فیلم سینمایی «کشتارگاه» در عمل چهارمین فیلم عباس امینی در مقام کارگردان پس از فیلمهای «والدراما»، «هندی و هرمز» و «من اینجا هستم» است؛ هرچند با توجه به آنکه فیلمهای پیشین امینی با پروانه ویدیویی تولید شده، از نظر ساختار اداری سینمای ایران، او فیلماولی محسوب میشود!
روایت «شنای پروانه» که تأکید مستقیمی بر ویژگیهای رفتاری حاشیهنشینان تهران دارد، خواسته یا ناخواسته به تفکیک پایگاه اجتماعی شهروندان به «جنوبشهریها» و «بالایشهریها» دامن میزند.
نقش صفيياري براي «خون شد» كمتر از خود كيميايي نيست. گويي كه گمشده سالهاي سال فيلمهاي او در اينجا پيدا شده است.
مسائلی که پیش از این، به عنوان آسیبهای فیلمنامهی “جهان با من برقص” مطرح شد، عموماً با تدبیری در کارگردانی، به نوعی پوشانده شدهاند. اما بزرگترین مسالهی فیلم که از همان پلان اول هم با آن مواجه هستیم، نامشخص بودن راوی فیلم است.
امیر تراژدی از زندگی و احوالات جوانانِ تلخ امروز است. شروع گسسته و مُبهمش مقدمه ای است بر پایان مخدوش و تلخ آن.
فیلم اگر به دست سینماگر باتجربه و صاحب جهانبینی و جسوری نوشته و ساخته شده بود، از شرح وقایع گذر کرده و ریشههای پیوند میان لمپنها را واکاوی میکرد. میتوانست به حضور مداوم اوباش از منظر اجتماعی بنگرد و حتی کنش شخصیت مرکزی را به بنبستی بزرگتر از خردهحسابهای شخصی بکشاند.
جنوب شهری که پدران و مادران ما در آن بزرگ شدند، شکل و شمایل دیگری داشت. جوانهای امروزی آن فضا را خیلی نمیشناسند و شاید همین عدم شناخت کافی از فضای جنوب شهر باعث میشود برخی فیلمسازان جوان در پرداخت فضا و روابط آدمها خیلی موفق نباشند و همهچیز مصنوعی جلوه کند».
چگونه میتوان پذیرفت این حجم از اشتباه و سطحینگری در یک فیلم کنار هم قرار بگیرند و در نهایت این اثر مورد تایید باشد و اجازهی اکران بگیرد. فیلمی که نه حرفش مشخص است، نه حتی یک قاب درست تحویل مخاطب میدهد.
فيلم «شناي پروانه» كه بناي روايي و بصري خود را بر اين تفكيك استوار كرده، «جنوب شهريها» را مهاجران غيررسمي ميداند كه بايد به هر شكلي حضور غيرمدني و هنجارشكنانهشان از فرهنگ شهرنشيني پاك شود.
مضمونهايي چون «يأس فلسفي»، «گمگشتگي»، «سادگي»، «هراس از مرگ»، «خودشيفتگي»، «انسانگرايي ليبرال» و... در كارهاي فرمانآرا موج ميزند كه با انديشههاي ماركسيستي و انتقادي كارگرداناني چون مسعود كيميايي، امير نادري، فريدون گله و سهراب شهيدثالث متفاوت است.
اندرسون در بطن اين زمانهاي منجمد و از حركت بازايستاده به رغم همه سرگشتگي و حزن رو به زوال و پاييزي بشري و در ميانه قابهاي ايستا و محتضر، آنتيتز دلنشين و اميدبخش خود را نيز همچون لحظاتي رهاييبخش درون فيلم گنجانده است.
انگار تب شنای پروانه در چند ماه تعطیلی سینما و سروکلهزدن با کرونا فرو نشسته و باعث افزایش واقعبینی منتقدان در مواجهه با این فیلم شده است. موضوعی که به خوبی در نگاههای متفاوت شماری از منتقدان به این فیلم که در ادامه میآید، قابل دریافت است.
