استیصال سیاسی به نوعی افشای ساز و کار سیاست اداری هم میشود. توانایی این سیاست را به ته رسیده میبیند. دل خوش میکند به اجتماع انسانی که آن هم بعد از مدتی ذوب در نیروها و بلندگوهای سیاست اداری میبیند. این رنگ باختگی همه چیز، به ظاهر شباهتی زیاد دارد به جهانی که بکت در آثارش رخ میدهد؛ بیتصمیمی. زمانی به انتها رسیده. مکانهای حاشیهای. بدنهای کنار گذاشته شده و طنز زهرماری که به جان همه چیز فرو رفته است.
نمایش کالیگولا، در رابطهسازی بین شخصیتهای داستانیاش دچار نوعی سراسیمگی شتابزده شده است، بهطوری که نمیتوان بهطور قطع به دلايلی چون بیعلتی قتلهای کالیگولا، جاهطلبیاش را در قدرتطلبی، یا ابزوردیسم افعالیاش را در پس مرگ خواهرش را، یا دست یازیدن او به موهبت آزادی بیچون و چرا دست یافت.
حسین پارسایی در این پروژه دشوار و پرهزینه، تلاش دارد داستان رستم و سهراب را از منظری اخلاقی، از نو روایت کند. در این مسیر پر سنگلاخ، نویسنده جوانی چون متین ایزدی، نوشتن نمایشنامه را برعهده گرفته و کمابیش تمنای این قضیه را پرورانده که رستم با تمامی تردیدهایش در قبال کشتن سهراب بر صحنه حاضر شود و از خود اعاده حیثیت کند.
به مانند نمایشنامه «در انتظار گودو» بکت، اینجا هم با اثری در باب مفهوم «انتظار» روبهرو هستیم که یکی از مضامین مرکزیاش بیشک «سیاستِ انتظار» است.
جایی از اجرای «خاطره تحملناپذیر یک همهمه نامفهوم» و در آن دقایق پایانی نمایش، تصویر ویدئویی یکی از اجراگران بر محفظه توریشکل جلوی صحنه پدیدار میشود تا مانیفست «هانتکهای» اجرا، خطاب به تماشاگران قرائت شود.
نمایش در ایده مرکزی خود با «شبیه» دیدن مردم معمولی به فیگورهای اساطیری میکوشد عبور از جباریت کرئون و رسیدن به آزادگی آنتیگونه را بشارت دهد.
پریسا نوروزی در «نه ماه پس از تولید»، ترجیح داده از فضای سنتی جلال آل احمد تا حدودی فاصله گرفته و یک فضای زنانه غیرطبیعی را بازنمایی کند که شبیه بعضی آثار تئاتر و سینمای معاصر ما است. طعنهها، پنهانکاریها، سکوتها و اطوارها، به خوبی نشان از محافظهکاری درازدامن این قبیل جمعهای زنانه است.
شاید بتوان مهمترین برگ برنده نمایش «خونمُردگی» را قصهای باورپذیر با تعلیقی تماشایی دانست که «محسن سنگ سفیدی» در جایگاه نمایشنامهنویس در طول روایت میپروراند و شخصیتها را حول یک وضعیت واقعی که بتدریج بحرانی میشود سامان میدهد.
مسعود دلخواه بهعنوان دراماتورژ نمایش در جستجوی بازیگر هملت، میتواند فُرمی نظاممند با ساختار قصهگو را ایجاد کند؛ اما او ژانر هملت را تغییر میدهد و آن را به یک نمایش مستند معاصر از تمرین خود با شاگران واقعیاش تبدیل میکند.
حامد شفیعیخواه برای مواجهه با داستان کوتاه و خواندنی «هلیمِ جانسخت» وانگ مِنگ، به چینیزدایی از مناسبات متن مبادرت ورزیده و یک خانواده کمابیش انتزاعی، اما ملموس را به صحنه آورده است.
