میتوان نمایش «سگ نگهبان و درختی در باغ» را از آن دست آثاری در نظر گرفت که میخواهند نقبی به درون سازمانهای مخوف سرکوب بزنند و نقدی باشند به هویتزدایی از انسانهایی که گرفتار سیستم سانسور و بازجویی شدهاند.
چارسو پرس: تئاتر به دلیل محدودیتهایش در بازنمایی مکان، میل فزایندهای دارد به فضاهای محدود و دربسته. البته گاهی این انتخابِ ناگزیر، بدل به استعارهای میشود از فروبستگی وضعیت، فقدان عاملیت انسانی و بازتولید استبداد سیاسی. بنابراین هر گاه در یک اجرا با مکانهای محافظتشده و محدود روبرو میشویم میبایست مابین ضرورتهای اجرایی با میل کارگردان در نمایش سرکوبشدگی مردمان، تفاوت قائل شد و در پی فهم این مسئله باشیم که الویت این اجرا در قبال انتخاب مکان و فضا، به لحاظ جهانبینی چه نسبتی دارد با وضعیتی که ترسیم کرده. به دیگر سخن انتخاب مکانهای دربسته در یک تئاتر، امکان یا امتناع خروج از وضعیتهای صُلب اجتماعی و سیاسی را چگونه به تامل مینشیند. به هر حال ایده رهایی و تمنای رستگاری در یک نمایش دراماتیک، میتواند فرای سکولار یا الهیاتی بودن، نوعی از جهانبینی سیاسی و فلسفی برای کارگردان و گروه اجراییاش باشد. از یاد نبریم که تئاتر این روزهای ما میل فزایندهای به بازتولید وضعیتهای فروبسته دارد و عدم امکانِ رهایی و رستگاری را شکلی از فضلیت زیباشناختی برای خود میداند. البته نباید دچار توهم شد و سختی روزگار را برای توده مردم انکار کرد. بیشک در غیاب چشماندازهای روشن سیاسی و اجتماعی، میل به تولید آثار نیهلیستی که فاقد امید است و نمیتواند چشماندازی روشن را برای مخاطبانش بشارت دهد، ناگزیر رشد مییابد. مسئله اما رسالت هنر تئاتر در زمانه حسرت و حرمان است که اگر در این روزها سخت نتواند فضایی تازه بگشاید و امیدی در دلها زنده کند لاجرم بازتولیدکننده وضعیت خواهد شد. حال با توجه به نکاتی که بیان شد میتوان با نگاهی انتقادی به اجرایی پرداخت که از قضا به فضاهای بسته میپردازد و به این پرسش دامن میزند که نسبت تئاتر ما با مکان چیست و عزیمت به سمت فضای محدود، واجد چه دلالتهای سیاسی و اجتماعی است.
متن نمایشنامه «سگ نگهبان و درختی در باغ» را آرام محضری نوشته و سعید ذهنی آن را کارگردانی کرده است. روایتی از مواجهه یک نویسنده با بازجویش. یادآور آثار قرن بیستمی تئاتر، سینما و ادبیات در پرداختن به جوامع توتالیتاریستی، آنجا که فیگور نویسنده، مخالف نظم سیاسی است و همچنین در انقیادش. آرام محضری تلاش کرده با انتزاعگرایی تا حد امکان از آن کلیشههای سیاسی ملالآور حکومتهای متقدر و رعیتهای سرکوبشده فاصله بگیرد و رابطه نویسنده و بازجو را از طریق خوانش دوباره داستانی که سالها پیش از این نوشته شده رویتپذیر کند. اما به دلیل نامشخص بودن وضعیت سیاسی که در نمایشنامه بازنمایی میشود، شخصیت نویسنده و بازجو آنچنان که باید تکین و به یادماندنی نمیشود. به دیگر سخن، نمایشنامهنویس میبایست وضعیت سیاسی را به لحاظ تاریخی و سیستم سیاسی بیش از این تعین مادی بخشد تا این بازجویی در یک وضعیتمندی تاریخی معنا یابد و برای مخاطبان باورپذیر شود. صرف اینکه یک «نویسنده» داستانی نوشته و در مجلهای نه چندان معروف چاپ کرده و اینک در حال بازجویی این مسئله