سالور بار دیگر نشان داد که میتوان یک کارگردان و جامعهشناس بود و سیاهیهای جامعه را به مخاطب نشان داد. فیلم سالور فلاکتها را در چشم مخاطب فرو میکند و به او اجازه تنفس برای همراهی نمیدهد.
فیلم صناعی ها، روایت بی پناهی و تنهایی آدمهاست که چه در فیلمنامه و چه در کارگردانی، سعی شده مرز میان پسند مخاطب عام و خاص رعایت شود که در این راستا موفق بوده اند.
«سه کام حبس» مجموعه ای کامل از بازی های خوب جشنواره را در خود دارد؛ نقش پریناز ایزدیار در فیلم می توانست او را با خطر تکرار نقشش در «ابد و یک روز» و حتی «تابستان داغ» مواجه کند اما او نقش را از خود عبور می دهد و با برجسته ساختن خصوصیات منحصر به فرد رفتاری او میان بازی خود در «یک کام حبس» با دیگر فیلم هایش تفاوت ایجاد می کند.
«سه کام حبس»، داستان سیکلِ باطلِ فروپاشی در میانِ سیلِ تهیدستانی است که بیش از مواد، معتاد به فلاکتِ مستمرِ طبقهی خویشاند و بیش از اعتیاد به مخدّر، اعتیاد به جنگِ با جماعتی دارند که همچون خود، تا گلو به زیر گِل فرو رفتهاند. کارگردانیِ سالور، تحسینبرانگیز است.
«جواهرات تراشنخورده» قرار نيست يك شاهكار به حساب آيد. قرار نيست تصويري از آينده سينما باشد. قرار نيست در كتابهاي تاريخ ذكرش با توضيح منتقدان ضبط شود. «جواهرات تراشنخورده» قرار است يك تلنگر باشد براي تغيير در رويه داستانگويي؛ هر چند محافظهكارانه. اينكه داستانهايي با پايان خوش هاليوودي مسير ديگري را بايد طي كنند.
جهان با من برقص به حتم فیلم مهمی در پرونده کارگردانش خواهد شد اگر بتواند شاکله اصلی فیلمش را به درستی برای مخاطب ترسیم نماید تا تماشاگر عادی سینما هم، برخی مفاهیم مستتر آن را درک نماید و در بند برخی سکانس های گیشه پسندش نشود. که اگر قرار بود چنین می شد و کارگردان و سرمایه گذار فقط در پی حرف اصلی شان می بودند و نیاز به دوازده یار و کاراکتر نمی داشتند.
«میدان جوانان سابق» سند زیبا، موثر و ارزشمندی است از دورانی سپریشده، با تمام تلخی ها و شیرینی هایش. امید که اکبری همچنان مستندساز بماند و بسازد و روزگار رفته را از خطر فراموشی برهاند.
«قصه بولوار» مستندِ کوتاهی است که موجز و با دقت نظر، داستان این مهمترین و پرماجراترین نهر شهر تهران را توصیف میکند (همان آب کرج، بولوار الیزابت، بولوار کشاورز). روایت این قصه واقعی، به گونهای از آغاز شکلگیری این مسیل مهم و نامآشنا شروع میشود و مسیر پرپیچوخمی را که این منطقه پرداستان طی کرده تا به صورت نهچندان خوشرنگوحال امروزی درآید، نمایش میدهد.
فیلم سینمایی «امیر» که بهتازگی در پردۀ نقرهای اکران بخش هنر و تجربه دیدنی شده؛ فیلمی با قهرمانی خاموش است که تلاش میکند مشکلاتش را در خویشتن خویش دفن کند.
آرش خوشخو گفت: مرگ تنها چیزی است که آگاهی ما را فعال میکند و «جهان با من برقص» هم از نوعی اندیشه و جهانبینی ناشی شده است. آدمها در پایان فیلم فکر میکنند مرگ کاراکتر اصلی نقطه جمع شدن بعدی آنهاست.
بازگشت او پس از 14 سال دوری به عرصه سینما در حدی بود که میتوان گفت فیلم «هم نفس» ساخته 1382 و حضور پیشین فخیم زاده در مقام کارگردان سینما، به مراتب قویتر از این بود و اثر تازه این کارگردان در بهترین برآورد یک تله فیلم خوب است که ارزشهای نمایشی برای اکران عمومی روی پرده بزرگ سینما ندارد.
