اگر کلامی از دهان این میّت شنیده شد که مایهی مباهات است و اگر نه پس وای به حالمان. میخواهیم با فشارِ روزه نقد، چنان نحیف و لاغراندام شویم که لباس های گَل و گشاد تئاترهای تجاری و منفعتطلبانه به تنمان زار زند و همان به که این لباس ها ما را پس زده و رهایمان کنند. این ها همه از برکات نقد است و بیشک ما نسبت به خود بیرحم تر هستیم تا به دیگران. با توجه به ارتباط اینجانب با مخاطبان نمایش " شازده کوچولو "، بارها از من سوالاتی پرسیده میشد نظیر این که " آیا این یک نمایش است؟! "، " آیا فیلم است؟ " و یا " ترکیبی از این هنر فیلم و تئاتر است؟ ". حتی منتقدانی که به تماشای " شازده کوچولو " نشستهاند، علیه این نمایش موضع گرفته و معتقد بودند که خامنهای از قواعد کارگردانی تئاتری در این نمایش پیروی نکرده و اساساً مسیر را اشتباه طی کرده است. این که این گزاره تا چه حد صحت دارد را در ادامه مورد بررسی قرار خواهیم داد اما پیش از آن، باید به مسأله ای اشاره کنم که خیالِ همه مخاطبان و منتقدان را راحت کرده باشم و آن هم درباره رویکرد مهرداد خان به حوزه هنر نمایش است. اساساً نمیتوان مهرداد را در یک حوزه هنری خاص محصور کرد. نوعی شرارتِ کودکانه از چهرهاش میبارد و شیطنتهایش در موقعِ تمرین، ما را یادِ بازیگوشیهای آگوستو بوال میاندازد.
مهرداد با وجود سه دهه تجربه، پژوهش و کارگردانی در عرصههای تئاتر و سینما در کارنامه کاری خود، برای من در وهله اول نه یک تئاتری است و نه یک سینماگر. وی برای من بیشتر به یک فعال اجتماعی میماند تا یک هنرمندِ تئاتری یا سینمایی. او بیشترفضای تئاتر را به چشمِ یک پایگاهِ مهمِ اجتماعی میبیند تا محیطی برای بیان دیدگاههای هنری. بدون شک برای چنین فردی، محتوای اثر مهم تراز فرم آن است و چه گفتن مُقدم است بر چگونه گفتن. این جا، درست همان جایی است که منتقدان محترم اعم از اینجانب علیه کارگردانِ محتواپرستمان شوریده و از این که گاه به شکلی افراطی به فرم بیتوجهی نشان می دهد گله مند می شویم. چون منتقد محترم سر و کارش با فرم است و اگر فرم اثر لنگ بزند، چارهای جز غرولند گویی برایش نمیماند. (حق هم دارد طفلکی ). اما برای مهرداد خانِ خامنهای یک تبصره باقی میماند که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. حال برای این که این مباحث فرم و محتوا شفافتر برایتان مطرح شود، پیشنهاد میکنم همین جا کات دهیم، کمی چشم هایمان را ببندیم و قدری باهم تخیل بافی کنیم.
