چارسو پرس: اکنون بیش از هفتاد سال است که گروه Living Theatre آثار نمایشی سیاسی را بصورتِ تجربی با همراهی تماشاگران و آفرینش جمعی اجرا میکند؛ اغلب رایگان یا در حمایت از یک هدف سیاسی خاص، در خیابان. در دیدگاه آنارشیستی بنیانگذارانش، جولیَن بِک (1925-1985) و جودیت مالینا (1926-2015)، تئاتر آوانگارد باید موجب رهاییِ تماشاگران میشد و آنها را به درگیری با بیعدالتی پیرامونیشان تشویق میکرد. «ما بر تمرینِ ساختن تصویر جامعهی در حال تغییر اصرار داشتیم. اگر کسی بتواند این موضوع را در تئاتر تجربه کند، در زندگی نیز تجربه خواهد کرد.» با هدف عملی ساختن چنین ایدههایی، زوج یاد شده در سال 1947 گروه Living Theatre را در شهر نیویورک تاسیس کردند، جایی که اولین اجراها در آپارتمان خودشان واقع در خیابان 789 West End برپا شد. مالینا تحت زیر نظرِ اِروین پیسکاتور در مدرسه جدید «مطالعات اجتماعی»، نمایش خوانده بود. بِک اما تحصیل در دانشگاه ییل را رها کرده بود تا به یک نقاش اکسپرسیونیست انتزاعی بدل شود و نقاشیهایی به سبک ویلهلم دِکونینگ خلق کند. هر دو، تئاتری را تصور کردند که با آنچه قبلاً بود تفاوت داشت، تئاتری توامان شاعرانه و سیاسی. تئاتری در تضاد با تولیدات تجاری برادوِی.
اولین اجراهایشان براساس آثار نمایشنامه نویسان آوانگارد آن دوران «برتولت برشت»، «ژان کوکتو»، «فدریکو گارسیا لورکا»، «گرترود استاین»، «جکسون مکلو»، «پل گودمن» و «جان اشبری» و دیگران ساخته شد. پس از اجرای موفقیتآمیز The Connection (1959) اثر جک گلبر و The Brig اثر کنت براون (1963)، مکانِ اجرا در خیابان چهاردهم و خیابان ششم توسط اداره مالیات تعطیل شد و گروه برای تبعید خودخواسته چهار ساله به اروپا رفت. اعضا در این دوره ضمن تجربه زندگی هیپیوار (کولیوار) همراه یکدیگر، نمایشنامههای آیینی نوشتند و بر اساس مشارکت تماشاگران و بداههسازی به نمایش گذاشتند. روندی که با «اسرار و قطعات دیگر» (1964) و «فرانکنشتاین» (1965) شروع شد و با «و اینک بهشت» به اوج خود رسید، متنی که در ماههای نخست سال 1968 در سیسیل ایتالیا نوشته و تمرین شد و قرار بود اجرای افتتاحیهاش 24 ژوئیه در جشنواره اَوینیون (به ریاست ژان ویلار موسس تئاتر (ملی) مردمی فرانسه) باشد. «و اکنون بهشت»، با تکیه بر بداههسازی تجربی، رفتار بدنی آرتویی (نظریهپرداز و کارگردان شناخته شده تئاتر فرانسه) و اصول آنارشیستی، قرار بود تغییرات انقلابی در تئاتر بوجود بیاورد. تحولات سیاسی مِی 68 که فرانسه را تکان داد، زمینه ظهور و آزمایش عملی ایدههای آنها فراهم شد.
اوایل ماه مه گروه برای تمرین و آمادهسازی اجرا به اَوینیون سفر کرد، سبک زندگی غیرمتعارف آنها در میان مردم محلی غوغا بهپا کرد. رویدادهای می 1968 در حال رخ دادن بود و بِک و مالینا درست همان زمان در پاریس به سر میبردند. تظاهرات گسترده، اعتصابات عمومی و اِشغالِ کارخانهها و دانشگاهها، اقتصاد سراسر کشور را فلج کرده بود. بک و مالینا ضمن حمایت از جنبش، با آن همراهی کردند، اگرچه رفتارهای خشونتپرهیزشان اغلب در تضاد با استراتژی شورشی دانشجویان مائوئیست و تروتسکیست قرار داشت، اما با اِشغالِ تئاترِ فرانسه به ریاست «ژان لوئی بارو» آن دو نیز عملا به جنبش پیوستند.
