فیلم سینمایی «مامان» به کارگردانی «آرش انیسی» از جمله آثاری بود که در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، اثری که در کاخ رسانه با اقبال خوبی روبرو نشد اما در عین حال توانست در پنج بخش نامزد دریافت سیمرغ بلورین شود. با وجود پرتعداد بودن نامزدی این فیلم در نهایت تنها یک سیمرغ آن هم بر شانههای «رویا افشار» بازیگر نقش اول اثر تکیه زد.
فیلم سینمایی «ابلق» همچون نام خود درگیر چند رنگی در فرم و محتوا است، اثر حاوی موضوع و حرف مهمی است اما نمی تواند به درستی و همگام با مشکلات جامعه آن را بیان کند، انگار که کارگردان چندین گام از زمانه خود عقب مانده و موضوعی را مطرح می کند که جامعه امروز عکس آن را طلب می کند.
شاعرانگی فیلم «تیتی» محصول احساسات لطیفی است که بین آدمها رد و بدل میشود. فیلم بدون آنکه در دام احساسگرایی بیفتد، یک عشق واقعی را به تصویر میکشد. عشقی که پر سوز و گداز و هیجانی نیست؛ بلکه ریشههای عمیقی دارد و نتیجهاش بهبود اوضاع طرفین است.
شاید بتوان فیلم «مصلحت» را تلاشی دانست از سوی طیفی که همواره سعی در پاسخ به پرسشهای مردمی دارند که با بی عدالتیهای امروز در جامعه دست و پنجه نرم میکنند.
ابلق از تمهیدات بصری خوبی برخوردار است و بازی هوتن شکیبا نیز مثل همیشه مجذوب کننده و از نقاط قوت فیلم است اما نقاط ضعف فیلم آنقدر زیاد است که آبیار را در مسیر عقبگرد کارنامه فیلم سازی اش قرار داده است.
مصلحت در مواجهه اول یک فیلم سفارشی محسوب می شود که خیلی واضح میخواهد پروپاگاندا باشد و بخشی از دستاوردهای حاکمیت را با گفتمان به روز تر و چالشی تر روایت کند از این رو نمی توان تنها به خاطر سفارشی بودن یا محصول یک ارگان بودن فیلم را تقبیح کرد چرا که امتیازات فیلم ورای سفارشی یا پروپاگاندا بودن آن است.
«روشن» فیلمی به غایت متفاوت و سخت که ریسک در نیامدنش خیلی بیشتر از موفقیت اش بود؛ اما حجازی در فیلم های قبلی اش هم نشان داده بود که فارغ از موفقیت یا شکست، فیلمساز جسور و تجربه گرایی است.
کارگردان خانواده ایرانی را خوب می شناسد. جنوب و آبادان را خوب می شناسد و از همه مهمتر اینکه بلد است فیلم ضد جنگ هم بسازد. بلد است که طنز اجتماعی را خوب در دل کار جا دهد. بلد است که حتی بازیگران نابلد و کم سن و سال را خوب به درخشش وادارد.
بزرگترین اشتباه کارگردانی، موسیقی انتخابی فیلم است که ضربهی مهلکی به فیلم میزند. هر آنچه از فیلم ترسناک فرنگی بوده، وارد فیلم شده اما در روستایی کردنشین در ایران!
حمیدرضا آذرنگ در ساخت نخستین فیلم سینمایی خود نشان داد سینما را می شناسد و در این مدیوم با ذهنیت خلاق و به دور از شعار زدگی می تواند رشد کند.
مامان فیلم ساده ای ست؛ ساده از این حیث که سادگی را به عنوان جهتی برای پرداختن به چنین دستمایه ای برگزیده است. مفاهیمی که علیرغم ظاهری ساده جزو پیچیده ترین مباحث در گستره ی روابط فردی _ خانوادگی محسوب می شوند.