باشد، پتانسیل لازم را ندارد که اضطراب آیین بازجویی را به تماشاگران حاضر در سالن چهارسوی مجموعه تئاتر شهر انتقال دهد. برای این منظور، متن نمایشنامه به گرهافکنی و گرهگشاییهای بیشتری احتیاج دارد. نویسنده و بازجو میتوانند رابطهای مبتنی بر نظریه «خدایگان و بنده» داشته باشند. هگل به شکل درخشانی توضیح میدهد که موقعیت ارباب بودن به تایید و انکار «بنده» احتیاج دارد. این رابطه ارباب و بندگی میتواند برقرار شود اگر که کل ماجرا تنها به یک نوشته معمولی نویسنده محدود نباشد و فیالمثل جایگاه نویسندگی و بهتبع آن زندگی سیاسی او را مد نظر بگیرد. اینکه در انتها از اختلافات این دو نفر کاسته شده و نویسنده که زنی است جوان به بازجو پیشنهاد دهد بهتر است با یکدیگر زندگی کنند امری است جالب توجه اما منطق هولناک بازجویی با این چرخش دراماتیک امکان رفتن تا نهایت خویش را نمییابد و سیر تطور شخصیتها آنچنان که باید طی نمیشود. نیمنگاهی به نمایشنامه «دوشیزه و مرگ» آریل دورفمان میتواند معیار خوبی باشد برای سنجش نمایشنامهای که آرام محضری نوشته و حال و هوای زیستن زیر چتر توتالیتاریسم را به یک داستان تمثیلی کوتاه فروکاسته است. در این مسیر نمایشنامههایی چون «نمایش ریچارد هرگز اجرا نمیشود» ماتئی ویسنییک و «همکاران» جان هاج مثالهای خوبی است برای فهم رابطه پرتنش نویسندگان و دولتهای اقتدارگرا.
به لحاظ اجرایی، سعید ذهنی تلاش کرده با ترکیب یک فضای رئالیستی و اکسپرسیونیستی، مکانیسم بازجویی را مخوفتر از متن نمایشنامه نشان دهد. رویکردی که به نسبت موفقیتآمیز شده و تا حدودی برطرفکننده کاستیهای متن. نوعی رفت و برگشت مابین عینیت صحنه با ذهنیگرایی شخصیتها در جریان است و بازیگرانی چون صحرا اسدالهی و احمد نیکپور در تمنای اجراپذیر کردن این تقابل فزاینده. استفاده از نشانههایی چون قفسه کتاب، دیوارنوشتهایی که به امر نوشتن اشاره دارند و طنابی که از سقف اتاق بازجویی آویزان است دلالتهایی بیواسطه است به جهان نویسندگان و سرکوبهایی که در مسیر زندگی متحمل میشوند. مخاطبان این اجرا در جایگاهی نشستهاند که گویی همان محل نظارهکردن مراسم آیینی بازجویی است. پس جای تعجب ندارد که به هنگام خروج بازجو از اتاق، نویسنده به پنجرهها نزدیک شده و برای تماشای محیط بیرون از اتاق بازجویی تقلا کند و نگاهش با چشمچرانی مخفیانه تماشاگران تلاقی کند. اما این اتصال نگاهها یکطرفه است و فهم محیط بیرونی، امری ناممکن برای نویسنده. چراکه بنابر استلزامات بازجویی، فضای داخلی میبایست از محیط بیرونی مجزا باشد و فهم مناسباتش دور از توان کسی که بازجویی میشود.
اجرا در استفاده از موسیقی خوب عمل میکند. سعید ذهنی که از آهنگسازان خوب تئاتر کشور است اینجا هم با مهارت دست به آفرینشگری زده و توانسته فضای متناقضنمای اتاق بازجویی را به میانجی اصوات و نواها، به فضایی هراسناک بدل کند. نورپردازی در خدمت اجرا است اما استفاده از نور موضعی در بعضی صحنهها به نظر میآید محافظهکارانه باشد و تاکید بیموردی در نمایش نقش و جایگاه نویسنده یا بازجو. به دیگر سخن در تئاتر امروز اقبال چندانی به این شکل از نورپردازی و تاکید بر یک موقعیت نمایشی نمیشود و میبایست تمهیدات دیگری بدین منظور اندیشید.
