نمایش «زندانی در دانمارک» به کارگردانی محمد مساوات، خوانشی جسورانه و پستدراماتیک از «هملت» شکسپیر است که به جای وفاداری به متن اصلی، بر واسازی رویداد اجرایی تمرکز دارد. در این اثر، شبح هملت از تابوت تاریکی برمیخیزد تا در جهانی از فساد و تباهی، مخاطب را به رویارویی با «امر واقعی» دعوت کند و با دستکاری لذت تئاتری سنتی، تجربهای متفاوت رقم بزند.
با نیم نگاهی به «نفرین قحطیزدگان» متوجه این موضوع میشویم که تا چه اندازه این متن حتی در فضا و فرهنگ آمریکایی خود نیز سطحی و عقبافتاده است. ماجرای جنگ ویتنام، شعارهای دهان پرکن سیاستمداران بعد از جنگ، بازگشت به دوران طلایی آمریکا و ساختوساز و آبادانی کشور به دست دلالان از جمله موتیفهای اصلی شپارد در این نمایشنامه است.
نمایش «چشم به راه میرغضب» نوشته و کار حسین کیانی در دوشنبههای نقد تئاتر مورد بررسی واقع شد. نمایشی که یک متن و اجرای دگرگون و متفاوت نسبت به «در انتظار گودو»ی ساموئل بکت است و هنوز در آن دو بُعد تراژدی و گروتسک در کنار کمدی نیازمند تقویت هستند و در عین حال بازیگران اجرا را به روانی پیش میبرند.
نمایش نفرین قحطیزدگان یک درام خانوادگی – اجتماعی با پایان تلخ است که اشکان خطیبی اجرایی محتوادار و دیدنی از آن ارائه داده است.
نسخه اولیه پورتال سراسری تولید، ویژه حمایت از تولیدات حرفهای و نیمه حرفهای پس از طی مقدمات اولیه و انتخاب اعضای شوراهای تخصصی تولید،راهاندازی شد.
ساناز بیان با کارگردانی – به معنای دقیق کلمه تئاتریش – موفق میشود بازیگرانش را در نقشهای ویژه خود تثبیت کند و با دادن میدان آزادی دید به مخاطب، او را در ادراک و دریافت مفاهیم مدنظر مختار کند.
«مختلف الاضلاع»، نمایشی که کمی بدبینانه به تاریخ و شخصیتهای مهم آن مینگرد. اثر قصد واکاوی شخصیتهای تاریخی را ندارد اما برایش مساله است که چرا و چگونه به ماندگاری در تاریخ رسیدهاند و چه کردهاند که از آنها یاد میشود. یکی با نمایشنامههایش، یکی با نقاشی، آن یکی با بلاهت و دیگری با دیکتاتوری.
«است» به کارگردانی پرنیا شمس برگزیدهی جشنوارهی دانشجویی امسال و بازنمایی جذاب و مورد مداقهی مفاهیم اجتماعی، با طرح دریکی از نهادهای مستقر در جامعهست که بدون شک با تجربهای ملموس و زیستی، مخاطب را نیز براحتی همراه خود میکند.
کرونوس،نمایشی با ایده ی شکست زمانی و فرجام بشر در سده های آتی ست. و از عامل به خاطر آوردن که مبتنی بر ادراک و شهود ذهنی و یادآوری خاطرات است، وجهی از زمان را به نمایش می گذارد؛ که اگر قادر باشد از تله ی زمانی عبور کند، نجات یافته است.
لیلی عاج قصد دارد برشی از زندگی کارگران کُرد را نشان دهد و ما را به همدلی با آنان دعوت کند؛ اما ابزار او برای این بازنمایی توارثی است که به بخشی از باور عمومی این مرد بدل شده است و گویا قرار نیست شکسته شود.
نمایش «لانه خرگوش» قربانی یک فقدان برنامه است، فقدانی که باید در اجرا نمودار شود. نمایش صباغی ایدههای خوبی برای خوانش متن محبوب لیندزی ابر دارد؛ اما در لانه خرگوش تئاتر شهر حرام میشود.
پتانسیل فرم و میزانسن «است» برای ارائه مطالب مورد نظر خود آنقدر بالاست که در همین حالت تکبعدی خود، مخاطب را خسته نکرده و موجبات آزارش را فراهم نمیآورد. از آن جا که نمایشنامه برای اجرای بدین صورت نمایش به نگارش درآمده، هوشمندی خاصی را در ساختار خود رعایت کرده است. مدرسهای را تصور کنید که فقط در آن دانشآموزان حضور دارند و نه معلمی هست و نه مدیر و نه حتی ناظمی. اما این حضور تنها به شکل فیزیکی غایب است و تحکم و جبرشان پابرجاست. این اختیار هوشمندانه، خشونت ظریفی که در رفتار دبیران وجود دارد را به شکلی زیرکانه نمایش میدهد و قطعا جذابش میکند اما به هیچوجه کنش نمیسازد.
نمایش آپرکات در این اوضاع نابسامان اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ایران میتواند ترزیق کننده امید به جامعه به ویژه زنان ایران باشد.
حسن معجوني از چارچوب مفهومي اين نمايشنامه به جامعه معاصر ايران پل ميزند. او با هوشمندي، به همراه دراماتورژي جالب توجه مهدى چاكرى، موقعيتها، ديالوگها، شخصيتها و كنايههايي را بيان ميكند كه به طور مستقيم به تماشاگر ايراني مربوط ميشود.
وقتي غمي نباشد لابد ماتمي هم نيست و سوگواري بيمعناست. اما حداقل ميتوان به ميانجي مرگ مادر، بار ديگر در كنار هم قرار گرفت و خانواده شد. در يكي از همان خانههايي كه يادآور سليقه، ذوق و زيباشناسي دهه هفتاد شمسي است. خانههايي مملو از چيزهاي سرد.
در نمايش «پروانه الجزايری» با اجرايي طرف هستيم كه با وجدان معذب بر اين نكته اعتراف ميكند كه توان روبهرو شدن با مصيبت زمانه را ندارد و ترجيح ميدهد از زندگي واقعي، بار ديگر به دنياي تئاتر پناه برده و گذشته را از نو روايت كند.
شتابزدگی، کمیته نان را از سطح دیگرکارهای لیلی عاج، پایینتر بردهاست.
حسن معجونی در «شهر ما» منتقدتر میشود. او فرصت را در نمایشنامه تورنتون وایلدر مغتنم میشمرد تا جامعه امروز ایرانی را در وجه کمیک بازنمایی کند و نشان دهد چگونه در این روزمرگی غرق شده است.
کسی که این وسط برد کرده و کارش را به درستی انجام داده همان سانسورچی ماست که نوعی سیاستزدایی تهوعآور را وارد فضای فرهنگی و هنری کشور کرده است. امروز او باعث رشد و شکوفایی کارگردانانی شده که از مارکس لامذهبیاش را شناختهاند و بس، به اسم کارگران تئاتر کار میکنند اما با رویکرد سیاسی آن هیچ کاری ندارند.
اگر در «خون به میشود» همان متن شکسپیر با کمی دستکاری زبانی اجرا میشد، اتفاق نامبارکی رخ میداد یا آنکه اجرا بدل به سنگ محکی برای آیندگان میشد؟
مژگان خالقی تلاش میکند زنانگی از دست رفته زنان افغانستان را به نمایش بگذارد، زنانگی که حتی در آن زبان به عنوان انسانیترین ابزار ارتباطی از زن سلب میشود.