در همین حال، فیلمسازانی مانند «فرانسوا تروفو»، «ژان لوک گدار» و «کلود بری» موفق به تعطیلی جشنواره فیلم کن شده بودند. پس از خاموشی جنبش در ماه ژوئن، Living Theatre به اَوینیون رفت، جایی که اعضا در دانشکده هنرهای زیبا در یک مکان مشترک با دانشجویان مستقر شدند.
پس از ماجرای لغو اجرای La Paillasse aux seins nus (به ظن وجود صحنههای برهنگی) که قرار بود 18 ژوئیه توسط گروه موسیقی فرانسوی Chêne Noirاجرا شود، Living Theatre از این گروه حمایت کرد. چند روز بعد، حتی از اجرای رایگان Living Theatre در خیابانها ممانعت بهعمل آمد و گروه ناچار شد اجرای «و اینک بهشت» که توسط مقامات محلی «بیش از حد بحثانگیز» ارزیابی شده بود را با «آنتیگون» جایگزین کند؛ تنش به اوج رسید.
درنتیجه، گروه علاوه بر کنارهگیری از جشنواره، در تاریخ 28 جولای، جزوهای با عنوان «15 پرسش از برگزارکنندگان و شرکتکنندگان جشنواره اَوینیون» منتشر کرد؛ متن مشخصا به رویکرد «بورژوایی، استثمارگرانه و سرکوبگرانه» این رویداد اشاره داشت. تظاهراتی با هدف لغو و محکومیت برگزاری جشنواره به راه افتاد و جمعیت شعار معروفی سردادند: "ویلار، بژار، سالازار".
ویلار از این ایده که جشنواره باید ادامه یابد دفاع کرد و استدلالش این بود که حتی در جریان انقلاب فرانسه (سال 1789)، نیز تئاترها هر شب باز بودند. صبح روز 29 ژوئیه، پلیس به دانشکدهای رفت که Living Theatre در آن استقرار داشت و به گروه دستور داد جشنواره و کشور را فورا ترک کنند. ویلار که ناامید و ناتوان شاهد این صحنه بود به مالینا و بِک اطمینان داد که او هیچ ارتباطی با این تصمیم نداشته. این اتفاق به نقطه عطفی در تاریخ Living Theatre بدل شد که در طول دهه 1970 مجموعهای از نمایشها بهنام «میراث قابیل» را خلق کرد. از جمله «برج پول»، «هفت تأمل در مورد سادو-مازوخیسم سیاسی»، «شش کنش جمعی» و غیره که اساسا در مکانهای نامتعارف، و برای دستیابی به مخاطبان جدید اجرا شدند. مثلا برای زندانیان در برزیل، ساکنان زاغهنشین در سیسیل، و کارگران کارخانهای در پیتسبورگ.
برگزاری جشنهای چهلمین سالگرد اعتراض «مه 1968» طی ماههای پیش از انجام مصاحبه در سال 2008، به بحثهایی حول محور اهمیت و تأثیر رویداد این ماه دامن زده بود و بسیاری روشنفکران و سیاستمداران محافظهکار خواهان پایان بخشیدن به میراث آن دوران بودند. یک سال قبلتر، نیکلا سارکوزی، کاندیدای ریاستجمهوری وقت، اینطور اظهار کرده بود که «صفحه مِی 68 را برای رهایی از میراث نسبیگرایی فکری و اخلاقی ورق خواهد زد.» او در یک گردهمایی انتخاباتی استدلال کرد «وارثان مه 68 این ایده را مطرح کردند که همه عقاید به یک اندازه معتبرند، که هیچ تفاوتی بین خوب و بد، بین حقیقت و دروغ، بین زیبایی و زشتی وجود ندارد.» در شب انتخابات، اندکی پس از اعلام پیروزی سارکوزی، «آلن بدیو» فیلسوف فرانسوی گفت تمایل وسواسگونه او برای پایان بخشیدن به میراثِ می 68، آنهم در زمانهای که چپ سیاسی در ضعیفترین موقعیت خود بهسر میبرد، شاید نشانهای باشد از این که درواقع میراث اعتراض همچنان زنده و جاری است: «انگار در نظر جناب موش، می 68 هنوز با ما است – و این خبر خوبی است! بیایید امیدوار باشیم حقیقت داشته باشد که می 68 هنوز در ذهنها و وضعیتهای حال و آینده، زنده است.» در این زمینه بخصوص - و با توجه به نقش محوری Living theatre در وقایع می 68 فرانسه، جودیت مالینا پذیرفت درباره دیدگاههایش در خصوص رویدادها، مشارکت Living theatre و میراث بهجای مانده از روحِ ماهِ مِی با او گفتگو کنیم. این مصاحبه 17 نوامبر 2008 در تئاتر خیابانِ کلینتونِ شهر نیویورک انجام شد. باراک اوباما در انتخابات پیروز شده بود و هنوز از ظهور جنبش تسخیر وال استریت، بهعنوان میراث Living theatre خبری نبود.