تصور کنید که من و شما در یکی از خیابانهای پاریس در اواخر دهه شصت میلادی هستیم. ما دقیقا همان معترضانی هستیم که بعدها عملکردِ عصیان گرایانهمان به عنوان " جنبشهای دانشجویی فرانسه " شناخته میشود. اما پلیس ضدشورش مقابل راهپیماییهای ما میایستد. جلوی سخنرانیهایمان را میگیرد و بنا میکند به پراکنده کردن جمعیت. اما ما دست روی دست نگذاشته و به همراه گروههای رادیکال آنارشیستِ چپ گرا به رهبری دانیل کوهن بندیت وارد آمفی تئاترها میشویم و ادامه مباحث، میتینگها و سخنرانیها را در این سالنها برگزار میکنیم. حتی نام یکی از این سالنها را به نام " چه گوارا " تغییر میدهیم و فیلمی ازسرگذشت انقلابی وی را برای عموم مردم به نمایش میگذاریم. حال سوالی که این جا و در این شرایط از شما دارم این است که " آیا برای ما که در این سالن حضور داریم، اهمیتی دارد که فردِ سخنران که پشت تریبون قرار گرفته چه لباسی و با چه رنگی پوشیده است؟ "، " درچه زاویهای از صحنه قرارگرفته و یا آیا کاملا زیر نور ایستاده یا خیر؟ " ، " چند بار در طی سخنرانی خود تپُق میزند؟ " و یا " آیا به مباحث زیبایی شناسانه صحنه توجهی نشان میدهد یا خیر؟ " بدیهی است که ما در آن شرایط پشیزی اهمیت برای این مباحث قائل نیستیم چون در آن لحظه به دنبال دغدغههایمان هستیم که در محتوای سخنرانی جریان دارد نه در فرم اجرای سخنرانی.( این همان مسئله ای ست که مهرداد خامنهای تمام قد از آن دفاع کرده و پشتش میایستد.
او مانند همان معترضانی است که به ناچار به تئاتر پناه آورده و برای بیان دغدغههایش به سمت این هنر گرایش پیدا کرده است. ) ولی این جا یک سوال مهم مطرح میشود که پاسخش را به عهده مخاطب این نوشته میگذارم. " آیا ما در شرایطی همچون شرایط دانشجویان فرانسه در اواخر دهه شصت میلادی هستیم؟ " اگر پاسخ این سوال منفی است که هیچ، اما اگر پاسخ مثبت است لطفا به ادامه این مطلب توجه فرمایید. در همان برهه از زمان در فرانسه و به واسطه سخنرانیهای سیاسی و اجتماعی در آمفی تئاترها، کم کم نوعی از نمایش شکل میگیرد که به آن " تئاتر تریبونی " اطلاق میشود. البته که این نوع از اجرا به ژانر بدل نمیشود و اساساً پیشوند " تئاتر" و الصاق کردنش به این نوع سخنرانیها جفایی است در حق این هنر والا. خودِ این دوستان آنارشیستِ چپ گرا در فرانسه کم کم دریافتند که برای حضورِ مستمر در آمفی تئاترها، چارهای ندارند که مباحثشان را با خرده روایتهای تئاتری پیوند داده و حرفشان را در این حوزه به کرسی بنشانند و مخاطب را از بیان آنها آگاه سازند. چرا که دریافته بودند که تئاتر به آنها باج نمیدهد و باید برای قد و قواره محتوایشان، فرم بسازند تا کنجکاوی لازم برای جذب مخاطب نیز فراهم شود. نقطه اشتراک مهرداد خامنهای با این دوستان دقیقاً در همین نقطه است که همچنان " چگونه گفتن " برای ایشان امری فرمالیته به نظر میرسد و در اغلب مواقع فرم از محتوای اثر عقب میماند. طبیعتاً این که ایشان بستر تئاتر را بیشتر به منظر جبههای برای طرح مسائل مدنی و اجتماعی میبینند تا بیانی با ابزارهای هنری، به این تصنع و فرمالیته شدن آثار نیز دامن زده است. حال آن که ما در تئاتر ژانری به نام تئاتر اجتماعی داریم که با فرم و بیانی هنری قصد ایجاد ارتباط با مخاطب را دارند.