شاید فیلم «جهان با من برقص» تماشاگرانِ سینمادوست را متوجه کپیبرداری یا برداشتی علاقهمندانه از فیلم «زندگی یک معجزه است»، ساخته امیر کاستوریکا کند یا نمونههای سینمایی دیگری که در دستهبندیهای روایی رایج «ضدقصه» خوانده میشوند.
هر چقدر که سریال «دل» به لحاظ بصری و شنیداری، خوش رنگولعاب است، از لحاظ فیلمنامه و قصهگویی حفرههای فراوانی دارد که بهراحتی پرشدنی نیستند.
با استفاده از ویترین جذاب بازیگری و اجرای خوش رنگولعاب، نمیتوان سریال ماندگار ساخت. آنچه یک سریال را ماندگار میکند، داستانگویی اثرگذار و چندلایهبودن داستان و تأویلپذیری آن است؛ چیزی که در یک دهه اخیر فقط در سریال شهرزاد 1 اتفاق افتاد که آن هم اثرگذاریاش را در قسمت 2 و 3 از دست داد!
مستند نیمه بلند «جای نگرانی نیست!» با توجه به اسم کنایهآمیزش نشان میدهد در کشوری که دارای بیشترین خط زیستی قدیمیترین رویشگاه جنگلی جهان است چگونه با سوء مدیریت و عدم آموزش همگانی میتوان یک ثروت بزرگ را با خاک یکسان کرد!.
پرداخت سینمایی مسئله مصرف گرایی مفرط، بسیار کار مشکلی است و فینچر خود را درگیر پروراندن مفهوم سختی می کند. اینکه مثلا یک مبل را نشان دهیم و در عین حال به پوچ بودنش هم اشاره کنیم و این اتمسفر را کم و بیش حفظ کنیم و گسترش اش دهیم، به شدت فرایند پیچیده و دشواری است.
منتقد و نویسنده نیویورکی معتقد است که فیلم سینمایی یلدا داستانی معمایی را با انگیزههای بخشش، درست مثل یک اثر جنایی هیجان آمیز روایت میکند. نکته ای که همه تماشاگران فیلم در آن توافق داشتند این است که یلدا بدرستی یک اثر کامل است.
سلطان! مافیا! دستهای پشتپرده! سکه، ارز، ملک، خودرو... . سرسام گرفتیم! حناق شد! و «کشتارگاه» عباس امینی میخواسته درباره اینها باشد؛ درباره این سلطانها، درباره این سرسامها.
«آدام سندلر» كه پيش از اين در آثار كمدي زيادي به عنوان شخصيتي-لوده- بازي كرده بود حالا در اثر «سفديها» چنان بازي زيبا و فوقالعادهاي از خود نشان داده كه اگر بگوييم نقشآفرينياش بيننده را به ياد بازيهاي هنرمندانه «داستين هافمن» يا «آلپاچينو» در آثار دهه 70 مياندازد، اصلا اغراق نكردهايم.
تیم بازیگری این فیلم نتوانستهاند به خوبی نقش آفرینی کنند و در سکانسهایی، آنچنان اگزجره بازی میکنند که بر خلاف کاسنپت، تماشاگر را به خنده وامیدارد. بیشک بازیگردانی و تنظیم حس و روابط بازیگران در مقابل دوربین جزو وظایف کارگردان است؛ اما این توانایی نسبت مستقیمی با بضاعت حرفهای بازیگران نیز دارد و نمیتوان از هر بازیگر توقع داشت در حد مارلون براندو بازی کند!
«حوا، مریم، عایشه»، با اشباعشدن موضوعِ فیلم از لحنی که بیشتر متأثر از آموختههای کارگردان از هنر سینما و تحصیلات آکادمیک اوست، شخصیتهای فیلم را وادار به نوعی اعتراف در برابر دوربین میکند. اعترافی که هرچند رنگولعابی سینمایی دارد و در برخی موارد چشمگیر است، اما مانع از مواجهه مخاطب با خواسته اصلی شخصیتها میشود.
