«بی‌بدن» فارغ از مسائل فیلمنامه در کارگردانی هم نکته‌ای را به جذابیت اثر اضافه نکرد و همین موضوع منجر شد تا آن سوژه ملتهب آشنا همه چیز را ببلعد و سازندگان را به این دلخوش کند که ماجرای پرونده غزاله و آرمان به تنهایی کنجکاوی‌برانگیز خواهد بود و البته که تشخیص درستی بوده، اما در این مسیر سینما فراموش شده است.

چارسو پرس: درام‌های کاراگاهی در تمام دنیا یکی از پرطرفدارترین آثاری هستند که همیشه مخاطبان خود را دارند. چرا که عنصر جنایت و همچنین پرداختن به روابط قاتل و مقتول، از بسترهایی هستند که در نشریات هم مخاطبان ویژه‌ای دارند. «بی‌بدن» یکی از آثار جنجالی چهل و دومین جشنواره فیلم فجر است که کاظم دانشی را به عنوان فیلمنامه‌نویس همراه خود دارد. دانشی که در اولین اثر خود در مقام کارگردان هم سراغ یک فیلمنامه ملتهب جنایی – کاراگاهی رفته بود و این نشان می‌دهد که او با هوشمندی مخاطب خود را در این میان جستجو می‌کند.

اما تفاوت سینما با یک گزارش ژورنالیستی که بیشتر روایت بی‌قصد و غرض برای مخاطب است، تفاوت دارد و در آنجا خالق گزارش، بیشتر متاثر از رویدادهای واقعی و تحت تاثیر اظهارات طرفین است که گزارش خود را سامان می‌دهد و جایی گزارش او ارزشمندتر می‌شود که درون شخصیت‌ها کند و کاو کرده و تحلیل و موشکافی خود را وارد ماجرا کند و به یک شبکه منسجم علی و معلولی براساس اظهارات و مستندات و روایات برسد.

حالا سینما وظیفه‌ای فراتر دارد و آن هم بازنمایی باورپذیر یک رویداد با تکیه بر ملزومات بصری است که همین مسیر در گام ابتدایی به فیلمنامه‌ای با شخصیت‌هایی کامل و پیش‌برنده، خرده روایت‌های مرتبط با هسته مرکزی، ساختاری هدفمند برای ایجاد کشش در داستان نیاز دارد و حالا با بهره‌گیری هوشمندانه از امکانات سینما از جمله بازیگران و عوامل صحنه و فیلمنامه و صدا و موسیقی، تک‌‌تک سکانس‌ها را در یک توالی منطقی، جانی بصری و سینمایی ببخشد، نه اینکه صرفا به دیالوگ‌نوشتن و روایتی رادیویی بسنده کند.

«بی‌بدن» به عنوان اولین تجربه کارگردان آن، مرتضی علیزاده، انتظار را برآورده نمی‌کند. در واقع بیش از اندازه اعتبار خود را از سوژه جنایی آشنا و روایت‌شده در رسانه‌ها کسب می‌کند. برخلاف فیلمنامه قبلی کاظم دانشی، یعنی «علفزار» که البته آن هم همین ویژگی برخورداری از یک سوژه ملتهب آشنا را داشت، «بی‌بدن» کاراکترهای ناقص و ناپخته‌ای دارد که روابط آنها که به عنوان چرخ‌دنده‌های حرکت درام هستند، به تکامل نرسیده و نوعی تشویش در درون‌مایه را نیز ایجاد می‌کند.

به ‌عنوان مثال کاراکتر بازپرس فیلم با بازی نوید پورفرج که به نظر الگوی غلطی را برای ایفای این نقش انتخاب کرده بود، سیر درگیری عاطفی و انسانی با سوژه اصلی و در ادامه تحول مبتنی بر کشفیات خود را در مسیری منطقی و باورپذیر نداشت و تا حدود زیادی از دست رفته بود و حتی به قدری این کاراکتر آنتی‌سمپات بود که پس از خارج کردن و رها کردن او از محدوده مورد توجه درام، به لحاظ روایی هم خلاء او حس نمی‌شد. در حالی که روایت به نوعی باید براساس زاویه دید بازپرس پیش می‌رفت، اما ناگهان پدر قاتل و مادر مقتول سکان را در دست گرفتند.

از منظر بازیگری هم باز باید به شخصیت‌ها موقعیت‌ها، روابط و تحلیل کلی فیلمنامه بازگشت که طبیعی است با نکاتی که در بالا به آنها اشاره شد، نباید انتظار بازی‌های درخشانی هم داشت. اینکه شاکردوست در سکانس‌هایی جدا از روند کلی شخصیت، خوب عمل کرده شکی در آن نیست و اینکه سروش صحت و پژمان بازغی در چند سکانس درست و بجا بوده‌اند و یا گلاره عباسی در بخش‌هایی خودی نشان داده، واضح است، اما هیچ کدام یکدست نیستند و مشکل اصلی هم از فیلمنامه و شخصیت‌پردازی و چفت و بست آن با درون‌مایه‌ها نشات می‌گیرد. نوید پورفرج هم یکی از ضعیف‌ترین حضورهای خود در چند سال اخیر را به نمایش گذاشته و به نظرم ساختار بدنی کاراکتر، لحن و حس درونی شخصیت اشتباه طراحی شده و بازپرس عدالت‌خواه حتما نیازی به بازی پراکت بیرونی نداشته و می‌توانست تشویش درونی و همذات‌پنداری احساسی خود با طرفین را تقویت کرده و سپس بازپرسی غیرکلیشه خلق می‌کرد.

«بی‌بدن» فارغ از مسائل فیلمنامه در کارگردانی هم نکته‌ای را به جذابیت اثر اضافه نکرد و همین موضوع منجر شد تا آن سوژه ملتهب آشنا همه چیز را ببلعد و سازندگان را به این دلخوش کند که ماجرای پرونده غزاله و آرمان به تنهایی کنجکاوی‌برانگیز خواهد بود و البته که تشخیص درستی بوده، اما در این مسیر سینما فراموش شده است.


منبع: سینما اعتماد
نویسنده: میثم محمدی