آنچه این روزها درباره ساعدی خبرساز شده، نه یک واقعه بلکه محصول یک روند استبدادی مبتذل است.
رويکرد اجراي ما اين بود که از طريق خود حقيقت است که به حقيقت دست پيدا ميکنيم. ما جايي اشاره ميکنيم به اينکه «همه يادشان ميرود و موضوع فراموش ميشود» و ما اين گزاره را در خود اجرايمان هم عملي کرديم. جايي شما با خشونت شديد مواجهيد و در صحنه بعد ممکن است کمدي چنان زياد باشد که آن را فراموش کرده باشيد و اين الگو مدام تکرار ميشود و جانمايهاي بود که مد نظر ما بود آن را در اجرا هم بازنمايي کنيم.
ما تئاتر جنگ را درگير مناسبتهاي خاص كردهايم و اصلا فكر نميكنيم فرهنگي است كه ميتواند تماموقت وجود داشته باشد. فكر كرديم بعضي مناسبتها را با اين نمايشها پر كنيم و همين موجب ركود اين مفهوم در تئاتر شد. حصار مناسبتها فقط براي زنداني كردن اين مفهوم بود
نمايش «آن ديگري» نسبت به اجراهاي گذشته من به شدت شخصي است. اگر از نظر موضوعي به اجراي «آن ديگري» نگاه كنيم درخواهيد يافت كه من سالها مشغول چنين موضوعهايي هستم و حتي مدتهاست كه روي چنين موضوعي كار و پژوهش ميكنم. در واقع، مسائلي چون زمان، بدن و برخورد فيزيولوژيك بدن و زمان از جمله دغدغههاي اصلي من هستند.
پروانه باغچهبان فرزند زندهیاد جبار باغچهبان است که بعد از پدر، عمر خود را صرف آموزش تئاتر به کوکان ناشنوا کرد؛ او خا
اجرا بايد در سياستهاي اجرايياش بحراني شوداما قرار نيست يك اجرا در خود مانده باشد و تمام سويهها و نسبتهايش را با جهان بيرون قطع كند. متاسفانه در كشور ما دوستاني كه در زمينه اجرا مطالعه دارند تصور ميكنند اگر تمام نسبتهاي اجرا با جهان بيرون قطع شود و كار را به اجرايي در خود مانده تبديل كنيم، چيزي كه در روايتي تندتر به آن «اجراي اخته» ميگويم، آن وقت اجرا خودآيين ميشود. درصورتيكه اتفاقا اجرا زماني خودآيين ميشود. قرار نيست اجرا چيزي را بازنمايي كند ولي قرار است ديالكتيكي با بيرون داشته باشد. من ميتوانم از وقايع متعدد سياسي كه به شكل گرفتن بدنهاي ما و كليت و سرنوشت ما ميانجامد خيلي ساده عبور كنم.
تا روزي كه روي صحنه تئاتر مدرسه نرفته بودم از مدرسه وحشت داشتم. بازيها و دلبستگيهاي دوران كودكيام شبيه همسالانم نبود و ميتوانم بگويم بيآنكه متوجه باشم حقيقتا از تنهايي رنج ميبردم. در مدرسه شاگرد بدي نبودم اما وقتي براي اولين بار روي صحنه رفتم، محل اجراي نمايش برايم به معبد تبديل شد. كشف 10 سالگيام يعني «خيمه شب بازي» و «مبارك» كه تمام اين سالها عشقم را نثارش كردهام جهان من را به كلي دگرگون كرد.
يك كليت پر تعدادي فقط به كسب سود گيشه فكر ميكنند و اينكه در تئاتر چه اتفاقي ميافتد برايشان اهميت ندارد. بياييد از دولت و شهرداري عبور كنيم، چرا؟ به اين دليل كه تجربه نشان داده هر زمان دولت و شهرداري راسا نسبت به برنامهريزي فرهنگي و هنري اقدام كردهاند با خروجي مناسبي مواجه نشدهايم.
بهزاد صدیقی با نگاهی به نقاط قوت و ضعف جشنوارههای تئاتر کشور، میگوید بسیاری از جشنوارههای تئاتر کشور تاکنون جریانساز نبودهاند و همچنین وجود تدوین آییننامه، افزایش بودجه و ایجاد دبیرخانه دائمی را از نیازهای جشنوارههای تئاتری میخواند.
من هميشه به نظارت رضاييراد اعتقاد دارم و وقتي بگويد: «اين نيست» قبول ميكنم. اسماعيل شنگله در آموزشگاه سمندريان كلاسهاي تحليل نقش و نمايشنامه داشت و هميشه ميگفت: «اگر بازيگر بگويد در نقش فرو رفته، دروغ گفته است يا اگر اينطور باشد بازيگر نقش اتللو بايد هر شب روي صحنه دزدمونا را بكشد!» پس در ۵۰ شب اجرا بايد ۵۰ بازيگر دزدمونا داشته باشيم. البته من اين نظريات را زير سوال نميبرم ولي در نقش فرو رفتن را زير سوال ميبرم.
