اتفاق جالب زمانی بود که کریستوفر نولان کارگردان و فیلمساز بریتانیایی-امریکایی کار خود را بر روی بیوگرافی اوپنهایمر آغاز کرد و کتابی از سخنرانی‌های او را به عنوان هدیه از هنرپیشه بریتانیایی «رابرت.پتینسون» دریافت کرد، کسی که در فیلم تِنت tenet نولان درخشید، با خواندن کتاب علاقه او بیشتر و کاشف بمب اتم را به عنوان یک پدیده بدیع و نوظهور یافت.
چارسو پرس: متن پیش رو را با مقدمه‌ای بر نقد و بررسی بر فیلم «اوپنهایمر» و با گذری از آخرین ساخته «کریستوفر نولان» منطبق با ترجمه‌ای از مجله اشپیگل پیش برده و در انتها مقوله‌ی زیبا شناختی فیلم‌نامه و چگونگی نقش‌آفرینی تک تک عناصر آن در اثر فیلمسازش را نظاره‌گر خواهیم بود تا علاقه‌مندی او به سینمای کلاسیک در این دنیای پسامدرن را به عنوان کارگردان، فیلم‌نامه نویس و تهیه‌کننده در ‌یابیم.

یکی از پدیده‌های عصر علم و تکنولوژی قرن بیستم در زمانی خود را نشان داد که در حین نوآوری و شگفتی از کشف عناصر طبیعت در گذرگاه تاریخ، نابودی بشر را نیز به همراه داشت و این چنین رویدادهایی را می‌توان منشاء نبوغ آدمی دانست و چیزی دیگر نپنداشت که ردی از آنها را در هنر دوران به دیده می‌انگاریم که نه تلنگر و قلقلک بلکه سر آغاز اندیشه و تفکر در خلق هنر فیلمسازی به دست توانای کارگردانانی همچو خالق این اثر یعنی «کریستوفر نولان» است. این فیلم بیوگرافی سازنده بمب اتم یعنی «جی.رابرت.اوپنهایمر»  را نمایش می‌دهد که برای اولین بار آن هم در ژاپن به روی پرده‌ی سینما می‌رود و شاید بتوان آن را باعث و بانی ویرانی شهرهای ناکازاکی و هیروشیما دانست که ابتدای امر در ژاپن به خاطر ادای احترام به قربانیانش نمایش داده نشد، اما اکنون زمان آن فرا رسیده که این اثر که جایزه‌ی محبوب اسکار را نیز نصیب خود کرده و به دیگر سینماهای جهان راه یافته اکنون در آن شهرها نیز به نمایش درآیند.

بر اساس ساختاری که کریستوفر نولان از زندگینامه شخصیت اصلی فیلمش در ۱۳ مقوله بنا کرد، این اثر نامزد جوایزه متعدد اسکار شد و بدین ترتیب هواداران ژاپنی می‌توانند آن را تماشا کنند، طوری که شرکت فیلمسازی «بیتر» خبر داد فیلم از ۲۹ مارس در این کشور به نمایش در می‌آید، این بدان معناست که سرانجام فیلم‌های تجاری خاص با تولیدی موفقیت‌آمیز تاریخ اکرانی مشخص در این کشور پیدا می‌کنند.

تقریباً هشت ماه قبل با اکران و نمایش صحنه‌هایی از دو فیلم باربی و اوپنهایمر که همه دنیا هم از آن لذت بردند و تعداد زیادی، آنها را در قالب‌های مختلف جشن گرفتند، تبلیغات در قالب «باربنهایمر» باعث خشم ژاپنی‌ها شد، چون تنها کشوری بود که در طول جنگ جهانی دوم بمب اتمی بر روی آن فرو ریخته شد و آنچه که این سیل طوفانی سال ۲۰۲۳ را رقم زد همان شبکه‌های اجتماعی و اینترنتی بودند که با تبلیغات خود موضوع بحث و علاوه بر آن هم زمان شدن اکران این دو فیلم موفق عنوان ادغام نام باربنهایمر را شکل داد که تبدیل به یک رویداد سینمایی شد و خیلی از سینماها با معرفی هر دو فیلم تماشاچیان را به سالن سینما کشاندند حتی بسیاری با ساز و کار رنگ‌های صورتی و سیاه در کنار هم لفظ باربنهایمر را ابداع کردند و  این پدیده را می‌توان  به طور گسترده دلیل افزایش مخاطبان فیلم باربی دانست که یکی از موفق‌ترین فیلم های سال شناخته شد.

