چارسو پرس: نمایش جدید کیومرث مرادی که با نویسندگی و بازی «سجاد افشاریان» همراه است برداشتی به ظاهر آزاد از نمایشنامه «پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» نوشته «ماتئی ویسنیک» میباشد. دو زن به نامهای «کِیت» و «دُورا» که به شکلی تصادفی در آسایشگاه روانی در خاک ایالات متحده با هم دوست میشوند تا باب این ارتباط به جلساتی رواندرمانی دوطرفه منجر شود. جلساتی که مضامین اخلاقی و ضدجنگ کشورهای حوزهی منطقه بالکان در دهه نود میلادی را مرور میکند.
افشاریان با تعویض جنسیت «کِیت» از زن به مرد با بازی خودش تلاش کرده تا سطح ارتباط معنامند «کِیت» و «دُورا» را به ملودرامی عاشقانه تقلیل بدهد.
میزانسن بر اساس دو سویه بودن صحنه نمایش سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر بر محدود شدن و تکرار میزانسنهای رفت و برگشتی و کیفیت نمایش پیشروی، اثر نامطلوبی گذاشته است و با این کار عمق صحنه و پس زمینه و به طور کلی مفهوم آوانسن رااز بین برده است، آوانسنی که با تحققش میتوانست به کمک روانشناسی شخصیتها بیاید و به همزادپنداری با آنان از سوی تماشاگران بدل شود، اگرچه که ممکن است این ادعا مطرح شود که کارگردان تلاشش مبنی بر آن بوده تا بتواند با تماشاگرانش نسبتی تعاملی برقرار کند. تعاملی که به هیچ عنوان به بدنهی نمایش نمیچسبد و صرفا شعارزدگی بیش به نظر نمیرسد. البته میتوان با حدس و گمان این دوسویگی تماشاگران را به رونق اقتصاد گیشه نیز نسبت داد که مجدداً این رویه نیز باعث شده تا بسیاری از میزانسنهای ریتم ساز و غیرتکراری و حتی طراحی صحنه افزونتر و قابلتر به محاق برود.
تطبیق جغرافیای بوسنی دهه نود میلادی با ایران این روزها قیاسی معالفارق است و سوالاتی که بازیگر از تماشاگران میپرسد دخلی به اجرا نخواهد داشت و صرفاً به وقفهای غیر اثرگذار تبدیل میشود. به طور مثال تعریف واژه «وطن» که «ماتئی ویسنیک» رومانیایی از بوسنی آن دهه و قیاسش با پیکر زن ارائه داده شباهتی به وطن ایرانی امروز ما ندارد و این تشابه ذهنی عمدتاً نسبتی کور بین دو کشور است.
تجزیه یوگسلاوی سابق در ابتدای دهه نود میلادی با جنگهای داخلی و قومیتی همراه بود که به مرزبندیهای جدید درون کشور یوگسلاوی سابق انجامید. شکلگیری کشورهای تازه تأسیسی چون صربستان، بوسنیوهرزگوین، کرواسی و اسلوونی حاصل این اختلافات نژادی در پسِ جنایات و تجاوزات جنگی بیحدومرز و خونریزیهای بیشمارش بود. در نمایشنامه نامبرده از «ویسنیک» زن به عنوان نمادی از خاک بوسنی در مقام یک قربانی به نمایش در آمده است تا حال و روز آن روزهایش را به مام وطنش در آن دهه تشبیه کند. بدنی تحلیل رفته و قربانی تجاوز که به فروپاشی روحی رسیده است. بازی «آتنا اسدی» در نقش «دُورا» بههیچ عنوان تداعیکننده زنی قربانیِ تجاوز نیست. حس او مصنوعی است و لایههای فیزیولوژی و روانی و حتی اجتماعی شخصیت او نیز بار سنگین نقش خلق شده را به دوش نمیکشد. نمیتوان این گونه بهانه گرفت که نمایشنامه برداشتی آزاد از اثر اصلی بوده و این نسبتها کاملاً بههم خورده است؛ اتفاقاً افشاریان در مقام نویسنده خط اصلی روایت داستانی را به هم نزده و از آن وام گرفته است پس وقتی چنین اتفاقی میافتد باید ظرفیت نقشها را نیز در نظر داشت، درست همینجاست که نمایش روی صحنه به بیراهه میرود و شیرازهی کار از هم میپاشد.