من براي دوستداشتن کسي کار نميکنم. آدمها ميتوانند تئاتري را دوست نداشته باشند، اما نميتوانند منکر اين بشوند که براي خشت به خشت آن زحمت و فکر شده و در هر صورت حتي اگر آن را نپسندند با آن وارد ديالوگ ميشوند.
کارگردان و دراماتورژ نمایش مگس معتقدند وضعیت دراماتورژی تئاتر در ایران عجیب است و عموماً دراماتورژیها در مسیر خطایی به سر میبرند.
بازيگراني در ايران هستند كه اعتقاد دارند به شيوه استانيسلاوسكي و برشت و استانيفسكي كار ميكنند و بايد بگويم كه تمام اين صحبتها معطوف به تئوري است، بازيگري عمل است نه تئوري. اصلا بازيگري كه روي صحنه فكر بكند، بازيگر نيست.
ه نظر ميرسد كه تئاتر ايران به سوي عوامگرايي رفته است. شايد گسترش سالنهاي خصوصي باعث سريدوزيها و نمايشهاي بريده و منقطع شده است. جالب است برخي تحت عنوان چهره و لاكچري وارد عرصه تئاتر شدند. اين اتفاق لطمات جدي به بدنه تئاتر زده است. آثار اين اجراهاي فستفودي و تند و تند را آرام آرام شاهد هستيم. سالنداري نيازمند دانش و شناخت است. بايد مخاطب را بشناسيد و برنامهريزي داشته باشيد. از طرف ديگر، سالنهاي پرمايهتر هم به جايگاه تئاتريان و تاريخ تئاتر توجه نكردند. آنان به گيشه و تجارت فكر كردند.
کیومرث مرادی که نمایش «مرغ دریایی من» را روی صحنه دارد درباره اقتباس از چخوف و دغدغه هایش در این نمایش صحبت کرد.
قطبالدین صادقی معتقد است: اقتباس ما از ادبیات و متون کهن، باید مصداق امروزی هم داشته باشد و دور از دغدغههای و فضاهای فکری ما نباشد.
پیام دهکردی از چرایی و چگونگی پذیرش نقش مایکل هاشمیان در سریالگاندو و بازی در نمایش جنایات و مکافات همینطور وضعیت این روزهای تلویزیون و تئاتر میگوید.
نغمه ثمینی میگوید: مهمترین بخش «جنگها و بدنها»، آن بخشی است که از جنگ میگوید. چون آن حقیقیترین و صادقانهترین بخش کتاب است و یک مولف در میان صدها آدمی که روی زمین زندگی میکند ترس خودش را از یک جنگ قریبالوقوع و محتمل بیان میکند.
«وقتی از فرانسه برگشتم مهدی هاشمی مرا به بهرام بیضایی معرفی کرد. فکر میکردم او در مقایسه با ایدهآلهای من، آدم بزرگی نیست، به همین علت گفتم دوست ندارم با یک آدم معمولی کارم را شروع کنم. بعد از آن بارها گفتم فکر میکردم «مرگ یزدگرد» ضعیفترین کار رزومه من خواهد بود اما الان بعد از ۴۰ سال درخشانترین کار من است. جالب این است که آن را با اکراه قبول کرده بودم و اگر اصرار مهدی هاشمی نبود احتمالاً در آن بازی نمیکردم.»
در «لانچر ۵» به نويسندگي و كارگرداني مسعود صرامي و پويا سعيدي، شاهد داستاني از چند قتل هستيم كه در يك پادگان رخ ميدهد و سروان شايگان (امير نوروزي) در مقام بازرس پادگان به جستوجوي راز قتلهاست. البته نويسندگان اين نمايش از تركيب ژانرها استفاده كردهاند و شاهد لحن كمدي و يك داستان پرالتهاب تجاوز و انتقام هم هستيم.
بهشدت دوست دارم مؤلف باشم و امضاي خودم را داشته باشم. طوري كه هركس به تماشاي نمايشم آمد، بدون ديدن بروشور بفهمد اين نمايش كار من است. افق گستردهاي را برای اين هدف ترسيم كردم و قطعا پرترههايي قويتر روي صحنه خواهم آورد. اميدوارم فرهنگ تئاترديدن بالا برود و تماشاگر بهدنبال تئاتري باشد كه انديشه منتقل ميكند، نه تئاتري كه صرفا بازيگر معروف دارد يا او را ميخنداند!