به تعبیری دیگر یعنی میخواهند از دریچه هنر به مسائل اجتماعی برسند نه این که این مسیر را بالعکس طی کنند و از زیبایی آثارشان بکاهند. نمایشنامه نویسانی چون مرحوم اکبررادی در تمام طول عمرِ حرفهای خود، در پی این بودند که " چگونه " (فرم) دغدغههای سیاسی و اجتماعی روزِ خود را به نمایشنامه درآورده و با مدیوم و قواعد تئاتر به مخاطبان خود عرضه کنند. نتیجه این تفکر میشود نمایشنامههای ماندگاری چون " پلکان " و " خانمچه و مهتابی ". اساساً نگاهِ عمیق است که ماندگار میماند و ارزش زیستن در دورانهای مختلف را پیدا میکند. هرچند خامنهای به همراه یار، همراه و همسرش شیرین میرزانژاد که وظیفه ترجمه مقالات و نمایشنامهها در گروه اگزیت را برعهده دارد، دست روی نمایشنامههای فوقالعادهای میگذارند که برای اولین بار در تهران توسط همین گروه اجرا شده اند. " مارکس در سوهو " و " هملت در روستای مردوش سفلی " از نمونههای این نمایشنامههاست که روایتشان به شدت منطبق با فضای روزِ جامعه ما بوده و انتخابهای خوبی برای اجرا در تهران است. اما آن چه تاثیراین نمایشنامهها بر مخاطبان را دوچندان میکند، عمیقتر شدن نگاه کارگردانی به فرم و بالا بردن کیفیت اجرایی است.
آیا غیر از این است که دلیل ماندگاری بهترین نمایش هایی که تاکنون دیدهایم و در اذهانمان به ثبت رساندهایم، این بوده که آن اثراز کیفیت اجرایی فوقالعاده و عمیق برخوردار بوده و فرم آن با محتوای خود به یک اندازه به ما مخاطبان عرضه شده است. بدون شک این چنین بوده است. حال وقت آن نرسیده که کمی از کژیهای ذهنی فاصله بگیریم و برای روایتِ نمایشنامههای خود، فرمی خلاقانه و با کیفیتی مطلوب بسازیم و این گونه حقوق مخاطبان را تکریم کرده و حضور آنان در سالن نمایشی را پاس بداریم. خوشبختانه این رویکرد در گروه تئاتر اگزیت در حال احیا و مرمت است و از این گروه نمایشی انتظار میرود که در سایر آثار خود به این موارد توجه کرده و فکری اساسی به حالش بکنند. دوستان اگزیتی، وظیفه ما به عنوان منتقد، عارض شدن این خرده چرندیات بود که به سمع و نظرتان رساندیم. امید است با توکل به خدای منّان، عداوتتان با فرم اجرایی منطبق با نمایش نامه را به پایان رسانده و هر آیینه با رستگاران عرصه نمایشی محشور شوید.
اما تبصرهای که ابتدای عرایضم به آن اشاره کردم و گفتم که به آن خواهم پرداخت این است که کجا و به چه صورت جایز است که فرم از محتوای نمایشی اثر کوتولهتر باشد. اجرا کردن تئاتر برای مردمانی که هیچ ذهنیت درستی از نمایش حرفهای نداشته و به هر طریقی از این هنر والا بازمانده اند. برای مردمانی که به علت سیاستهای مضحک، غلط و نابجا دچار فقراقتصادی و فرهنگی شده اند. مردمانی که در طول شبانهروز هیچ ارتباطی با عالم هنر نداشته و متاسفانه از لذتهای آن بیبهرهاند. جماعتی که به هیچ یک ازشبکههای اجتماعی متصل نبوده و از حقوق شهروندیشان بیاطلاعند. بله، اگر نمایشی برای این مردمان اجرا کردید و فرمتان آن چیزی نبود که باید باشد موردی ندارد. آن موقع بنده به عنوان منتقد گردنم از مو باریکتر و صدایم از نونهالان نیز نازکتر خواهد بود.