* همانطور که میدانید امسال چهلمین سالگرد می 1968 است و جشنهای گوناگونی در پاریس و سایر نقاط فرانسه برنامهریزی شده. با این حال، بسیاری از سیاستمداران و روشنفکران فرانسوی تمایل خود را برای از بین بردن این میراث سیاسی و محو آن از افکار عمومی ابراز کردهاند. شما در می 68 پاریس بودید، چه خاطراتی از آن وقایع دارید؟
اوه! سالِ زیبا، 1968! دوست دارم به خود ببالم که در 13 مه 1968 در خیابان Gay-Lussac بودم و به ساختن اولین سنگری که در پاریس بالا رفت کمک کردم. به یاد دارم که از میان سنگها و پلیسها راه میرفتم. زمانه فوقالعادهای بود، چون همه امید داشتند خیلی زود میتوانیم جهانی که میخواهیم را خلق کنیم. ما در مسیرِ انجام این کارِ خوب بودیم، اما آمادگی نداشتیم و نمیدانستیم چگونه به جنبههای مثبت کار انقلابی توجه کنیم، همچنین نمیدانستیم چگونه از جنبههای منفیاش اجتناب کنیم، چون در موارد متعددی اعتراضها به خشونت ختم شد و این سرانجامی جز دلسردی و از بین رفتن انرژی نداشت. اما من احساس میکنم 1968 یک رویداد مداوم است، حس نمیکنم تمام شده. امیدوارم دفعه بعد که انرژی متراکم میشود، بتوانیم ایدهها را عملی کنیم. فکر نمیکنم این بار دیگر عقبنشینی در کار باشد.
* جولیان بِک زمانی گفت اِشغالِ تئاتر اودئون (که در آن زمان تئاتر فرانسه نیز نامیده میشد) توسط دانشجویان و کنشگران می 1968 زیباترین چیزی بوده که تا به حال در یک تئاتر دیده. میتوانید درباره آنچه که در Odéon اتفاق افتاد توضیح دهید؟
اتفاق زیبا و جالبی بود. هنرمندان زیادی دور هم جمع شدند و درباره کارهایی که باید انجام میشد فکر کردند. برنامههای متعددی وجود داشت. عدهای میخواستند برج ایفل را تسخیر کنند. بعضی میخواستند Folies Bergère را بگیرند. مطمئن بودم که اگر بخواهیم برج ایفل را بگیریم به ضرب گلوله کشته میشویم. بهنظرم رسید که گرفتن Folies Bergère هم احمقانه است. من و جولیان بهشدت طرفدار تسخیر Odéon بودیم و همین کار را هم کردیم. بعد از اجرای رقص پل تیلور. من قبلاً با او صحبت کرده بودم و سعی داشتم به مشارکت ترقیبش کنم، اما به شدت از دست جوانانی که رفتارشان در نظرش حقارتآمیز میآمد عصبانی بود، در هر صورت موافقت و همسویی نداشت. از قبل هم در آن محل حجم عظیم آشوب خیابانی به چشم میخورد و مردم در مورد اینکه کدام خیابانها باز و کدام خیابانها بسته است حرف میزدند. عده زیادی در Odéon جمع شدیم، و هنگامی که حضار بیرون آمدند، ما به داخل رفتیم و اِشغال آغاز شد. همهجور صحبتی در مورد همهچیز وجود داشت. مردم برخاستند و از امیدها و ترسهایشان، از بایدها و نبایدها گفتند و شعر خواندند.