هیچ موسسه ای در مورد اکران فیلم اوپنهایمر توضیحی به آژانس خبری رویتر نداد و در ادامه هیچ فردی هم در این زمینه پاسخگو نبود که به چه علت فیلم با گذشت بیش از نیمی از سال به ژاپن می‌رود، اما در ماه دسامبر موسسه بیتر به رسانه‌های محلی این طور اذعان می‌کند: «بر اساس مشاوره‌ها و بحث‌ها تصمیم بر آن شد که فیلم در ژاپن اکران شود با این وصف که موضوعاتی که فیلم به آن اشاره می‌کند نزد مردم ژاپن دارای مفهومی ویژه و قابل توجه باشد. کریستوفر نولان کارگردان فیلم بعد از دریافت جایزه اسکار خوشحالی خود را این طور بیان می کند: «جوانان علاقه‌مند به قسمتی از داستان فیلم هستند آنجا که اوپنهایمر می‌گوید: من خودِ مرگ هستم.» و نولان اضافه می‌کند: «من فکر می‌کنم که این فیلم یکی از داستان‌های بزرگ آمریکایی است و بسیاری مسائل را در بر می‌گیرد که در تاریخ آمریکا حائز اهمیت است. وقایعی که دراماتیک هستند و توسط آنها همه چیز در دنیا اتفاق می‌افتد و مهم تراز آن ترسِ رشد روز افزون از سلاح هسته‌ای را در بر دارد. آمریکا ۶ آگوست سال ۱۹۴۵ بمب اتمی را بر سر مردم ژاپن فرو ریخت و هزاران نفر از بین رفتندکه تا پایان همان سال به ۱۴۰۰۰۰ قربانی رسید و سه روز بعد نیز سربازان آمریکایی شهر ناکازاکی را بمباران کردند که بیش از ۷۳۰۰۰ نفر جان خود را از دست دادند. فیلم هیجان‌انگیز اوپنهایمر به کارگردانی و نویسندگی کریستوفر نولان، سرگذشت «جی. روبرت اوپنهایمر» فیزیکدان  و نظریه‌پرداز علمی را دنبال می‌کند. او به عنوان کسی است که رویداد اولین سلاح هسته‌ای در جهان و در طول جنگ جهانی دوم را به اجرا در آورد.

«پرومتئوس آمریکایی ـ پیروزی و تراژدی» از جی. رابرت اوپنهایمر این واژه بُلد شده و قرمز رنگ از کتابی است که الهام بخش نولان بود و نویسندگان آن با نام های «کِی برد« و «مارتین جی. شروین» موفق به انتشار کتاب در سال ۲۰۰۵ شدند. می‌توان «کی بِرد» را نویسنده، مقاله نویس و روزنامه نگار امریکایی دانست و با آثاری چون بمب اتمی هیروشیما و نا کازاکی و ارتباط سیاسی آمریکا و خاور میانه و شرح حال سیاسیون او را شناخت و «جی. شروین» را نیز یک مورخ و پروفسور در تعداد بی‌شماری از دانشگاه‌های دنیا در زمینه تاریخِ سلاح هسته‌ای و تکثیر آن برشمرد.
نگارش کتاب ۲۵ سال به طول انجامید و در سال ۲۰۰۶ برنده جایزه پولیتزر در زمینه بیوگرافی و اتوبیوگرافی شد. در سال‌های بعد جوایز دیگری که یکی از آنها در حوزه علم بود را نیز دریافت کرد. کتاب با شرح حالی از سرگذشت و اندیشه نوگرایانه در حوزه علم او را به عنوان «پدر بمب اتم» بر سر زبان‌ها انداخت. مدیر پروژه منهتن و همچنین سقوط ناگهانی و غم انگیز او به دلیل لغو شرکت او در مسائل امنیتی و محرمانه به جهت ارتباط با اعضای حزب کمونیست «هاکان شوالیور» موجب شد که با فعالیت‌های «مک.کارتی» که یک  سناتور ضد کمونیست بود در سال ۱۹۵۴ کمیسیون انرژی اتمی آمریکا او را تحت نظر بگیرد. کسی را که سرپرست آزمایشگاه «لوس آلاموس» در طول جنگ جهانی دوم با پروژه منهتن همراه بود و به رشد وگسترش آن کمک می‌کرد و در نهایت پروانه کارش لغو شد که نشان دهنده پایان کار رسمی او با دولت آمریکا بود. ماجرایش بسیار بحث بر انگیز شد که رفتارش بدون غرض‌ورزی یا به عبارتی یک ضد کمونیست بوده است.

