شطرنج باد یادآور استعداد اوست و به نوعی ادای احترام گیتا اصلانی به میراث پدرش است. گیتا میگوید: «وقتی پدرم نسخه ترمیم شده را دید گفت مثل ملاقات با روانکاوی است که به او یادآوری کرده اصلا چرا میخواسته فیلمساز شود. او واقعا خوشحال بود. پدرم از هیچ چیز پشیمان نیست. این فیلم مانند فرزندی است که گم کرده و اکنون آنها دوباره به هم رسیدهاند.»
لوگان پل میگوید که از سالن سینمای «اوپنهایمر» خارج شده است چون هیچ اتفاقی در فیلم نمیافتاد.
یک منتقد سینما نوشت: فیلم ساختن در داخل کشور روز به روز سختتر میشود و دایره ممیزی هر روز سختگیرانهتر میشود، با این شرایط، فیلمساز فکر میکند در خارج از کشور هم میتواند راحتتر حرفش را بزند و هم محدودیتهای داخل را نداشته باشد.
فیلمساز با دخالت مشهود وارد فیلم شده و اطلاعات بیشمار اجتماعی نسبت به بانوان را به سر حس مخاطب فرو ریخته و تلنبار میکند. دغدغههای بانوان مختلف که همه به یکریخت درآمدهاند، نهتنها کمکی به پرداخت و بسط ایده نکرده، بلکه اثر را دوپاره میکند. ترکیب روایت عشقی میانتهی با لیست طولانی مسالههای اجتماعی بانوان.
باید گفت، سینمای ایران سختترین روزهای خود را میگذراند؛ سینمایی که چندسالی با فقر مالی و کمبود مخاطب دستوپنچه نرم میکرده، با تجربه سهمگین دوسال کرونا که تا آستانه تعطیلی پیش رفته، حالا با اعتراضات اخیر و احضار سینماگران دچار احتضار شده و رو به سمت مرگ دارد.
تاریخ همانقدر برای رهنما اهمیت دارد که اسطوره. درواقع رهنما این دو را از هم تفکیک نمیکند و مرز قاطعی بین آنها نمیکشد. رهنما با استفاده از ساختار فیلم در فیلم (meta-cinema) یا نمایش در فیلم (meta-narrative)، به نوعی مکالمه مدرن و امروزی با تاریخ دست میزند.
شاید تصور شود غرض طرح این پرسش است که آیا اگر در دولت قبل هم این اتفاق رخ میداد ایشان در جایگاه منتقد آن دولت هم این گونه موضع میگرفتند یا کل دولت به فساد متهم میشد یا این سؤال که این نداشتن پیشداوری و پرهیز از قضاوت تنها منحصر به منصوبان و اصطلاحا خودیهاست یا اگر متوجه مدیر رسانه یا هنرمندی خارج از دایره رسمی بود هم چنین موضعی اتخاذ میشد؟
آیا آثار هنری خلق شده با استفاده از هوش مصنوعی واقعاً میتوانند به عنوان یک اثر هنری محسوب شوند؟ آیا قدرت خلاقیت و نبوغ انسانی را که در هنر بازتاب مییابد، میتوان با قدرت محاسباتی و الگوریتمهای هوش مصنوعی جایگزین کرد؟
نگهبان شب علیالظاهر درباره فقر و نابرابری و توسعه شهری میخواهد بحثی را صورت دهد تا بهعنوان یک کار اجتماعی به بیننده فیلم پیامهایی را منتقل کند اما نهتنها هیچ پیامی را نمیتواند ارسال کند بلکه حتی باعث میشود مخاطب دچار آشفتگی شود و فهمش از مسائل در وضعیت غیرقابلباوری قرار بگیرد.
در بین این آثار ما با یک دوره تاریخی خاص هم مواجه هستیم که از قضا برآمدنِ سوژه زن در آن بازه تاریخی، یعنی دهه 70 در آثار مهرجویی رخ میدهد و مطالعه و کندوکاو این آثار را جالب توجهتر میکند. برای توضیح گزاره قبلی شاید بد نباشد نگاهی به فضای دهه هفتاد بیندازیم. دهه هفتاد و علیالخصوص نیمه نخست آن را میتوان به مثابه دوران گذار/ فقدان دانست که بین شور انقلابی جامعه در دهه شصت و شکلگیری و تثبیتِ چهارچوب جامعه در دهه هشتاد، رها مانده بود. بیش از یک دهه به خاطر نوع نگرش موجود در گفتمان رسمی، تلاطمهای مربوط جنگ و التهابات سیاسی جاری در جامعه، مسائل زنان نهتنها مهجور مانده بود، بلکه بهطور کل از یادِ جمعی جامعه رنگ باخته بود.