نوع نگاه اندرسون به هستی که با احساسات ژرف انسانی همراه است، در نوع بهکارگیری دوربین که به شخصیت بدل میشود، به گونهای تبیین شده که شفقت و همراهی خیرخواهانهاش با انسان مستأصل و رهاشده را در نوع میزانسن و زاویه دوربین و عناصر ارگانیک طبیعت، آشکار میکند.
«ائو» فیلمی است که بیش از محتوا، فرمش در ذهن میماند. فرمی که در شروع و در ادامه شامل چند پلانسکانس بلند و با ریتمی نسبتا تند میشود که ضمن تداوم حس صحنهها، به مخاطب این امکان را میدهد تا از نزدیک، کنشها و واکنشهای شخصیتهای فیلم را دنبال کند.
این فیلم که به ژانر علمی تخیلی وحشتناک تعلق دارد در طول یک ساعت و نیم زمان داستان به خوبی ذهن مخاطب را درگیر خود میکند،نقش اصلی این اثر را ایوان مساگوئه (مسگیو) در قالب کاراکتر گورنگ عهدهدار است.
شخصيت خارج از اثر عليزاد همواره با انتقاد از سيستم آموزشي همراه بوده است و شايد شدت گرفتن آن در يك سال گذشته، «اولئانا» را بدل به يك مانيفست آموزشي كند. هر چند به نظر چنين رويكردي تقليلگرايانه است چرا كه او در گذشتهاي نه چندان دور و با شرايطي متفاوت نمايشنامه ممت را اجرا كرده بود.
شهبازي همچنان ميكوشد تا با اجرايي مبتني بر سهولت و گريز از توليد دستوپاگير كار كند، درست نقطه مقابل «انگل» كه مبتني است بر يك اجراي دقيق و اتفاقا پرطمطراق. پس «طلا» در بهترين شكل، فيلمي محلي باقي ميماند كه تنها ميكوشد، قصهاش را تا حد ممكن سرراست تعريف و در ازايش جزييات مضموني را قرباني شكل توليد كند.
در اين فيلم براي زمان تقابل شخصيتها در كنار نوع كنش آنها براي بيان احساساتشان همزمان از برخي ديالوگها بهرهگيري شده است تا طبق همان منطقهاي سينمايي كه نويسندههايي مانند اروين بلكر بدان اشاره كردهاند جنبههاي نازك و عميق برخي شخصيتهاي ايدهآل ترسيم شده جين آستين و حتي خود سازنده فيلم جلوهگر شوند
روزي روزگاري مرحوم هوشنگ كاووسي (منتقد قديمي سينما) درباره فيلم قيصر با تحقير و كنايه گفته بود؛ فيلمفارسي است! كيميايي هم در جواب او گفته بود تخمههايي كه تماشاگران من سر فيلم قيصر شكستند، بيشتر از فروش كل كارهاي تو بوده است. شايد اين جمله از نظر تاريخي نكتهاي را يادآوري كند، اما قطعا چيزي به كيميايي يا فيلم «قيصر» اضافه نكرده است. «ديدهبان» حاتميكياي اصيل ما، بهخاطر اين سرپاست كه از جنس سينما است يا «خاكستر سبز» كه من خيلي دوستش دارم، فيلمي است قابل تحليل و ارزشمند و رو به جلويي كه حقيقتي را براي تماشاگرش فراهم آورده.
75 سال از پايان جنگ جهانگير دوم گذشته است و انگار هنور داستانها در قالب «كلمات سرگشته» براي بدل شدن به هنر جاري و سارياند. با آنكه تصور ميكنيم ديگر مقوله جنگ چيزي براي روايت پلشتيهايش ندارد؛ ناگهان سروكله روايت تازهاي پيدا ميشود.
سالگشتگي نمايشي خود ارجاع در آثار كوهستاني محسوب ميشود كه به روايت دو شخصيت نخستين نمايش موفق كوهستاني يعني رقص روي ليوانها اشاره دارد. موفقيت رقص روي ليوانها و اتمسفر غريب و جذابي كه به همراه داشت دستمايه و ايده اصلي نمايش سالگشتگي قرار گرفته است.
