نمایش مارمولک از شبکه چهار که اساسا دخلی به تغییر نگرش کلی مدیران رسانه ملی ندارد و در واقعیت امر آنچه میتوان به دلایل و انگیزه پخش فیلم اشاره کرد، بیشتر معطوف به نگرانی از بایکوت رسانه ملی از طرف مردم و در خوشبینانهترین حالت تغییر نگرش مدیران فعلی نسبت به پیام فیلم و به تعبیری تلاش برای بازسازی اعتبار و اعتماد عمومی از روحانیت است که در ذهنیت مردم به درست یا غلط مسبب معضلات و مشکلات و بحرانهای ریز و درشت اجتماعی و سیاسی میدانند.
سوال اینجاست که چرا باید فیلمهایی در این جشنواره به نمایش درآیند که حتی از ابتداییترین اصول سینما دور هستند؟ جای چنین فیلمهایی در یک رویداد فرهنگی مهم کشور نیست. این در حالی است که جشنواره فجر باید محلی برای نمایش آثار برجسته و جریانساز باشد، نه جایی برای نمایش کارهایی که هیچگونه نوآوری در خود ندارند.
«بچه مردم» فیلم کامل و بدون تقصی نیست. شاید بتوان گفت در مقیاس کلی به قاب تلویزیون نزدیک تر است تا سینما. اما بهدلیل نگاه جدید به موضوعات تلخ و نوآوری در پرداخت خلاقاته و فاتتزی، فیلم خوبی است.
«ناتور دشت» یک درام ملتهب و درگیرکننده است که تمام تخممرغهای خود را در سبد فصل فینال میگذارد و به جز این پایانبندی شکوهمند، اتفاق چندان خاصی را رقم نمیزند.
«خاتی» علیرغم بهره گیری از لوکیشنهای بکر و متعدد و زیبا ریتم کندی دارد و بخش زیادی از این کندی ریتم به روایت باز میگردد.
«بازی را بکش» از ناحیه کممایه بودن داستان و نگاه تککاراکتری خود ضربه میخورد؛ نه داستان چسب بسط محتوایی دارد و نه کاراکتر کلیدی روایت میتواند با کنشمندی خود، روندی سینوسی به داستان دهد.
موفقیتِ نسبی «باغ کیانوش» در جشنواره و فروشی که این فیلم کمدی فانتزی را به سومین فیلم غیرکمدی سال تبدیل کرد، سبب شد محمدجواد موحد دوباره به همراه کارگردانی فیلم اولی به سراغ «تاکسیدرمی» برود، فرمولی امتحان پس داده اما پرخطر.
«تاکسیدرمی» بهعنوان تنها نماینده سینمای کمدی فانتزی در جشنواره این دوره، علیرغم آنکه خوب شروع میشود اما به دلیل فقر داستانی و بلاتکلیف بودن در ماهیت خود، نمیتواند داستان سرراستی را برای مخاطبش تعریف کند و به همین دلیل با گنگی مشهودی مواجه میشود که چندان برازنده اثر نیست.
«رها» نخستین فیلم حسام فرهمند؛ یک اتفاق تازه و جدی در سینمای اجتماعی امروز ما است، فیلمساز نسبت به سوژهاش بلاتکلیف نیست و شناخت به اندازه نسبت به موقعیت دارد. دوربین نگاهش را به دل و درون جامعه متاثر از شرایط اقتصادی برده است.
«شوهر ستاره» فیلمی با شخصیتهای درونگراست که فیلمنامه نمیتواند جهان خاص آنها را به شیوهای دراماتیک به تصویر بکشد. متاسفانه آن زیرکی و فنون فیلمنامهنویسی که برای ساخت آثاری از این دست رعایت میشود، در این کار به چشم نیامد تا فیلمی که میبایست لحنی زنانه داشته باشد، در نشانگذاری کردن این تصویر، ناکام بماند.
«زیبا صدایم کن» دغدغه بیمکانی و یافتن سرپناه دارد، به وضعیت بد اقتصادی طعنه میزند و روی خط قرمز نقد گشت ارشاد نیز راه میرود؛ پس مخاطب را با اثری مواجه میکند که حرفی برای گفتن دارد اما از آن سو تصویرِ شهر بهمثابه آرمان شهری برای عملی ساختن خیالهای مخاطب، نوعی رویافروشی به اوست که با منطقِ قصه چفت نمیشود.
«شمال از جنوب غربی» فیلمی با دکوپاژ و برنامه است و زرگرنژاد نشان داده است که برای پلان به پلان فیلمش برنامه داشته است و دوربین، ایستا و یا سرگردان نیست و با یک فیلمنامه دکوپاژ شده به پیش رفته است.
«صددام» علیرغم اینکه از سوژه جذابی برخوردار است اما نمیتواند فضاسازی متناسبی حول این سوژه رقم بزند تا مشخص شود پدرام پورامیری پس از ساخت چند درام اجتماعی موفق، جهان کمدی را آنطور که باید و شاید، نمیشناسد.
فیلم «ناتورِ دشت» در جشنواره چهل و سوم و در میان خیلی فیلمهایی که یا داستان ندارند یا از فرط ابتذال قابل دیدن نیستند، اثری است قابل تامل که تماشاگر را تا انتها با خود همراه میکند؛ گرچه بسیاری داستان واقعی گم شدن یسنا در گلستان را خوانده و ماجرایش را دنبال کرده بودند.
«مرد آرام» همانند مردم شریف افغانستان، نجیب، غریب، بیشیله پیله، بیادعا، ساده و انسانی بود. اگر از شعارها و پیامهای اخلاقی فیلم با اغماض عبور کنیم، در دل روایت و شخصیتپردازی اثر، این دغدغه انسانی به وضوح قابل مشاهده است.
«گوزن های اتوبان» یکی از محدود فیلمهای اجتماعی خوب این دوره از جشنواره فیلم فجر است که احتمالا اکران عمومی موفقی را نیز تجربه خواهد کرد.
«زیبا صدایم کن» مهمترین ساخته رسول صدرعاملی طی ۲ دهه اخیر است که در آن، شیوه نوینی برای داستانگویی مطرح میشود، مخاطب به یک اینهمانی ظریف با قهرمانان داستان میرسد و حال خوب فیلم از پرده سینما به مخاطب سرایت میکند.
«شوهر ستاره» بازتابی واقع گرایانه از یک کلانشهر ارائه میکند و تک تک شخصیتها کنش و واکنشی منطقی دارند.
«اسفند»، ساختهی تازهی دانش اقباشاوی، تلاش میکند روایتی حماسی از زندگی شهید علی هاشمی، فرماندهی تأثیرگذار دوران دفاع مقدس، ارائه دهد.
"زیبا صدایم کن" با بازی امین حیایی و ژولیت رضاعی، مخاطب را به دنیای ذهنی پدری روانپریش و دختری خودساخته میبرد و روایتی از عشق و تنهایی را به تصویر میکشد.
امینی با «چشمبادومی» میخواهد یک فاصلهگذاری جدی با تمام کارگردانهایی کند که تا حالا با آنها کار کرده و حتی یک فاصله جدی با آثار خودش هم ایجاد کند. امینی با فیلم آخرش درست مانند شخصیت اصلی «لاتاری» عمل کرده و میخواهد، اسلحه به دست به جان شمایل خودش بیفتد و یک فیلمساز مولف خلق کند اما آیا این اتفاق میافتد؟