فیلم سینمایی «رگبار» به کارگردانی بهرام بیضایی در خانه سینما نمایش و نقد شد.
«فانوس دریایی» فیلمی پرکشش است که در جهان داستانی خود ترکیبی از ترس، دلهره و تعلیق، سوررئالیسم و اگزیستانسیالیسم، افسانه پریدریایی و ادبیات دریانوردان کهن، نماد و استعاره، خودآگاه و ناخودآگاه انسانی دارد و تا جایی پیش میرود که خط بین واقعیت و شیدایی تار میشود.
بايد پذيرفت که دامنزدن به خودسانسوري و تکثير آن به اين شکل، به راحتي ميتواند جايگاه «سينماگر دانا» و همچنين «منتقد سينمايي متفکر» را تقليل دهد و برخلاف تصورشان، لباس «دستگاه نظارتي» را به قامت ايشان نيز بپوشاند.
نورالله عزیزمحمدی- مشهورترین قاضی جنایی ایران- در طول ۴۵ سال قضاوت خود قریب به ۴۵۰۰ پرونده قتل را بررسی کرده و حدود ۴۰۰۰ نفر را به اعدام یا قصاص محکوم کرده است. این پیرنگ اصلی مستند «قاضی و مرگ» به کارگردانی حسن خادمی است.
ساخته اخير رابرت اگرز كه در ميان نمرات جذاب سايتهاي ريز و درشت نقد، يك نفر زير همه چيز ميزند. همان يك نمره قرمز رنگ كافي است همه اذهان حساس شوند. چرا؟ چرا داستان ساده توماس ويك و افريم وينزلو نتوانسته نگاه يك منتقد را جذب كند؟
با اينكه در «جاندار»، تعليق و هيجان و گرهافكني به موقع رخ ميدهد و در ادامه قصه به اوج بلاتكليفي و چالش ميرسد، اما در پايان، برآيند همكاري و همفكري دو نفره كارگردانان فيلم است كه در آخرين پلان، ناباورانه ما را با يك پرسش بيپاسخ و تصويري از راهروي زندان رها ميكند.
«داستان ازدواج» بامباك را اغلب با فيلمهايي همچون «صحنههايي از يك ازدواج» (اينگمار برگمان، ۱۹۷۳) «كريمر عليه كريمر» (رابرت بنتون، ۱۹۷۹) يا برخي از آثار وودي آلن مقايسه كردهاند. چنين مقايسههايي با آنكه نادرست نيست ولي همچنان مبتني بر وجوه مشابه اوليه و ظاهري اين فيلمهاست.
نرگس آبيار و تيمش اين امكان را به هر لحاظ داشتند كه نگاه امنيتي را كمي تلطيف كنند؛ چه در جامعه چه در حاكميت اما متاسفانه فرصتسوزي كردند.
جوكر تاد فليپس بيش از هر جوكر ديگري در دل رسانه است و بيش از همه آنها، رسانه را بازتاب ميدهد. گويي جوكر واقعي رسانهها هستند؛ رسانههايي كه جوكر ميآفرينند.
فیلم سینمایی «جوکر» محصول سال ۲۰۱۹ آمریکاست؛ اثری قابل بحث و مهم که تاد فیلیپس آن را کارگردانی کرده و دیدن این فیلم برای افراد زیر ۱۷ سال منع و حداقل دیدن آن به همراه والدینشان توصیه شده است.
فيلمِ جاندار پتانسيل قدرتمندي براي پيشبرد يك روايت پيچيده دارد اما خواسته يا ناخواسته براي سازندگان فيلم جاندار بيشتر از آنكه روايت پيچيدگي زياد تعليقها، كنشها و واكنش برخي شخصيتها اهميت داشته باشد چيدن يك پيرنگ عمده ساده و بيپيرايه مهمتر است كه در آن همگي بار ننگين اشتباهات همديگر را به دوش ميكشند اما راه گريزي را بر همديگر نيز دوچندان مشكلتر كردهاند.
خندههاي جوکر از سر تفنن نيست بلکه اعتراض به نظامي اجتماعي است که در آن تبعيض نژادي، بيکاري، خيانت و لهشدن حقوق تهيدستان در حال افزايش است.
