نوید محمدزاده در پروژه کارگردانی خویش، مسیر دشواری را پیش گرفته که به نظر میآید در بعضی صحنهها، بیش از اندازه معطوف به حضور او شده و به گنگی اجرا دامن زده است. به دیگر سخن، نمایش شهربازی سیاست اجرایی پر ابهامی را در پیش گرفته و مخاطبان پرشمارش را گرفتار سرگشتگی نالازمی کرده است.
«بوقلمون» که از عمرش چندین سال گذشته واجد نکات مثبتی است که میتواند الگویی برای نمایشهای ایرانی باشد، نمایشی که شعارش داده میشود؛ ولی در عمل راکد است.
مولفه مرگ یکی از داراییهای مهم این اثر است که به نوعی تمام شرایط جهان نمایش را در اختیار داشته و حتی از نگاهی قوه محرکی برای برونریزی شخصیتها است، زیرا جهان اثر با مرگ یکی از اعضای خانواده آغاز میشود که در روایت بیشتر حاشیه آن که همان برخورد سایر شخصیتها نسبت به این موقعیت است را مخاطب مشاهده میکند.
زيراکس پس از تمامشدن شروع ميشود. مخاطب هم تلاش ميکند که در برابر خود آينهاي بگذارد و گرههاي خود را پيدا کند؛ هرچند سخت، هرچند ناتمام.
ژستها در «سوختن» چگونه هستند؟ آيا رئاليستي هستند؟ آيا توزيع قدرت و نيروهاي سياسي را نمايش ميدهند؟ اغتشاش و آشفتگي در اين بخش از كارگرداني فراوان است. بارت، اشيا را آخرين فرآيند دلالت نخستين ميداند. اشيا در سوختن آنچنان نمادين و شكيل به كار رفتهاند كه تبديل به نشانهاي مازاد شدهاند.
اجراي ماسك يادآور نمايشهاي آبزورد است؛ روايتي از فروپاشي ذهني و هويتي يك بازيگر كه گويي زمانهاش بهسر آمده و نوعي هراس از گذشته در او باقي مانده است. هراسي چنان مهيب كه گويي راهي نمانده الا زدن ماسك و پناه بردن بر همان گذشته. در انتها وقتي ماسك از صورت نقشها كنار زده ميشود گويي لحظه آرامش و رهايي فرا ميرسد.
امیر دژاکام در « پنجره ای رو به آسمان» خودش را میشکند، خودش را در میانه مخاطب قرار میدهد و گویی دیگر هراسی ندارد بگویند او دیگر استاد نیست.
فرانکنشتاین روایت دانشمند جاهطلبی است که با استفاده از کنار هم قرار دادن تکههای بدن مردگان و اعمال نیروی الکتریکی، جانوری زنده به شکل یک انسان و با ابعادی اندکی بزرگتر از یک انسان معمولی میسازد. موجودی با صورتی مخوف که بر همه جای بدنش رد بخیههای ناشی از دوختن به چشم میخورد.
نمایش «فردای شب» در تدارک ساختن وهم است و درهمآمیزی تاریخ، زمان، حال و گذشته. روایت یک مادر و دو دخترش که در این بستر ساختگی به جان هم میافتند و گویی توحش را به یکدیگر میآموزند و درس پس میدهند. چرایش را از دوستانی باید پرسید که ظاهرا دست به چنین تجربهای زدهاند چرا که ما چیزی دستگیرمان نشد.
نمایش «نقلمکان» یک سرسام است، سرسامی از وضعیت معلق، قهرمانش چون ما در برابر هزاران روایت تنها میتواند هذیان بگوید و از این جنون نیز رهایی نیست.
در اين نمايش، با روايت يا بهتر بگوييم خردهروايتهايي مينيمال و موازي روبهرو هستيم که ما را در فضايي سطحي به عمق ناکارآمدي روابط انساني و روزمرگياي ميکشاند که انسان معاصر دچارش است.
