رویکرد فیلمساز، نگاه سرد و بی رحمانه ای است که زندگی را در سخت ترین و ناامیدترین شکل ممکن تصویر می کند.
مسعود كيميايي در طول همه اين بيش از 5 دهه فعاليت حرفهاي سينمايي، بيش از هر كس ديگري شايد كوشيده تا بيانگر تعارضات و تناقضها باشد و گاه تا آنجا پيش رفته كه حتي بيان سينمايي را به كناري نهاده يا با بيدقتي و عجله از سر جزئيات گذشته تا به تيغ انتقادها دچار شود.
نخستين ساخته مسعود كيميايي «بيگانه بيا»، است. اثري به شدت متفاوت از تمام جهاني كه پس از «قيصر» پديد آمد. فيلمي كه برخلاف آثار كارنامه كيميايي راوياش زن است و قهرمانش نه به شيوه قيصر - كه بيشتر بسان شخصيتهاي مركزي فلوبر - جان ميدهند. «بيگانه بيا» برخلاف آثار احتمالا شرقيزده كيميايي – با چاشني قهرمانان روز امريكايي – اثري است به شدت غربي با تمام ويژگيهاي برجستهاش. گويي برگمان در ايران آن زمان، در جايي از كافه نادري ايده فيلم به ذهنش خطور كرده باشد.
مسعود كيميايي در آستانه ۷۹ سالگي همچنان باانگيزه و سرپاست و هنوز فيلمساز مهم و خبرسازي است. انتخاب دوباره گوزنها به عنوان بهترين فيلم سينماي ايران در نظرخواهي اخير «مجله فيلم» و شروع پيش توليد فيلم جديدش خون شد در يك ماه آينده، شاهدي بر اين اعتبار تاريخي و تاييدي بر اين واقعيت است كه فيلمساز قديمي و ريشهدار و صاحب عقيده ما نشاني از كهنگي و از دور خارج شدن ندارد.
اپیزود آخر سریال چرنوبیل شامل صحنهای است که سیستم قضائی شوروی را به خوبی نمایش میدهد. در طول محاکمه سه مرد که در دادگاه حضور دارند و مسئولیت فاجعه با آنهاست، یک عضو کمیته مرکزی حکم قاضی را نمیپذیرد؛ کسی که توصیه میکند میتوان طور دیگری به این قصه نگاه کرد و این صحنه نشان داد که کمیته مرکزی به مراتب قدرت بیشتری از قاضی دارد.
در تعریف ژانر فاجعه آمده است: «در این زیرژانرِ فیلمهای اکشن، یک فاجعه به عنوان سوژه اصلی و ابزار پیرنگ در نظر گرفته میشود. این فیلمها علاوه بر فاجعه، عواقب آن را از زاویه دید چند شخصیت یا اعضای خانوادهشان به تصویر میکشند و تدابیر آدمهای مختلف برای بقا را هم نشان میدهند. فیلمهای ژانر فاجعه معمولا گروه بازیگران بزرگ و خطوط پیرنگ متعددی دارند و کوشش شخصیتها برای جلوگیری، فرار یا کنارآمدن با فاجعه و عواقبش را به نمایش میگذارند. در این آثار هنگام وقوع فاجعه، شخصیتها با ضعفهای انسانی روبهرو میشوند، اغلب به هم دل میبندند و همواره آدمبدی برای نکوهش پیدا میشود.
«گرترود»ِ درایر در بهیادماندنیترین شکل خود –تا به امروز- تجسمی از یک متن تلقی شده. ایماژی از کلام و تصوری از آنچه در گذشته میان کاراکترها/چهرههایی گفته و دریافت شده است. چهرههایی که حرف میزنند و سکوت میکنند، آشکار میکنند و پنهان میسازند؛ چهرهها... و بازتاب مبهمشان؛ ابهامی که سببی شده تا پرگفتوگوترین ساخته درایر شود رمزآلودترین ساختهاش: دائم با بهعقبرفتن پیش میرود و دائم با پیشرفتن به عقب بازمیگردد.
سینمای ایران بعد ازمطرح شدن عباس کیارستمی که در جهان به پدیده فیلمسازی «مولف واندیشمند» از ۱۹۹۰ به این سو مطرح شد، و با به دست آوردن نخل طلا ( طعم گیلاس – ۱۹۹۷) به اوج رسید، با حضور اصغر فرهادی ( درباره الی ۲۰۰۶ و به ویژه جدائی نادر از سیمین ۲۰۱۱) پدیده دیگری را به جهان معرفی کرد که جدا از جلب توجه منتقدین، و جشنواره ها، توانست جمعیت گسترده تماشاگران را هم به سالنهای سینما در غرب بکشاند. ( جدائی….فقط در فرانسه بیش از یک میلیون تماشاگر به سینماها کشانید!) و این چیزی بود که سینمای ایران کم داشت.
من کارگردان مستند مورد مناقشه را نمیشناسم؛ اما اگر ایشان اهل منطق و نقد و تحلیل است، امیدوارم درس گرفته باشد و این تجربه باعث شده باشد که دیگر برای ادا شدن حق مطلب در مورد اثرش، دل به رفتار مناسبی از سوی صدا و سیما نبندد. شاید بعضیها بپرسند که پس نهادهای نظارتی در این میان چه میکنند؟ مثلا مجلس یا شورای نظارت بر صدا و سیما. راستش من امیدی به هیچکدام از اینها ندارم.
راه یافتن فیلم «متری شیش و نیم» به بخش افقهای جشنواره ونیز نام سازندهاش را بار دیگر بر سر زبانها انداخته است. سعید روستایی با دومین فیلمش توانسته علاوه بر توفیق داخلی موفقیتی جهانی هم به دست بیاورد و در سینمای دنیا بیشتر مورد توجه قرار بگیرد.
