انتخاب «ژان دیلمان» از سوی نشریه سایت اند ساوند در سال 2022 به عنوان بهترین فیلم منتقدان، بدون شک یکی از پرچالشترین و بحثبرانگیزترین گزینشهایی بود که از سوی منتقدان سینما در یک دهه اخیر اتفاق افتاده و همچنان و بعد از گذشته دو سال از این انتخاب، همچنان اما و اگرها و بحث و نظرها درباره این انتخاب جمعی ادامه دارد.
متفاوت بودن نوع و نگاه زندگی در فیلم روزهای عالی که به نظر میرسد روزهای همه چیز تمام، ترجمه بهتری برای آن باشد، از این جهت حایز اهمیت است که قرار است در طول فیلم با زندگی یک توالتشور ژاپنی مواجه شویم که میانسال و تنهاست و در شهر مدرن و شلوغ توکیو هر روز به تمیز کردن توالتهای عمومی مشغول است. از همین کلمات و تعاریف دو خطی، میتوان اینگونه تصور کرد که با فیلمی محقرانه، کثیف، شلوغ، ترحمبرانگیز و پر از بدبختی و نکبت طرف باشیم که گویا قرار است در حمایت از ظلم و تقابل با ظالم عمل کرده و عدالت و تضاد طبقاتی را نشانه رود.
الکساندر پین آدمهای تنها را دوست دارد، آدمهایی به ظرافت یک چینی ترکبرداشته. این را از تمام فیلمهایش میشود فهمید؛ تمام شخصیتهای اولش که قهرمان نیستند اما سفر قهرمانی را پشت سر میگذرانند. پیرمردهای تنهامانده «درباره اشمیت» و «نبراسکا» هر یک به دنبال هدفی در زندگیشان هستند.
مایکل مان استاد ساختن شخصیتهای سرد و بیروح اما شدیدا کاریزماتیک و همدلیبرانگیز است. اگر سری به کارنامهی او بزنید متوجه خواهید شد که او این شخصیتهای سرد را فقط از طریق نمایش رفتار آنها نمایش نمیدهد، بلکه سرمای درون این شخصیتها بیش از هر چیز در فرم سینما و سبکپردازی کارگردان است که متجلی میشود.
برای فیلمسازی همچون وایتیتی یک عقبگرد کامل است. او چند سال قبل با کمدیهای مستقلی همچون «شکار انسانهای سرگردان» (۲۰۱۶) همه را هیجانزده کرد و وعدهی ظهور یک کمدیساز درجهیک را داد، او حتی نبوغ ذاتی خود را در قالب یک فیلم بزرگ بلاکباستری از دنیای سینمایی مارول به نمایش گذاشت (ثور: رگناروک) اما در چند اثر اخیر او، هیچ خبری از آن شور و هیجان سابق نیست، کارگردان لیگ برتری ما به دسته دوم سقوط کرده است. اگر به فیلمهای فوتبالی علاقهمند هستید، با خودتان مهربان باشید و همان «فوتبال شائولین» (۲۰۰۱) را دوباره تماشا کنید.
این فیلم به هیچ شکل اثری بلندپروازانه نیست. در اینجا هیچ ملاحظه فلسفی در مورد آینده جهان یا مجموعهای از دیالوگهای بلند و پرشکوه را نمییابید. این یک اکشن ساده، سریع و مستقیم است که در طی آن خون، خشونت، اعضای بریده شده و وحشیگری را خواهید دید که گاهی حتی اغراق آمیز است.
درنهایت اما آن کلوزآپ پایینی روی صورت مورفی، آن قسمتهای سیاه و سفید اواخر فیلم که حالوهوای دادگاه را نشان میدهند و شبیه فیلمهای دهه هفتادی از کار درآمدهاند و موسیقی لودویگ گورانسون باعث میشود بعد از تماشای فیلم حس وحال شگفتی را تجربه کنید. کمی که از آن بگذرد خواهید دید این یک فیلم هالیوودی خوشساخت است که بهخصوص در این زمانه سوالات جدی را مطرح میکند که بهنظر میرسد همه باید به آن جواب بدهیم.