در نهایت میتوان نمایش «سگ نگهبان و درختی در باغ» را از آن دست آثاری در نظر گرفت که میخواهند نقبی به درون سازمانهای مخوف سرکوب بزنند و نقدی باشند به هویتزدایی از انسانهایی که گرفتار سیستم سانسور و بازجویی شدهاند. البته شخصیتها به گونهای ترسیم شدهاند که به تدریج عاملیت انسانی به زن نویسنده بازگردد و توامان جایگاه بازجو بودن از مرد بازجو ستانده شود. نوعی آشتی سیاسی برای خلق جهان نوین مبتنی بر عشق و دوستی. اما با تمامی این نکات قابل اعتنا، همچنان میتوان این قبیل نمایشها را بر مدار نوعی نمادگرایی دانست که از تاریخی بودن تن میزند و ادعای جهانشمول بودن دارد. اما کیست که نداند برای جهانی بودن همچنان باید محلی بود و انضمامی. این رهیافتی است بیبدیل در ساختن یک جهان تئاتری که میل آن دارد تماشایی و انتقادی باشد. حتی وقتی که نقش «سگ نگهبان» و «درختی در باغ» را زن نویسنده و مرد بازجو بازی کنند. با ماسکهایی بر چهره و کیفور از نقشی که ایفا میکنند.
نویسنده: محمدحسن خدایی
متن نمایشنامه «سگ نگهبان و درختی در باغ» را آرام محضری نوشته و سعید ذهنی آن را کارگردانی کرده است. روایتی از مواجهه یک نویسنده با بازجویش. یادآور آثار قرن بیستمی تئاتر، سینما و ادبیات در پرداختن به جوامع توتالیتاریستی، آنجا که فیگور نویسنده، مخالف نظم سیاسی است و همچنین در انقیادش. آرام محضری تلاش کرده با انتزاعگرایی تا حد امکان از آن کلیشههای سیاسی ملالآور حکومتهای متقدر و رعیتهای سرکوبشده فاصله بگیرد و رابطه نویسنده و بازجو را از طریق خوانش دوباره داستانی که سالها پیش از این نوشته شده رویتپذیر کند. اما به دلیل نامشخص بودن وضعیت سیاسی که در نمایشنامه بازنمایی میشود، شخصیت نویسنده و بازجو آنچنان که باید تکین و به یادماندنی نمیشود. به دیگر سخن، نمایشنامهنویس میبایست وضعیت سیاسی را به لحاظ تاریخی و سیستم سیاسی بیش از این تعین مادی بخشد تا این بازجویی در یک وضعیتمندی تاریخی معنا یابد و برای مخاطبان باورپذیر شود. صرف اینکه یک «نویسنده» داستانی نوشته و در مجلهای نه چندان معروف چاپ کرده و اینک در حال بازجویی این مسئله باشد، پتانسیل لازم را ندارد که اضطراب آیین بازجویی را به تماشاگران حاضر در سالن چهارسوی مجموعه تئاتر شهر انتقال دهد. برای این منظور، متن نمایشنامه به گرهافکنی و گرهگشاییهای بیشتری احتیاج دارد. نویسنده و بازجو میتوانند رابطهای مبتنی بر نظریه «خدایگان و بنده» داشته باشند. هگل به شکل درخشانی توضیح میدهد که موقعیت ارباب بودن به تایید و انکار «بنده» احتیاج دارد. این رابطه ارباب و بندگی میتواند برقرار شود اگر که کل ماجرا تنها به یک نوشته معمولی نویسنده محدود نباشد و فیالمثل جایگاه نویسندگی و بهتبع آن زندگی سیاسی او را مد نظر بگیرد. اینکه در انتها از اختلافات این دو نفر کاسته شده و نویسنده که زنی است جوان به بازجو پیشنهاد دهد بهتر است با یکدیگر زندگی کنند امری است جالب توجه اما منطق هولناک بازجویی با این چرخش دراماتیک امکان رفتن تا نهایت خویش را نمییابد و سیر تطور شخصیتها آنچنان که باید طی نمیشود. نیمنگاهی به نمایشنامه «دوشیزه و مرگ» آریل دورفمان میتواند معیار خوبی باشد برای سنجش نمایشنامهای که آرام محضری نوشته و حال و هوای زیستن زیر چتر توتالیتاریسم را به یک داستان تمثیلی کوتاه فروکاسته است. در این مسیر نمایشنامههایی چون «نمایش ریچارد هرگز اجرا نمیشود» ماتئی ویسنییک و «همکاران» جان هاج مثالهای خوبی است برای فهم رابطه پرتنش نویسندگان و دولتهای اقتدارگرا.