چگونه ميتوانيم درباره تازهترين اثر سينماگر منحصربهفرد، تجربهگرا و سرسخت فرانسوي، كلر دُني، سخن گفته يا تجربه استثنايي مواجهه با آن را در قالب كلمات به رشته تحرير درآوريم؟ اين شايد اصليترين و مهمترين پرسشي باشد كه در وهله نخست پيشروي هر يك از مخاطبان فيلم قرار دارد و تماشاگر را به يك چالش اساسي دعوت ميكند
جریان روشنفکری سینمای فرانسه که بهنوعی الهامبخش سینمای مستقل، کمبودجه و با رویکردی متفاوت از سینمای بدنه در سراسر جهان بود؛ با تأکید بر نقش مؤلف پا گرفت؛ جریانی که از پایهگذاران آن باید به «ژاک دمی» اشاره کرد که در شکلگیری این روند، نقشی مؤثر داشت و کمک کرد تا تفکری ساختارشکن، از نقدهای نشریه «کایهدوسینما»، قدم به مرحله تولید بگذارد. او بعدها با «آنیس» ازدواج کرد و این زوج درکنارِ «آلن رنه»، «ژان لوک-گدار»، «کلود شابرول» و «اریک رومر»، این نهال نوپا را بارور کردند.
اختلاف نظر جدالانگیزی که این روزها دربارهی اولویت توجه به جشنوارههای فیلم غرب یا شرق جهان شکل گرفته، هم از این منظر خطرناک است که نوعی دوقطبی قابل تقویت را میتواند دامن بزند، هم این خطر را گوشزد میکند که مبادا مبانی امتحان پس داده و بهنوعی خسارتزا، مبنای تصمیمگیریها در حوزهی سینمای کشور قرار گیرد.
مقوله کمدی مقوله بسیار خطرناکی است و مخاطب در مواجهه با آن یا میگوید بانمک و خوب بود یا میگوید لوس بود و بیمزه. از این حیطه موفق بیرون آمدن بسیار سخت و دشوار است و بسیاری از بازیگرهایی که وارد این ژانر میشوند میتوانند براحتی بعد از مدتی از بین بروند و تبدیل به شخصیتهای ساده، لوس، بیمزه و دمدستی شوند و عمر کاریشان را به خطر بیندازند. اما کاویانی با تواناییاش در این مقوله موفق بود.
دوستانی که سابقه مسئولیت دولتی داشته و دارند، شرکت عرضه و پخش بین المللی فیلمی را جهت پخش بین المللی، خرید فیلم و تولید مشترک در سال گذشته راه اندازی کردند.
اینکه چنین فردی تصمیم میگیرد فیلم بسازد، بدون اینکه این فیلم ساخته بشود، خودش وهن هنر فیلمسازی است. شوکی که به ذهنها میآید از این جهت است که «بیچاره هنر فیلمسازی؛ این کار به قدری سبک و بیاعتبار شده که کسی با این سطح دانش و بهره هوشی، خودش را در حد انجام آن میبیند.» به اینها باید گفت در مورد سحر قریشی تا حدودی حق با شماست.
معاون در تطابق با شرح راوي فيلم در برخي نماهاي معنادار متوسط نزديك و نزديك، در حال فكر و تدبير جدي براي پيشبرد سياستهاي اقتدارطلبانه امريكا ظاهر ميشود. معاون اگرچه بر اساس زندگي سياسي مرموز ساخته شده است اما شخصيتپردازي به طرز ملموس و با بهرهگيري از ديالوگهاي بيپرده در تناسب با واقعيتهاي سياسي تم فيلم هم ديده ميشود و چنين است كه به طور مداوم شخصيت ديك چيني از آغاز روايت تا پايان به طور مداوم ميان كنشهاي تراژدي- كمدياش همچنان در نوسان است و تا اوج نقطه بحران و حتي به موازات پايان باز فيلم، وجه دوگانه شخصيتش ادامه دارد زيرا معاون از كردههاي تراژديك مرموز با هدف كمدي و سلطهگرانه خود هرگز پشيمان نيست.
يكي از زيباترين لحظات فيلم، زماني است كه اِرل بيتوجه به تهديد قاچاقچيها از برنامه معمول امتناع ميكند و نزد خانه و همسر بيمارش ميرود؛ گويي پيرمرد بيهيچ نگراني از خطر مرگ بار ديگر اين حضور در لحظه را مهمتر از هر چيز ديگر ميداند. در پايان، ايستوود(برخلاف فيلمهاي معمول خود) جدال و درگيري نهايي را خارج از قاب نگاه ميدارد و صرفا آنچه ميبينيم، پيرمرد درهم شكسته و مجروحي است كه پرتويي از آفتاب حضورش را در تيرگي ماشين پليس قاب ميگيرد.
«کلمات برای بیان آن همه تصویری که تقوایی در ذهن داشت، کافی نبودند و او در نهایت جذب جاذبههای رنگین سینما شد.»
برخلاف تجربههای قبلی و موفق آبیار بعد از تماشای فیلم به جای اینکه شخصیتها، لحظهها، مکثها و نگاهها در ذهنمان حک شوند بیشتر سر بریدنها و شلیکها با ما میمانند؛ صحنههایی که برای تبدیل کردن یک فیلم به اثری ماندگار در تاریخ سینما هرگز کافی نبودهاند.
دیروز شورای اکران اعلام کرد برای حمایت از مخاطبان سینما طرح تابستانی اجرا میکند و قیمت بلیت سینماها هر روز در سراسر کشور تا ساعت ۱۵ نیمبها میشود.