نمایش «زندانی در دانمارک» به کارگردانی محمد مساوات، خوانشی جسورانه و پستدراماتیک از «هملت» شکسپیر است که به جای وفاداری به متن اصلی، بر واسازی رویداد اجرایی تمرکز دارد. در این اثر، شبح هملت از تابوت تاریکی برمیخیزد تا در جهانی از فساد و تباهی، مخاطب را به رویارویی با «امر واقعی» دعوت کند و با دستکاری لذت تئاتری سنتی، تجربهای متفاوت رقم بزند.
اجرای «ناصدا»، نویدبخش یک آینده روشن برای مهدی برومند است، اگر که جسارت بیشتری کند و به سوی نمایشنامههایی برود که بیش از کلام به فضاسازی میدان میدهند.
بوروکراسی در جهان مدرن برای نظمبخشی به امور جاری زندگی بهوجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.
مرتضی میرمنتظمی در مسیری که برای به صحنه بردن مالی سویینی انتخاب کرده، نسبت به گذشته، ریسکپذیرتر و تجربیتر شده است. جسارت او را باید ستود و این تغییرات را به فال نیک گرفت. اما از طرف دیگر میتوان این انتظار را داشت که متن نمایشنامه بدون حذفیات بر صحنه آید و زمان طولانی اجرا، موجب عقبنشینی گروه اجرایی نشود.
سعید کریمی در مقام کارگردان بار دیگر سراغ هنریک ایبسن رفته و این روزها اجرایی از نمایشنامه «جنزدگان» را در سالن اصلی مولوی به صحنه برده که حالوهوایی اکسپرسیونیستی دارد و بهواقع در تخالف با رئالیسم قرن نوزدهمی ایبسن معنا مییابد.
حسن معینی میل دارد یک اجتماع تئاتری بسازد که مابین اجراگر و تماشاگر، امکان تعامل وجود داشته باشد. سنت نمایشهای ایرانی و اجراهایی که از دل سنتهای محلی بیرون آمدهاند اغلب مبتنی بر این تعاملپذیری بودهاند.
جلال تهرانی استاد ساختن موقعیتهای نادر اجتماعی است و اینجا هم از طریق یک جغرافیای نامتعارف و ملاقات دو نفر در یک وضعیت خاص، میل آن دارد که اجرایی مبتنی بر اتصال با امر غریب بسازد.
بازیگران این اجرا که نابینا هستند، به خوبی توانستهاند با رویکردی همدلانه و جمعی، تئاتری تماشایی و تاثیرگذار بر صحنه آورده و تماشاگران را غافلگیر کنند.
نمایش «ناسور» با مرگی شاعرانه پایان میپذیرد. افراد در گورهای خود آرمیده و با دستانی بر گوش، انتزاعشان را از جهانی اینچنین خشن اعلام میکنند. پس جای تعجب نخواهد بود که این نمایش هم نظریه رهایی نداشته باشد و مقهور مناسبات ویرانگر زمانهاش شده باشد. ناسور زخمی است چرکین و ورمکرده.
اجرایی چون «قلب نارنگی» را هوایی تازه در این وانفسای تئاتر بدنه دانست كه توانسته فضای مفرحی را برای تماشاگران ترتیب دهد و به دام ابتذال نیفتد. اینكه با تمرین زیاد، همدلی گروهی و امكانات محدود بشود اثری در خور تولید كرد قابل ستایش است.
نمایش آدمبچه حرکتی است جسورانه از جابر رمضانی که به دوران کودکی ما انسانها میپردازد و از یک منظر تازه، با کنار هم قرار دادن بزرگسالی و نوجوانی، این نکته را تذکار میدهد که نمیتوان به راحتی از دوران حساس کودکی گذشت و سراسیمه، بنابر منطق پیشرفت در سرمایهداری، به سوی موفقیت در بزرگسالی تاخت.