بیشتر بخوانید: نقد نمایشهای روی صحنه
به لحاظ اجرایی، سعید ذهنی تلاش کرده با ترکیب یک فضای رئالیستی و اکسپرسیونیستی، مکانیسم بازجویی را مخوفتر از متن نمایشنامه نشان دهد. رویکردی که به نسبت موفقیتآمیز شده و تا حدودی برطرفکننده کاستیهای متن. نوعی رفت و برگشت مابین عینیت صحنه با ذهنیگرایی شخصیتها در جریان است و بازیگرانی چون صحرا اسدالهی و احمد نیکپور در تمنای اجراپذیر کردن این تقابل فزاینده. استفاده از نشانههایی چون قفسه کتاب، دیوارنوشتهایی که به امر نوشتن اشاره دارند و طنابی که از سقف اتاق بازجویی آویزان است دلالتهایی بیواسطه است به جهان نویسندگان و سرکوبهایی که در مسیر زندگی متحمل میشوند. مخاطبان این اجرا در جایگاهی نشستهاند که گویی همان محل نظارهکردن مراسم آیینی بازجویی است. پس جای تعجب ندارد که به هنگام خروج بازجو از اتاق، نویسنده به پنجرهها نزدیک شده و برای تماشای محیط بیرون از اتاق بازجویی تقلا کند و نگاهش با چشمچرانی مخفیانه تماشاگران تلاقی کند. اما این اتصال نگاهها یکطرفه است و فهم محیط بیرونی، امری ناممکن برای نویسنده. چراکه بنابر استلزامات بازجویی، فضای داخلی میبایست از محیط بیرونی مجزا باشد و فهم مناسباتش دور از توان کسی که بازجویی میشود.
اجرا در استفاده از موسیقی خوب عمل میکند. سعید ذهنی که از آهنگسازان خوب تئاتر کشور است اینجا هم با مهارت دست به آفرینشگری زده و توانسته فضای متناقضنمای اتاق بازجویی را به میانجی اصوات و نواها، به فضایی هراسناک بدل کند. نورپردازی در خدمت اجرا است اما استفاده از نور موضعی در بعضی صحنهها به نظر میآید محافظهکارانه باشد و تاکید بیموردی در نمایش نقش و جایگاه نویسنده یا بازجو. به دیگر سخن در تئاتر امروز اقبال چندانی به این شکل از نورپردازی و تاکید بر یک موقعیت نمایشی نمیشود و میبایست تمهیدات دیگری بدین منظور اندیشید.
در نهایت میتوان نمایش «سگ نگهبان و درختی در باغ» را از آن دست آثاری در نظر گرفت که میخواهند نقبی به درون سازمانهای مخوف سرکوب بزنند و نقدی باشند به هویتزدایی از انسانهایی که گرفتار سیستم سانسور و بازجویی شدهاند. البته شخصیتها به گونهای ترسیم شدهاند که به تدریج عاملیت انسانی به زن نویسنده بازگردد و توامان جایگاه بازجو بودن از مرد بازجو ستانده شود. نوعی آشتی سیاسی برای خلق جهان نوین مبتنی بر عشق و دوستی. اما با تمامی این نکات قابل اعتنا، همچنان میتوان این قبیل نمایشها را بر مدار نوعی نمادگرایی دانست که از تاریخی بودن تن میزند و ادعای جهانشمول بودن دارد. اما کیست که نداند برای جهانی بودن همچنان باید محلی بود و انضمامی. این رهیافتی است بیبدیل در ساختن یک جهان تئاتری که میل آن دارد تماشایی و انتقادی باشد. حتی وقتی که نقش «سگ نگهبان» و «درختی در باغ» را زن نویسنده و مرد بازجو بازی کنند. با ماسکهایی بر چهره و کیفور از نقشی که ایفا میکنند.
نویسنده: محمدحسن خدایی
https://teater.ir/news/65236