اواخر همان شب، جولیَن روی صحنه بود. ژان لوئی بارو {بازیگر فرانسوی و کارگردان تئاتر فرانسه از 1959 تا 1968. که به دلیل حمایت از اِشغال به دستور آندره مالرو، وزیر فرهنگ وقت اخراج شد} گفت «چه نمایش خوبی به صحنه آوردهای. چه اجرای فوقالعادهای!» سپس یک گردهمایی طولانی بیستوچهار ساعته شبانه روزی آغاز شد؛ حرف، حرف، حرف – برنامهریزی انقلابی، تصورات زیبای شاعرانه درباره آینده و حرفهای بیربط – همه دَرهم آمیخته بود. هر کسی اجازه داشت بلند شود و حرف بزند. دورهای هم زدوخوردهای خیابانی افزایش یافت و تمام «black box»ها بهعنوان ایستگاه کمکهای اولیه مورد استفاده قرار گرفتند، کسانی که آنجا بودند به پانسمان زخم افراد، جا انداختنِ استخوانهای شکسته و آرام کردن مردم کمک میکردند. بارال در این زمان اغلب در دفترش بود. من و جولیَن چندین بار با او صحبت کردیم و او از ما خواست مراقب باشیم لباسها از بین نروند که در این مورد سعی کردیم کمک کنیم. عدهای معتقد بودند اینکه {در این وضعیت} بخواهیم لباسها را نجات دهیم رفتار مرتجعانهای است، اما من آنقدری تئاتری هستم که به لباس بازیگران احترام بگذارم. اوضاع برای مدت طولانی ادامه یافت تااینکه از آنجا به اَوینیون رفتیم.
* میتوانید در مورد آنچه در جشنواره اَوینیون ژوئیه 1968 اتفاق افتاد بگویید؟
با حرکت اعتراضی در حمایت از گروه Chêne Noir آغاز شد. اجرای آنها به دلیل عریانی قسمتی از بدن یکی از اعضای گروه متوقف شد. اصلا فکر نمیکنم این تصمیم ربطی به پورنوگرافی داشت. چند روز بعد هنگام اجرای «آنتیگون» کل گروه Chêne Noir را با دهانهای چسبزده در پسزمینه نمایش نشاندیم. سپس تصمیم گرفتیم نمایش خیابانی Mystery را در یکی از محلههای اَوینیون اجرا کنیم. وقتی به آنجا رسیدیم، با خودروهای پلیس محاصره شدیم، مکان کاملا مسدود بود و امکان اجرا عملا وجود نداشت. به یاد دارم که شهردار اَوینیون گفت «نمیتوانی غرفه رایگان اهدای لوبیا سبز راه بیندازی، در حالیکه من اینجا غرفهای مملو از لوبیا برای فروش دارم.» یعنی ما نمیتوانستیم تئاتر رایگان در جشنواره برپا کنیم، در حالی که او برای حضور مردم بلیت میفروخت. معتقدم حرفش از نقطهنظر اقتصادی و تئاتری بسیار پوچ و بیاساس بود. صبح روز بعد، مشغول فکر به این موضوع بودیم که در گام بعدی چه خواهیم کرد. به هرحال در مکانی استقرار داشتیم که برای حضور 400 نفر ساخته شده بود و ما فقط سی یا چهل نفر بودیم. محل را با «Enragés» (خشمگینها) [جنبش معترضان سیاسی پیرو افکار موقعیتگرایان (Situationist) که در فوریه ۱۹۶۸ تأسیس شد] تقسیم کردیم، که پس از بسته شدن دانشکده هنرهای زیبای پاریس، به اَوینیون آمدند و با ما در مدرسه حضور داشتند. ابتدا فکر میکردیم این فوقالعاده است. پوسترهای شگفتانگیزی درست میکردند که من آنها را در اتاق خوابم نگهمیداشتم. اما متأسفانه ماهیتشان خشونتآمیز بود و ما {به همین دلیل} آنها را در دایره خودمان نمیپذیرفتیم و درگیری وحشتناکی با هم داشتیم. بهطور ناگهانی یک روز تعداد زیادی خودروی پلیس وارد مدرسه شدند و گفتند: «تمامی اعضای Living Theatre، سوار ماشینهایتان شوید، ما شما را فوراً به مرز میبریم.»
