رویکرد فیلمساز، نگاه سرد و بی رحمانه ای است که زندگی را در سخت ترین و ناامیدترین شکل ممکن تصویر می کند.
ژن خوک در پیگیری جستوخیزهای طنزآمیز این دوقلوهای بههمپیوسته و نهایتا تقابل و گرهگشایی انتهای فیلم، گویی فقط به اشارهای طعنهآمیز به پدیده «آقازادگی» اکتفا کرده است و از ورود به ابعاد بحثانگیز این مسئله اجتماعی طفره میرود.
وقتی نهادی حکومتی از طریق مجموعه ای مثل اوج مشغول سرمایه گذاری در حوزه فرهنگ و هنر می شود، به دلیل آن که حضورش یک حضور اقتصادی طبیعی نیست، منابعی را در اختیار مجموعه وابسته به خود می کند و از او هم فقط توقع این را دارد که فیلمی با فلان سوژه مورد نظر بسازد، بنابراین در این مدل طبیعی است که نگاه این نهاد، اقتصادی نخواهد بود و این منجر به آن خواهد شد که هم قیمت تمام شده فیلم ها بالا برود هم بازگشت سرمایه اهمیتی نداشته باشد، پس فقط تعداد تماشاچی اهمیت پیدا می کند که آن را هم می شود به شکل مصنوعی پدید آورد. این حضور غیرطبیعی نهادهای حکومتی در این بخش اقتصادی هنر چه در زمینه قیمت تمام شده و چه در زمینه بازگشت سرمایه اثرات مهلک اقتصادی در سینما خواهد داشت.
خدا را شکر که «اصغر فرهادي» راهي را به فيلمسازان نشان داد که در صحنههايي که با اُفت ريتم مواجه هستند، با ايجاد يک هياهو و داد و بيداد دوباره حواس مخاطب را به دست آورند.
متری شیش و نیم نشان داد که اگر نقد و شیوه آن در قالب یک فیلم خوب ریخته شود میتواند بدون آنکه سمت و سوی خاص و سیاسی پیدا کند هم مخاطب پسند باشد و هم نقد کند.
دیگر نمیشود چهرههای مشهور و محبوب را پشت پرده نگه داشت و همان طور که دیدگاه رسمی میخواهد برای مردم، معرفی کرد اما سهم مردم در این فضای پرتناقض چیست؟
در تقسیم بندی گونه ( ژانر)های مختلف سینمایی که نشانگر سبک ورَده و گونه ی فیلم ها برپایه ی برخی همانندی های موضوعی یا داستانی آن ها ست، بسیار کسان به ترکیب و اصطلاح توافق شده ی “سینمای اجتماعی” یا “ژانر اجتماعی” (social genre) اعتقاد چندانی ندارند. هرچند می دانیم که واژه ی “سینما” در گذر زمان، در آمیزش با سایر پدیده ها ، ترکیب های متفاوتی به وجود آورده است که ازجمله ی آن ها، ترکیب هایی چون “سینمای سیاسی” و “سینمای اجتماعی” است که در بسیاری از نوشته ها ونقدهای منتقدان سینمایی، بارها و بارها از آن ها استفاده شده است.
مسعود فراستی در نقد فیلم «ما همه با هم هستیم» گفت: من میخواهم با یک فیلم گران سرگرمیساز طرف باشم، اما این فیلم ابداً کمدی نیست و یک سقوط است.
بعد از یک هفته از اکران فیلم سینمایی سرخپوست بر پرده سینما، این موضوع به اثبات رسیدهاست که هنوز سینمای متنوع و موضوعی در کشور مخاطب دارد و سلیقه مخاطب به سمت سخافت محض پیش نمیرود.
فیلم با وجود قوام کلی داستان و کلیت خوب و قابل قبولش، مانند سایر فیلمهای سفارشی و شبه سفارشی، دارای مشکلات اساسی در نوع نگاه به رویدادهای خاص است. هر فیلمسازی مختار است که بر اساس سلیقه و صلاح دید خود، قسمتی دلخواه از یک داستان مشخص را برای روایت سینمایی اش برگزیند. اما گزینش چنین فیلمسازانی (مانند کاری که مهدویان در ماجرای نیمروز کرد) بر اوج طوفان است نه آرامشهای دروغین پیش از طوفان.
شخصیتهای «سرخپوست» همدلی ما را برنمیانگیزند؟ از خودمان میپرسیم این آدمها چه ربطی به من دارند؟ چرا چنین چیزی میپرسیم؟ چون قرار است در فیلمها رنجهای انسانهایی را ببینیم که نه زمانه و نه طبقه و نه شغلشان، هیچکدام شاید ربطی به ما نداشته باشد، اما پرسشها و بیچارگیهای ما را دارند.
