نمایشنامههای دوره متاخر چرمشیر
محمد چرمشیر در نمایشنامههای چند سال اخیر خود به اقتباس و بازخوانی از رمان توجه ویژهای نشان داده و به طوركلی از اندیشههای انضمامی و انتقادی دور شده است؛ با این حال برخلاف این رویه در نمایشنامه «سگدو» به زنی ایرانی توجه دارد كه تلاش دارد به كشور فرانسه مهاجرت كند. چرمشیر مدتهاست كه از فضای رئالیستی دور شده و بیشتر در بستر مدرنیستی دست به تجربه میزند و الگوهای جدید را میآزماید. او ساختارها و شكلهای متفاوت و غیرمتعارفی از نمایشنامهنویسی را دنبال میكند كه معمولا رنگ و لعاب امپرسیونیستی دارند.
انگار مانند كلود مونه و ادگار دگا از دریچهای انتزاعی و رویایی به زندگی مدرن شهری نگاه میاندازد. چرمشیر، كاراكترهایی را خلق میكند كه گویی با كمك ضربات پیاپی و شكسته قلممو و به كار بردن لختهرنگهای تجزیه شده، شكل گرفتهاند. به هیچ عنوان شاهد آن جزییات حساس و ریز آثار رئالیستی در كارهای او نیستیم. فكر میكنم آنتون چخوف بود كه این شیوه را برای اولین بار به كار برد ولی با وسواسی مثالزدنی. در آثار متاخر چرمشیر، رویدادها و كنشهای نمایشی، حالتی انتزاعی دارند و نوعی تمثیل و حتی گنگی و ابهام شكل میگیرند. گاهی شخصیتها شبیه به ابری میمانند كه به سرعت از جلوی چشمهای تماشاگر گذر میكنند و اثری از آنها به جا نمیماند.
انگار غیب میشوند. چرمشیر علاقهای به قهرمانسازی مثل ماكسیم گوركی و هنریك ایبسن ندارد و دیالوگهایی كه مینویسد بیشتر سوبژكتیو هستند تا آبژكتیو؛ یعنی به مسائل درونی انسانی میپردازد. چرمشیر به شدت تحت تاثیر رمانهای مدرنیستی است زیرا در آثار متاخر او ردپای اندیشههای ویرجینیا وولف، فرانتس كافكا و امثالهم هویداست. نمایشنامه «سگدو» نیز اینگونه است. این اثر تركیبی از اجرای زنده و تصاویر ویدیویی است. نویسنده در بخشی از متن گفته است چه تصاویر ویدیوییای نمایش داده شود و در برخی بخشهای دیگر نه. روایت او كمی پیچیده است و میخواهد تصویری رویاگونه از زنی تنها و تحت فشار را به نماشی بگذارد. لنا زنی ایرانی است كه میخواهد مهاجرت كند و در همان اول نمایشنامه میگوید: «امروز فهمیدم یه سگ بلد نیست راه بره...
فهمیدم یه سگ یا باید یه جا وایسه یا باید خیلی تند بدوعه. اینم فهمیدم مهم نیست اون سگ كجا میره و چرا میره. فهمیدم اون سگ فقط باید بره. فهمیدم اینو بهش میگن سگدو زدن. من امروز همش سگدو زدم. اولش میدونستم كجا میرم اما از یه جایی دیگه برام مهم نبود كجا میرم و چرا میرم، فقط میرفتم. سگدو میزدم. یهو خیال كردم اگه من یه سگ بودم چی میشد؟» همانطور كه میبینید مفاهیمی چون: رفتن، مسخ و بیهویتی به طور واضح بیان شدهاند.
در حقیقت، قرار است شخصیتی پریشاناحوال را تماشا كنیم كه سر دوراهی رفتن یا ماندن گیر كرده است. عباس غفاری با نشان دادن تصاویری از سگهای ولگرد تلاش میكند، فضای ذهنی كاراكتر را نشان بدهد؛ انگار كه با همان سگ ولگرد صادق هدایت طرف هستیم. نوعی گمگشتی و حیرانی وجودی نیز دیده میشود. لنا برای بیان حال خود از تمثیل درنای مهاجر هم استفاده میكند و در آخر مونولوگ كودكانهاش، خودش را چنین توصیف میكند:«یه مهاجر كه بیرون انداخته شده.» او پس از بیان این جملهها روی یك تخت بیدار میشود و لباس نظامی پوشیده است. البته بیداری او بیشتر شبیه به خواب است! بعد هم شخصیتهایی عجیب و غریب كه فرانسوی هستند در اطرافش میچرخند و هر كدام هم او را سرزنش میكنند. انگار قرار است به جهنم برود و با دوزخیان مواجه شود. فكر میكنم نویسنده در این نمایشنامه كمی تند میرود و تمام مهاجران را یك جور نگاه میكند زیرا آنها را شبیه پاسوخته میبیند كه این پا و آن پا میكنند؛ یعنی افرادی كه بیوطن شدهاند و دیگر گذشته و هویتی ندارند. شاید برخی اینگونه باشند اما همه نه.