فيلم اداي ديني است به ميراثداران ايبسن. گريز از قهرمانان مرد و تلاش براي نشان دادن زنان، خواست و اميال آنان و درونياتي كه كمتر مورد مداقه هنرمندان قرار گرفته بود. همه چيز در ساحت مردانه به تصوير كشيده ميشد، جهاني مملو از المانهاي مردپسند، زنان تخت، گاهي وفادار و گاهي خيانتكار، بدون آنكه مهم باشد اين خيانت و وفاداري محصول چيست.
فیلم «جاندار» که به تازگی نمایش خود را در سینماهای کشور آغاز کرده، داستان خانوادهایست که درگیر پدیده قصاص میشود؛ اما این معضل همه داستان نیست چرا که نوع مواجهه آدمهای قصه در این فیلم مساله است، آدمهایی که حالا دیگر نقش بازی نمیکنند و خود واقعیشان را به تصویر میکشند.
فیلمهای اخیر جیرانی نشان میدهد که وی بعد از عمری فعالیت حرفهای در سینما دچار آشفتگی در کار خود شده است.
مشرق درباره فیلم مطرب یادداشتی را از احمد میراحسان منتشر ساخت. مشرق نوشت: ظاهراً مطرب بنا به جریان دفاع از سینمای عامه پسند که زمانی موسوم به فیلم فارسی بود، ساخته شده است.
سرخپوست در واقع خود حقيقت است. حقي است كه ناديده گرفته شده. مظلومي است كه حقش ضايع شده و براي احقاق حقش بر ظالم شوريده و حالا بايد تاوان پس بدهد. از اين روست كه تصويري از او ديده نميشود. تنها لانگشاتي است در اواخر فيلم كه قابل شناسايي نيست و ميتواند هر مظلوم ديگري باشد.
داستانپردازي در «انيميشن آخرين داستان» بر سه محور اصلي صورت ميگيرد؛ يكي مراجعه به تاريخ و اسطورهپردازي (پيوند روايي واقعيت و افسانه)، ديگري مواجهه قهرمانان با بدمنها (درگيري نيروهاي بد و خوب) و سومي تاكيد بر فراز و فرودهاي دراماتيك رخدادهاي ثانويه. اين گوناگوني روايي هم در فرم و هم در اجرا، ساختار چند پارهاي را ايجاد كرده كه چندان در كليت اثر لكنتي ايجاد نميكند؛ شاهد اين مدعا شيوه طراحي متفاوت بخش آغازين اين انيميشن (طراحي بر پايه خطوط رقصان و مورف كردن اشكال و فرمها) و مقايسه آن با پردههاي دوم در بخش معرفي شخصيتها و بسط داستان (با تاكيد بر طراحي دوبعدي) در كنار پرده آخر نبرد ضحاك با سپاه آفريدون (تاكيد بر جزييات بافت و رنگ و نور با افكتهاي سهبعدي) است.
. «جوکر» پر است از موقعیتهای کلیشهای که پشت بازی خوب واکین فینیکس پنهان شدهاند. از ادعای اینکه آرتور پسر آقای وین است بگیرید تا آزار او در کودکی توسط مادرش، همگی در فروکاستن یک پروژه سیاسی تاثیرگذارند.
در «مرد ايرلندي» روايت از زبان يكي از شخصيتها تعريف ميشود. روايتي چند پاره با رفتوبرگشتهاي بسيار زياد در زمان كه احتياج مبرمي به يك نخ روايي دارد.
اگر «مرد ايرلندي» را نه به مثابه حضور و همنشيني دنيرو/پاچينو/پشي اينك مسن، يا حتي آدمهاي واقعي و شمايل تاريخي بلكه از منظر شخصيتهاي فيلميك يعني شيرن/هافا/بوفالينو بنگريم پاشنه آشيل ساخته اسكورسيزي و ضعفها و كاستيهاي جدي فيلمنامهنويسي استيون زايلين هرچه بيشتر عيان شده و مانعي اساسي براي ارتباط، نزديكي، همراهي و همدلي با فيلم و شخصيتهايش ميشود.
«جوكر» واجد بسياري از كيفياتي است كه هاليوود نياز دارد؛ از توجه به طبقه فرودست و طردشدگان اجتماعي گرفته (در عمده نوشتههاي نظري معمولا به پيروي فيلم از «راننده تاكسي» (مارتين اسكورسيزي، 1976) اشاره شده است) تا انتقاد از سياستهاي اقتصادي ترامپ كه به هاليوود امكان ميدهد تا بر ژستش در حمايت از حزب دموكرات پافشاري كند. اما شايد مهمترين امتياز فيلم براي برادران وارنر اين باشد كه «جوكر» تلاشي است تا ژانر اين روزها بدنام ابرقهرماني را به جايگاه اثر هنري نزديك كند.
