چارسو پرس: نخستین فیلم کولم بایرید را میتوان فیلم پر ریسکی در ساخت قلمداد کرد، زیرا کارگردان فیلم در رویکردی شاعرانه و تغزلوار تلاش داشته است که حجم دیالوگهای کاراکترهایش را به حداقل ممکن برساند و امکانات روایتگری فیلمش را به عهده تصویربرداری بینظیر فیلم بسپارد. در نتیجه تماشاگر از همان ابتدا درمییابد که نمیتواند شخصیتهای قصه فیلم را بر مبنای دیالوگها و واگویههایشان بشناسد و ناچار است برای مواجهه با واقعیت مستتر در هر شخصیت، درونیات آنها را که مملو از سکوت و سکون و فریادهای زده نشده است، مکاشفه کند. گویی که تکتک کاراکترها مطابق با نقل قول کاراکتر ایبلی (با بازی کری کراولی) در خانه و خلوتخانه شخصیشان رازی را پنهان کردهاند و افشا شدن آن را مایه ننگ خود میدانند. حال میخواهد این راز و سِر درون، شب ادراریهای دختر ساکت فیلم یعنی شخصیت «کیت» (با بازی درخشان کاترین کلینچ) باشد، خواه اینکه مطلب پوشیده شده مربوط به عیاشیهای پدر خانواده پرجمعیت «کیت» باشد یا اینکه چیستی درد خانه کرده در منزل ایبلین (کری کراولی) دخترعموی مادر «کیت» و شوهر کشاورزش (اندرو بنت) باشد. همه اینها باعث میشود که شخصیتهای فیلم تمایلی برای بروز احساسات و رنجهای درونیشان به یکدیگر نداشته باشند.
خط داستانی فیلم دختر خموش و پیرنگش با آنکه از منظر دیالوگپردازی ساکت جلوه مینماید، پرهیاهو به پیش میرود و ریتمپذیریاش را مدیون فیلمبرداری خیرهکنندهاش است. تصاویر فیلم با دقت در چیدمان هندسی به خوبی به فیلم ضرباهنگهای لازم در القای فضای روستا را بخشیدهاند و دوربین با حرکات پن (حرکت افقی دوربین روی محور ثابت به هر دو سمت)، اتمسفرهای فراتر از فضای زندگی در روستاهای ایرلند را ایجاد کرده است. فیلمساز از همین ترفند برای معرفی شخصیت اصلی داستان سود جسته است و قاب ابتدایی و مقدماتی معرفی وی را، به صورت دختر سکوت اختیار کرده و مدفون شده در یونجههای چیده شده به نمایش میگذارد. چیدن یونجههایی که به شکلی تمثیلوار نشان از نیاز به هرس خانواده کیت را نیز دارد. خانوادهای شلوغ که کارگردان در به نمایش گذاشتن و قاببندی پدر و مادر و خواهر و برادرهای کاراکتر «کیت» نهایت خساست را به خرج میدهد و تمام سعی مولف بر این است که از مواجهه رودررو و مستقیم تماشاگر با خانواده «کیت» اجتناب کند و هر از گاهی حتی شمایلی از آنها را در کادر دوربین تعمدا قیچی میکند.
فیلم «دختر خموش» سیر تحول شخصیت و الیناسیون «کیت» را از مرز صحیحی عبور میدهد. به نحوی که در این راستا هر کدام از المانهای فیلم، نقش نمادگرایانهشان را به درستی ایفا میکند، چه آنجا که گیاه ریواس پیشکشی محبتآمیز کاراکتر «ایبلین» به مادر «کیت» یعنی کاراکتر «مری» که نقش ماشین جوجهکشی را در خانواده ایفا میکند، با تفاوتی پدرش مواجه میشود، چه آنجا که پدر واقعی «کیت» در سپردن چمدان «کیت» به خانواده جدیدش دچار فراموشی میشود و در ماشین جا میگذارد و در انتها کاراکتر «شان» که نقش پدرخوانده «کیت» را به مرور بازی میکند، چمدانی مرتبط را تحویل خانواده میدهد، چه آنجا که «گاو» برای خانوادهای دارای تقدس و عنصر زایندگی است و در خانواده دیگری ارزشی کمتر از شرط باخته شده در یک قمار را دارد، چه آنجا که رنگ ماشین پدر کیت که زردرنگ است (در اینجا سبمل پلاسیدگی و پژمردگی) و در سمت راننده و صندوق عقب آن زنگ زده است و «کیت» نشسته در صندلی عقب و در قاب دوربین همچون دختر اسیری که تبدیل به شیء شده جلوه میکند و حال آنکه رنگ ماشین «شان» به رنگ چوبهای جنگل است و منظر «کیت» در صندلی عقب به صورت دختر 9 ساله با صلابت و زیبایی رخ مینماید، همه و همه انعکاسدهنده وضعیت و شرایط زندگی این دختر گوشهگیر در دو جغرافیا و مکان متفاوت است که در جایی آزادی عمل از او از طرف نزدیکان او (خانواده) گرفته شده و در جای دیگر از سمت آشنایان غریبه، استقلال و عزت نفس به او بخشیده شده است. دختری که در ابتدای فیلم قدرت تکلم روخوانی از متن را نداشت، به مرور در این امر و هزاران امر دیگر اعم از تمیز کردن اصطبل گاوها، از چشمه با سطل آب کشیدن، دویدن برای جمع کردن نامهها و ... به خودباوری میرسد. بنابراین تجربه زیستی شخصیت اصلی فیلم را میتوان به قبل و بعد از فرستادن او به پیش دخترعموی مادرش در سه ماه تابستان و زندگی در خانه روستایی تقسیمبندی کرد.
عناصر روایی و محتوایی فیلم به قدری با عناصر سبکی و شکلی فیلم همخوان شدهاند که هر لحظه عطش و اشتهای مخاطب برای دریافت لحظههای بعدی فیلم بیشتر و سیریناپذیرتر میشود. حتی صداهای جیرجیرکها و پرندگان و بادهای گاه و بیگاه در طول فیلم دیگر به صورت آمبیانس و صداهای محیطی نیستند و بخشی از جهان متنی فیلم را تشکیل میدهند. جهانی که در آن ازدواج به عنوان امری محتوم به دلیل بیارزش بودن به دردسر افتادن برای مردها، گزارهای میشود و در عین حال مرد غریبهای به دلیل مردانگی یا به تعریف دیگر، پدرانگی بهتر از پدر واقعی برای این دختر خموش، با واژه «بابایی» خطاب میشود. همه این فراز و فرودهای مظروف شده بستگی به حرفهای مسکوت مانده در پس ذهن این دختر ساکت است که با چشمهای آبیاش تا انتهای فیلم در لحظه لحظههای فیلم بسیار سخن گفت.
///.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: آریو راقب کیانی