آنچه این روزها درباره ساعدی خبرساز شده، نه یک واقعه بلکه محصول یک روند استبدادی مبتذل است.
هيچ وقت جريان نقد در ايران جدي گرفته نشده است. دوستان منتقد هم-نه همه آنها-كم سواد هستند. البته به دوستان برنخورد. تشكلهاي درست و درمان نقد پا نگرفته است. فرهنگ عمومي ما بيخيال نظرات ديگران است.
مائده طهماسبی درباره تجربه کار با علی رفیعی گفت: کار کردن با آقای رفیعی برایم بسیار جذاب بود؛ چون کار با ایشان امری سهل و ممتنع است. یعنی همانقدر که آسان به نظر میرسد میتواند سخت باشد. ایشان تمرینهای طولانی و مداوم را ترجیح میدهد و برخلاف آنچه امروز در تئاتر ما اتفاق میافتد وقتی سر تمرینهای ایشان میرفتیم هر روز ۴-۵ ساعت روی صندلیمان میچسبیدیم و برای هر صحنه اتودهای مختلفی میزدیم.
«شاباشخوان» نمایشی به کارگردانی غلامرضا عربی و براساس متنی از محمد چرمشیر است که با ۱۲ بازیگر زن نابینا روی صحنه رفته که یکی از آنها از قربانیان اسیدپاشی است. او هدف از اجرای این اثر را تغییر نگاه مردم به نابینایان و بهبود کیفیت زندگی جامعه درگیر این معلولیت میداند.
من فکر نميکنم روشنفکري بيشتر از اينکه يک ليبل باشد، يک مَنِش است. روشنفکري شغل نيست و اصلا هم چيز خندهدار يا متلکگونهاي نيست. متأسفانه امروزه وقتي ميخواهيم کسي يا چيزي را مسخره کنيم، ميگوييم خيلي روشنفکر يا روشنفکرانه است. اتفاقا مفهوم بهشدت جدي، کاربردي و کاريزماتيکي است؛ اما تئاتر روشنفکري را من نميفهمم يعني چه! {تئاتري روشنفکر} را ميفهمم؛ ولي {تئاتر روشنفکري} را نميدانم يعني چه. قطعا من خودم را روشنفکر ميدانم و به اين کلمه باور دارم و از اينکه در گفتمان روزمره به کنايه، متلک و هزل، تقليل پيدا کرده، اصلا خوشحال نيستم.
تعصب در هنر باعث عقب ماندگي است. ما بايد بدانيم كيفيت اجرا مهم است وگرنه هرگز آلمانها به اين افتخار نكردهاند كه تمام نوازندگان اركسترهايشان آلماني هستند يا نه! هر اركستري را بررسي كنيد، متوجه ميشويد نوازندگان آن تركيبي از ملل مختلفند.
«ژانکلود کریر» از تاثیر «عباس کیارستمی» بر سینمای جهان گفت و اینکه از سانسور نباید ترسید. چون سانسور آثار بسیار بزرگی را به وجود آورد مثل «پیراندلو»، «برشت»، «بکت». او همچنین گفت: در رابطه با فضای سینمایی هالیوود احساس ناامیدی زیادی دارم.
منیژه محامدی از بزرگان تئاتر ما است که در چند دهه اخیر متن های نویسندگان بزرگ خارجی از قبیل آرتور میلر را با توانمندی روی صحنه اجرا کرده است. محامدی درنمایش «تبرئه» که توسط دو نویسنده معاصر امریکایی با عنوان جسیکا بلنک و اریک جنسون نوشته شده به بحث عدالت رو به زوال در جوامع بشری می پردازد که بشریت را رو به سیاهی وتاریکی میبرد وعدالتی که فقط به امکان موجود فکر میکند.
مهیار احمدی، نویسنده، طراح و کارگردان نمایش «ضَن» که به موضوع تجاوز، تعرض و مسائلی که در آینده دارد میپردازد، قصههای این نمایش را واقعی خواند و بر نقش اساسی خانواده در پیشگیری از آسیبهای اجتماعی تاکید کرد.