این خوب است که برای احترام به مخاطب و دانشجویان، قیمت بلیتها را از حد انتظار نیز پایینتر آوررهاید. واقعا دست مریزاد. اما پایین بودن این بهاء بلیت در جغرافیایی معنا پیدا میکند که ساکنانش قدرش را بیشتر بدانند نه در جایی مثل قیطریه که پول هر ماشینِ گذری از مقابل تماشاخانهاش، بالای چندصد میلیون تومان است. مهرداد عزیز، شمایی که قدر مخاطب را نیک میدانی و برایش احترام قائلی. شمایی که آرزو داری روزی کارمندان و کارگران این شهر از مخاطبان نمایشهایت باشند. بهتر نیست بعد از چندین اجرا در قیطریه، زیرزمین خانهی عمو عزّت در شمال تهران را وا نهی و با نمایشت به محلههایی بروی که اکثرتئاتریهای مثلاً تئاتری، روشنفکران قلّابی، نیمچه دکترها، علما و اندیشمندان به درد نخور تئاتری، منفعت طلبان، مشتاقان و سینه چاکان تندیسهای جشنوارههای تئاتری حتی عارشان میآید که نام آنها را بر زبان بیاورند؟ اینها را میگویم چون اتفاقاً از تو برمیآید مهرداد عزیز. این که در ابتدای حرفهایم اشاره کردم که متاسفانه چون تو در این فضای عجیب و غریب تئاتر کم داریم، برای این است که این فضا، این فرهنگِ بیمار ما، نیاز به مردان و زنان اهل عمل دارد نه حرف و چه خوب که تو از عاملانی.
بگذریم...با این تفاسیر که عارض شدم برویم سراغ اگزوپری جان و نمایش " شازده کوچولو " و ببینیم مهرداد خانِ ما در این نمایش چه دستِ گلی به آب داده است.
مثل همیشه آغازگر بحثمان با پوستر نمایش خواهد بود. به نظرم " افتضاح " واژه مناسبی است برای این پوستر. چنان دمِ دستی، سطحی و خام است که ما را یاد پوسترهای هولهولکی دانشجویی میاندازد که طفلکیها مجبورند درزمانی محدود یک چیزکی با فتوشاپ به عنوان پوستر طراحی کنند که در اکثر موارد نیز هیچ ربطی به محتوای اثر ندارد. به واقع اگر دوستانم این اجرا را به روی صحنه نبرده بودند، امکان نداشت که این پوستر در من رغبتی ایجاد کند که به تماشای نمایشش در آن سرِ تهران بنشینم. کارگردانی که معتقد است باید نوعی کنجکاوی میان اقشار مختلف جامعه نسبت به نمایشهایش بربیانگیزد، پوستر نمایشش در هر کجای شهر که نصب شده باشد باید هر جنبنده ای را در جای خود میخکوب کرده و به تأمل وا دارد. برایم جای سوال است کارگردانی که دغدغههای هنریاش کم از دغدغههای اجتماعی در آثارش نمود دارد و دین و ایمانش را در مسیرِ سینما حقیقت و دگما۹۵ فروخته، چگونه دست روی متنی با بسترِ فانتزی گذاشته است؟! چرا که هنرِ اجتماعی و شبه مستند، پرداختن به مسائل برونی است و همانطور که آثار خامنهای را بررسی میکنم ( حداقل تا آنجا که حقیر در جریان هستم ) رویکردِ برونی بیش از رویکردِ درونی در نمایشهایش وجود دارد. با این حساب، " شازده کوچولو " باید از کارهای متفاوت در کارنامه هنری خامنهای شده باشد.
اما دیدن روپوش سفیدِ بیمارستان بر تنِ مسئول گیشه نمایش کمی نگرانم میکند. میترسم نگاهِ اجتماعی در این اثر سوارِ بر فرم باشد. چرا که نوعِ نگاه در آثار اجتماعی، نگاهِ خُرد است که به هیچ وجه با نگاهِ جهان شمولِ اگزوپری در " شازده کوچولو " سازگار نیست و مطابقت ندارد. دو نوع رویکرد فرمی از روپوش سفید مسئول گیشه بر ذهن مینشیند. اول همان نوع نگاهِ اجتماعی است که عارض شدم. به این صورت که مسئله نمایش صرفا در بلک باکس صحنه جای نگرفته و به بیرون از تماشاخانه و بعد از آن به کوچه و خیابان و در نهایت به کل جامعه تَسّری یافته است. دوم همان نوع نگاهی است که خوشبختانه در اجرا جریان داشته و با توجه به بروشور نمایش، این حدس بیشتر برایمان به تثبیت میرسد. این که با توجه به رویکرد روانکاوانه کارگردان به متن اگزوپری، در واقع ما وارد یک فضای تیمارستانی میشویم. در این نمایش، دو بازه زمانی به شکلی زیبا و درست به فرم میرسد. اولین بار در ده دقیقه ابتدایی نمایش روی داده و دومین بار در صحنه شازده کوچولو با روباه شکل میگیرد. صحبت از ده دقیقهی ابتدایی نمایش شد. بهتر است کمی در همین جا مکث کنیم تا دریابیم از چه جهت، کارگردان توانسته همه عناصر بصری را در خدمت متن به کار گرفته و در جهت فرم مطلوب خود هدایت کند.
