نمایش بیپدر به نویسندگی و کارگردانی سیدمحمد مساوات در سالن لبخند در حال اجراست. این نمایش برگرفته از داستان آشنای شنگول، منگول و حبهانگور است ولی با پیکربندی متفاوت. این پیکربندی داستانی به موضوع از خودبیگانگی میپردازد، موضوعی که در چندین وضعیت قابل تعمیم است.
وقتی میشود یک متن ابزورد را تبدیل به کمدی ایرانی کرد این برتری یک کالبد نمایشی را نشان میدهد که همچنان قابلیت نو شدن را دارد و میتواند ما را دچار حیرت کند.
نشاندن لبخند بر صورت مخاطب این روزها خسته و مستأصل تئاتر، کاری است بس دشوار که نمایش «رجوع» تا حد زیادی از عهدهاش برآمده و چندان هم به دام ابتذال زمانه نیفتاده است اما مسئله مهم مربوط است به ابداعات فرمی که در توان اینقبیل اجراها نیست و به قول رندان قدیم؛ «سری که درد نمیکند را چرا دستمال ببندیم»
کیارش رُست با این خوانش نمادگرایانه، آن عاملیتی را که ژانکلود-کرییر در متن نمایشنامه مدنظر دارد را به محاق برده و هر نوع عاملیت انسانی را کمرمقتر نشان میدهد.
از یاد نبریم که در اصطلاحات حقوقی عبارت «کان لم یکن» به باطل شدن یک قرارداد مابین طرفین معامله اطلاق میشود که شرایط صحت عقد قرارداد به طور کامل در آن رعایت نشده و مستوجب ضرر و زیان یکی از طرفین شود. فرآیندی که بروکراسی مخصوص خود را دارد و این روزها به کرات در گوشه و کنار کشور قابل مشاهده است.
خارج از پیام های تامل بر انگیز نمایش،تبلیغ و پروپاگاندای تئاتر یا همان حواشی اش از متن بیشتر بود.دکور و طراحی صحنه به حدی بد بود که مخاطب را سردرگم می کرد.گذاشتن یک میز طویل که در هر دو سویش بازیگران نشسته اند ،گردن تماشاگر را اذیت می کرد.اگر نمایش به سه بخش تقسیم شود بخش پایانی آن ها دراماتیک وحوصله سر بر بود.
«نظام ابنعربی» تقلا و تمنایی است درخور توجه که هنوز فرم غایی خویش را نیافته است و همچون امری گشوده، به میراث گذشته مینگرد حتی اگر زیر بار گران تاریخ در حال لهشدن باشد.
کارگردانی نمایش «امشب به صرف بورش و خون» را قدمی رو به جلو برای صابر ابر دانست. بعد از کارگردانی نمایش «همان چهار دقیقه» که فضایی ذهنی و اکسپرسیونیستی در دل ظلمات هولناک دریای سیاه داشت و گاهی بیش از اندازه تفسیری و معناگریز میشد و از نمایشنامه نغمه ثمینی فاصله نالازم میگرفت و صدالبته کارگردانی نمایش «پرتقالهای کال» در سال 1395 که قتل نویسندگان و روشنفکران ایرانی در پاریس را به یک امر جنایی و بازیگوشانه تقلیل میداد، اینبار با اجرایی جمعوجورتر روبهرو هستیم که چندان نمیخواهد جاهطلب باشد.
«و تو هم برنگشتی» یک فرم تازه تئاتری پیشنهاد نمیدهد اما این امکان را فراهم میکند که بار دیگر یک شاعر مقابل حضار بایستد و شعرخوانی کند و خاطره بسازد. مواجهه با «و تو هم برنگشتی» بر این سیاق است که تماشایی و لذتبخش است.
با نگاهی جامعهشناختی به این روزهای مردمان ایران و با مرور آمارهای مراکز رسمی، میتوان به این واقعیت تأملبرانگیز رسید که میل به مهاجرت از موطن خویش و یافتن سرزمینهای ناآشنای توسعهیافته نزد طبقات مختلف اجتماع به یک مطالبه فراگیر بدل شده و درنتیجه نگرانیهای فزایندهای را از بابت حفظ نیروی انسانی کشور ایجاد کرده است.
نمایش «مجلس توبهنامهنویسی اسماعیل بزاز»، به نویسندگی حسین کیانی و کارگردانی کارن کیانی نمایشی مونولوگ است که به درونیات سرکوبشده کاراکتر «اسماعیل بزاز» (با بازی بهروز پناهنده) که از بازیگران (دلقکهای) دوره ناصرالدینشاه است، میپردازد.