اجرای «تاری» قابلیت تفسیر و اندیشهورزی را دارد و گفتمانی را برای علاقمندان به تئاتر و تفکر مهیا میکند.
رسول کاهانی در نمایش «شکستن خط فرضی» توانسته با مهارت، روایتی از یک خانواده مدرن ایرانی ارائه دهد که در آستانه فروپاشی است اما برای گریز از آن تقلا میکند و بیوقفه دست و پا میزند حتی اگر نتیجه مثبتی به دست نیاید. گویی این خانواده، بیش از تداوم میبایست به پایان فکر کرده و خود را آماده جنگ و جدالهای آتی در قبال تقسیم میراث خانوادگی کند.
نمایش «وی ای آر» اثری چند لایه است که با بازی یک دست بازیگرانش که نشان از کارگردانی صحیح اثر داشته آدمی را در پی شناخت مفهوم زندگی در جهانی که در حال تهی شدن از معناست به چالش میکشاند.
شاهلیر کاوه مهدوی تلاشی است قابل اعتنا اما ناکافی در خوانشی تازه و معاصر از متن شکسپیر. اما همچنان برای فراتر رفتن از ملالانگیزی اجراهای منتسب به نمایشنامههای شکسپیری، میبایست تمهیدات خلاقانهتری تدارک دید.
شقایق فتحی به درستی فهمیده عالم برزخ افلیا برای مخاطب حی و حاضر با سورئالیسم همخوان است.
میتوان نمایش «صداهایی واری تاریکی» را یکی از اجراهای به نسبت خوب امسال فرض گرفت که با ترکیب بازیگران محدود حرفهای و اکثر جوانان آماتور توانسته چه به لحاظ زیباشناسی و چه از منظر هستیشناسی، حرف تازهای برای تئاتر ما به ارمغان بیاورد.
نمایش «تایتان» را میتوان با جهان سینمایی شده فیلمهایی چون «مکس دیوانه» (Mad Max) بهلحاظ شورش و ضدعاطفی شدن و شورش طبقات مختلف در آخرالزمان که در این نمایش جلوهگاهی از گردهماییهای یاغیگرایانه خدایان است، «هانیبال» از منظر خوردن مغز انسان مومیایی شده و «جوکر» با رویکردی جنونزدگی در پس انزوا در میان جماعات انسانی، تطبیق دارد.
شاید بزرگترین کاستی اجرایی چون «گورکن» را بتوان در نسبتی که با «رئالیسم» برقرار میکند دانست.
نمایش «تایتان» سختخوان و دیرفهم است. گویی اتصال گذشته اسطورهای بشر به آخرالزمانی که اینجا ترسیم شده امکان تفسیرهای بیپایان را ممکن کرده و بر سرگشتگی مخاطبان به شکل فزایندهای افزوده است. صدالبته این پیچیدگی روایت، فضلیت محسوب نمیشود و اصولاً کار هنر ساده کردن جهان پر از ابهام معاصر است.
این کار چندان تخت و بیفراز و فرود است که تحمل تماشاگر علاقهمند را به چالش میکشد و او باید قهقه خندههای پر سر و صدایش را به رخ همه تماشاگران عزیز برساند تا آنان نیز باری، تبسمی و لبخندی از سر صدق بزنند.
در این مطلب به دو اجرا میپردازیم از نسل جوان که نشانههایی دارد مهم از برای ما مخاطبان همیشگی تئاتر.
نمایش «گورکن» میتواند بهتر از این باشد، اگر که به مانند وودی آلن توان شوخیکردن با مرگ را بیش از این در چنته داشته باشد.
این هفته به دو اجرا میپردازیم که فضایی کمیک دارند و توانستهاند تاحدودی رضایت مخاطبان خویش را جلب کنند. دو اجرا از دو کارگردان جوان و خلاق کشور که دستی هم بر آثار سینمایی داشته و این روزها آثاری از آنان بر پردههای سینما یا پلتفورمهای نمایش خانگی است.