اين فيلمها فقط يك جمله در تيتراژ كم دارند و اگر پيش از آغاز بر سياهي نوشته ميشد:«هر چه كني به خود كني، گر همه نيك و بد كني» لااقل تكليف تماشاگر با اثر معلوم ميشد و در مرز بين بدويت ملموس و روشنفكري نامحسوس برآمده از مطبوعات گير نميكرد.
«خاکستری خالصترین سفید است» Ash Is Purest White درامی اجتماعی - عاشقانه است که با اتکا به نقطه عطف مرکزی و زندگی شخصیتها در زمان بحران، مخاطب را درگیر یک سؤال کلیدی هستیشناسانه میکند: وقتی از عشق حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟
سريال زيرخاکي ميتواند نقطه عطفي براي بازيگرانش محسوب شود؛ ازجمله پژمان جمشيدي که توانمندياش را در بازيهاي کميک و طنازيهاي فردي بار ديگر اثبات کرده و هادي حجازيفر که بخش ديگري از توانايي و تنوع در بازيگرياش را با ايفاي دو نقش به رخ کشيده يا ژاله صامتي که پس از سالها بار ديگر در کانون توجه مخاطبان قرار گرفته
«خروج» اثری معترض است. بله، پیکانش سوی دولت است، و این سیاست این روزها خیلی نرخ روز است، اما همه میدانیم که سطحِ اعتراضِ سینما نمیتواند از این بالاتر برود؛ ما اجازه داریم به دولت اعتراض کنیم، چون انتخاب خودمان است، وگرنه گمانتان میشود فیلمی ساخت که مثلاً اعتراض به دیگر ارکان یا قوهها باشد؟ بیتردید خیر!
وقتی مخاطبی پای نمایشی رئالیستی مینشیند، میخواهد هنر بازیگری ببیند و لذتش را ببرد. متاسفانه این لذت از ما دریغ شد و نتوانستیم آنطور که باید با اثر ارتباط برقرار کنیم. اما حداقل خوبی کار این جوانان این بود که نمیخواستند تحت تاثیر بازیهای ورژن سینمایی اثر قرار گرفته و تقلیدی کورکورانه از آن داشته باشند.
ژانر وحشت یکی از پرتولید ترین و قابل توجه ترین گونه های سینمایی در تاریخ سینمای جهان می باشد که قطعا در سینمای ایران چندان به آن پرداخته نشده است و از ظرفیت های این ژانر سینمایی در جهت رونق سینما و جذب مخاطب خاص خود استفاده نشده است.
«خروج»، برخلاف ادعاهای مطرح شده، از نظر سیاسی فیلمِ آنچنان تند و رادیکالی نیست. آنچنان بُرّنده و مهاجم نیست. مخصوصا در شرایط ملتهبِ امروزِ این جامعه. «خروج» بیشتر «عاشقانه» است.
عامهپسند فیلمی دربارهی یائسگی است. زنان جوان در فیلم، بیش از هر کسی با زنان سالخورده در نبرد هستند تا زندگی و کسب و کار را از سالخوردهها بدزدند.
تجربه و ساخت آثاری توسط مردان که توانسته حس زنان، مسائل، مشکلات، دغدغه ها، نیازها و … زنان را به گونه ای بازنمایی کند که زنان با آن همذات پنداری داشته باشند، وجود «سبک زنانه» را نفی می کنند. به نظر می رسد سهیل بیرقی با سومین اثر خود توانسته تا حد زیادی این فاصله را از بین ببرد.
کارگردان اثر قصد دارد عیوب اجرایش را بر سر اداره بازبینی بیاندازد (که تقریبا این روزها در میان کارگردانان به یک رسم و رسوم بدل شده) اما ناغافل به خود و اثرش چنگ میاندازد. شما خودتان کلاهتان را قاضی کنید که یک اجرا تا چه میزان میتواند خاکبرسری باشد که حتی اگر یک ساعت از آن را نیز حذف کنند، باز هم میتواند در صحنه حاضر شده و علیالظاهر لطمه چندانی نبیند.
شیرخشک نمایشی بدون کلام، استعاری، و سراسر درهزار توی زبان و تصویرست. و قرارست مخاطب را در فضایی که ساخته و پرداخته از میزانسهایِ هنریست، به مفاهیمی نزدیک کند که در سایهی این قابها به اِدراکی در محتوا برسد.
