کارگردانی نمایش «امشب به صرف بورش و خون» را قدمی رو به جلو برای صابر ابر دانست. بعد از کارگردانی نمایش «همان چهار دقیقه» که فضایی ذهنی و اکسپرسیونیستی در دل ظلمات هولناک دریای سیاه داشت و گاهی بیش از اندازه تفسیری و معناگریز میشد و از نمایشنامه نغمه ثمینی فاصله نالازم میگرفت و صدالبته کارگردانی نمایش «پرتقالهای کال» در سال 1395 که قتل نویسندگان و روشنفکران ایرانی در پاریس را به یک امر جنایی و بازیگوشانه تقلیل میداد، اینبار با اجرایی جمعوجورتر روبهرو هستیم که چندان نمیخواهد جاهطلب باشد.
چارسو پرس: بار دیگر یکی از آثار ماندگار داستایوفسکی، دستمایه یک اقتباس تازه برای صحنه تئاتر شده و ماحصل کار، نمایشی است تحت عنوان «امشب به صرف بورش و خون» که گویی دعوت به ضیافتی است پر از روایت کردن رنج و شادی، همچنین مواجههای است با خاطرات ویرانگر گذشته و تمنای بخشایش و صد البته اعتراف به ناامیدی از رستگاری الهی. داستان بلند «نازنین» نوشته فئودور داستایوفسکی را که به تازگی با ترجمه خوب و خواندنی یلدا بیدختینژاد در نشر چشمه چاپ شده، مهدی یزدانیخُرم بدل به مونولوگی یک ساعته با نام «امشب به صرف بورش و خون»کرده که این شبها با بازی و کارگردانی صابر ابر، در دو نوبت، پذیرای مخاطبان است؛ آن هم در سالن بلکباکس پردیس تئاتر و موسیقی باغ کتاب تهران. این نمایش بنا به موقعیت منحصربهفرد سالن بلکباکس باغ کتاب، حسی از صمیمیت و راحتی را بین گروه اجرایی و تماشاگران برقرار کرده است. تجربه تماشای نمایشهایی چون «سندروم روسمر» و «خبری از او نیست» این مساله را تا حدودی تایید میکند و به تبع آن نمایش جدید صابر ابر هم نمیتواند فارغ از این وضعیت باشد. ساختار تکگویی این اجرا، به فضایی فشرده و صمیمی احتیاج دارد تا روایت مرموز و متزلزل مرد امانتفروش باورپذیر جلوه کند. این فضای بیواسطه و صمیمی میان بازیگران و تماشاگران در مکانی چون آشپزخانه خلق میشود. جالب آنکه تماشاگران با گوشسپردن به حرفهای امانتفروش، شاهد آشپزیکردن او هم هستند؛ اما امانتفروش در خانه تنها نیست و یک زن مستخدم که نقش او را فاطمه نقوی بازی میکند حضوری مستمر داشته و حتی پذیرایی از مهمانها یا همان تماشاگران نمایش بر عهده او است.
اجرا در تعامل با مخاطبان تا حدودی موفق عمل کرده و نسبتی که گروه اجرایی با تماشاگرانی در این «فضا/مکان» برقرار میکند، شکلی از «میزبانی» و «میهمانی» است. این وضعیت بنا به ضرورتهای روایی، مابین میهمان و میزبان نمایش، مدام برساخته و تخریب و به موقعیت فرادستی و فرودستی منتهی میشود مابین مرد امانتفروش یا همان میزبان نمایش با میهمانان یا همان تماشاگرانی که به خانهاش قدم گذاشتهاند. از این منظر اجرا مدام وجه اخلاقی به خود گرفته و نسبت اجراگران با تماشاگران را از نو صورتبندی اخلاقی میکند. گاهی حق به جانب مرد امانتفروش است و او در جایگاه فرادستی قرار گرفته و گاهی این تماشاگران هستند که میتوانند میزبان خویش را مردی خطاکار و در جایگاه فرودستی از نظر اخلاقی فرض کنند.