توجهتان را به این ده دقیقه جلب مینمایم :
وارد سالن میشویم و بر جایگاه خود مینشینیم. شخصی ( اگر نگاهی به اسامی کنشگران نینداخته باشیم، متوجه نمیشویم این فرد مرد است یا زن که در ادامه به این رویکرد مناسب کارگردان نیز خواهم پرداخت ) با پوشش بیماران روانی و کلاه خلبانی به سر در وسط صحنه روی صندلی نشسته است. مشخص است که وی همان خلبان مورد نظر قصهی ماست. اما نوعِ ارتباطش با مخاطبان کمی ما را دچارِ تردید می کند. او با لحنی کودکانه، معصومانه و لطیف که بیشتر ما را یادِ شازده کوچولو میاندازد به شکلی کنجکاوانه با مخاطبان ارتباط برقرار کرده و از آنها سوال میپرسد. همین جا را نگه دارید تا دوباره به همین نقطه بازگردیم و کمی در جریانِ میزانسنها قرار گیریم.
در کنج انتهایی سمت راست صحنه، مردی ( اردوان عزیزی ) با روپوش سفید و یک گیتار روی صندلی نشسته و ملودی لطیفی را مینوازد. وی هر از گاهی از صندلی خود در کنج صحنه جدا شده و با میزانسنی شکسته در صحنه حرکت میکرد. این میزانسن ساده اما درست برایمان این گونه تداعی می کند که این فضا متعلق به هر دو فردی است که در صحنه حضور دارند و در واقع صحنه معرفی ما، صحنه رئالیستی یک تیمارستان است. نکته ای که عارض شدم دوباره به آن باز خواهیم گشت همین جاست که بیمار روانی نمایش ما که تا این جای کار کمی در مورد کاراکترش با تردید مواجه شدهایم که آیا وی خلبان است یا شازده کوچولو، با این ترفندِ کارگردان به فرم دقیق خود میرسد. این ترفند چیست و چگونه اجرا میشود؟ صحنهای که شرحش را عارض شدم، لحظاتی ادامه مییابد تا این که نور به طور کلی گرفته شده و صحنه خالی میشود.
خالی شدن صحنه از نور و رفتن ما در تاریکی مطلق، مرزِ بین دنیای برونی و درونی بیمار روانی ماست. بیمار روانی در تاریکی مطلق، با لحنی افسارگسیخته ( همچون کلافگی و بیچارگی خلبان در وسط بیابان ) شروع به فریاد این جملات میکند : " اگه گذارتون توی کویر به اون نقطه افتاد، خواهش میکنم عجله نکنید. صبر کنید تا زمانی برسه که اون ستاره درست بالای سرتون باشه... ". با این دیالوگ و این لحن و گویش درست کنشگر ( لیلی شجاعی ) بر ما مسجّل میشود که وی خلبان نمایش است. اما آن لحن کودکانه پیش از تاریکی مطلق صحنه که بود که این گونه لطیف حرف میزد؟ این کنجکاوی کودکانه ریشه در کجای این شخصیت داشت و از کدام سرمنشأ وجودی وی بیان میشد؟ این همان ترفند رویکرد صحیح کارگردان به شاهکارِ اگزوپری است. این که کاراکتری به نام شازده کوچولو اصلا وجود عینی و حقیقی ندارد بلکه این شخصیت، بخشی نهفته در نهاد خلبان است و اساساً حضور عینی شازده کوچولو ( فرشته حسینی ) در صحنه به صورت مجزا از کاراکتر محوری، خود نمود تقابل برون و درون خلبان قصهی اگزوپری است که مهرداد خامنهای به خوبی از پسِ نمایشی کردن این مهم برمیآید.