* پاسختان به کسانی که شما و جولین را در ماجرای مرگ ژان ویلار، بنیانگذار جشنواره متهم میکنند، چیست؟
کتابی در مورد ژان ویلار وجود دارد که آنجا بهصراحت گفته شده ما ویلار را کشتهایم؛ البته مضحک است. من نمیتوانم تصور کنم چطور ما را به چنین چیزی متهم میکنند. ژان ویلار دو سال بعد از حضور ما در فستیوال بر اثر سکته قلبی درگذشت و در سال 1968 در جشنواره سکته مغزی خفیفی داشت؛ هنوز هم هستند افرادی که فکر میکنند ما مقصر مرگ او هستیم. ده سال پیش در پاریس بودم و عدهای فریاد میزدند «باید از خودت خجالت بکشی، ژان ویلار را کشتی!» من شاگرد اروین پیسکاتور بودم و برای او، «تئاتر ملی مردمی»Théâtre National Populaire ویلار {تاسیس شده در لیون فرانسه با مدیریت ژان ویلار 1951 تا 1963} بهترین نمونه از دیدگاه سوسیالیستی و کمونیستی بود که در تئاتر میتوانست وجود داشته باشد.
پیسکاتور در مورد ویلار سخنرانی داشت، و به ما یاد داد او را گرامی بداریم، و برای من هنوز هم گرامی است. با اینحال میدانم چرا برای محافظت از جشنوارهاش علیه ما دست به اقدام زد، و در برخورد با شرایط پیش آمده اشتباهات متعددی مرتکب شد. ویلار در کنار ما نبود، در حالی که میتوانست باشد. صبح روزی که در اَوینیون دستگیر شدیم، آمد و گفت که هیچ ارتباطی با این موضوع ندارد. البته متوجه بودیم. ویلار گفت «لطفی به من کنید، وقتی به سوئیس رسیدید، یادداشتی برایم بفرستید که میدانید من نقشی در تماس با پلیس نداشتهام.» بنابراین وقتی به مرز رسیدیم جولین برای او تلگرامی فرستاد و گفت متأسفیم که مجبور شدیم جشنواره را بهطور ناگهانی ترک کنیم و میدانستیم که او ربطی به ماجرای تماس با پلیس ندارد.
* به نظر شما، امروز از سال 1968 چه چیزی باقی مانده است؟
جوانان امروز بسیار باهوشتر از ما هستند. آنها تجربه بیشتری دارند و روی چشمانداز و ایدههای 68 تأمل کردهاند، آمادهاند تحقق ایدهها را در مسیری نو نظاره کنند. بنابراین فکر میکنم به آنچه میخواهیم نزدیک هستیم. فقط دلم میسوزد که در ماههای آینده نمیتوانم پاریس باشم، اما قلبم آنجاست. با این حال عجیب است که حوادث چگونه حکایتی سختتر و پیچیدهتر از آنچه واقعاً بود، پیدا کردهاند. ببینید، برای جوانان آمریکایی، که تحصیلات سیاسی نداشتند، 1968 به معنای سبک خاصی از لباس پوشیدن و موسیقی بود - و حقیقتا چه کسی میتواند این را انکار کند؟ - اما این چیزی نیست که واقعا رخ داده. آنچه واقعاً اتفاق افتاد و هنوز ادامه دارد این است که برای معلمها سر هر کلاس درس، تفاوت دیدگاه وجود دارد بین تفسیر دانشآموزان از جایگاه خودشان در نظر معلمان و همینطور تصوری که معلمها از جایگاهشان دارند در نظر دانشآموزان. این مثل قبل از 1968 نیست.
ممکن است بهتر یا بدتر باشد، اما قطعا متفاوت است. و این در هر فروشگاه، در هر کارخانه صدق میکند: کارگر به این فکر میکند که برای سرکارگر چه کسی است؟ و سرکارگر فکر میکند برای رئیس چه هویتی دارد؟ این یک نوع رشد فکری مداوم و همواره در حال وقوع است. مطمئناً آمریکا بهاندازه کافی پیشرفت کرده است که یک رئیسجمهور سیاه پوست انتخاب کند - خیلی خوب است -، امیدوارم خیلی خوب باشد. اینکه هر روز چه کار انجام میدهیم اهمیت دارد، هر یک از ما میتواند بر نحوه پیش رفتن ماجرا موثر عمل کند: کاری که در مترو انجام میدهیم، در خانوادهمان، به یکدیگر چه میگوییم، چگونه با هم رفتار میکنیم، چگونه با غریبهها رفتار میکنیم، آنچه در تئاترهایمان انجام میدهیم.