«منصور» به جای اینکه پروژه ای ملی تلقی شود به فیلمی قهرمان پرور با پس زمینه و کنایه های سیاسی بدل شده که به طور قطع باعث تقلیل ارزش سینمایی آن به جهت این تداخل سیاست و هنر در فیلم شده است.
روشن تازه ترین فیلم روح الله حجازی، یک فیلم شخصیت محور است. او کاراکتری خلق کرده که به هیچ وجه اِلمان های قهرمان بودن ندارد و به شدت قرار است مُنفعل و بی خاصیت باشد. یک شخصیت عجیب و غریب که هیچ کاری نمی کند و در جهان ذهنی خود دست و پا می زند.
بارها گفته شده است که فیلمنامه اصلی ترین عنصر در پی ریزی یک اثر سینمایی مطلوب است و قرایی در "بی همه چیز" به خوبی نشان می دهد که چگونه می توان با یک زیر ساخت صحیح اثری قابل تامل را روانه پرده نقره ای کرد.
منصور نمونه بارز یک اتفاق خوب در سینمای ایران است. فیلم خوش ساختی که روایتگر بخش مهمی از زندگی تیمسار ستاری فرمانده نیروی هوایی ارتش است. یک فیلم شخصیت محورِ درست و اصولی است که اسطوره سازی نمی کند، شخصیت را بی خود و بی جهت مقدس نمیکند، شعارهای گل درشت و مزخرف نمی دهد و همین امر باعث میشود شخصیت پردازی منسجم و وفادار به کاراکتر به درستی شکل بگیرد و منصور به فیلم جذابی برای مخاطب تبدیل شود.
بیهمهچیز داستان زنی به نام لیلی است که سالها پیش معشوقه یکی از جوانان روستای خود بوده است و از او صاحب فرزندی شده؛ اما این جوان که نامش امیر است، فرزندش را گردن نگرفته و باعث شده مردم روستا لیلی را بهعنوان بدکاره از آنجا بیرون کنند.
هاتف علیمردانی با وجود دقتش در کارگردانی نتوانسته فیلمی قابل قبول بسازد و مخاطب هدف فیلمش هم معلوم نیست. ستارهبازی یک فیلم تلف شده و سردرگم است که چیز تازهای به کارنامهی کارگردانش اضافه نمیکند.
نرگس آبیار با ابلق که گویی باید بسان معنی لغویاش سیاه و سفید توامان باشد دقیقا نه سیاه است و نه سفید. ابلق البته خاکستری هم نیست چون حالا باید به این فیلمساز بااستعداد هشدار داد که فیلم آخر شما نه سفارشی است و نه مستقل و نه حتی بدون وابستگی به هیچ سمت و سویی رنگ و بوی جریانسازی دارد.
«ابلق» فیلمی است که تجربه و ریسکی جدید همچون آثار قبلی آبیار برای این فیلمساز بههمراه داشته اما طراحی یک فینال سؤال برانگیز، مانع از تبدیل شدن آن به اثری تمام و کمال شده است.
شیشلیك از آن دسته آثاری است كه پا گذاشتن به بحث درباره آن مانند ورود به مرداب است. فیلم به وضوح مخالفان فراوانی دارد. تركیب امیرمهدی ژوله و محمدحسین مهدویان تركیبی ناهماهنگ و عجیبی است. دو جهان متفاوت كه معجونی به نام شیشلیك را فراهم آوردند و از قضا مورد پسند اكثریت منتقدان نبوده است.
علیمردانی از لحاظ اجرا بهترین فیلم كارنامهاش را ساخته و شاید تنها ضعف فیلم، افت ریتم آن در میانههای داستان است كه لطمه اساسی به پیكره فیلم نمیزند.
نرگس آبیار اینبار تصویری از فرودستان را با خط روایی کامل به ما نشان می دهد. آدمها و حاشیه هایشان که اگر نبود آن کات های سریع، همچنان ما در حواشی فیلم می ماندیم و به متن نمی رسیدیم.