تاد فيليپس به طرز هوشمندانهاي از ميانه تراژديهاي زندگي جوكر، تسري ياغيگريهاي جوكر پس از كشتن سه نفر در مترو بهطور ناخواسته تصويرگر انتقال تنش از زندگي فرد به عرصه گستردهتري از پيكار به سبب وضعيت وخيم سياسي، اقتصادي است.
ملغمه يك دهه سينماي مسعود كيميايي. ردپاي «قاتل اهلي» در فيلم عيان است، مخصوصا با حضور پدر سالار در نقش سالار مرد عرصه سياست ، با همه ابهاماتش. رفاقت پسرانه همه آثار كيميايي به خصوص «جرم»، در «معكوس» نخنما ميشود و در نهايت فضاسازي اغراقآميز «متروپل»، در آن مكانهاي ناديده با آدمهايي كه انگار فارسي حرف نميزنند، جان ميدهند.
کارگردان بارکد که به تدریج پله های ترقی در سال های اخیر پشت سر هم طی کرده بود با ساخت مطرب، ضعیف ترین و مبتذل ترین فیلم در کارنامهاش را به ثبت رساند .
اگر فيلمي راجع به بحران اخلاقي ساخته ميشود بايد بحران را نشان دهد؛ رساندن پيام خبري كه پدر و پسري دختري را كشتند، چه عكسالعملي در ذهن بيننده و نفي اين كار به جا ميگذارد؟
نهمين و تازهترين فيلم كوئنتين تارانتينو «روزي روزگاري... در هاليوود» كه براي نخستين بار در بخش رقابتي فستيوال فيلم كن به اكران درآمد به معناي دقيق كلمه تجربهاي تازه و متفاوت در كارنامه سينمايي تارانتينو است؛ فيلمي كه تشخيص فاصله چشمگير با ساختههاي پيشين مولفش احتمالا از همان نخستين دقايق آغازين توجهمان را به خود جلب ميكند. فاصلهاي كه از بلوغ و پختگي اثر پيش رو خبر ميدهد؛ آن هم نه الزاما در نحوه ساخت فيلم بلكه بلوغ و پختگياي كه به چگونگي نگاه و بيان و ابعاد متنوع شخصيتهاي فيلم و البته انسجام در صورتبندي بصري و روايي بازميگردد. فيلمي به مراتب درونيتر و ژرفنگرتر در مقياس كلي سينماي تارانتينو كه چيزي بيش از شوك، غافلگيري، خشونت و جنون افسارگسيخته را دنبال ميكند.
با كمي دقت به سينماي دو، سه سال گذشته ايران ميتوان ديد فيلمهاي ايراني چيزي براي عرضه در فيلمنامه ندارند. نه ميتوانند موقعيتهاي دراماتيكي بيافرينند و نه ميتوانند شخصيتپردازي قابلي روي پرده نمودار كنند. همه چيز به همان تصويري بازميگردد كه فيلمساز از بازيگران انتخابياش دارد. چون فلان بازيگر در فلان فيلم چنان بوده، چرا در فيلم من نباشد. پس شما دعوت ميشويد به يك فيلم تكراري با بازيهاي تكراري و از همه مصيبتبارتر پيرنگ تكراري.
«هزارتو» در پيچيدگي طبقاتي نهفته است. در اين همآميزي طبقاتي كه هيچ فردايي را براي كودك قصه متصور نيست و اصلا مسالهاش نجات كودك نيست.نماي ابتدايي و انتهاي «هزارتو» را بايد بهترين معرف اين دنياي پيچيده دانست.
داستان "سمفونی نهم" دائما در حال رفت و برگشت به گذشته و حال است و نقطه پیوند این زمان ملک الموت است.
فیلمنامه ی جوکر یکی از قویترین فیلنامه های دهه ی اخیرست که ما را با تاریخچه منفورترین نقش تاریخ سینما آشنا می کند.در سایر فیلم های بتمن هیچوقت از گذشته ی جوکر باخبر نیستیم اما این بار جوکر یا آرتور فلک است که فیلم را به اثری دیدنی تبدیل کرده است.