«جاماندگان»، قصه جاماندگی از جهان ملتهب مدرن است که به سرعت تغییر میکند و فرصت چندانی به افراد برای انطباق خود با این شتاب نمیدهد. این نهفقط ویژگی جامعه آمریکا که خصلت جهان مدرن و مدرنیته است که شکاف و پارادوکسی بین جهان بیرونی و جهان درونی آدمها ایجاد کرده و به سردرگمی و سرخوردگی آدمها دامن میزند.
همه این تعاریف میتوانند شمایل مهآلود این زن را شکل دهند و درعینحال قطعیتی برای هیچیک وجود ندارد. آنچه قطعیت دارد، شخصیترین مواجهه او با خودش است که فیلمساز با الهام از واقعیت جهان هستی، گام به ساحت آن نمیگذارد تا مخاطب را متوجه سهمگینبودن قضاوت درباره این درونیترین لایه شخصیتی کند... سقوطی به درون خویشتن که سقوط ابتدایی ساموئل میتواند استعارهای از آن باشد.
فیلم «انجمن برف» داستانی جذاب از انعطاف پذیری انسان در میان یک بحران است؛ کاوشی تکان دهنده از امید و ناامیدی در مواجهه با آغوش بیرحم طبیعت.
در یک کلام، سینمای اروپا، سینمایی ضد پراگماتیسم است؛ با شخصیتهایی که قهرمان وجودیشان هملت است، با آن اضطرابها، تردیدها و ترسهای وجودیاش که کنشهایش نهتنها به حلوفصل مشکل نمیانجامد؛ بلکه گاه آن را عمیقتر هم میکند. این سنتی است که از اینگمار برگمان، میکل آنجلو آنتونیونی تا ویم وندرس و تئو آنجلوپولوس و لارس فونتریه کمابیش ثابت مانده است.
هر بار آن تپههای پر برف را با ساندرا بالا و پایین میکنیم این تردید رهایمان نمیکند که این زن کدامیک از اینهاست: زیادی باهوش است و یا زیادی صادق؟ جواب این سوال را نمیدانم، ولی این را میدانم که ژوستین ترییه زنی باهوش است که به وجوهِ تاریک و روشنِ آدمها و روابطشان سرک میکشد و از رهگذرِ این روابط نشانمان میدهد که چقدر واقعیت یا برداشتمان از واقعیت میتواند متزلزل باشد.
اما شاید ترسناکترین بخش فیلم «وقتی شیطان کمین میکند» پایانبندی آن باشد. این موضوع که هر فیلم ترسناکی با عدم پیروزی مطلق قطب خیر ماجرا و فرار عامل وحشت تمام شود، سابقهای طولانی در عالم سینما دارد. این موضوع هم دلیلی اقتصادی دارد که باعث میشود بتوان داستان را در قسمتهای بعدی ادامه داد و هم علتی هستی شناسانه که به نگاه سینماگران ژانر وحشت بازمیگردد؛ آنها باور دارند که هیچگاه نمیتوان شر را به طور کامل شکست داد و هیچ نوری تا ابد روشن نمیماند. اما نکته درخشان اینکه پایان فیلم «وقتی شیطان کمین میکند» ابدا چنین نیست.
بله، با مرگ هم میشود شوخی کرد. دستکم این کاری است که آقای آلن در فیلمهایش به خوبی انجام داده است. و در این فیلم برای اینکه تمام حرفش، یعنی شانسی بودن زندگی را بزند، خیلی خوب این کار کرده است.