مشکل شیشلیک در وهله نخست به شوخی های تکراری، بهره گیری از الگوی مفهوم افعال و اعمال معکوس و کلیشه هایی بر می گردد که ژوله در نوشته های طنز خود و بخصوص شب های برره پیش از این، تجربه کرده و اینجا در بستری سینمایی با برخی زیرلایه های اجتماعی آن را قوام بخشیده است.
سینما متشکل است از ژانرهای مختلف و گونههای متفاوت و همین تنوع ژانر است که شاید در جذب مخاطب؛ سینما را نسبت به مدیومهای دیگر متفاوت میکند.
«بی همه چیز» معلوم نیست چرا بی همه چیز است. آدم یاد اسرار گنج دره جنی می افتد که آخرش بی همه چیزی است.
«بی همه چیز» اگرچه شاهکار از آب در نیامده و شیمی شخصیت ها تا اندازه ای خام به نظر می رسد اما در سطح سینمای ایران و ارتباط با تماشاگر تا حدزیادی موفق عمل کرده است.
اینکه صباغزاده تلاش میکند با تمهیدات روایی به سویههایی جدید از یک دغدغه محوری بپردازد، میتواند نقطه قوت و امتیازی در تداوم و قوام نگاه او تلقی شود که هر بار رنگآمیزی خاصی پیدا میکند.
فيلم كه هر از گاهي با دوربين خود به بيغولههايي سرك كشيده و با نمايش دادن وضعيت زيست مهاجران افغان قصد اين را دارد تا جنبههاي منفي ترك موطن را عيان كند نه تنها نميتواند مخاطب خود را تحتتاثير قرار دهد بلكه با ثبت لانگشاتهاي بسيار تكرار شده در سينما، خنثي بودن هر چه بيشتر شخصيتهايش را به خورد مخاطب ميدهد. مشخص است كه فيلمساز از بسياري چيزها دلخور است ولي نميداند به ترتيب كدام را بيان و به چه ميزان پررنگ كند.
فیلم پایانی گویا دارد و سعی می کند شخصیت ها را به سرنوشتی مشخص برساند. انگار که نود دقیقه از زمان فیلم را هدر داده باشیم تا پایانی که مدنظرمان است را به مخاطب دیکته کنیم. دیکته ای نوشته شده که سرشار از غلط است!
فیلم سینمایی «جمشیدیه» که این روزها به فروشی بیش از ۶۰۰ میلیون تومان در اکران آنلاین دست یافته، فیلمی است که در تلاش برای ترغیب به پرهیز از خشونت، به مانیفستی فرهنگی _ اجتماعی بدل میشود.
ده سال پس از اکران«جدایی نادر از سیمین»، همچنان نمیتوان به فضای تلخ آن خُرده گرفت. در این روزگار و زمانه، هنرمند حتی اگر بخواهد منعکس کنندهی تنها، بخشی از واقعیتهای جامعه باشد، بروز و ظهورِ این تلخی در اثرش اجتناب ناپذیر است؛ و بیان صادقانه مصائب و تلخی ها، نه تنها سیاه نمایی و خیانت نیست، بلکه بر عکس، تنها از هنرمندان با وجدان، متعهد و شجاع برمیآید.
آبل فرارا سعی دارد شخصیت اصلی فیلمش را در وضعیتی قرار دهد که نوعی تنگنای جسم و روح در برابر «امر اجتماعی» را جلوهگر باشد. در این شکل، توماسو پس از اینکه به کوکائین و هروئین پناه برده، حالا در موقعیتی تازه به روح تجسدیافتهای در رم پناه میبرد و رم در اینجا کولاژی از تکههای مختلف با نشانههای دیداری تأویلپذیر است.
در شطرنج باد، مذهب، متافیزیک، جبر و تقدیر بهعنوان عناصر خللناپذیر حاکم بر زندگی و جاهطلبی و آز بهعنوان عناصر انسانی تغییرناپذیر در سرشت آدمی، بیزمان و بیمکان هستند.