با آمدن دوباره نور، پرستار یا مردِ گیتاربه دست ما به هیچ عنوان از جایش تکان نمیخورد. چرا؟ چون ما الان دیگر در فضای تیمارستان نیستیم که او از خود اختیار حرکت داشته باشد. بلکه ما الان در دنیای ذهنی خلبان بوده و این فضا تحت تملک اوست. اما چرا کارگردان وی را تا پایان نمایش محکوم به نشستن روی صندلی کرده است. البته مهرداد توضیحاتی در این باره میدهد که قانع کننده نبوده و متاسفانه به فرم اجرایی وی نزدیک نمیشود. اما تغییر در لحن موسیقی در فضای درونی و برونی کاراکتر الزامی به نظر میرسد. در شروع نمایش، لطیف بودن موسیقی حالتی درمانی و مدیتیشِن برای بیمار روانی دارد. خیلی هم عالی. اما این روند تا پایان نمایش تغییر نمیکند. تصور کنید اگر این گونه میشد که این نوازنده در شروع نمایش و پیش از تاریکی به کلی فالش می زد و پس از تاریکی و ورود به دنیای ذهنی بیمار روانی، ملودیاش روان و اصطلاحاً ژوست میشد. حال آن که این شکل، گواهی بود بر زیبایی اندیشیدن یک بیمار روانی که این دو، پارادوکسی است که اگزوپری در وجود خلبان خود نهاده است. البته پرستار ما در ادامه از این قرارداد نمایشی خود کنده شد و عملاً به آن چیزی که حقیقتاً هست ( آهنگساز نمایش ) بدل میشود. این رویکرد کمی کج سلیقگی کارگردان است چرا که میشد با فرمی شکیلتر، هویت ساخته شده برای وی را تا پایان نمایش حفظ کرد. البته اردوان عزیزی به تمهیدات موسیقایی خود، تاثیر در ریتم و فضای نمایش میگذارد، گاه لحن ملودیاش ترسناک و خشمگین همچون خلبان و گاهی به لطافت سوال و جوابهای شیرینِ شازده کوچولو میشود.
با ورود شازده کوچولو به صحنه سوالی که پیشتر در ذهنمان میچرخید، دوباره احیا میشود. این که باز جنسیت شازده کوچولو برایمان سوال ایجاد میکند. به هر حال اکثر مخاطبان این نمایش با داستان شازده کوچولو آشنا هستند. میدانند که خلبان این نمایش یک مردِ میانسال و شازده کوچولویش نیز یک پسربچه است با موهای طلایی. انتخاب دو کنشگر این نمایش به درستی از سوی کارگردان انجام شده است. اگر مهرداد به عنوان کارگردان نمایش، رویکردی روانکاوانه ( درونی ) نسبت به این متن دارد، میداند که دنیای درونی خلبان با وجود کنکاشهایی که روانشناسان در طول بازخوانی این داستان صورت دادهاند، همچنان پرابهام است. این ابهام به خوبی در مورد جنسیت کنشگران نمود پیدا کرده است.
کمی به شمایلِ صورتِ این دو کنشگر تأمل کنیم. فرشته حسینی آن طراوت، شادابی، کودکانگی و فانتزی موجود در شخصیت شازده کوچولو را داراست و از آن طرف، لیلی شجاعی با صورتی استخوانی و نگاهی نافذ، سردی، کلافگی و خشمِ کاراکتر خلبان را اشاعه میدهد.