نمایش «شاید...» مملو از روابط ساختارنیافته و شکلنگرفته بین افراد مختلف است که در سطح و در دیالوگ باقی میماند؛ از رابطه کاوه با برادرش یعنی کاراکتر کیوان بهعنوان شخصیتی متمول و صاحب جاه و مقام تا کاراکتر داریوش بهعنوان روانپزشک او که گویی خود این درمانگر نیاز به تراپیست قهاری دارد. حتی تعاملات بین او و همسرش یعنی مهین فقدان تعریف درست از یک رابطه زناشوهری رو به انحطاط و فروپاشی را احساس میکند.
رضا آشفته در نقدی بر نمایش آرت به کارگردانی علیرضا کوشکجلالی نوشت: این نمایش هنرمندانه و فیلسوفانه نیست و حتی گزینش بازیگران نیز پیرو چنین منظر و خاستگاهی نبوده است.
کنسرت نمایش «کوچه عاشقی» در عین به تصویر کشیدن داستانی عاشقانه در خلال روایت داستانش به مضامین اجتماعی و فرهنگی نیز میپردازد.
«گنجشک مفرغی» استعارهای است از یک وضعیت نابهنگام، نشانهای از توسعهنیافتگی همهجانبه که قرار است از طریق خیالبافی، اندکی تحملپذیر شود و شاید با یافتن گنجی پنهان و ممنوع، سعادت دنیویی را ممکن سازد.
پویا سعیدی که در کارنامه هنری خود نمایش پرمخاطب و بیادماندنی لانچر ۵ را دارد، در این تجربه، نمایشنامه نوار استفان بلبر را با ترجمه علی امیرریاحی و با نام «نکبت»، همراه با گروه بازیگران حرفهای و نام آشنا تئاتر، ساخته و پرداخته است. متن و اجرا، پر دیالوگ و وفادار به نمایشنامه و با تلاشی برای حفظ فضا و موقعیت آن است.
اجراهایی چون «دوازده سیوشش» میل آن دارند که خود را رادیکال و سیاسی جلوه دهند و اینگونه شناخته شوند که گویا عقلانیت ابزاری سازمانهای بوروکراتیک دوران مدرن و پسامدرن را آماج نقد ریشهای کردهاند. اما در فقدان تئوری علمی و زیباشناسانه پیشرو، محصول کار اغلب این جوانان یک سمبولیسم سترون و ملالتبار است.
متن شهرام کرمی، متنی است فروافتاده که نمیتواند اندازههای یک آکادمیسین صاحب سبک را در ابعاد و اوتاد روشن نشان بدهد. اینکه ما صفحات حوادث روزنامهها را ورق بزنیم و به جستوجوی یافتن آدرسهای زیرخاکی برای یافتن گنجشکهای مفرغی باشیم، تحصیل حاصل است.
به نظر میآید اجرا این واقعیت مهم را تذکر میدهد که ایران امروز دچار گسست نسلی شده و دختری چون شیدا به این نسل تازه تعلق دارد و سبک زندگی متفاوتی انتخاب کرده و به لحاظ شخصیتی پیش از آنکه «تکلیفمدار» باشد، مطالبهگر است و در پی احقاق حقوق شهروندی خویش. این نسل ستیهنده که به انقیاد جایگاه نمادین پدر درنمیآید و در مقابل گفتارهای سوپرایگویی والدین و معلمان میایستد و تا حد امکان آنان را به چالش میکشد.
وقتی میشود یک متن ابزورد را تبدیل به کمدی ایرانی کرد این برتری یک کالبد نمایشی را نشان میدهد که همچنان قابلیت نو شدن را دارد و میتواند ما را دچار حیرت کند.
