به باور نعلبندیان هنرمندان حوزه رئالیسم شکست‌خوردگان جریانات اجتماعی‌اند. مصاحبه‌کننده در همین راستا نعلبندیان را قضاوت می‌کند که او به واسطه جایگاه طبقاتیش چنین ادبیاتی را پیش گرفته است

پایگاه خبری تئاتر: با گردش در مطبوعات و نشریات کمتر می‌توان گفتگویی با عباس نعلبندیان یافت. نمایشنامه‌نویسی که به ظاهر کم‌حرف و کمی گوشه‌گیر می‌آید، آن روزها بیش از حرف زدن، می‌نوشت. شهرتش با «پژوهشی ژرف و سترگ و نو و در سنگواره‌های دوره بیست و پنجم زمین‌شناسی یا چهارهم، بیستم فرقی نمی‌کند» در جامعه هنری فراگیر شد و از پس اجرای همین نمایش توسط آربی اوانسیان، کارگاه نمایش متولد می‌شود. گفتگوی شماره پنجم مجله تماشا در سال 1350 با عباس نعلبندیان یکی از معدود اسناد به جا مانده از آن چیزی است که از زبان این نویسنده بیرون آمده است. فرصتی که در سال‌های پس از زندگیش ممکن نمی‌شود تا نعلبندیان در لفافه اطرافیانش تعریف شود.

گفتگوی نعلبندیان با قصه‌نویسی در ایران آغاز می‌شود. مصاحبه‌شونده که اسم و رسمش مشخص نیست در همان گام نخست تلاش دارد نعلبندیان را فراتر از یک نمایشنامه‌نویس جلوه دهد و او را در قلمروی داستان‌نویسی‌هایش معرفی کند، قلمرویی که برای مخاطبانش احتمالاً ناشناخته بوده است. نعلبندیان در همان آغاز تبرزین نقد به دست می‌گیرد و داستان‌نویسی ایرانی را درگیر ضعف‌ها و کاستی‌ها عنوان می‌کند. می‌گوید «فقط می‌بینم چیز خیلی درخشانی نیست، یعنی در حد متوسطی دارد جلو می‌رود و به همین دلیل است که یک‌باره اگر یک نویسنده قصه قشنگ می‌نویسد، فوری گل می‌کند که البته نمونه‌های زیادی در این مورد داریم.»

به نظر می‌رسد مصاحبه‌کننده از پاسخ نعلبندیان یکه می‌خورد. بحث را به‌سرعت عوض می‌کند و از او می‌پرسد در تئاتر در پی چیست. پاسخ نعلبندیان بی‌شباهت به دقایقی پیش نیست. «اصولاً من تئاتر را به آن صورت نمی‌شناسم و آمدن من به تئاتر تقریباً تصادفی بود.» او سپس به ماجرای جایزه نمایشنامه‌نویسی جشن هنر شیراز و توجه آربی اوانسیان به متن اشاره می‌کند؛ اما همین اعتراف به تصادفی بودنش در تئاتر، حربه‌ای است برای انتقاد از او. در سال‌هایی که نعلبندیان و آثارش ملاک تئاتر تجربی بودند، برخی قدمای تئاتری مستقر در اداره تئاتر او را همان پسرک روزنامه‌فروش خطاب می‌کردند. گویی درخشش نعلبندیان چندان به مذاق پیشکسوتان شیرین نمی‌آید. شاید اگر گفته‌های نعلبندیان جدی‌تر گرفته می‌شد، انتقادها کمتر می‌شد. درباره نوشتار «پژوهشی شرف...» می‌گوید «این نمایش یک مسأله ذهنی وبد. یعنی میلی بود که فقط از جوشش آمده بود، نه از کوشش. یعنی من ننشته بودم نمایش بنویسم، بلکه چیزی در من بود که احساس کردم بهتر می‌توانم نمایشش کنم و این شکلی بود که من اولین نمایشم را نوشتم... یعنی تا حدی قصه را رها کردم، مخصوصاً این اواخر که اصلاً قصه ننوشته‌ام.»