«کِیت» دکتر روانشناس مرد با بازی سجاد افشاریان نیز بازی رها و آزادی را از خود ارائه میدهد که بههیچ عنوان به قالب شخصیت خلق شده اقتباسی شباهتی ندارد. نقشی که خود به عنوان یک روانکاو در زمان تشخیص گورهای دسته جمعی و بیرون کشیدن اجساد مردگان جنگ در بوسنی و صربستان مشارکت میکند و بر اثر فشارهای شغلی و روحی منشعب از آن به مرز فروپاشی روانی رسیده است. «افشاریان» به هیچ عنوان بازی باورپذیر و نسبت درستی را با نقش تعریف شده ارائه نمیدهد و میزانسنهای تکراری او در سالن نمایش که تنها به سمت چپ و راست محدود شده به پسزنندگی محض از نیمه نمایش تا پایان دچار است. از او ته ماندهای غلیظ از بازی نقش «علی» در اجرای قبلش «بک تو بلک» مشاهده میشود که نمیتوان صرفاً با تغییر اسم و رنگ لباس آن را برای مخاطبان مشترک مخفی کرد. معاشقهی او با «دُورا» که روحی مجروح دارد و از شرایط و عوامل دورهی جنگ، ناخواسته باردار شده است به جرح و تعدیل مناسبی دست نمییابد و قصه عشقی این دو شخصیت، سازوکار منطقی را در روایت پیش نمیکشد. «کِیت» در نمایش «کیومرث مرادی» شخصیتی نیست که بتواند «دُورا» که به فروپاشی روانی رسیده را به باورمندی از مفهوم دوباره زندگی برگرداند، او پاسخی اثرمند برای اختلالات حاد قربانی ندارد و آسیبهای روحی زن بدون حلگری باقی میماند. حداقل بازیها و دیالوگهای دکتر «کِیت» چیزی را از خود بروز نمیدهند، اگرچه که بازی غیرقابلباور بازیگر نقش «دُورا» نیز ارتباط عاطفی و هدفمندی که نویسنده اصلی نمایشنامه مدنظرش بوده یا احتمالاً اقتباسگر ایرانی به دنبالش بوده را به اجرا نمیگذارد. تغییر فاز در آرک تایپ(قوس شخصیت) «دُورا» به کنشها و واکنشهای سازنده و دیالوگهای محکمی وصل نیست و به پرش شخصیت در اثر پیش روی منجر شده است.
در نمایش «تنهایی و تنهایی وطنهایی» از ظرفیت صداهای غایب به دلیل عمقبخشی به روایت بهرهای برده نشده و تنها مرور برخی دیالوگهاست که مخاطب را به تصویرسازی نیمبند میکشاند. صداهایی چون صدای مهدکودک جدید در بخشی از آسایشگاه روانی، صدای کودک در جنگ و یا صدای نوزاد و یا ضربان قلب جنین در شکم مادر، و حتی صدای متجاوزان جنگی که میتوانست ابعاد تصویرسازی ذهنی را برای مخاطبان سالن نمایش قدرت بخشد.
نور تعریف و کارکرد مشخصی در این اجرا ندارد و کارگردان از ظرفیت بصری آن به راحتی گذشته است. پردههای سفید حریر ارگانزا که دورتادور سالن را در برگرفته به طراحی صحنه و ظرفیتهای اجرا کمک شایانی نمیکند و میتوان بود و نبودش را یکسان در نظر گرفت. طراحی لباس و چهره پردازی ساده و بیاثر است و در کل امضای کیومرث مرادی به عنوان کارگردانی پرکار و با تجربه پای کار نیست و این باعث تعجب من میشود.
در جنگ چهارساله بوسنی که زمزمههای آن از سال 1991 میلادی در اسلوونی و کرواسی به گوش رسید و در آوریل 1992 میلادی آغاز شد و تا دسامبر 1995 میلادی پایان گرفت، هزاران زن و مرد و پیر و جوان و کودک کشته شده و یا آواره گشتند و برخیشان نیز به کشورهای دیگر پناهنده شدند. آمار تجاوزها و فجایع جنگی به قدری بالا بود که بسیاری از تحلیلگران سیاسی را به تعجب فراوان و واکنش مضاعف وا داشت. قربانیان زن که آمار بالایی را در این بین به خود اختصاص میدهند در اثر «پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» و بسیاری از آثار دیگر نویسندگان در قالب فیلم و رُمان و نمایشنامه، مصدر مضمون محوری شرارت رویداده قرار میگیرد تا بسیاری از داستانها در قالب واقعی یا انتزاعی تصویرگر تاریخ آن دوره باشند. تصویری از زنان قربانی فجایع که هرگز به زندگی عادی خود باز نگشتند و بسیاری از آنها با از دست دادن خانواده و فرزندان خود به تنهاترین موجودات روی کرهی زمین تبدیل شدند تا همواره بار تلخ فجایع جنگی و مرور آنها در حافظهاشان، لحظهای تا پایان عمر دست از سرشان برندارد. استقبال این روزهای تماشاگران تئاتر از این نمایش به دلیل دو نام افشاریان و مرادی تلاقی روشن و راضی کنندهای را
به بار نمیآورد. به باور من قسمتهای مهمی از نمایشنامه اصلی حذف شده که در عدم هارمونی ایجاد شده مؤثر بوده و به محصول حاصل «تنهایی و تنهایی وطنهایی» ضربات جبران ناپذیری زده است و حاصلش نمایشی شده که در سطح مانده و در اذهان خاطرهساز نمیشود.
///.
منبع: آفتاب یزد
نویسنده: رضا بهکام