«پسر جهان را می‌کشد» شبیه یک همبرگری نوپا است که محصول خود را از رقیبی که به خوبی تبلیغ می‌شود کپی می‌کند. این یعنی همان مواد، همان دستور پخت، تبلیغات شیک، حتی نوعی سس. اما شما نمی‌توانید تنها با یک سبک چیزی منحصر به فرد ایجاد کنید. در نتیجه مشکلات مربوط به جهان‌سازی و شخصیت‌های مسطح، سؤالاتی را در ذهن مخاطب خلق می‌کند که شما را از غوطه‌ور شدن کامل در فیلم باز می‌دارد، حتی زمانی که آماده امتیاز دادن بیشتر به آن هستید.
چارسو پرس: وقتی به یک عاشق بازی‌های ویدئویی و اکشن‌های کلاسیک چون موریتز مور اجازه می‌دهید برای تولید یک فیلم با سم ریمی متحد شود، چه چیزی بدست می‌آورید؟ یک زمان خوب. در بررسی زیر به شما می‌گوییم که چگونه پنی وایز سابق به عنوان یک قهرمان اکشن عضلانی جذاب به نظر می‌رسد.
خلاصه داستان: در صحنه یک دیستوپیا آینده نگر، که جمعیت غیرنظامی آن تحت فشار دیکتاتوری ظالم و بی رحم یک غاصب خونین صاحب قدرت است، ناگهان یگ ناجی قهرمان خودنمایی می‌کند. او یک پسر جوان کر و لال بی نام و نشان است که در مسیر انتقام برای قتل همه بستگان خود قرار می‌گیرد. باید بدانید اولین فیلم سینمایی موریتز مور، کارگردان آلمانی، با حضور تهیه کننده سم رایمی، ترکیبی از اکشن-کمدی با عناصر دیستوپیایی است.
اما زمان یک دایره صاف است، تاریخ در یک مارپیچ می‌چرخد و همه چیز بارها و بارها تکرار می‌شود. شما خودتان می‌دانید که چگونه در فرهنگ این اتفاق می‌افتد. یک روند به عنوان یک انقلاب ظاهر می‌شود، تبدیل به هنجار می‌شود، شروع به تحریک می‌کند و در سایه محو می‌شود، و جای خود را به یک روند جدید می‌دهد، که خود آن نیز برآمده از یک روند قدیمی است که دوباره جمع شده و شاید فراموش شده است.
برای مثال روزی روزگاری بود که در سینمای با برند سرگرمی ابرقهرمانان با پریدن روی سقف آسمان‌خراش‌ها و تیراندازی از چشم‌هایشان، کهنه‌سربازان اکشن را سوار اتوبوس کردند و به سمت آسایشگاه سالمندان فرستادند، اما آن قهرمانان راننده را در نیمه راه مات و مبهوت کرده و برای زنده ماندن از نابودی همیشگی به بیرون پریدند. و اکنون، زمانی که ابرقهرمان‌ها مسلماً در بحران هستند، فیلمسازان بار دیگر به کسانی توجه می‌کنند که با مشت‌ها، سلاح‌های تیغه‌دار و اسلحه‌های گرم، خیر و عدالت را گسترش می‌دهند و از نمایش عضله، عرق، خاک و پاشیدن خون قرمز روی لنز دوربین ابایی ندارند.
بنابر همین روند آشنا، فیلم «پسر جهان را می‌کشد» از نگاه فرم و مضمون به دو فیلم اکشن کلیدی اواسط دهه ۲۰۱۰ نگاه ویژه می‌کند. آن دو اثر «جان ویک» و «ددپول» هستند. این فیلم از فرنچایز جان ویک کیانوی جاودانه، آن صحنه‌پردازی پر زحمت بدلکاری، شخصیت‌های ثانویه رنگارنگ و طرحی کاملاً ابتدایی داستان با مرگ یک خانواده را می‌گیرد و از مزدور پرحرف مارول نیز صداهایی در سر، متا تفسیر در مورد آنچه اتفاق می‌افتد و فضای کلی شخصیت قهرمان و جنس کمدی را می‌گیرد.
حتی راه دیگری که قهرمان این داستان از جان ویک الهام گرفته است، تمایل نجیب بیل اسکاشگورد به انجام بیشتر بدلکاری‌های خودش است. فرم بدنی این بازیگر چشمگیر است. ضرب و شتم جسورانه و قتل‌های شیک، و البته ولخرجی خونینی نیز در سکانس‌های اکشن وجود دارد که بیشتر شبیه حالت حمله ایکس-ری در بازی مورتال کامبت است. در واقع کارگردان استخوان‌هایی را که از زیر پوست به بیرون پرواز می‌کنند، به خوبی زیر زبان مخاطب می‌چشاند. در نتیجه، Boy Kills World به طرز وحشیانه‌ای مملو از اکشن مناسب برای راضی کردن مخاطبان معتاد آدرنالین است. پس اگر این چیزی است که در فیلم‌های اکشن به دنبال آن هستید، به راحتی این فیلم بهترین گزینه شماست.