شک به صداقت او به سال‌های ۱۹۳۰ باز می‌گردد، زمانی که او یکی از اعضای عضو کمونیست بود و با آنها معاشرت می‌کرد که این تماس‌ها شامل خانواده او نیز می‌شد تا جایی که در سال ۱۹۴۲ که او رئیس آزمایشگاه بود این ارتباطات از نظر ارتش یا  نیروهای ضد جاسوسی آمریکا دور نماند. از یک سو اوپنهایمر درگیرکاغذبازی و مناقشه بین ارتش و نیروی هوایی و دو گروهی که ضرورت سلاح اتمی را لازم می‌دانستند شد و از سوی دیگر مناقشه بین دانشمندان بر سر باید و نباید ساخت انواع بمب هیدروژنی و دعوا و خصومت شخصی «لویس استراوس» مأمور هیأت انرژی اتمی با او بود، تمامی این موارد مقدمه‌ای بود که اوپنهایمر به طور داوطلبانه به عنوان یک مشاور در کار سلاح اتمی از همکاری با دولت دست بکشد، این روند منجر به لغو شدن قرارداد آخر او در ژوئن سال ۱۹۴۵ شد. چندین نفر از همکارانش در این جلسه علیه او شهادت دادند تا با رأی اکثریت از کار خلع و گواهینامه و مجوز امنیتی‌اش یک روز قبل از عقد قرار داد با وی باطل شود.

اگرچه که این هیأت او را وفادار و با ملاحظه به مسائل امنیتی دانست، اما سفارش وی را در تنفیذ پروانه امنیتی‌اش برای حفظ مقامش را نکردند و ادامه مباحثات منجر به پایان یافتن نقش او در دولت و سیاست شد. او ناگهان تبدیل به یک محقق تبعیدی که اساس کارش و نیز دنیایی که با یاری او افریده شده از بین رفت. دیری نپایید که شهرت او توسط دو رئیس جمهور «جان.اف.کندی» و بعد «لیندون.بی.جانسون» قدرت و توان خود را باز یافت و منزلت کسانی که در مقابل او ایستاده بودند نیز خدشه‌دار شد.

دوره کوتاهی که به دانشمندان فیزیک به عنوان کشیشی با سیاست عمومی نگاه می‌شد پایان یافت و پس از آن او تنها برای ارائه نظرات علمی محدود به دولت خدمت می‌کرد. با به قدرت رسیدن دمکرات‌ها جایزه «انریکو فرمی» که بالاترین عنوان از سوی وزارت انرژی اتمی ایالات متحده آمریکا بود در سال ۱۹۶۳ به او اعطا شد. یکی از اقداماتی که به صورت عادلانه موضوع بحث و گفتگو اوپنهایمر در زمینه نقد اقدامات عادلانه‌ای است که بیوگرافی او را به عنوان پرومتئوی آمریکایی (پرومیتوس یعنی اسطوره‌ای که از آسمان آتش را دزدید و به دست بشر داد.)  مطرح می‌کند و فیلم درام تلویزیونی نیز از آن ساختند. در دسامبر سال ۲۰۲۲ دبیر انرژی ایالات متحده تصمیم سال ۱۹۵۴ را ملغی خواند و تأکید کرد که او فردی وفادار به وطنش است.

قبل از جنگ جهانی دوم اوپنهایمر یک پروفسور فیزیک در دانشگاه کالیفرنیا و برکلی و از یک خانواده ی با اصل و نسب در نیویورک بود که در دانشگاه هاروارد و در اروپا در دانشگاه کمبریج انگلستان و گوتین گن آلمان و نیز لایدن هلند جایی که مطع دکترای خود را در سن ۲۳ سالگی می‌گذراند، دریافت کرد و این در بازده زمانی سال ۱۹۲۹ بود که از بین چند فیزیکدان آمریکایی با درک عمیق از حوزه نوینی در مکانیک کوانتوم توانست در دانشگاه کالیفرنیا استخدام شود و به عنوان یک فیزیکدان نظری بر اساس کاووش و تحقیقاتی که با شاگردانش داشت، موفقیت مهمی را که همانا امروز به بلِک هول یا سوراخ سیاه موسوم است کشف کند، اما تا قبل از جنگ جهانی کسی او را نمی‌شناخت و هنوز به اندازه دوست و همکارش اولارنس محبوب نبود، کسی که جایزه نوبل فیزیک سال ۱۹۳۹ را برای اختراعش بدست آورده بود، در حقیقت او این انگیزه و اعتماد را به اوپنهایمر برای ساخت بمب اتمی داد که به پروژه منهتن شناخته شد. اگر چه قهرمان اصلی درام و سرپرست پروژه و آن مرکز را بر عهده داشت، اما تحت نظر فردی نظامی به نام گرووز بود که در ۸ دسامبر ۱۹۴۲ اوپنهایمر را در دانشگاه برکلی ملاقات کرد و اطلاعات لازم را در زمینه سوپر بمب به او داد و نیاز او را به یک آزمایشگاه دیگری برای پیشرفت سلاح که همانا  به لوس آلاموس ختم شد در جریان کار گذاشت،