خوانشی که یزدانیخُرم از داستان داستایوفسکی داشته، بر مدار روایتگری یک داستان قوام یافته و چندان که باید «امر تئاتریکالیته» را فرا نمیخواند. بدین منظور و برای عزیمت به سوی یک اجرای تئاتری و نه صرفا تن دادن به یک روایت داستانی، صابر ابر تلاش کرده با پرداختن به جزییات اجرا و مسالهمند کردن زندگی اجتماعی اشیا، چه در خانه و چه در امانتفروشی، همچنین با ساختن یک وضعیت دراماتیک مابین خود و تماشاگرانی که به نوعی میهمان خانه او هستند و البته استفاده از ژستهایی که به هنگام تنشهای روانی و تکانههای حسی، اغراقشده مینمایند سویه اجرایی نمایش را تقویت کند. بدین منظور یک میز بزرگ آشپزخانه در مرکز صحنه تعبیه شده و بسیاری از کلماتی که از زبان مرد امانتفروش بیان میشود در نسبت با طبخ غذا معنا مییابد. از یاد نبریم که تماشاگران این اجرا، به مثابه دعوتشدگان یک ضیافت شبانه، انتظار دارند پذیرایی خوب و درخوری از آنان شود. بدین منظور میزبان قرار است سوپ روسی «بُرش» یا همان بورش سرو کند و شبی خوش را برای آنان رقم بزند. طعامی از سرزمین روسیه که رنگ قرمزش یادآور خون است و سرگذشت محنتبار دختر جوان نمایش که به تازگی خودکشی کرده و قطراتی از خون قرمزش بر یک پارچه سفید برای همسرش باقی مانده است. شباهتی که رنگ قرمز سوپ بُرش با خون دارد همچون استعارهای است از ضیافتی که طعامش با خون دختر جوانی تهیه شده که پیش از این میزبان خانه بوده و حال به اختیار خود از دنیا رفته است. از پس این مشابهت تراژیک مابین بُرش و خون است که میهمانان، لب به طعامی که میزبان برایشان در کاسههای چینی سرو میکند، نمیزنند و با اندوهی فراوان این خانه غمزده را برای همیشه ترک میکنند.
به لحاظ بنمایه فلسفی، نمایشنامه از وجه الهیاتی جهان داستایوفسکی فاصله گرفته و بیشوکم به مناسبات این روزها نزدیک میشود. بیجهت نیست که گفتار آرام و ملالآور مرد امانتفروش با بازی صابر ابر به تناوب و البته نابهنگام دچار خشم و برافروختگی شده و تماشاگران را سرزنشآمیز خطاب میکند که چرا در زندگی دیگران سرک میکشند و برای آنان حرف درست کرده و بیجهت و مغرضانه قضاوتشان میکنند. از این منظر سیاست اجرا مبتنی است بر مواجهه اخلاقی با تماشاگران طبقه متوسطی این نمایش و شکلی از فرآیند شرمسارسازی در قبال موضعی که در رابطه با زندگی دیگران میگیرند. این حس شرم دادن به تماشاگران گاهی بیش از اندازه است و علیه اجرا عمل میکند، چراکه تماشاگران در مواجهه با زندگی تراژیک امانتفروش و همسر مردهاش، کار چندانی از دستشان برنمیآید و تنها نظارهگرانی خنثی هستند که شاید بعد از تماشای این فاجعه، اندکی متاثر شده و تلاش کنند رنج این مرد شکستخورده و معترض و همچنین همسر جوان بدبختش را درک کنند. اما کیست که نداند از دشوارترین کنشهای عاطفی انسان معاصر بیشک فهم درد و رنج «دیگری» است.