نشاندن لبخند بر صورت مخاطب این روزها خسته و مستأصل تئاتر، کاری است بس دشوار که نمایش «رجوع» تا حد زیادی از عهدهاش برآمده و چندان هم به دام ابتذال زمانه نیفتاده است اما مسئله مهم مربوط است به ابداعات فرمی که در توان اینقبیل اجراها نیست و به قول رندان قدیم؛ «سری که درد نمیکند را چرا دستمال ببندیم»
کیارش رُست با این خوانش نمادگرایانه، آن عاملیتی را که ژانکلود-کرییر در متن نمایشنامه مدنظر دارد را به محاق برده و هر نوع عاملیت انسانی را کمرمقتر نشان میدهد.
از یاد نبریم که در اصطلاحات حقوقی عبارت «کان لم یکن» به باطل شدن یک قرارداد مابین طرفین معامله اطلاق میشود که شرایط صحت عقد قرارداد به طور کامل در آن رعایت نشده و مستوجب ضرر و زیان یکی از طرفین شود. فرآیندی که بروکراسی مخصوص خود را دارد و این روزها به کرات در گوشه و کنار کشور قابل مشاهده است.
خارج از پیام های تامل بر انگیز نمایش،تبلیغ و پروپاگاندای تئاتر یا همان حواشی اش از متن بیشتر بود.دکور و طراحی صحنه به حدی بد بود که مخاطب را سردرگم می کرد.گذاشتن یک میز طویل که در هر دو سویش بازیگران نشسته اند ،گردن تماشاگر را اذیت می کرد.اگر نمایش به سه بخش تقسیم شود بخش پایانی آن ها دراماتیک وحوصله سر بر بود.
«نظام ابنعربی» تقلا و تمنایی است درخور توجه که هنوز فرم غایی خویش را نیافته است و همچون امری گشوده، به میراث گذشته مینگرد حتی اگر زیر بار گران تاریخ در حال لهشدن باشد.
کارگردانی نمایش «امشب به صرف بورش و خون» را قدمی رو به جلو برای صابر ابر دانست. بعد از کارگردانی نمایش «همان چهار دقیقه» که فضایی ذهنی و اکسپرسیونیستی در دل ظلمات هولناک دریای سیاه داشت و گاهی بیش از اندازه تفسیری و معناگریز میشد و از نمایشنامه نغمه ثمینی فاصله نالازم میگرفت و صدالبته کارگردانی نمایش «پرتقالهای کال» در سال 1395 که قتل نویسندگان و روشنفکران ایرانی در پاریس را به یک امر جنایی و بازیگوشانه تقلیل میداد، اینبار با اجرایی جمعوجورتر روبهرو هستیم که چندان نمیخواهد جاهطلب باشد.
«و تو هم برنگشتی» یک فرم تازه تئاتری پیشنهاد نمیدهد اما این امکان را فراهم میکند که بار دیگر یک شاعر مقابل حضار بایستد و شعرخوانی کند و خاطره بسازد. مواجهه با «و تو هم برنگشتی» بر این سیاق است که تماشایی و لذتبخش است.
با نگاهی جامعهشناختی به این روزهای مردمان ایران و با مرور آمارهای مراکز رسمی، میتوان به این واقعیت تأملبرانگیز رسید که میل به مهاجرت از موطن خویش و یافتن سرزمینهای ناآشنای توسعهیافته نزد طبقات مختلف اجتماع به یک مطالبه فراگیر بدل شده و درنتیجه نگرانیهای فزایندهای را از بابت حفظ نیروی انسانی کشور ایجاد کرده است.
نمایش «مجلس توبهنامهنویسی اسماعیل بزاز»، به نویسندگی حسین کیانی و کارگردانی کارن کیانی نمایشی مونولوگ است که به درونیات سرکوبشده کاراکتر «اسماعیل بزاز» (با بازی بهروز پناهنده) که از بازیگران (دلقکهای) دوره ناصرالدینشاه است، میپردازد.
جریانی در دههی ۱۳۸۰ باعنوان «بازخوانی» در ایران شکل گرفت که میتوان آن را جریان «بازتفسیر» نیز نامید که بخشی از جریان دیکانستراکشن یا واسازی میشود؛ البته روش این هنرمندان پیشرو بیشتر «غلطخوانی» تعمدی بود. روش مذکور، بهنوعی در همکاری یک کارگردان اجرامحور و یک دراماتورژ تولید، شکل میگیرد.