«ناگهان درخت» امکان تماشای یک فیلم مستقل در سینمای ایران را برای تماشاگر فراهم میکند و به دور از هر گونه فخرفروشیِ متظاهرانه توانایی خود در ارائه بستری سازمند و بیانی منحصربهفرد را نشان میدهد
کودکآزاری بنا بر تعریف سازمان جهانی بهداشت عبارت است از هرگونه بدرفتاری فیزیکی یا عاطفی، سوءاستفاده جنسی، غفلت یا رفتار همراه با بیتوجهی یا استثمار تجاری یا سایر انواع استثمار، که منجر به آسیب واقعی یا احتمالی به سلامت، بقا، رشد یا کرامت کودک در زمینه روابط یا مسئولیت، اعتماد یا قدرت شود. با این نگاه شاید بهتر بتوان به این فیلم توجه کرد.
با اينكه «فستيوال ريفكين»، ممكن است نسبت به ساختههاي درخشان و ماندگار اين كارگردان كمي ضعيف به نظر برسد، ولي با داستاني قوي و پرداخت به نكاتي ظريف و همينطور ديالوگهاي ماندگار، اثر لذتبخشي است كه نه تنها رضايت طرفداران وودي آلن را به همراه خواهد داشت، بلكه مورد توجه مخاطب آشفته، غمگين و بيميل جهان ويروسزده اين روزها قرار خواهد گرفت.
«يك روز سفيد سفيد» بخشهاي مهمي دارد كه در پيرنگ اصلي آن جاي ندارند. انگار هر كدام بخشي از روايت فيلم را ميسازند، نامنسجم، ناهمگون، شبيه آنچه در زندگي رخ ميدهد. تصاوير هم به بازنمايي اين مفهوم كمك ميكنند. تصاوير اشيا يا آدمهايي كه بدون علتي در روايت، پشتِ سر هم نمايش داده ميشوند شگردي براي بازنمايي ذهنيت اينگيمندر هستند؛ ذهنيتي كه نامنسجم است و در تلاش براي انسجام يافتن.
پس جداسازي سينماي بيضايي از تئاتر بيضايي به سادگي ميتواند نگاه تكبعدي و ناكارآمدي را در جهت تفسيرهاي هيجاني مداوم سازد. از اين رو سرزميني كه بهرام بيضايي در «چريكه تارا» بازسازي ميكند، بركنده از اين نوع نگاه، نميتواند تنها به نمايههاي تصويري محدود شود.
اگر بخواهيم انسان را در فيلم «كشتارگاه» در قالب شخصيت «امير» تعريف كنيم، غير از پارهاي صفات پارادوكسيكال نامتجانس به چيزي ديگر بر نميخوريم. امير هم ميتواند معصوم باشد و زلال و هم ظالم باشد و درنده. گرگي باشد در لباس ميش كه بستگي به سكانس فيلم مدام در حال رخت عوض كردن است.
با وجود اينكه ستارگان «دوئت»، براي ديده شدن اولين فيلم «نويد دانش» نقش بسزايي دارند و حضورشان درام را تماشايي ميكند، اما اين فيلم به دليل فقدان متن قوي و منسجم، ماندگار نميشود.
وضعيت سياه و نوآر گونه در فرم فيلم، به رنگ همان نوآر و تاريكي درازي است كه در سراسر فيلم «سراسر شب» ديده ميشود.حوادث و تنشهايي كه در شكل دستان سياه و آلوده دو جهان درون و بيرون شخصيتها سر بر ميآورند و گلوي جهان سينمايي را در كنار جهان واقعيت به شدت ميفشارند.