دیگری همان موجودی که با فاصله از ما ایستاده و اغلب دسترسناپذیر مینماید. البته اجرا سعی دارد این واقعیت را آشکار کند که حسپذیر کردن رنج انسانی این روزها بیش از هر زمانی دشوار شده و زیستن در دورانی اینچنین نابسامان، اخلاقی بودن ما مردمان عادی و معمولی را به غایت دشوار کرده است. به هر حال این فرآیند شرمسارسازی در قبال درک نکردن رنج دیگری، به قسمتی از سیاست اجرا بدل شده و گویی گریزی از آن نیست. نکتهای که در جهان داستایوفسکی چندان نمود ندارد و مشاهده نمیشود مخاطبان داستان بلند «نازنین» مدام مورد خطاب راوی داستان قرار گرفته و شماتت شوند که چرا دست از زندگی او برنمیدارند و خلوتش را با فضولیهایشان بدل به جهنمی تحملناپذیر کردهاند. از این منظر نمایش صابر ابر میخواهد نشان دهد که از روح زمانهاش به تنگ آمده و هشدار دهد که در این مسیر تباهکننده شاید نوبت بعدی از آن شما مردمانی باشد که مدام به زندگی دیگران هجوم برده و از افشا کردن رازهای سربهمهرشان لذتهای مشمئزکننده میبرید. اما از یک منظر جامعهشناختی میتوان این نکته را به اجرا متذکر شد که بعد از فراگیر شدن شبکههای اجتماعی بر تمامی حیات بشری، دیگر گریز چندانی از این سرککشیدنها به زندگی خصوصی نیست و در آینده شاهد مصیبتهای بیشتری در این زمینه خواهیم بود و شرمسارسازی مخاطبان نمیتواند چندان اخلاقی باشد.
در نهایت میتوان کارگردانی نمایش «امشب به صرف بورش و خون» را قدمی رو به جلو برای صابر ابر دانست. بعد از کارگردانی نمایش «همان چهار دقیقه» که فضایی ذهنی و اکسپرسیونیستی در دل ظلمات هولناک دریای سیاه داشت و گاهی بیش از اندازه تفسیری و معناگریز میشد و از نمایشنامه نغمه ثمینی فاصله نالازم میگرفت و صدالبته کارگردانی نمایش «پرتقالهای کال» در سال 1395 که قتل نویسندگان و روشنفکران ایرانی در پاریس را به یک امر جنایی و بازیگوشانه تقلیل میداد، اینبار با اجرایی جمعوجورتر روبهرو هستیم که چندان نمیخواهد جاهطلب باشد، اما در فضای محدودی که برای خودش از جهان داستایوفسکی ساخته، تکلیفش با تماشاگران روشن است و دوست دارد یک فضای صمیمی و اندکی انتقادی نسبت به اخلاقیات مردمان طبقه متوسطی بسازد که این شبها بلیت تهیه کرده و به سمت مجموعه باغ کتاب میآیند. صابر ابر نشان داده بازیگر توانایی است، اما عرصه کارگردانی مختصات دیگری دارد و تواناییهای بیشتری را طلب میکند. بازی و کارگردانی توامان در این پروژه تازه، چالشی است که میتواند جذاب اما مخاطرهآمیز باشد. همکاری با فاطمه نقوی که بعد از مدتها بار دیگر به صحنه بازگشته و در فقدان آتیلا پسیانی و گروه تئاتر بازی، خاطرات خوب گذشته را زنده کرده، از نکات خوب و قابل اعتنای این اجراست که به میانجی انتخاب درست صابر ابر ممکن شده. امید است در آینده بیش از این شاهد حضور فاطمه نقوی بر صحنه تئاتر باشیم که وفاداریشان به هنر نمایش در این سالها انکارنشدنی بوده است. حضوری که در نمایش «امشب به صرف بورش و خون» با سکوت همراه بود و به وقت شکستن این سکوت، نهیب زدنی بود از برای بار دیگر انسان شدن مرد امانتفروش. همان که در انتها لباس زنانه بر تن کرده و اغواگرایانه ما تماشاگران را به سخره گرفته و تهدید میکند.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محمدحسن خدایی
اجرا در تعامل با مخاطبان تا حدودی موفق عمل کرده و نسبتی که گروه اجرایی با تماشاگرانی در این «فضا/مکان» برقرار میکند، شکلی از «میزبانی» و «میهمانی» است. این وضعیت بنا به ضرورتهای روایی، مابین میهمان و میزبان نمایش، مدام برساخته و تخریب و به موقعیت فرادستی و فرودستی منتهی میشود مابین مرد امانتفروش یا همان میزبان نمایش با میهمانان یا همان تماشاگرانی که به خانهاش قدم گذاشتهاند. از این منظر اجرا مدام وجه اخلاقی به خود گرفته و نسبت اجراگران با تماشاگران را از نو صورتبندی اخلاقی میکند. گاهی حق به جانب مرد امانتفروش است و او در جایگاه فرادستی قرار گرفته و گاهی این تماشاگران هستند که میتوانند میزبان خویش را مردی خطاکار و در جایگاه فرودستی از نظر اخلاقی فرض کنند.