«پسر جهان را می‌کشد» نمونه جالبی از فیلمی است که بر اساس یک فیلمنامه اورجینال ساخته شده است، اما به نظر می‌رسد فیلم اقتباسی از یک بازی ویدئویی یا کتاب کمیک باشد. سازندگان، البته عمداً به سمت این فرم رفته‌اند. بنابراین تصویر به وضوح از بازی‌های آرکید دوران کودکی خیلی از ما الهام گرفته شده است و سبک کارتونی آن به سازندگان اثر امکان می‌دهد تا هر چقدر که می‌خواهند خشونت را روی صفحه نمایش دهند. با این حال، ساخته نشدن درست و حسابی جهان فیلم و البته شخصیت‌های کم عمق مانع از همراهی مخاطب با داستان و ابراز احساسات در رابطه با قهرمانان و شخصیت‌های شرور می‌شود.
با این تفاسیر در طول دو ساعت، موریتز مور همه چیزهایی را که مخاطبان برای تماشای یک اثر سرگرم‌کننده می‌خواهند، در اختیارشان قرار می‌دهد. از اکشن کلاسیکی بگیرید که به نظر می‌رسد از پایان دادنش خودداری می‌شود تا یک تیتراژ پایانی تماشایی و یک تدوین تند و انواع مختلف کشتار که همه اینها در پس زمینه پوچی در قالب یک دیستوپیا خیالی اتفاق می‌افتد.
اگر بخواهم صادقانه بگویم «پسر جهان را می‌کشد» به معنای واقعی کلمه مملو از انواع ارجاعات و ادای احترام به فیلم‌های اکشن و بازی‌های ویدیویی قدیمی دوران گذشته است. در اینجا شما جلیقه‌های زردی را مشاهده می‌کنید که مستقیم از «بیل را بکش» وام گرفته شده‌اند. همچنین برخی از طراحی اکشن‌ها با نگاهی به موفقیت دو‌گانه سینمایی «The Raid» از گرت ایوانز برداشت شده‌اند. و حتی موضوع چرخه خشونت ناگهانی درون فیلم نیز از «Oldboy» الهام گرفته شده است.
بنابراین، کل فیلم آغشته به عشق نویسنده و فیلمساز به فرهنگ پاپ سینمایی است؛ نه تنها دوران دهه هشتاد و نود میلادی، بلکه اکنون. موریتز مور حتی این واقعیت را کتمان نمی‌کند که در زمان‌های دیگر از فیلم‌های اکشن همکارانش، عناصر فنی و داستانی مهمی را برای فیلمش کپی کرده است. برای مثال شخصیت «پسر» قهرمان این فیلم اصلاً خجالت نمی‌کشد که کپی کاربنی چیزی موفق‌تر از گذشته سینما باشد.
با این حال، میل نویسندگان برای فرو رفتن در چنین مدلی در روند فیلمبرداری، ناگزیر به هولناک بودن داستان برای مخاطب منجر شده است. شاید نمایش چنین فرمولی می‌تواند در ابتدای تماشا لبخندی گرم به چهره مخاطب بیاورد، اما در پرده سوم حضور چنین فرمی وضعیت را با تغییر مولفه نمایشی از کمدی به جدی پیچیده‌تر می‌کند. منظور من از این پیچیدگی در پرده سوم آن است که موریتز مور به جای تمرکز بر روی اکشن ناب و بی احساس، پر از رنگ‌ها، انرژی و زوایای دوربین مسحورکننده، ناگهان حسی از درام را وارد فیلم‌نامه‌ای به ظاهر موجود فیلم می‌کند.
خب اگر از این محتوای منفی چشم پوشی کنید، به سادگی می‌توان گفت که این فیلم به هیچ وجه ادعا نمی‌کند که یک کلاسیک جدید از این ژانر است؛ در واقع تیم تولید اهداف حرفه‌ای خاصی برای خود تعیین نمی‌کند و ناگهان سعی نمی‌کنند یک فرنچایز غول پیکر را در اطراف دنیای آینده نگر بسازند. در عوض ما با یک فیلم اکشن جذاب روبرو هستیم که مخاطب هدف خود را به شدت سرگرم می‌کند.

در پایان باید گفت: «پسر جهان را می‌کشد» شبیه یک همبرگری نوپا است که محصول خود را از رقیبی که به خوبی تبلیغ می‌شود کپی می‌کند. این یعنی همان مواد، همان دستور پخت، تبلیغات شیک، حتی نوعی سس. اما شما نمی‌توانید تنها با یک سبک چیزی منحصر به فرد ایجاد کنید. در نتیجه مشکلات مربوط به جهان‌سازی و شخصیت‌های مسطح، سؤالاتی را در ذهن مخاطب خلق می‌کند که شما را از غوطه‌ور شدن کامل در فیلم باز می‌دارد، حتی زمانی که آماده امتیاز دادن بیشتر به آن هستید. اما اگر چنین کاستی‌هایی در یک فیلم اکشن شما را آزار نمی‌دهد، این فیلم شب شما را روشن می‌کند.

نکات مثبت: صحنه سازی اکشن به بهترین شکل، بیل اسکاشگورد وحشیانه و آماده، محیط آینده نگر عجیب، راه حل‌های بصری جالب، فیلمبرداری پویا و روان، ارجاعات و ادای احترام بی شمار به سینمای سرگرمی و بازی‌های ویدئویی.
نکات منفی: افشای ناکافی دنیای فیلم برای مخاطب، مولفه بیش از حد گروتسک و کمدی پوچ، تغییر لحن ناگهانی پرده سوم فیلم، دراماتورژی خنده دار و خارج از مفهوم!
امتیاز منتقد: ۶ از ۱۰