نعلبندیان دلیل کوچ از قصه‌نویسی به نمایشنامه‌نویسی را در راحت‌تر بودن نوشتار نمایش می‌داند. او شیوه نوشتاریش را متناسب برای یک نوشتار داستانی نمی‌دانست و آزادی مورد نیاز برای نوشتن را در جهان تئاتر یافته بود. خودش هم اعتراف می‌کند «تنها چیزی که مرا به‌طرف تئاتر می‌کشد همین آزادی بیشتر و فضای بازتر است.» تعریف او آزادی البته معطوف به حضور مستقیم به مخاطب است. انگار نویسنده کم‌حرف دلش می‌خواهد واکنش مخاطبانش را سریع‌تر دریابد؛ آنچه برای یک رمان‌نویس ممکن نیست تا تشویق‌ها یا توهین‌های مخاطبان اثرش را درک کند. البته همین موضوع تقابل هنرمند و مخاطب به یک پرسش بدل می‌شود. مصاحبه‌کننده اذعان می‌کند نمایشنامه‌های نعلبندیان فاقد کنش‌اند و او در آثارش راه نجاتی برای شخصیت‌های طراحی نمی‌کند و همه‌ چیز برای نوعی از خودبیگانگی مهیا می‌شود. پاسخ نعلبندیان به این نقد کوتاه است «من فکر نمی‌کنم که تحرک (کنش) را نفی بکنم؛‌ بلکه من می‌بینم که تحرک نیست یا اگر بوده، امروز دیگر وجود ندارد.» این آغاز یک جدال میان طرفین می‌شود. مصاحبه‌کننده ناشناس به نعلبندیان حمله‌ می‌کند و می‌گوید «این چه حرفی است؟ هر چیز زاده روابط علت و معلولی است و انسان خصوصاً تحت تأثیر شرایط مادی محیطش قرار دارد.» این همان چیزی است که تئاتر نوشین و چپ‌گرا و سنتی و حتی لاله‌زاری بدان ارادت دارد و به‌نوعی ملکه ذهن مخاطب آن روز است. در نهایت مصاحبه‌کننده تلاش می‌کند از زیر زبان نعلبندیان بیرون بکشد او پیرو مکتب خاصی است. نعلبندیان شاید زیرکانه پاسخ می‌دهد «تحت تأثیر جریانات اجتماعی مملکتم. تحت تأثیر چیزهایی که ما به چشم می‌بینیم. چیزهایی کاملاً مرئی که وجود دارند.»

بیشتر بخوانید: آخرین صدای ضبط‌شده از عباس نعلبندیان قبل از خودکشی+صدا 

از دید نعلبندیان شخصیت‌های «پژوهشی...» همه محصول اجتماع آن زمان ایران بوده‌اند. «آدم‌هایی که دادشان را می‌زنند و بعد ول می‌کنند و می‌روند؛ چون فقط دادن زدن است و بس.» از دید نعلبندیان امیدی در کار نیست و از همین رو تا پایان نمایش این داد زدن‌ها تداوم دارد. اعتراف می‌کند «این چیزی است که من خودم می‌بینم. اگر اجتماع چیزی به من می‌دهد همین‌هاست که نوشته‌های من منعکس شده. من نمی‌توانمم دروغکی بگویم باید برای مردم بنویسم و یا شعار بدهم که ای وای مردم من... مردم!... مردم!»

به نظر می‌رسد او به انگاره‌های گروه‌های فعال آن روزگار انتقاد می‌کند. جایی‌که شخصیت‌هایی چون اسکویی و سلطان‌پور از واژه مردم برای ترویج آثار خود بهره می‌بردند یا حتی گروه هنر ملی و تمرکزش بر آنچه نوشتار ایرانی مبتنی بر سنت بود و یا حتی بهرام بیضایی و آثار آن روزگارش. جایی در پایان گفتگو نعلبندیان به رئالیسم اجتماعی مرسوم در آثار این هنرمندان حمله می‌کند و تأکید می‌کند به آنها باوری ندارد. علتش را چنین ابراز می‌کند «هیچ‌وقت برای خوش‌آمد طبقه‌ای که اتفاقاً کم نیستند و زیاد هستند و اتفاقاً قلابی هم هستند، اصالت و ذهنیتم را به بند نمی‌کشم.»

به باور نعلبندیان هنرمندان حوزه رئالیسم شکست‌خوردگان جریانات اجتماعی‌اند. مصاحبه‌کننده در همین راستا نعلبندیان را قضاوت می‌کند که او به واسطه جایگاه طبقاتیش چنین ادبیاتی را پیش گرفته است. نعلبندیان چنین پاسخ می‌دهد «اشتباه تو همین است. همیشه به من می‌گویند که تو چرا چیزی را که احساس می‌کنی نمی‌نویسی. چرا چزهایی را که در طبقه تو هست منعکس نمی‌کنی؟» با کمی وقفه او به ریشه‌ روزنامه‌فروشی خودش هم می‌رسد و بدان اشاره می‌کند. «چرا اگر من مثلاً روزنامه‌فروش هستم، همه باید از من انتظار داشته باشند که اگر چیزی می‌نویسم درباره طبقه 2 یا 4 این مملکت باشد. چرا همه فکر می‌کنند که قهرمان‌های من باید مرده‌شور، یک زن فاحشه یا یک جوان ژنده‌پوش باشد یا همان کثافت‌ها.»

این صحبت نعلبندیان اما زمانی جالب می‌شود که در همان ایام اسماعیل خلج و گروه کوچه‌اش در کارگاه نمایش همین فواحش و ژنده‌پوشان را بازنمایی می‌کردند. به نظر می‌رسد میل نعلبندیان چندان در انتخاب آثار در کارگاه نمایش دخیل نمی‌شود. باور او نسبت به طبقه اجتماعیش چنین است که «نمی‌توانم قلم را کنار بگذارم و بگویم نه! یا اینکه بگویم چون من از طبقه‌ای زحمت‌کش هستم پس قهرمان من باید یک قالپاق‌دزد یا یک ماشین پاک‌کن باشد.»

نعلبندیان باوری به انتزاعی بودن آثارش نداشت. آن را محصول زیستش در اجتماع می‌دانست. باورش این بود میان ذهنیتش و عینیت جامعه آن فاصله مورد انتقاد وجود ندارد؛ چرا که آنچه ارائه می‌کند درنهایت عینی است.


منبع: روزنامه توسعه ایرانی
نویسنده: احسان زیورعالم