خوانشی که یزدانیخُرم از داستان داستایوفسکی داشته، بر مدار روایتگری یک داستان قوام یافته و چندان که باید «امر تئاتریکالیته» را فرا نمیخواند. بدین منظور و برای عزیمت به سوی یک اجرای تئاتری و نه صرفا تن دادن به یک روایت داستانی، صابر ابر تلاش کرده با پرداختن به جزییات اجرا و مسالهمند کردن زندگی اجتماعی اشیا، چه در خانه و چه در امانتفروشی، همچنین با ساختن یک وضعیت دراماتیک مابین خود و تماشاگرانی که به نوعی میهمان خانه او هستند و البته استفاده از ژستهایی که به هنگام تنشهای روانی و تکانههای حسی، اغراقشده مینمایند سویه اجرایی نمایش را تقویت کند. بدین منظور یک میز بزرگ آشپزخانه در مرکز صحنه تعبیه شده و بسیاری از کلماتی که از زبان مرد امانتفروش بیان میشود در نسبت با طبخ غذا معنا مییابد. از یاد نبریم که تماشاگران این اجرا، به مثابه دعوتشدگان یک ضیافت شبانه، انتظار دارند پذیرایی خوب و درخوری از آنان شود. بدین منظور میزبان قرار است سوپ روسی «بُرش» یا همان بورش سرو کند و شبی خوش را برای آنان رقم بزند. طعامی از سرزمین روسیه که رنگ قرمزش یادآور خون است و سرگذشت محنتبار دختر جوان نمایش که به تازگی خودکشی کرده و قطراتی از خون قرمزش بر یک پارچه سفید برای همسرش باقی مانده است. شباهتی که رنگ قرمز سوپ بُرش با خون دارد همچون استعارهای است از ضیافتی که طعامش با خون دختر جوانی تهیه شده که پیش از این میزبان خانه بوده و حال به اختیار خود از دنیا رفته است. از پس این مشابهت تراژیک مابین بُرش و خون است که میهمانان، لب به طعامی که میزبان برایشان در کاسههای چینی سرو میکند، نمیزنند و با اندوهی فراوان این خانه غمزده را برای همیشه ترک میکنند.
به لحاظ بنمایه فلسفی، نمایشنامه از وجه الهیاتی جهان داستایوفسکی فاصله گرفته و بیشوکم به مناسبات این روزها نزدیک میشود. بیجهت نیست که گفتار آرام و ملالآور مرد امانتفروش با بازی صابر ابر به تناوب و البته نابهنگام دچار خشم و برافروختگی شده و تماشاگران را سرزنشآمیز خطاب میکند که چرا در زندگی دیگران سرک میکشند و برای آنان حرف درست کرده و بیجهت و مغرضانه قضاوتشان میکنند. از این منظر سیاست اجرا مبتنی است بر مواجهه اخلاقی با تماشاگران طبقه متوسطی این نمایش و شکلی از فرآیند شرمسارسازی در قبال موضعی که در رابطه با زندگی دیگران میگیرند. این حس شرم دادن به تماشاگران گاهی بیش از اندازه است و علیه اجرا عمل میکند، چراکه تماشاگران در مواجهه با زندگی تراژیک امانتفروش و همسر مردهاش، کار چندانی از دستشان برنمیآید و تنها نظارهگرانی خنثی هستند که شاید بعد از تماشای این فاجعه، اندکی متاثر شده و تلاش کنند رنج این مرد شکستخورده و معترض و همچنین همسر جوان بدبختش را درک کنند. اما کیست که نداند از دشوارترین کنشهای عاطفی انسان معاصر بیشک فهم درد و رنج «دیگری» است.