* در مورد تغییراتی که آن رویدادهای سیاسی در شیوه تئاتر شما ظرف چهل سال گذشته ایجاد کرد، چطور؟
یکی از کارها این است که اهمیت نمیدهیم موضوع آنارشیسم در آثار گنجانده شود، بلکه ساختن اجرا براساس ارزشهای آنارشیستی برایمان مطرح است که کار بسیار دشواری است، زیرا از ابتدا به ما آموزش داده شده که نمیتوانیم بر بدترین بخش طبیعتمان چیره شویم. مطمئناً Living Theatre همچنان به دنبال تشویق اصول آزادیخواهانه و آنارشیستی از مسیرهای گوناگون است. بهعنوان مثال، ما حس میکنیم مشارکت مخاطبان در فرایند اجرا، به احساس توانمندیشان در اجتماع کمک میکند، که «من میتوانم کاری در این مورد بخصوص انجام دهم»، اگر تماشاگران احساس کنند در خصوص آنچه درون نمایش اتفاق میافتد، میتوانند کاری انجام دهند (مداخله داشته باشند)، این موضوع بر تواناییشان در ایجاد تغییرات خارج از سالن تئاتر نیز تأثیر میگذارد. در طول شصت سال، من هرگز موفق به انجام این کار نشدم تا اینجا، در اجرای !Eureka (2008) که با اعتماد تماشاگران، ما شور و شوق ایجاد کنش را بهدست آوردیم. کل نمایش درباره آفرینندگی (create) است که همینجا و اکنون اتفاق میافتد.
آفرینندگی و خلاقیت همیشه و همهجا همراه افراد میآید، حتی برای آنها که ابدا ایدهای ندارند چه چیزی در شرف وقوع است. نقش ما فقط این است که آنها را نسبت به اینکه فرآیند عمل خلاقه و ساختن، همراه خود مسئولیت، مزایا و مشکلاتی دارد آگاه کنیم.
در پروژه !Eureka، ما میدانیم که مشارکتکنندگان بخشی از فرآیند خلاقیت ما محسوب میشوند و مشغول کار بر روی آنها هستیم. بههرحال، کل دیدگاه آنارشیستی گروه این است که دنیای متفاوتی در برابر خود ببینیم که پیش از (کنش) ما وجود نداشته، همچنین توجه به اینکه چه زمانی قرار است به مرحله بعد قدم بگذاریم. به این امر متعهد هستیم، بسیاری از مردم هم همینطور، در این زمینه تنها نیستیم. ما کارگاههای زیادی برای جوانان سراسر جهان برگزار میکنیم - برزیل، کره، ایتالیا، ایالات متحده - و کارگاهها همیشه با این پیشنهاد شروع میشوند که قرار است با هم یک نمایش بسازیم. با هر کس که در اتاق باشد، مینشینیم و میگوییم: «چه چیزی مهم است؟ چرا فکر میکنیم آن چیز مهم است؟» و همه نوع آدمی با انواع ایدههایش میآید. عدهای به توقف جنگ فکر میکنند، عدهای به شرایط مدرسه خود، عدهای به نحوه برخورد ما با کارگران کافهتریا، بعضی به مسائل فمینیستی و البته، برخی هم به چیزهای احمقانه میاندیشند. سپس سعی میکنیم در مورد آنچه که نمایش قصد بیانش را دارد حرف بزنیم. تلاش میکنیم همه نظرها را در بر بگیرد (با تمام تفاوتها). اجماعنظر نیاز نداریم؛ برخی میتوانند به چیزی فکر کنند و دیگرانی برعکساش، تئاتر این اجازه را میدهد. سپس مشغول ساختن نمایش میشویم و در فرآیند تمرین میآموزیم که افراد چه میخواهند و چه چیزی برایشان مهم است.
