فرض کنیم همه عناصری که در فیلم «کیک محبوب من» موجب توقیف آن شده؛ در سینمای ما محلی از اعراب نمیداشت. بر منطق فرض محال لحاظ کنیم. آنگاه در یک فراغبالی ذهن و دور از همه حواشیهای به وجود آمده که در شرح و نقد اثر تاثیر میگذارد؛ به داوری آن بپردازیم.
گویی در هر پلان و سکانسی میخواهد کل مصائب موجود جامعه فعلی ایران را مورد نوازش قرار دهد. بار دیگر تاکید میکنم که جهانبینی آفریدگار اثر میتواند تا چه حد در شتابزدگی کار موثر باشد. بر فرض اینکه باور کنیم تنهایی خودخواسته مهین بانوی فیلم را که نمیتواند این حجم از افسردگی را در نهان خود تحمل کند؛ باید پرسید بکگراند این شخصیت چگونه به مخاطب شناسانده میشود که اکتهای بعدیاش را بپذیرد؟ (پلانهای آخر دیده شود) اینکه چهره و میمیک خسته و بیروح مهین سبب شود او را زنی نزدیک به پیری روح و جسم بدانیم شاید به صواب نزدیک نباشد.
زنی که در گعده دوستانه ناگاه در مییابد که میتوان پیرانه سر هوس رقص و شراب کند! آن هم با چنین دوستانی که طی چند دهه با آنها بوده است و گذران این سی سال و بعد رفتن بچهها که بیست سال قبل رفتهاند؛ سبب نشد که او نقبی به احوال خویشتن زند! و فکری به حال نزار خود کند! به حتم سازنده چنین کاراکتری را خلق کرده یا مابهازای آن را در اجتماع دیده است. هر چند چنین زنان یا مردانی هم هستند که دست بر قضا کم هم نیستند؛ ولی آیا یک شبه و در آن واحد، متحول شدن و کیک پختن برای پارتنری که سالها در ذهن میپروراند؛ برای مخاطب باورپذیر است؟!
به هیچ نشانه و نمادی زنی را در چنین سنی سیبل کردن؛ کمی از واقعیتهای موجود دور است. حال بگذریم که شتابزدگی فقط در معرفی سریع کاراکترها نیست. در فیلمبرداری و طراحی صحنه جز در خانه که تا حدود زیادی قابل قبول است؛ در فضای بیرونی این میزان از تیرگی رنگ جواب درخوری با روح پرشور مهین ندارد.
روحی که زندگی میخواهد. در گذشته مانده است. اینکه فیلمساز بهطور گل درشت و بسان گپهای کوچه و بازار؛ دیالوگ در دهان کاراکتر زن قصه بگذارد؛ به حتم نامش پروراندن قصه نیست. باید تفاوتی بین آنچه در جامعه میبینیم و میشنویم که درصد بالایی از آن هم درست و قابل تامل است؛ با به تصویر در آوردن آن تفاوتی ماهوی داشته باشد. بالنعل هر آنچه میبینیم را در تصویر درآوریم به هیچ ظرافت هنری؛ مانع بدی ایجاد میکند برای مخاطبی که بهتر و رئالتر آن را در پیرامون میبیند و میشنود.
بیشتر بخوانید: نقد و یادداشت سینمای ایرانی
نگاه شود به سکانس بیروح و شعاری گشت ارشاد یا گپ زدن بیجان با رانندهای که مهین را به هتل هایت (آزادی) میبرد و نوع گفتمانی که هر مخاطبی میتواند آن را حدس بزند! یا در صف نان بودن و آن حرکات دخترانهوار معیوب! هر چند میتوان این ایرادهای تصویری و دیالوگی را از زن فیلم بسیار نوشت ولی کمی هم به مرد فیلم بپردازیم که از هول هلیم جانش را از دست داد!
مردی که در پلانی ادعا میکند مردان پایش بیفتد میتوانند سالها {…}ولی همین فرامرز تارزن عروسیها و جنگجوی سابق که جنگ را بد میداند (از آن دیالوگهای قابل حدس) در چشم به هم زدنی دعوت مهین را لبیک میگوید و دل به رقص و شراب و کباب (البته دلمه) میدهد و آنسان شیشه سالها مانده شراب را به نصف میرساند که قلپی از آن کمی بعد نصیب خاکی میشود که از مردهها هم یاد کنند! که دیری نمیپاید خود نیز از آن سهم گیرندگان میشود! به راستی اگر رقص و شراب و حجاب مانعی برای توقیف نمیشد؛ فرجام آن کیک پخته در سینمای مثلا بیسانسور چه میشد؟ پایان محتوم فرامرز که هر مخاطب عادی سینما هم میتوانست آن را حدس بزند؛ آنگاه که در باران شبانگاه در پی داروخانه بود! گویی فرامرز خود را جوانی نورسته میدید در کنار آتشی سوزان! آری گویا سانسور با همه معایبش که هیچگاه توصیه به انجام آن نمیشود؛ برای برخی قصهها آنچنان هم بد نیست…!
وگرنه فرجام تیره و تار مهین و فرامرز ربطی به کلیت آنچه در قصه آمد، نداشت و ندارد. کسی مانع زندگی شخصی آن دو نشده بود که اینگونه پایانشان زجرآور بود. آن هم در جامعه فعلی ایران که به قول پوران دوست مهین ماشین شاسی بلندی به راحتی او را سوار میکند و هلیم میخورند و به راحتی سر خانه پیاده میشوند و اگر هم شد واردش! نه، این کیک محبوب دلها و مخاطب نبود؛ شاید حواشی آن؛ البته ناخواسته زیادی مزاج را دلزده کرده بود! از بازیها هم چیزی ننویسیم که فرامرز برای ما؛ یادآور همان میمیکهای سریال ماندگار «آیینه»بود و مهین هم شاید ادامه نقشهایی که طی این سالها بازی کرده بود؛ با این تفاوت که اینبار زمان بیشتری داشت که قدر ندانست! راستی اگر هنوز خانم فرهادپور مسوول صفحههای هنری روزنامهها میبود و این قصه را برایشان میفرستادند، حاضر به چاپ آن بودند با این همه ساختار روایی معیوب؟!!
منبع: روزنامه اعتماد
https://teater.ir/news/65684