علیرغم آن که او نه جایزه نوبل و نه تجربه چنین اجرا یا مدیریتی را داشت. در پایان جنگ  بعد از اتفاق هیروشیما و ناکازاکی دانشمندان عنوان قهرمان را گرفتند، اوپنهایمر به عنوان یک فرد مشهور با چهره‌ای جذاب صفحات مجله و روزنامه‌ها را با اتفاقی که بی‌نظیر در جهان و سمبل زندگی از یک عصر جدید اتمی است، شناخته شد.
 
ولی اتفاق جالب زمانی بود که کریستوفر نولان کارگردان و فیلمساز بریتانیایی-امریکایی کار خود را بر روی بیوگرافی اوپنهایمر آغاز کرد و کتابی از سخنرانی‌های او را به عنوان هدیه از هنرپیشه بریتانیایی «رابرت.پتینسون» دریافت کرد، کسی که در فیلم تِنت tenet نولان درخشید، با خواندن کتاب علاقه او بیشتر و کاشف بمب اتم را به عنوان یک پدیده بدیع و نوظهور یافت. و در صدد نوشتن فیلم‌نامه خود از این کتاب یعنی پیروزی و تراژدی از جی. رابرت اوپنهایمر برآمد. از سال ۲۰۱۵ حق چاپ کتاب در اختیار تهیه کننده جی. دیوید ورگو قرار گرفت یعنی کسی که با نولان هم داستان شد. نولان موفق به ملاقات یکی از نویسندگان کتاب می‌شود و این در حالی است که دیگری درگیر بیماری سرطان بود. بِرد یکی از نویسندگان کتاب متن نولان را قبل از فیلمبرداری این طور بیان می‌کند: «نولان به شیوه‌ای بسیار ماهرانه بحث‌های فیزیکدانان را پنهان می‌کند بر این اساس که بمب ضروی است یا خیر، بعد از فاجعه هیروشیما اوپنهایمر با این گفته که استفاده از بمب اتم تا به حال برای شکست دشمن بوده را مطرح و باز اضافه می‌کند: مردم که چیزی درباره اوپنهایمر نمی‌دانند، می‌خواهند بیندیشند و فیلمی درباره پدر بمب اتم ببینند، اما در عوض آنها می‌روند و یک شخصیت مرموز، مبهم و پیچیده و داستانی از ژانر بیوگرافی عمیق، و در عین حال درامی اسرارآمیز را مشاهده می‌کنند. ۱۰۰ میلیون دلار بودجه برای فیلم در نظر گرفته شد و در ۲۱ جولای ۲۰۲۳ هیاهوی تبلیغاتی و انتقادی به راه افتاد.
 
نقش آفرینی کلین مورفی در فیلم بلامنازع بود. نولان اظهار می‌کند: «من به کتاب دست نبرده‌ام جز آنچه کِی و مارتین نویسندگانش گفته‌اند و کلین مورفی هم به بِرد گفته بود که در زمان تولید فیلم خواندن کتاب برایش دستوری کتبی بوده است.» بر همین اساس تصور نولان از ساخت فیلم تنها بیوگرافی اوپنهایمر نیست بلکه تمرکز بیشتر او بر یک نمایش هیجانی و سرقتی مسلحانه و درامی از اتاق یک دادگاه است. او اضافه می‌کند: «قصد من برای مخاطبان، آشنایی آنان با فکر و تجربه فردی است که درست در کانونی تمام عیار از تاریخ قرار گرفت که بزرگترین تغییرات در آن روی داد، چه او را دوست داشته باشیم چه نه، او مهم‌ترین کسی است که تا به حال زندگی کرده و دنیایی که ما در آن هستیم را ساخت، برای بهتر یا بدتر بودنی از زیستن.» کریستوفر نولان با ساختن این فیلم کارنامه درخشان خود را پر رنگ‌تر کرد و تجلی از غرور و دانش بشری را با کنار گذاشتن منیتِ عالمانه اوپنهایمر از خلق اثرش به جهان هستی اگرچه بسیار هولناک به مخاطب القا کرد و با روی آوردن به مستندات تاریخی، داوری را به عهده آنان گذاشت. اما آنچه این ژانر درام را علاوه بر ستارگان آن نمونه، متمایز و پر بیننده می‌کند، می‌توان به دستان توانای فیلم‌بردار و آهنگساز آن نیز اشاره‌ای نمود. «هویته ون هویتما»سوئدی-هلندی متولد سوئیس که در سه فیلم دیگر نولان به نام‌های تنت، دانکرک، میان ستاره‌ای نبوغ خود را نشان داده و این بار در اثری دیگر با فیلم‌برداری خود او را دوباره همراهی می‌کند.
 