اگرچه بخش اعظم تقليلها و تعديلهايي كه منيژه محامدي بر متن نمايشنامه اعمال كرده است، به صحنههايي مربوط ميشوند كه غير از مطولسازي نهچندان معنادار زمان اجرا، بازتابي از شرايط اجتماعي، فرهنگي و گفتماني خاص جامعه مبدا هستند اما، بخش ديگرآن، چنانچه از خلال فرآيندهاي اجرا قابل رديابي است، به تمركز بيش از حد كارگردان بر زيباسازي ميزانسنها و تسريع ريتم و ضرباهنگ رويدادها و شناخت احتمالي او از كم توجهي ذاتي مخاطبان ايراني به ماهيت و كيفيت ديالوگ و مواجهه عمدتا سطحي آنان با تئاتر و كاركردهاي آن مربوط ميشود و به همين دليل هم او، بخش عمده توجه خود را بر فرآيندهاي مربوط به انتقال درونمايه متن متمركز كرده و به نقش و كاركرد ديالوگها در ارتقاي فرهنگ گفتوگو و منطق تعاملِ زباني، توجه كمتري داشته است.
بيمنطقي در يك نمايش قابل درك است. اينكه ژستها به سوي نوعي فاصله گرفتن از روايتگري ميرود، اينكه ميخواهد اشكال روايي مرسوم را در هم شكند، قابلدرك است؛ اما رابطه ميان خلاصه نمايش، شكل روايي و ژستهاي اجرايي قابلدرك نيست.
اجراي جان و جو از نمايشنامه كريستوف، تا حد زيادي وفادارانه و خلاقانه است. حميد رحيمي و محمدرضا چرختاب در مقام بازيگر به خوبي توانستهاند فراز و فرود نقشهاي جان و جو را اجرايي كنند. نمايش پرمدعا نيست، اما روزمرّگي را به خوبي نشان ميدهد.
در نقد و بررسی نمایش آقای اشمیت کیه؟ به نویسندگی سباستین تیری و کارگردانی سهراب سلیمی هر دو منتقد کانون ملی منتقدان تئاتر ایران از بحران هویت و خودبیگانی انسان معاصر در جهان گفتند که ما را متوجۀ خویشتن می گرداند.
تئاتر واکنشی، تئاتری مبارزهجویانه است و رهگشا. میتواند به عنوان الگو و شاخصی باشد برای کسانی که با خودسانسوری و ترس پا به صحنه میگذارند و چیزی را به مخاطب ارائه میدهند که فرسنگها با خود و جامعهشان فاصله دارد. هرچند ماندن و ایستادن در استعاره میتواند زیانبار باشد اما چارهای مفید است در برابر زور و فشار دستگاه سانسور. «مادرنزاییده» اگر کمی احتیاط و مصلحتاندیشی قاطیاش میشد هیچوقت رنگ صحنه را به خود نمیدید و هرگز زاییده نمیشد.
«۳/۱۴» تلاش دارد تا روایت خیانت یک مرد به همسر و حتی دوستدخترش را نمایش دهد اما مشکل اینجاست که مؤلف نه تنها به قبح این مساله اشاره کرده بلکه پشت مرد میایستد و گویی آن را در مقام یک مظلوم قرار میدهد. نمایش از ورود زن نصاب ماهواره خوب پیش میرود و حتی با ورود دوستدخترش اثر قابل تحمل است اما با ورود همسر واقعی او، نمایش به یک سقوط آزاد تبدیل میشود.
فراکتال نگاه نو، آشناييزدايانه، انديشه و نظام برهمزنندهاي دارد که تماشاگر تازهخواه را دعوت به تماشا و ديدن ميکند.
بايد پذيرفت که دامنزدن به خودسانسوري و تکثير آن به اين شکل، به راحتي ميتواند جايگاه «سينماگر دانا» و همچنين «منتقد سينمايي متفکر» را تقليل دهد و برخلاف تصورشان، لباس «دستگاه نظارتي» را به قامت ايشان نيز بپوشاند.