این انتخابهای صحیح در مورد شخصیتهای روباه، ملکه و خودپسند نیز اتفاق میافتد. اما آیا فانتزی موجود در کاراکترها در فضاسازی نمایش نیز هویدا میشود؟ آیا این فضاسازی با ساده زیستی نهفته در میزانسنهای خامنهای منطبق میشود؟ تا اینجای کار، مهرداد خانِ ما کاملا به اگزوپری و متنش وفادار است و در ادامه هم در تلاش است که به وی و نگاه جهان شمولش به دنیا و مسائل پیرامونش خیانت نکند اما این جا پای یک اما به میان میآید. اما مهرداد نکته بینِ ما تا چه حد به فضاسازی شازده کوچولو و پیوندش با سیارات مختلف حساب شده عمل میکند؟ بیایید کمی به تشریح این فضاسازی بپردازیم. تمامی کاراکترها در سیارات مختلف که شازده کوچولو به آنها برمیخورد، تصویرشان در نمای کلوزآپ از پیش ضبط شده و در پرده انتهایی صحنه به نمایش درمیآید. ( حال تصور کنید که گریم و لبهای قرمز رنگ برخی دوستان در این نمای درشت، تا چه حد میتواند زننده باشد. ) این رویکرد به شدت به فضاسازی فانتزی در اجرا ضربه زده است. شما به عنوان مخاطب نمیتوانید به عنوان مثال بین کاراکتر ملکه و جغرافیدان تفاوتی از نظر تیپیکال قائل شوید. در دنیای آنها که مجازی ( مجاز نسبت به حقیقتِ زنده در تئاتر ) نیز هستند، فقط یک کلوزآپ است و بس. نه فضاسازیای دارد که به تیپ آنها کمک کند و نه با فرم اجرایی انطباق دارد. چرا که ما تاکنون از مجاز بودن شخصیت شازده کوچولو در درام اگزوپری و نمایش خامنهای حرف زدیم. حال ارتباط شازده کوچولو به عنوان یک قرارداد از پیش تعین شده " تئاتری " مبنی بر مجاز بودنش با تصاویری مجازی، نمایندهی کدام گوشه از متن اگزوپری است؟ چگونه میتوان این نقض قرارداد را توجیه کرد؟ ساده انگاری کارگردان در هر لحظه از ارتباط شازده کوچولو با کاراکترهای مجازی حس میشود. حال توجه شما را به یکی از درخشان ترین این صحنه ها در شاهکار اگزوپری جلب میکنم. صحنه مواجهی شازده کوچولو با روباه.
بگذارید کمی از علل درخشش این صحنه برایتان بازگو کنم. همهی ما میدانیم که روباه نماد مکر و حیلهگری است. این موجود حتی در دنیای واقعی هم از چنین صفتی برخوردار است. اگر توجه کرده باشید، متوجه خواهید شد که صحنهی رویارویی شازده کوچولو و روباه کمی برایمان آشنا میآید. انگار در اثری دیگر، نمونه چنان رویارویی را دیدهایم. توجهتان را به صحنه مواجه شدن پینوکیو و روباهِ مکار را یادآوری میکنم. بی تردید در نگاهِ اول این دو رویارویی بسیار به هم شباهت دارد. این وجه شباهت در ساختار شخصیتی پینوکیو و شازده کوچولو نمود دارد چرا که هر دوی آنها اطلاعات کمی از جهان پیرامون خود دارند. اما روباه در " شازده کوچولو " هیچ وجه اشتراکی با روباه داستان پینوکیو ندارد و این جا همان نقطه طلایی روایتِ اگزوپری است. اگزوپری عامدانه از روباه در این صحنه استفاده میکند، وی با این تمهید میخواهد به بزرگترها طعنه زند که احساساتی چون عاطفه، مهر و محبت در موجودی که ذاتش حیلهگری است یافت میشود اما در آنها نه. روباه عامدانه از واژه " اهلی کردن " به جای واژه " عشق " استفاده میکند چرا که قرارداد روایی داستان نیز چنان اجازهای نمیدهد. اگر دقت کنید، درمیابید که عنصر " زمین " در این روایت، عنصری کاربردی و دراماتیک پیدا کرده و واژه هایی چون " عشق " روی این سیاره به فرم نمیرسد. چرا که وجهی از " عشق " آسمانی و " فرا زمینی " است. با این حساب واژه " اهلی کردن " به مراتب زمینی تر از واژه " عشق " است. حال ارتباط احساسی " اهلی کردن " برای شروع یک رابطه بین انسان و حیوان بسیار کاربردیتر است. انسان از دیرباز با حیوانات مختلف در ارتباط بوده و خوب این واژه را حس میکند. حال این صحنه درخشان چگونه در نمایش مهرداد خامنهای اجرا میشود؟
تصویر روباه ( با کنشگری فوقالعاده " ایرج تدین " که تنها با میمیک صورت به انتقال احساس کاراکترش نسبت به شازده کوچولو پرداخته و به خوبی از پسِ این مهم برمیآید ) روی پرده به نمایش درمیآید. شازده کوچولو زیر نورِ اسپات در آوانسن، رو به ما ایستاده است. در ادامه این دو با هم دیالوگ برقرار میکنند. روباه از لازمه اهلی شدن رابطهاش با شازده کوچولو میگوید.