۱۳ ساله بود که عشق عکاسی او را راهی لالهزار کرد و در همان سنین بهعنوان کارگر ساده در یک عکاسی مشغول به کار شد. ژوله که تقریباً همه او را بهنام «اصغر بیچاره» بهیاد میآورند ۲۲ خرداد ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمد و سه سال پیش دقیقاً در همین روز و در سن 89 سالگی در آپارتمانش در کالیفرنیا از دنیا رفت.
کسانی باید مذمت شوند که با سوء مدیریت خود باعث شده اند هر روز تعداد قابل توجهی از ایرانیان جلای وطن کنند و به شرق و غرب عالم بروند تا بدانجا که طبق اعلام مقامات رسمی، ایرانیان در 120 کشور جهان پراکنده شده اند؛ آن هم نه اندکی از جمعیت که 5 تا 6 میلیون نفر و حدود 7 درصد از کل جمعیت ایران! غم انگیز نیست؟!
بسیاری از فیلمسازان ما معتقدند که فیلمساز باید آینه جامعه باشد و چیزی که در جامعه در حال سیلان و حرکت است را ببیند و آن را حل و فصل کند. حال سوال اینجاست که آیا سینمای امروز ما در حال حل و فصل مشکلات روز جامعه است یا بیشتر به آن اضافه میکند؟
«شبی که ماه کامل شد» یک حرکت است هم برای فیلمساز و هم برای فیلم که از مبدأ رمانتیسم به مقصد تراژدی پیش میرود، این حرکت روایتگر یک استحاله بر بستر درامی عاشقانه میشود.
حسين انتظامي رييس سازمان سينمايي چندي پيش در توييتي اعلام كرد كه شورايي متشكل از متخصصان براي درجهبندي سني فيلمها از تابستان فعاليتشان را آغاز ميكنند.وي اضافه كرده: قرار است يك شورا با تخصصهاي مكمل، درجهبندي سني فيلمها را از تابستان آغاز كنند. حضور نهادهاي تخصصي غيردولتي در شوراي ردهبندي سني فيلم قطعا موثر خواهد بود.
جاويدي با سرخپوست نشان داد كه ميتواند لحن و امضاي خودش را در سينماي ايران داشته باشد، آن هم لحني كه از قضا جاي خالياش بسيار احساس ميشد. اثر بعدي جاويدي تعيينكننده است كه منتظر مولف شدن او در سينماي ايران باشيم يا خير؟
نيما جاويدي در دومين ساختهاش، خود را در چنبرهاي از عناصر روايي، نمادين و تمثيلي گرفتار ميكند و در نهايت هم موفق نميشود خود را برهاند. با اين حال «سرخپوست» به واسطه كوشش براي متفاوت بودن و تلاش جاهطلبانهاش براي يك بيان تمثيلي قابل ستايش است، هر چند كه لايههاي تمثيل (در فقدان طراحي خط روايي) در نهايت دامان خودش را ميگيرد تا «سرخپوست» با وجود همه جاهطلبياش براي بيان مجموعهاي از مفاهيم و كوششي خستگيناپذير براي سينمايي بودن (كه در ايران معمولا با لفظ متفاوت توصيف ميشود) – در كمال تاسف - چيزي جز يك شكست نباشد.
«ترور سرچشمه» بيش از آنكه تعبيري از يك رخداد باشد، كوششي است در جهت بازسازي يك دوره به مثابه امري نوستالژيك. از اين طريق است كه او موفق ميشود، ديدگاه سياسياش نسبت به دوره تاريخي مورد نظر را بازسازي و به بيننده منتقل كند. همين رويكرد است كه كموبيش موجب دوقطبي شدن قضاوت در مورد سينما و نوع نگرش او ميشود.
تارانتينو بر پايه شگردي پستمدرنيستي، صداي يك راوي داناي كل را احضار ميكند تا با يك فلاشبك به صحنه پيشين، جنبهاي از نظر پنهان مانده را تصوير كند كه عملا بدل منطق بنيادينِ اثر نميشود؛ يا وقتي در پايان، با حركت تيلت به پايين حضورِ شخصيت پنهان زير مغازه را رو ميكند كه تماما نسبت به حضورش بياطلاع بوديم. اين در حقيقت، ترفندي شوكآور، ضد-تعليقي و يك تروكاژ و رودستزدن به مخاطب است كه راه فرار را براي ادامه داستان باز ميكند.
تارانتينو مثل هر هنرمند اصيل ديگري، چشم مخاطب را به وجهي جديد از جهان باز ميكند يا به همان امور مالوف و آشناي پيشين، منظري نو ميگشايد. او به ما نشان ميدهد كه دنياي خلافكارها، به اندازه ساير جاهاي آن، جنونآميز، پر از چرند و پرند و حرف اضافي، مملو از تصميمات غلط و اقدامات برنامهريزي نشده و تصادفي و سرشار از روزمرّگي و ملال است، يك دنياي ديوانه ديوانه ديوانه ديوانه.