دیگری همان موجودی که با فاصله از ما ایستاده و اغلب دسترسناپذیر مینماید. البته اجرا سعی دارد این واقعیت را آشکار کند که حسپذیر کردن رنج انسانی این روزها بیش از هر زمانی دشوار شده و زیستن در دورانی اینچنین نابسامان، اخلاقی بودن ما مردمان عادی و معمولی را به غایت دشوار کرده است. به هر حال این فرآیند شرمسارسازی در قبال درک نکردن رنج دیگری، به قسمتی از سیاست اجرا بدل شده و گویی گریزی از آن نیست. نکتهای که در جهان داستایوفسکی چندان نمود ندارد و مشاهده نمیشود مخاطبان داستان بلند «نازنین» مدام مورد خطاب راوی داستان قرار گرفته و شماتت شوند که چرا دست از زندگی او برنمیدارند و خلوتش را با فضولیهایشان بدل به جهنمی تحملناپذیر کردهاند. از این منظر نمایش صابر ابر میخواهد نشان دهد که از روح زمانهاش به تنگ آمده و هشدار دهد که در این مسیر تباهکننده شاید نوبت بعدی از آن شما مردمانی باشد که مدام به زندگی دیگران هجوم برده و از افشا کردن رازهای سربهمهرشان لذتهای مشمئزکننده میبرید. اما از یک منظر جامعهشناختی میتوان این نکته را به اجرا متذکر شد که بعد از فراگیر شدن شبکههای اجتماعی بر تمامی حیات بشری، دیگر گریز چندانی از این سرککشیدنها به زندگی خصوصی نیست و در آینده شاهد مصیبتهای بیشتری در این زمینه خواهیم بود و شرمسارسازی مخاطبان نمیتواند چندان اخلاقی باشد.
در نهایت میتوان کارگردانی نمایش «امشب به صرف بورش و خون» را قدمی رو به جلو برای صابر ابر دانست. بعد از کارگردانی نمایش «همان چهار دقیقه» که فضایی ذهنی و اکسپرسیونیستی در دل ظلمات هولناک دریای سیاه داشت و گاهی بیش از اندازه تفسیری و معناگریز میشد و از نمایشنامه نغمه ثمینی فاصله نالازم میگرفت و صدالبته کارگردانی نمایش «پرتقالهای کال» در سال 1395 که قتل نویسندگان و روشنفکران ایرانی در پاریس را به یک امر جنایی و بازیگوشانه تقلیل میداد، اینبار با اجرایی جمعوجورتر روبهرو هستیم که چندان نمیخواهد جاهطلب باشد، اما در فضای محدودی که برای خودش از جهان داستایوفسکی ساخته، تکلیفش با تماشاگران روشن است و دوست دارد یک فضای صمیمی و اندکی انتقادی نسبت به اخلاقیات مردمان طبقه متوسطی بسازد که این شبها بلیت تهیه کرده و به سمت مجموعه باغ کتاب میآیند. صابر ابر نشان داده بازیگر توانایی است، اما عرصه کارگردانی مختصات دیگری دارد و تواناییهای بیشتری را طلب میکند. بازی و کارگردانی توامان در این پروژه تازه، چالشی است که میتواند جذاب اما مخاطرهآمیز باشد. همکاری با فاطمه نقوی که بعد از مدتها بار دیگر به صحنه بازگشته و در فقدان آتیلا پسیانی و گروه تئاتر بازی، خاطرات خوب گذشته را زنده کرده، از نکات خوب و قابل اعتنای این اجراست که به میانجی انتخاب درست صابر ابر ممکن شده. امید است در آینده بیش از این شاهد حضور فاطمه نقوی بر صحنه تئاتر باشیم که وفاداریشان به هنر نمایش در این سالها انکارنشدنی بوده است. حضوری که در نمایش «امشب به صرف بورش و خون» با سکوت همراه بود و به وقت شکستن این سکوت، نهیب زدنی بود از برای بار دیگر انسان شدن مرد امانتفروش. همان که در انتها لباس زنانه بر تن کرده و اغواگرایانه ما تماشاگران را به سخره گرفته و تهدید میکند.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محمدحسن خدایی
https://teater.ir/news/60715