این در حالی است که آهنگساز فیلم «لودویگ گورانسون» نیز در مقام توانبخشی به روح اثر و بر انگیختن حالات کاراکتر اصلی از بدو رویکردهای شگرف او در زمینه اندیشه نوین علمی تا ثبوت آن و برهه‌ای که او در دادگاه صوری بر صندلی داغ می‌نشیند همه و همه درکلام موسیقی پدیدار می‌شود. او فردی سوئدی است که از سال ۲۰۰۸ فعالیت هنری خودش را شروع کرد و در نمایش رولان زیبا درخشید پیش تر موفق به دریافت جوایزی در حوزه کاری خویش بوده است، این‌بار  موسیقی و صدای اوپنهایمر و احساسات درونی او را در هر لحظه از فیلم بازگو می‌کند و نیاز به کلام با واژگان و عبارات را مخفی نگه می‌دارد، زمانی که سکوت می‌کند، زمانی که چشمان خود را می‌بندد و حرکت اتم ها و شکاف باز شدن هسته و بزرگی شکوه آن را تصور یا دائم محاسبه می‌کند، موسیقی به موازات افکارش قدم به قدم پیش می‌رود، در دادگاه صوری سکوت او معنادار است و هم چنین در متن و تیتراژ اثر که آن را چیزی جز هنر و مهارت آهنگساز نمی‌توان در نظر گرفت.

اما در کنکاش و بررسی فیلم‌های پیشین از کریستوفر نولان دستاوردها و شیفتگی او را به سینمای کلاسیک به وضوح در می یابیم که با بازیگرانی برجسته ای همچون کلین مورفی در این اثر کار خود را شکوفا می‌کند، سینمایی که بازتاب روند ساختاری آن در قالب ژانر تاریخی، درام و هیجانی است، سینمایی که با رونمایی از وقایع عظیم در زمان و مکان‌های متعدد چشم‌هایی را به انتظار می‌نشاند و از آن جایی که  واقعیت‌ها و مستندات را بیان می‌کند، بعید نخواهد بود که بنا به هر دلیلی دستخوش نگارشی با دست مایه‌های فکری مربوط به دوران خود اعم از سیاسی، اجتماعی باشد. این اثر را باید یک فیلم «سیاسی-علمی» نیز دانستش که پیدایش پدیده‌ای نوظهور از علم توسط دانشمندی بزرگ را رقم می‌زند. شخصیتی که  در ابتدا، قدم در مسیر کشف یافته‌های کیهانی گذاشت و هر لحظه که جلوتر رفت خود را متعهد و مصمم‌تر یافت تا تصمیمش را تحقق بخشد. زمانی که در انتهای پروژه به هدف نهایی رسید، چون با نابودی بشر همراه شد، عواقب کارش را دید، تردید و دودلی بر او مستولی شد. در سکانس‌هایی از فیلم که به ملاقات «آلبرت اینشتین» می‌رود تا او با صحبت‌های اندیش‌ورزانه وی را از ادامه پروژه باز دارد و سرانجام کار را به او گوشزد می‌کند، اما در این خلال، رویای تحقق علم و خدمت به وطن جوابی است که مانع راه او نمی‌شود. در این صورت شاید بتوان او را سربازی با هوش و ذکاوت تصور کرد که وارد جنگی تمام عیار می‌شود. می‌توان از نقطه آغاز تا پایان را جنگی دانست که سیاسیون و قدرتمندان به راه می‌اندازند و او همانند یک مهره سرباز در بازی شطرنج  تنها می‌تواند رو به جلو حرکت کند.

اگر چه گاهی به صورت مورب نیز به راهش ادامه می‌دهد و یا در آخر بازی ارتقاء می‌یابد، اما در پایان روز موعود اینطور اذعان می‌کند: «حس می‌کنم دستانم به خون آلوده شده است.»


منبع: مجله اشپیگل- روزنامه اعتماد
نویسنده: فاطمه علی‌اصغر