«ناگهان درخت» فیلمی است که به همان سبک و سیاق فیلم قبلی صفی یزدانیان ساخته شده است. فیلمی مملو از شعر، رنگ، نوستالژی و قاب بندی های زیبایی که بیشتر به تابلوی نقاشی می مانند تا فیلم. برخلاف بسیاری از فیلمسازان، صفی یزدانیان هرگز فیلم خود را مهندسی نمی کند.
فیلم بیش از آنکه بر فرم و ساختار روایی خود تکیه کند تمرکز خود را پیرامون سویههای روانشناختی و جامعهشناسی ماجرا گذاشته و در پس سوژه بهدنبال پیام اخلاقی خود میگردد. تلاش فیلمساز برای روایت روانشناختی قصه خوب است اما بهدلیل همین ضعفهای دراماتیکی شخصیتپردازیها بر پایه روانشناختی شخصیت که مدنظر فیلمساز بوده بخوبی چفت و بست نمیشود و در واقع قصه در بیان مفهومی خود دچار لکنت میشود.
فيلم در لابلاي بحرانها عنصر ديگري را وارد نموده است و آن درست مساله رنگين پوستاني است كه احتمالا جرم رنگينپوستي در كنار معضل رفتار اعتراضآميزش بر شدت درد جامعه آن زمان امريكا افزوده است و بحرانها را پيچيدهتر از قبل مينمايد.
ردپاي شركت فيلمسازي دريموركز به عنوان توليدكننده اثر و تاثيرات اسپيلبرگي در سرتاسر فيلم مورد نقد مشهود است. اثري كه با فروش امتيازش به غول جديد رسانههاي مجازي نتفليكس در اين ايام خود را از دام آرشيوي شدن و شكست تجاري رهانيد.
تارکوفسکی اگر میخواست مسیر کوبریک را برود، مسلما شکست میخورد. نه فقط به این دلیل که صنعت فیلم شوروی قادر نبود تکنولوژی روز را[لااقل] در اختیارش بگذارد، بلکه بیشتر به این خاطر که سینمای بلوک شرق، هر وقت که سعی کرد سایه به سایه سینمای آمریکا پیش برود، نهتنها بازی را باخت، که به جری لوییزی شبیه شد که بخواهد نقش براندو را در «اتوبوسی به نام هوس» بازی کند!
شاکله این فیلم، آکنده از سرنخهای ظریفی است که در تاروپود ریزبافت یک درام روانشناسانه تنیده شده، بازنمایی غریبی از یک فضای ذهنی که شاید به فراخور سوژه اتخاذشدهاش که انسانی واخورده و عامی است
همین که در این فیلم از نالهپروری رایج سینمایی که در آن عواطف، روابط و آلام انسانی بهراحتی نادیده گرفته میشود، خبری نیست و به اعتبار کاراکترهای درون فیلم که برخلاف روحیه آتشین و بیش از حد هیجانی مرسوم، روابطشان را در اوج احترام و محبت بنا کردهاند، باید قدر دقت و سلیقهای را که صرف ساخت فیلم دوئت شده است، دانست.
حضرتي در اجرا كوشيده تا مايههاي تمثيلي و بلاغي (rhetoric) فيلم را تشديد كند. اين كيفيت را ميتوان در ترك اين ها و تركبكهاي متعدد دوربين، فضاي سرد داخل خانه در مقابل نورهاي گرم كافه يا احتراز بازيگران از برونريزي احساسات (كه اصطلاحا بازي كنترل شده خوانده ميشود) مشاهده كرد.
«یلدا» بیشتر از آن که مرهون موضوعش باشد، اساسا فیلمی شخصیت محور است و پی رنگ قتل (عمد یا غیر عمد) را با تکیه بر آنالیز کاراکتر های مسبب آن به نقد و چالش، کشیده است. گذشته را در همان گذشته قرار داده و با آدم هایی که از آن گذشته آمده اند، دادگاهی در پیشگاه مخاطب فراهم می سازد تا او با عنایت به هویت و احوالات امروزِ کاراکترها، ماجرا را داوری کند