جریانی در دههی ۱۳۸۰ باعنوان «بازخوانی» در ایران شکل گرفت که میتوان آن را جریان «بازتفسیر» نیز نامید که بخشی از جریان دیکانستراکشن یا واسازی میشود؛ البته روش این هنرمندان پیشرو بیشتر «غلطخوانی» تعمدی بود. روش مذکور، بهنوعی در همکاری یک کارگردان اجرامحور و یک دراماتورژ تولید، شکل میگیرد.
نمایش «پس از»، دنیای مردانه و زنانهاش را با سوئیچکردن مدام دو بازیگر مرد (با بازی پیمان محسنی) و زن (با بازی شیدا پهلوان) از نقشی به نقشی دیگر ترسیم و بهنوعی همسان و متشابه کرده است و درواقع با این اقدام خواسته است که تماشاگر از منظر کاراکتر «نشان» به تمام زنها و مردها به چشم یکسان بنگرد و تصاویر مخدوش مرور شده در خیال او را بهصورت یک سلسلهچیدمان تقلیدی از رفتارهای کپیشده تماشا کند.
تقابل آدمیان و جنیان در موزهای که به زندگی امیرکبیر در حمام فین کاشان میپردازد به واقع تماشایی است و در ادامه به همکاری مابین آنان بدل شده و این امکان را فراهم میکند که به میانجی هنر نمایش، وقایع تاریخی حمام فین کاشان از نو روایت شده و از تلخیاش تا اندازهای کاسته شود. نکته مهم نمایشنامه «فین جین» تلفیق درام مدرن اروپایی با شیوه نمایش ایرانی است.
پرسش من از شکرخدا این است؛ چرا با توجه به اندازههای حیرتآور ادیبانهای که من در او سراغ دارم، نکوشیده تا دستکم کتاب چهار جلدی شاهنامه به زبان نثر اثر ایرج گلسرخی را بخواند و داستان بیژن و منیژه را دستکم از این کتاب استخراج کند و با این کار اولین گام را در راه پژوهیدن صحنهای شاهنامه بردارد؟
محمد چرمشیر در بازخوانی از نمایشنامه سه خواهر چخوف، با حذف شخصیتهای مرد، این امکان را مهیا کرده تا عاملیت سه خواهر یا همان شخصیتهای اُلگا، ماشا و ایرینا به میانجی صدا و بدن زنانه، شدت یابد. اما این عاملیت زنانه، مدام از طریق حضور راوی و گفتار سوپر ایگوییاش، حد خورده و به انقیاد کشیده میشود.
ازهترین اجرای نمایشنامه «شایعات» به کارگردانی میکاییل شهرستانی، این نوید را میدهد که هنوز میتوان به بازیگران جوان و مشتاق و مستعد تئاتر اعتماد کرد و صحنه را به آنها سپرد تا با بازیهای طنازانه و خلاقانه خود، تماشاگران کمحوصله امروز هنرهای نمایشی را شگفتزده کنند و به وجد بیاورند.
درنهایت ساسان شکوریان درآمیزش افسانه و روحوضی یک فضای به نسبت جادویی رامیآفریند که بیانگر یک اجرای تاثیرگذاراست وچهبسا این خود یک حرکت است برای آفرینشهای پس ازاین که آوردههای بهتری را به فضای تئاتر ملی ما بیفزاید.
میتوان نمایش «روزمرگی» را بازتولید یک شیوه اجرایی استاندارد دانست که نمیخواهد بیش از اندازه خطر کند و قدم به راههای نامکشوف بگذارد. اجرایی که نهچندان سرد است، نه چندان گرم؛ بلکه ولرم است و کموبیش محافظهکار. این قضیه در طراحی صحنه کمینهگرایانه اجرا و آن فرمهای مواج سفیدرنگ دیوارشکل مجزا از هم نیز مشاهده میشود.
نمایش اسب قاتلین را میتوان یک اجرای جسورانه از بچههای شیراز دانست که نمیخواهد شبیه اغلب تئاترهای بدنه باشد اما برای ایجاد تفارق و تفاوت به بیش از اینها احتیاج است. کمی چاشنی سکوت و این وسوسه را کنار گذاشتن که میباید با اغراق کردن حداکثری به سرحدات یک اجرا نقب زد.
نمایش «اسب قاتلین» به نویسندگی رضا گشتاسب و کارگردانی سید محمدهادی هاشمزاده تمامی مولفههای یک نمایش اکسپرسیونی را یدک میکشد. از شکل بازی بازیگران که در افراطیترین حالت ممکن خود قرار دارد و بازیگران برای شخصیتپردازی کاراکترها، تماما به صورت اگزجره و فاقد جزییات رفتارهای انسانی ایفای نقش میکنند.