* آنارشیسم، بعنوان یک فلسفه سیاسی، همواره مشخصه کارهای گروه شما بوده، سال 1968 که بر دانشجویان و هنرمندان فرانسوی کاملاً اثر گذاشت. با این حال، برخی همین اندیشه سیاسی را مسئول شکست جنبش، جنبههای خشونتبار و آشفتگیاش میدانند. نظرتان در این باره چیست؟
آنارشیسم در سال 68 متولد نشد. روحیه آزاد و روحیه انقلابی همواره وجود داشته. انگیزه آوانگارد و صلحطلبانه و آنارشیستی هم به همین صورت وجود داشته است. گاهی تاریخ این امکان را به ما میدهد که بسیار خوشبین باشیم و راههای جدیدی برای سازماندهی و مولد بودن پیدا کنیم. آنارشیستِ بزرگ، الکساندر برکمن میگوید «آنارشیسم مربوط به سازمان است و چیزی جز سازماندهی نیست.» من فکر میکنم بسیاری از آنارشیستها به این نکته توجه نمیکنند. افراد زیادی در این باره که آنارشیسم چه معنایی دارد و آزادی یعنی چه، مطالعه میکنند. ما شروع به درک این موضوع کردهایم که به چه نوع سازمانی نیاز داریم. نمونههای تاریخی درخشانی وجو دارد که در این زمینه کار و تلاش کردهاند، مثلا «ماخنو» (Nestor Ivanovich Makhno) در اوکراین، یا کمون پاریس، یا در اسپانیا که شورای آنارشیستی برای چندین سال شهر زیبای بارسلونا را اداره میکرد. منتها، جنبش آنارشیستی اسپانیا به دلیل ظهورِ فاشیسم و جنگ داخلی نابود شد و آن ماجراجویی و آزمایش پایان یافت.
در اوکراین، حرکت رو به گسترش بهسوی استالینیسم، دیدگاه زیبای اولیه کمونیسم ایدهآلیستی را از بین برد. تغییر جهت رویکردهای نخستین کمونیستها بهسوی استبداد استالینیستی و ظلم و ستمی که نمایندگی میکرد، همه آنارشیستها را به کشتن داد. در کمون پاریس، آنارشیستها تیرباران شدند. ولی با این حال، در تمام موارد یاد شده، عملکرد داخلی آنارشیستها موفقیتآمیز بود. علاوه بر این، (امروزه) آنارشیسم را آموزش نمیدهند، در برنامه درسی نیست: داستان آنچه در بارسلونا گذشت، یا آنچه در اوکراین اتفاق افتاد یا داستان اینکه «ماخنو چه کسی بود؟»، هیچ کس اینها را آموزش نمیدهد و به شدت فراموش شده است. سرکوب. با وجود این همه آزادی، مردم همچنان از بازگشت یک هرجومرج وحشتناک هراس دارند. تنها پاسخ، یک پروسه آموزشی طولانی مدت است که من و شما بخشی از آن هستیم. اینکه آیا موفق میشویم یا خیر، حقیقتا به این بستگی دارد که آیا قبل از نابود شدن تمام دستاوردها، زمان لازم برای کامل کردن روند آموزشی وجود داشته باشد یا نه.
* شما گزارشی با عنوان «یاس بزرگ» نوشتید و در آن به توصیفِ ناامیدی پس از بازگشت وضعیت به حالت عادی پرداختید. خوشبینی برای ادامه تئاتر را چگونه به دست آوردید؟
من یک خوشبین حرفهای هستم، اگرچه دوست ندارم خودم را خوشبین بنامم. بلکه بیشتر علاقه دارم خودم را یک مثبت اندیش (optimist) بنامم. خوشبینها فکر میکنند که همهچیز درست خواهد شد. مثبتاندیشی یعنی این که در موقعیت واقعی پیش برویم و به بهترین سناریو فکر کنیم «با وجود وضعیت موجود چگونه میتوانم کار بهینه انجام دهم؟» وقتی میگویم به ظرفیت جوانان برای تغییر وضعیت خوشبین هستم، در مورد گروه خاصی از مردم صحبت میکنم. عده دیگری هم هستند که به سمتِ منطقه امن عقبنشینی کردهاند و از اعتراض میترسند، زیرا تغییر وضعیت موجود دشوار است. بنابراین کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد. حفظ بینایی در حین برداشتن گامهای کوچک مشکلی است که همه دارند. همه امید زیادی دارند که قرار است اتفاقی در آمریکا با اوباما بیفتد، اما این میتواند به ناامیدی و اندوه بزرگی نیز منجر شود. خواهیم دید.
www.jhuptheatre.org
///.
نویسنده: گفتگو: پیر آنتوان پلرین ترجمه: بابک احمدی