نویسنده کتاب «مونو/ شورایی و گفتوگو با مردم» با بیان اینکه «ما امروز در شناخت تئاتر آگستو بوآل دچار سوءتفاهمهای زیادی در ایران هستیم» منشا این موضوع را سیستم دانشگاهی دانست که به عقیده او گاهی برخی اساتید اطلاعات غلط را ترویج میکنند.
در قرن اخير اشكالي از اجرا پديد آمد كه از هيچ متن مكتوبي كمك نگرفتند و هر يك با استفاده از عنصر ديگري همچون رقص يا بداههپردازي و غيره به اجرا دست زدند كه باز هم در اين فرمت اجرا نيز الزاما «context» (فحواي كلام، موقعيت، زمينه و بافت) وجود دارد كه «رخداد»ها يا «كنش»هايي در بستر آن رخ ميدهد. بنابراين به نظر من عنصر سومي وجود دارد كه الزامآورتر از دو عنصر قبلي است و آن مواجهه است. مواجهه تماشاگر با يك وضعيت، كه در آن كسي يا چيزي در حال انجام كاري است.
خصوصيسازي افسارگسيخته و هجوم سرمايههاي بيمنطق به سمت تئاتر كه يك زمان در سينما و شبكه نمايش خانگي شاهد بوديم و زماني هم در تجسمي، كار را براي همه ما دشوار كرده است. از هرجا كه بشود كاسبي كرد عدهاي مشغولند و مبلغان ماجرا هم يك عده هنرپيشه كاسبكار هستند. تمام نشانههاي سرمايهداري دست به دست يكديگر دادهاند تا كالاي فوقزبالهشان را به خورد تماشاگران دهند. به همين دليل معتقدم در چنين شرايطي وقتي به جريان سرمايهداري تن ندهيد تمام اركان فعاليت شما به مشكل برميخورد. تماميتخواهي بر جريان حاكم شده كه همه چيز را در خدمت خودش ميطلبد و اگر تن ندهيد شما را حذف ميكند.
در سالنهای دیگر باید گدایی کرد و از کارمندهای دونپایه خواهش کرد تا به من سالن بدهند؛ افرادی که حتی اسم نمایشهایی که من برای اجرا پیشنهاد میکنم، به گوششان نخورده است. پس به این فکر افتادم که جایی درست کنم تا آثار مورد علاقه و به سبک و سیاق خودم را اجرا کنم.
حسین محب اهری میگفت: در هیچ نمایشی نیست که بازی کنم و در آن نمایش بود و نبود من فرق نکند. هر نمایشی بازی میکنم، انرژیام تا آخرش روی صحنه است به کارگردان هم ربطی ندارد. در کار تلویزیون هم همینطورم. فرقی نمیکند پیش پا افتاده است یا نه همان قدر برای آن وقت میگذارم که برای کار جدی.»
مدیر کل هنرهای نمایشی گفت: نگاهمان اصلاحی است نه حذفی. حتی گروهی داشتیم که کارش مشکل داشت، ما فقط تذکر دادیم و سعی کردیم دوره اجرایش تمام شود تا به آن لطمه نخورد.
دورنمات در جایی گفته است: «دنیای آشفته ما بیشتر جایی برای کمدی است تا تراژدی. از آن هنگام که ایجاد تراژدی واقعی امکانپذیر نیست، کمدی روش خوبی برای بیان حقایق بهشمار میرود... راه ما همانطور که در سیاست به بمب اتم رسیده، در تئاتر نیز به کمدی ختم میشود». همانطور که از این جمله پیدا است دورنمات از زاویه نگاه خود وارد ژانر تراژدی-کمدی میشود. فلاحتپیشه بیش از سه سال است که درگیر این نمایشنامه است و به همین مناسبت پای صحبتهای او نشستهایم.