اجرایی چون «جزیره لولو» در این وانفسای تئاترهای رئالیستی ملالآور تا حدودی قابل اعتنا و تماشایی است. اینکه متن نمایشنامه از مختصات غربی به خاورمیانه انتقال یافته و رنگ و بوی مردمان این منطقه را گرفته، راهکار جالب توجهی است که باید بیش از این به آن بال و پر داده شود و گشودگی به فضاهای وهمی، چشماندازی تازه و نامکشوف را ترسیم کند.
شخصیت اصلی نمایشنامه که میخواهد از حقیقت و راستی در مقابل جامعه و رفتارهای برآمده از دروغ مقابله کند، دشمن به حساب میآید. در چنین موقعیتی است که استوکمان در نمایشنامه ایبسن میگوید: «حق با اکثریت نیست، بلکه با فرد است؛ فردی که نه تنها حاضر نیست رفتار برآمده از دروغ را بپذیرد، بلکه علیه آن اقدام میکند.»
دو زن که با ترتیب زمانی و با تعلیقی ساده در دو کیسه یا گونی پلاستیکی بزرگ سکنی گزیدهاند و قشر فرودستی را بازتولید میکنند؛ نمایش «بازی بیکلام۲» نقدی سیاسی بر طبقه زبالهگرد کنونی جامعه است.
پیتر هانتکه در نمایشنامه نامتعارف «اهانت به تماشاگر» تلاش دارد با به چالش کشیدن منطق بازنمایی در تئاتر، علیه تماشاگر منفعل سالنهای نمایش موضع انتقادی اتخاذ کرده و با رویکردی تهاجمی بار دیگر بحران بازنمایی واقعیت اجتماعی را به مسئله بدل کند.
در هر دو اجرا، بیشوکم زبان انگلیسی به مثابه «فاصلهمندی» و «دیگریسازی» عمل میکند. اما در نهایت، پرسش هر دو اجرا، در رابطه با ضرورت آموختن زبان انگلیسی برای ایرانیان همچنان مفتوح باقی میماند بیآنکه پاسخ درخوری یابد.
این اجرا قدمی است رو به جلو برای کارگردان این نمایش، اما شهاب مهربان برای ادامه مسیری که انتخاب کرده احتیاج دارد فهم خود را از اجتماعی که روایت میکند، گسترش دهد. مطالعات جامعهشناختی و اتخاذ سیاست بازنمایی طبقات اجتماعی از مهمترین اولویتها در این عرصه است.
این روزها بار دیگر شاهد یکی از بازتولیدهای تئاتری چند سال اخیر هستیم. امین اسفندیار در مقام نویسنده و کارگردان بعد از سالها که از اجرای نمایش «فردا» در سالن کوچک تالار مولوی میگذرد، تصمیم گرفته با همان بازیگران، نمایش «فردا» را به صحنه آورد و اینبار در سالن «کاخ هنر» میزبان مخاطبان باشد.
میتوان نمایش «سگ نگهبان و درختی در باغ» را از آن دست آثاری در نظر گرفت که میخواهند نقبی به درون سازمانهای مخوف سرکوب بزنند و نقدی باشند به هویتزدایی از انسانهایی که گرفتار سیستم سانسور و بازجویی شدهاند.
میتوان اجرایی چون «ترانههای تب» را یک تجربه تازه برای ایوب اقاخانی در نظر گرفت که متفاوت است از رویکرد اجتماعیاش در تولید تئاتر در این سالهایی که گذشت. به هر حال نوع مواجهه با تراژدیهای یونان باستان و تمنای معاصر کردنشان، چالشی است همیشگی پیش پای هنرمندان عرصه نمایش.
کار و وجود شخصیتی چون بهرام بیضایی، فرهنگ هر ملتی را غنا میبخشد و آن را برای آیندگان حفظ میکند. ما قدردان او هستیم و او باوجود همه بیمهریهایی که دیده، همچنان استوار و قوی به راهش ادامه میدهد. وجود نازکش آزرده گزند مباد.