نمایش «پس از»، دنیای مردانه و زنانهاش را با سوئیچکردن مدام دو بازیگر مرد (با بازی پیمان محسنی) و زن (با بازی شیدا پهلوان) از نقشی به نقشی دیگر ترسیم و بهنوعی همسان و متشابه کرده است و درواقع با این اقدام خواسته است که تماشاگر از منظر کاراکتر «نشان» به تمام زنها و مردها به چشم یکسان بنگرد و تصاویر مخدوش مرور شده در خیال او را بهصورت یک سلسلهچیدمان تقلیدی از رفتارهای کپیشده تماشا کند.
تقابل آدمیان و جنیان در موزهای که به زندگی امیرکبیر در حمام فین کاشان میپردازد به واقع تماشایی است و در ادامه به همکاری مابین آنان بدل شده و این امکان را فراهم میکند که به میانجی هنر نمایش، وقایع تاریخی حمام فین کاشان از نو روایت شده و از تلخیاش تا اندازهای کاسته شود. نکته مهم نمایشنامه «فین جین» تلفیق درام مدرن اروپایی با شیوه نمایش ایرانی است.
محمد چرمشیر در بازخوانی از نمایشنامه سه خواهر چخوف، با حذف شخصیتهای مرد، این امکان را مهیا کرده تا عاملیت سه خواهر یا همان شخصیتهای اُلگا، ماشا و ایرینا به میانجی صدا و بدن زنانه، شدت یابد. اما این عاملیت زنانه، مدام از طریق حضور راوی و گفتار سوپر ایگوییاش، حد خورده و به انقیاد کشیده میشود.
ازهترین اجرای نمایشنامه «شایعات» به کارگردانی میکاییل شهرستانی، این نوید را میدهد که هنوز میتوان به بازیگران جوان و مشتاق و مستعد تئاتر اعتماد کرد و صحنه را به آنها سپرد تا با بازیهای طنازانه و خلاقانه خود، تماشاگران کمحوصله امروز هنرهای نمایشی را شگفتزده کنند و به وجد بیاورند.
درنهایت ساسان شکوریان درآمیزش افسانه و روحوضی یک فضای به نسبت جادویی رامیآفریند که بیانگر یک اجرای تاثیرگذاراست وچهبسا این خود یک حرکت است برای آفرینشهای پس ازاین که آوردههای بهتری را به فضای تئاتر ملی ما بیفزاید.
میتوان نمایش «روزمرگی» را بازتولید یک شیوه اجرایی استاندارد دانست که نمیخواهد بیش از اندازه خطر کند و قدم به راههای نامکشوف بگذارد. اجرایی که نهچندان سرد است، نه چندان گرم؛ بلکه ولرم است و کموبیش محافظهکار. این قضیه در طراحی صحنه کمینهگرایانه اجرا و آن فرمهای مواج سفیدرنگ دیوارشکل مجزا از هم نیز مشاهده میشود.
نمایش اسب قاتلین را میتوان یک اجرای جسورانه از بچههای شیراز دانست که نمیخواهد شبیه اغلب تئاترهای بدنه باشد اما برای ایجاد تفارق و تفاوت به بیش از اینها احتیاج است. کمی چاشنی سکوت و این وسوسه را کنار گذاشتن که میباید با اغراق کردن حداکثری به سرحدات یک اجرا نقب زد.
نمایش «اسب قاتلین» به نویسندگی رضا گشتاسب و کارگردانی سید محمدهادی هاشمزاده تمامی مولفههای یک نمایش اکسپرسیونی را یدک میکشد. از شکل بازی بازیگران که در افراطیترین حالت ممکن خود قرار دارد و بازیگران برای شخصیتپردازی کاراکترها، تماما به صورت اگزجره و فاقد جزییات رفتارهای انسانی ایفای نقش میکنند.