روباه دیالوگی میگوید با این مضمون : " اگه بتونی منو اهلی کنی، میتونم به صدای باد در گندمزار گوش بدم. ( منظور از گندمزار همان موهای طلایی شازده کوچولو ست ) حال این امر چگونه رخ میدهد؟ به سادگی. کارگردان دمِ دستی ترین راه را به مخاطبان پیشنهاد میدهد و آن نشان دادن تصویر تکان خوردن گندمزار توسط باد است. به همین راحتی شازده کوچولو و روباه اهلی میشوند! حال سادگی سطحی در این صحنه را تعمیم دهید به سایر صحنهها. این موضوع به شدت به صحبتهای ابتدایی بنده در مورد کارگردان عزیزمان صدق میکند و همچنین رویکرد و نگاهِ این بزرگوار به هنر نمایش.
اساساً همه این روضهها را خواندم که کمی اشکت را پای این منبر درآورده و تو را متوجه کاسبی ما منتقدان نیز بکنم. کمی درکمان کن. چرا که همهی نان ما منتقدان از فرم اجرایی است. اگر دلمان هوس یک نقاشی گوسفند کرد، کمی هوایمان را داشته باش و قوچ وحشی تحویلمان نده. کمی به ارتقاء کیفیت فرم نمایشیات بیاندیش و ما منتقدانت را در زیر زمین خانهی عمو عزت اهلی کن، درست همان دم که درِ تماشاخانه باز شده و باد به درون سالن آمده و صدایش در سکوت مخاطبان که میخکوب شدهاند، شنیده میشود.
صفحه رسمی سایت خبری تئاتر در تلگرام
https://telegram.me/onlytheater
بازیگری که برای رسیدن به لهجه از رهبر ارکستر ارمنیتبار کمک گرفت
تماشاخانه ارغنون «در» را به نمایش گذاشت
اجرای «مارکس و کوکاکولا» در تماشاخانه پالیز
معرفی نامزدهای بخش نمایشنامه تالیفی جایزه محمود استادمحمد
رضا مهدیزاده با «صحنه به صحنه» در خانه هنرمندان ایران
رضا کیانیان کارگردانی تئاتر را تجربه میکند
پوستر تئاتر فجر رونمایی شد / قدردانی از برگزیدگان بخش «هویت بصری»
امیر دژاکام با "شیشه" به جشنواره تئاتر فجر میآید
تایتانیک در تالار رودکی اجرا می شود
فرانسویها با دو نمایش به ایران میآیند
معرفی راهیافتگان به مسابقه هویت بصری جشنواره تئاتر فجر
اعتبار یک میلیاردی وزیر ارشاد برای ساختمان جدید خانه تئاتر
تماشاخانه سهنقطه میزبان اثری از ریما رامین فر میشود
فراخوان آزمون بازیگری برای نمایش «مفیستو» منتشر شد
تئاتر فرزند فراموش شده خانواده فرهنگی ایران
ضدعاشقانه رومئو و ژولیت با طعم آش شله قلمکار
خسرو شهراز: حال جسمانیام بهتر شده است
تراژدی «مهرداد» اثر ژان راسین منتشر شد