نقطه ضعف دیگر فیلم «انجمن برف» رویکرد سادهانگارانهی سازندگان در نمایش تاثیر این همه سختی بر رفتار شخصیتها است. تصور اینکه تحت تاثیر این میزان از سرما و گرسنگی و بار سنگین کشته شدن همراهان، این مقدار از صمییت و دوستی بین این افراد کم سن و سال وجود داشته باشد و هیچگاه هیچ درگیری فیزیکی و بحثی بین آنها شکل نگیرد، نه تنها سادهانگارانه بلکه اساسا ساده لوحانه است.
«سرزمین موعود» بر پایه یک قهرمان اصلی و یک ضد قهرمان سنگدل میچرخد، با این وجود شخصیتهای دوم این فیلم بسیار ارزشمند جلوه میکنند.
وقتی تازهترین فیلم رومن پولانسکی «کاخ» (The Palace) در هشتادمین جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد، جمعی از منتقدان و اهالی سینما به دبیر جشنواره خرده گرفتند که چرا فیلمی از این فیلمساز لهستانی با سابقه پرونده تعرض قدیمیای که دارد، باید در این جشنواره باشد. آلبرتو باربرا، دبیر جشنواره خطاب به این اشخاص گفت همین که کارگردانی همچون پولانسکی در نود سالگی هنوز فیلم میسازد، مایه خوشحالی است. و لازم است زندگی شخصی هنرمند را از کارش جدا کنیم. با این مقدمه به نقد فیلم «کاخ» رومن پولانسکی میپردازیم.
جدیدترین فیلم مارتین اسکورسیزی که با نام «قاتلان ماه کامل» یا «قاتلان ماه گل» ترجمه شده است، از مناقشهبرانگیزترین فیلمهای سال است که موافقان و مخالفان سرسختی پیدا کرده است. فیلم به دلیل شهرت اسکورسیزی و بودجه 200 میلیون دلاری که صرف ساخت آن شده، تبلیغات فراوانی داشته و از بختهای اصلی اسکار 2024 در رشتههای مختلف به حساب میآید. «استیون اسپیلبرگ»، کارگردان سرشناس آمریکایی نیز تعریف و تمجید زیادی از فیلم کرده که مزید بر علت شده تا فیلم بیشتر دیده شود.
«دنیا را پشت سر بگذار» همانطور که از عنوانش پیداست، دعوتی است به بازگشت به زندگی. فیلم در خلق تصاویر و موقعیتهای ترسناک فاجعهبار موفق است اما در تعلیق چندان موفق عمل نمیکند. این شاید بخش زیادش ناشی از این باشد که بین یک درام روانشناختی و تریلر آخرالزمانی گیر میکند. آنقدر پیام میخواهد بدهد که وجه آخرالزمانیاش آنقدر که باید ترسناک و تأثیرگذار باشد نیست.
«بلوط پیر» واپسین فیلم کارگردان ۸۷ساله انگلیسی در امتداد سینمای نقد اجتماعی او است. سینمایی که بیش از هفت دهه است پیگیرانه در آن کار میکند. لوچ در کنار فیلمساز هموطنش مایک لی از مهمترین صداهای سینمایی چپگرای نقد اجتماعی اروپای معاصر است. کن لوچ اگرچه عمیقا متأثر از نئورئالیسم ایتالیایی است در عین حال آثارش ابعاد جدید و معاصری به این سبک میبخشد. سینمای او سینمای مطرودان، حاشیهنشینها، فراموششدگان و در بلوط پیر، مهاجران و جلای وطن کردگان است.
کوپر در روایت غیرخطی «مایسترو» دوران آشنایی لنی و فلیسیا را که در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه میلادی میگذرد، با تصویر سیاه و سفید به نمایش میگذارد. او برای آنکه مخاطبش را بیشتر به آن فضا نزدیکتر کند، شکل روایت و نمایش رابطه این دو را با استفاده از قطعات خود برنستاین به طور ویژه از موزیکالهایش به فیلمهای موزیکال دوره طلایی امریکایی نزدیک کرده است.