«هزارتو» کاملاً به بازی شهاب حسینی و ساره بیات وابسته است. شهاب حسینی بازیگریست که علیرغم سمپاتیک بودنش قابلیت ایفای نقش های مختلفی را دارد و به خوبی می داند چگونه بازی دو نفره ی مطلوبی را با بازیگر نقش مقابلش رد و بدل کند. در این فرآیند، گاه ساره بیات از او عقب می ماند؛ که در نهایت با عبور دادن نقش از خود می تواند خودش را به بازیگر مقابلش برساند.
پدید آمدن جوکر با چنین قدرتی زمینه های اجتماعی، و عصیان های فروخورده بسیاری از مردم را در کشورهای گوناگون، ازجمله آمریکا، زادگاه جوکر در خود دارد که توانسته، با مقوله های سیاسی و شرایط اجتماعی خود گره خورده باشد.
در بحث موضوعات اجتماعی و پژوهش های اجتماعی، نگاه به سوژه بسیار متفاوت از نگاه عمومی است. در این نوع نگرش ها، معمولا عطف به یافته ها و برداشتی که برایمان ایجاد شده، فرضیه نخست در دسترس تغییر یا تحول یا تثبیت قرار می گیرد. اکنون در موضوع مطرح در فیلم «خانه پدری»، می توان دریچه ای متفاوت از نظریات لحظه ای و سوگیرانه باز کرد و زاویه دید دیگری بر آن طرح نمود.
فیلم «متری شیش و نیم» در دسته بندی های سینمای ایران، «فیلم اجتماعی» خوانده می شود. وقتی حرف از فیلم اجتماعی به میان می آید، دقیقا چه نوع سینمایی مد نظر است؟ آیا مطرح شدن موضوعات اجتماعی در سینما قادر است سینما و مکانیزم آن را تغییر دهد؟ حاصل مواجهه مخاطبِ ایرانی با مشکل اجتماعی اش از طریق سینما چیست و «سینمای اجتماعی» به دنبال برانگیختن جه نوع واکنشی از سوی مخاطب است؟ برای پاسخ به این سوالات بهتر است نگاهی به فرآیند «سینماشدنِ» یک مشکل اجتماعی در فیلم «متری شیش و نیم» و چرخه نظریه پردازیِ پس از آن بیاندازیم.
خانه پدری روایت بکر و جسورانه ای دارد و همین در سالهایی که اغلب فیلم های ایرانی،به خصوص فیلم های جریان اصلی و بدنه، فاقد حتی ایده مرکزی هستند و نمی شود داستانی چند خطی برایشان جفت و جور کرد! غنیمتی است.
«زندگی خصوصی»، تلاش دونفره زوجی برای دستیافتن به مفهوم خوشبختی است و آنچه زندگی را در پرتوی خورشید کوچکی همچون فرزند روشن میکند. فیلم که از میانه ماجرای ناباروری زوجی میانسال آغاز میشود، بهخوبی توانسته است روایت را در قالب زنجیره علت و معلولی کنشهای فیلمنامهای و نگاه دقیق و ریزبینانه درمانهای علمی به نتیجه برساند.
اهميت و كيفيت «داستان اسباببازي ٤» فقط به پيشرفتهاي چشمگير و روزآمد تكنولوژي cgi محدود و خلاصه نميشود كه ميتوان آن را در بسياري از پرداخت جزييات اعم از دقت بر بافتها و رنگهاي صحنهها، طراحي شخصيتها و لوكيشنها، ظرافت در نورپردازي يا كوچكترين اشياء و خردريزها نيز مشاهده كرد. چهارمين قسمت از مجموعه «داستان اسباببازي» شايد بيش و پيش از هر چيز ارايه تصويري خيالانگيز و سرشار از فراز و نشيب است.
فيلم «مردي بدون سايه» به كارگرداني عليرضا رييسيان كه اين روزها روي پرده سينماها است در لايههاي آشكار و بيرونياش، فيلمي فمينيستي و عليه نظام مردسالار جامعه ايراني است. ساختار نامنسجم و دوپاره فيلم با موضوعات و خردهپيرنگهاي متعدد همراه است؛ موضوعاتي كه نهتنها كمكي براي پيشبرد مساله اصلي فيلم كه سوءظن است تلقي نميشوند؛ بلكه همچون اشياي باقيمانده از مسافران كشتي غرق شدهاي، روي سطح آب باقي ميمانند و در عمق درياي فيلمنامه نفوذ نميكنند.