خوابهای سیاه آن زن گمگشته
فضای نمایش به دو بخش انتزاعی و واقعی تقسیم شده و البته كه وحدت اجرایی ندارد. گویا چند خرده پیرنگ با موضوع هویت گمشده به یكدیگر وصله و پینه شدهاند. اجرای چنین نمایشنامهای سخت و مشكل است. فكر میكنم متن از كارگردانی جلوتر باشد؛ یعنی اینكه عباس غفاری از پس متن برنیامده است. ابهام در اجرا بیداد میكرد و من را بهشدت گیج كرد. هیچ نوع فضاسازی مشخصی توسط كارگردان قوام نیافته زیرا یكباره به میانه داستان پرتاب میشویم و همه چیز هم به شدت مبهم شده است.كارگردان میتوانست ۱۰ دقیقه اول اجرا را با فضاسازی درست و حتی معرفی جهان نمایشنامه و فرضیه دراماتیك پیش برود، با اینكه با متنی غیركلاسیك، مدرن و پیچیده طرف هستیم.
نقطه كانونی روایت و موتور محركه دراماتیك نیز تا دقیقه ۲۰ شكل نگرفته با اینكه كاراكتر محوری یك زن ایرانی است. البته او در ابتدای اجرا از تصاویر ذهنی خود حرف میزند و مفاهیم اصلی متن را بیان میكند. آیه كیانپور در نقش لنا (شخصیت محوری) كاملا بیحس، كمانرژی و معمولی است. فكر میكنم نقشش را باور نكرده زیرا اصلا نتوانسته ابعاد پیچیده و درونی كاراكتر را به نمایش بگذارد كه دلیل اصلی این اتفاق را ضعف تكنیكیاش میدانم.
جالب است در نمایشنامه تاكید شده كه شخصیت لنا در حال سگدو زدن است اما این ایده به هیچوجه در بازی كیانپور دیده نمیشود. سروش طاهری نیز در دو نقش ظاهر میشود. او ابتدا نقش پیرزنی خودنما را بازی میكند و بعد هم نقش پدر. او در نقش پیرزن با عشوههای فراوان حرف میزند اما آنچنان استرس دارد و آنقدر تمركزش پایین است كه مثلا هنگام حرف زدن، ماتیكی كه در دست دارد روی زمین میافتد. یكی از ویژگیهای بازیگران كاربلدی چون داستین هافمن این است كه میتوانند با تمركز بالا، چند كار را به طور همزمان انجام بدهند.
به عنوان مثال به فیلم «همه مردان رییسجمهور» (۱۹۷۶) به كارگردانی آلن جی پاكولا نگاه كنید تا منظورم را بهطور روشن دریابید. ادا و اطفارهای اغراقشده و غیرواقعی طاهری باعث شده تا نقش نابود شود و تمام جذابیتهایش از بین برود. یكی از ویژگیهای مهم كارگردانی هوشمند، انتخاب بازیگرانی درست و در حد و اندازه نقش است. شیوه ایفای نقشها توسط بازیگران نیز باید شبیه به هم باشد؛ یعنی اینكه بازی حتی یك نفر هم نباید از نقش بیرون بزند اما در اجرای عباس غفاری شاهد عدم یكدستی كار بازیگران بودم. آنان هم مانند كارگردان از پس نقشها برنیامدهاند.
راستش اصلا متوجه نمیشوم چرا بازیگران به یكباره فریاد میكشند و گاهی هم واژگان را تند تند و عصبی به سوی یكدیگر پرتاب میكنند. اگر بازیها قرار است غیرواقعگرا باشد پس چرا كارگردان در گفتوگویی تاكید كرده، بازیها رئالیستی است! متر و معیارهای بازیگری رئالیستی با فریاد و شیونهای بیمنطق و ماشینی جور درنمیآید.
مهمترین فاكتور در بازیگری رئالیستی قابل باور ساختن رفتار،گفتار و كنشهای نقش است. طراحیها به شدت مینیمال است و تلاش شده با كمترین ابزار، فضایی كابوسگونه از زندگی لنا ساخته شود. رنگ غالب هم سیاه است كه به تلخی كار میافزاید و قطعا انتخاب درستی است. با لباس نظامی لنا مشكل دارم و واقعا معنای آن را نمیفهمم. چرا لنا كه زنی مهاجر است باید لباس جنگی بپوشد؟ مگر سرباز است؟ از این جهت طراحی لباس را كاملا گمراهكننده و بیمعنا درنظر میگیرم كه به لحن اجرا هم ضربه زده است.
البته كارگردان هم خیال خودش را راحت كرده و تصاویر آرشیوی را از اینترنت برداشته و پخش كرده است. برخی از تصاویر درباره اعتراضهای خیابانی در فرانسه است و برخی دیگر هم درباره تفاوتهای فرهنگی و تعدادی هم به مهاجرت اشاره دارند. در پایان باید بگویم كه نتوانستم با اجرا ارتباط برقرار كنم و به شدت هم از دیدنش خسته و كلافه شدم. امیدوارم عباس غفاری در كارهای بدی مرا شگفتزده كند چون دیگر هنرمندی باسابقه و كهنهكار است.
برای مشاهده دیگر اخبار سینما اینجا کلیک کنید
برای مشاهده دیگر اخبار تئاتر اینجا کلیک کنید
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: سید حسین رسولی