حقوق کیفری، خشنترین قسمت حقوق است. جرم و مجازات هر چه در کشور کمتر باشد آن کشور خوشبختتر است. این نکته را من نمیگویم، اساتید حقوق کیفری میگویند که بازدارندگی مجازات در جهان به پایان خط رسیده است.
نکته جالب درباره آثار بیضایی این است که علیرغم داشتن دغدغههای پررنگ ملی و بومی، فیلمهای او «مردانه» نیستند و اتفاقا خیلی وقتها زنانی مقتدر و عملگرا قهرمان آن هستند.
وقتی ویلیامز با مرگی خودخواسته رفت، همزمان شده بود با خانهنشینی جلال. انگار هر دو به پایان چنگ انداخته بودند. این را دوستداران هر دو خیلی ملموس درک میکردند. دوبلور ما که از اواخر دههی هشتاد در صدایش گرفتگی آمد و آن شفافیت را از او ربود، در سال 93 دچار عارضهی لعنتی مغزی شد و اثری مخرب بر تارهای صوتی و نوع گفتارش گذاشت و ما را محروم از شنیدن صدای لطیف و با احساساش.
مدیری که خود را تا این اندازه انقلابی و دلواپس حجاب و عفاف نشان میدهد و معتقد به زیست عفیفانه است، خودش تا چه اندازه به شعارهایش معتقد است و به آن عمل میکند؟ آیا دعوت و تحکم به زنان، برای چگونه زیستن و داشتن چگونه پوشش و لباس، برای بیرون و دیگران است و ایشان به دلیل جایگاه مدیریتی، میتوانند رفتاری دیگر به مصداق این مصرع داشته باشند که «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»؟
فیلم با دقت، فردای پذیرفتن قوانین تحمیلی را به تصویر میکشد که میخواهند سبک زندگی را تغییر دهند، تو را تبدیل به آدم دیگری کنند، تو را به محیطی ایزوله ببرند تا هیچی نبینی و نشنوی، همان لحظه که دستیار کارگردان میگوید اصلا میدانی قرار است در چه فیلمی حضور داشته باشی؟ ما درمییابیم که قرار است خواستههای نامعقول خود را با برانگیختن شور توجیه سازد.
فیلم کت چرمی به کارگردانی حسین میرزامحمدی، آمده تا سیستم را پرچمدار مبارزه با بیقانونی و عوامل خودسر معرفی کند که اعتمادسازی کند، امید را احیا کند، آمده ابعاد پنهان پروندهها را نشان دهد و افراد را از تصمیمات عجولانه منصرف سازد، برخلاف آن چیزی که در «مرد بازنده» شاهد بودیم.
فیلمساز تلاش میکند با نشاندادن عریان مسالههای اجتماعی، احساسات مخاطب را جریحهدار نماید. شاید به همین بهانه نظرها معطوف به فیلمساز شود. درحالی که به نظر میرسد هدف فیلمساز به ضد خود بدل شده است.
بازیگران فوتبال و سینما در مثلث نامعادله «هزینه تولید، درآمدزایی، دریافت کمک از بودجههای عمومی کشور» هر روز اعداد بیشتری را مطالبه میکنند. کم نیستند فیلمهایی که بازیگر یا بازیگران اصلی آن چند برابر میزان فروش دستمزد دریافت میکنند. مانند فوتبالی که مهمترین باشگاههایش با انواع بازیها نمیتوانند مجوز حرفهای بگیرند اما بازیکنانشان هماندازه برخی بازیکنان در باشگاههای اروپایی دستمزد میگیرند.
«پسر انسان» از حیث بصری بهشدت متکی بر نمای نزدیک و کلوزآپ است و اغلب نماهای درشتی از چهره شخصیتها میبینیم بهویژه در گفتوگوها یا جدالهای کلامی. گرچه حجم این شکل از فیلمبرداری زیاد است و چهبسا زیباییشناسی بصری فیلم را مخدوش میکند اما بهنظر میرسد کارگردان خواسته با نماهای نزدیک، به جهان درونی آدمهای قصه نزدیکتر شود و خود آنها را در کانون درام قرار دهد تا مخاطب را بیش از سویههای تصویری با کلام، حرف و درد دل آنها مواجه کند.
ایرادهایی که به فیلم تازه نعمتالله وارد شده، موهای تراشیدهشده نقش اول زن با بازی لیلا حاتمی است. گرچه معلوم نیست آیا مسئله اصلی همین است یا چیز دیگر، چون برخی مدیران میگویند مسئله مو نیست، گوش است!
فیلم تازه میرکریمی را از بعضی جهات میتوان بازگشت و بازیافتی درخور از مولفههای آشنا و دوستداشتنی سینماگری دانست که در کارنامهاش فیلم خوبی همچون زیر نور ماه را داراست.