رؤیا تیموریان را باید روی صحنه تئاتر تصور کرد و دید. تلویزیون و سینما فقط و فقط بخشی از توانایی او در بازیگری را به نمایش میگذارد و او فرمانرواییاش را بر صحنه تئاتر تکمیل میکند و نشان میدهد. تیموریان که کار حرفهایاش را سال 1358 با چند تئاتر آغاز کرده بود فرصت همکاری با چهرههای مطرح تئاتر را در کارنامه کاری خود جای داد تا آن سالها اهل فرهنگ و هنر و علاقهمندانش او را بهعنوان یک استعداد درجه یک در تئاتر بشناسند. در کارنامه تئاتری او بازی برای رکنالدین خسروی، علیرفیعی، علیرضا کوشکجلالی، بهزاد فراهانی و جوانترهایی همچون مرتضی میرمنتظمی به چشم میخورد.
این روزها نمایش «خنکای ختم خاطره» با کارگردانی نویسنده اثر یعنی حمیدرضا آذرنگ در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته است. خود حمیدرضا آذرنگ به همراه فاطمه معتمد آریا، علی سلیمانی، مرتضی آقاحسینی، مجید رحمتی، امین میری، بهنام شرفی، پریا وزیری، سارا شاهرودیان، امید سلیمی، هیراد آذرنگ و ماهرخ لک گروه بازیگران این نمایش نود دقیقهای را تشکیل میدهند.
من هيچوقت عضو يك حزب و گروه سياسي نشدم، چون روحم آزادتر از پذيرش چارچوب بود. به همين دليل علاقه نداشتم در هيچ جنبش سياسي حضور پيدا كنم، ولي درونمايه روحم همان رومانتيسم انقلابي را حمل ميكند. به همين دليل هرجا امكان داشته باشد اين روحيه انقلابي را تزريق ميكنم و يكي از اين محلها صحنه تئاتر است، اما در عين حال اجازه نميدهم سياست در كار وارد شود.
مواجهه با اجراهاي گروه تئاتر «بِين» براي من واجد همان كيفيتي است كه در نگاه اول از نام گروه به ذهن متبادر ميشود. بين، ميانه، عدم قطعيت. پروژههاي اين گروه مثل هر گروه ديگري كه كار خود را با شيوه تمرين و تغيير مدام به صحنه ميآورند در طول زمان شكل ميگيرد. به اين معني كه شماي تماشاگر وقتي به تماشاي كار مينشينيد نبايد انتظار ديدن يك اجراي چارچوببندي شده قطعي با مولفههاي كلاسيك و منطق ارسطويي را داشته باشيد. واقعيت را بخواهيد اولينبار شبي به تماشاي كار نشستم كه از يك ماراتن تئاتري ميآمدم و آخرين آنها «پرومته/طاعون» شهاب آگاهي بود. نتيجه؟ ميزاني نارضايتي از چيزي كه ديده بودم! ولي هرچه زمان گذشت، متوجه شدم چيزي در كار برايم باقي مانده كه با خودم حمل ميكنم. اتمسفري كه اجراگرها آن شب تا حدي موفق به ساختنش شدند و البته تصاوير بديع ناشي از طراحي صحنه به يادماندني شيما ميرحميدي. اينكه طاعون ما را با خود خواهد برد كمي ترسناك بود ولي در نهايت يك روزنه اميد هم وجود داشت كه سايه قدرت طبيعت بخشاينده روي سر همه ما قرار دارد و همهچيز را دربرخواهد گرفت.
نميخواهم بنويسم! براي اينكه دستم زخم است و كمرم تا شده. به اين دليل كه اگر براي نوشتن هر كدام از آثارم يك سال زمان گذاشتم و يك سال هم طول كشيد تا روي صحنه برود به اندازه 20 سال پير شدم. براي نوشتن متنها روبهروي كساني نشستم و جواب پس دادم كه بالاخره يك روزي گفته خواهد شد.