افشین زمانی چندان به رمان گلشیری وفادار نمیماند و تلاش دارد جنبههای پیدا و پنهان روابط و مناسبات شخصیتها را آشکار کند؛ بنابراین بیش از آنکه به خانواده پرداخته شود، تاریخ قتل و جنایت افشا میشود. فرایندی که همراه است با سترونی شازده در مسیر پر فراز و نشیب تصاحب قدرت.
اسلاوي ژيژك در «كژ نگريستن» مينويسد: «اگر در پايان پس از مشخص شدن نام قاتل، كارآگاه ادعاد كند كه او از همان آغاز از يكجور غريزه خطاناپذير خط ميگرفته، سرخورده خواهيم شد... كارآگاه بايد براساس استدلال و نه شهود صرف به حل مساله برسد.» رازهاي «قتل در موقعيت ۳۵ درجه شمالي» در پرده سوم و به صورتي فرماليستي و عجيب افشا ميشود و خيلي هم تودرتو است.
کوروش سلیمانی بدون درگیر شدن با سبک و سیاقهای مرسوم، در آثار اخیرش راههای رسیدن به آرامش را دنبال میکند.
فرانکنشتاین و هیولایی که پسیانی در این نمایش مقابل چشمان تماشاگر قرار داده است از تلخی و عظمت مضمونی و محتوایی قصه «فرانکنشتاین» تنها یک نام دارد. این خوانش و برداشت، ساده، کمیک و طنزآمیز است و ارتباطی معنایی با موقعیت هولناک هیولا در «فرانکنشتاین» (مری شلی) ندارد. اقتباس پسیانی بازیگوشانه است. میتوان این رویکرد را دوست داشت یا نپسندید.»
نمایش «لرز» منطبق با شرایط حال حاضر کشور و جوانان این مرز و بوم است. جوانانی که حقایق از آنها گرفته شده و تاریکی نصیبشان گشته است.
رضا آشفته در نقد نمایش پارتی ذنوشته و کار آرش عباسی به فروپاشی خانواده پرداخت و مریم جعفری حصار دیگر منتقد کانون ملی منتقدان تئاتر ایران به پازلی اشاره کرد که در آن فیلمی ناتمام برای آیندگان ساخته میشود.
سادگی در پرداخت چنین اثری که در شرایطی سخت برای دانشجویان به روی صحنه آمده، نشانگر تمرینات زیاد و اتحاد میان عوامل گروه است. کاری جمعی برای رسیدن به یک پیکر واحد و مستقل. بدون تردید حمایت و هدایت کارگردان از عوامل اجرایی به ویژه بازیگران جوان نمایش، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
محمودي در «پينوكيو» جهاني را به تصوير ميكشد كه خبري از مطلق در آن نيست. به نظر ميرسد كسي كشته شده است ولي چه كسي؟ هر كسي چيزي ميگويد ولي ممكن نيست همه اينها دروغ باشد؟ اگر راست باشد چه؟
در اجراي مسعود موسوي از نمايشنامه سارتر، تمايزات سياسي كمرنگ شده است. ديگر از بازنمايي دقيق نيروهاي سياسي خبر چنداني نيست و گويي با يك جهان برساخت روبهرو هستيم كه آشكار نميكند احزاب بر سر چه اهدافي با يكديگر وارد مذاكره، سازش يا تخاصم ميشوند. بنابراين كنش شخصيتها به امري مبهم و گاه كماهميت تبديل ميشود. ديگر نميتوان از چرايي آلودن دستها پرسيد، چراكه وضعيت، غيرتاريخي و سياستزداييشده. وضعيتي كه ربط چنداني به روايت انضمامي سارتر ندارد و كمابيش آن را ميتوان انتزاعي و غيرتاريخي دانست.
اجرائی مانند کد 13 مبتنیبر این واقعیت تلخ است که گویی کنشورزی آدمها در این دورهوزمانه چندان در قید امر اخلاقی نیست و این سیاست بقاست که تصمیمساز است.