پایگاه خبری تئاتر: نمایش «اسطرلاب» تا رسیدن به تماشاخانه ایرانشهر مسیر ناهمواری طی كرده است. از پذیرفته نشدن در یك دوره جشنواره تئاتر دانشگاهی تا پذیرفته شدن در دوره دیگر همان جشنواره و حتی دریافت جایزه. صدرا صباحی، كارگردان و دیگر عوامل نمایش هم به موازات همین روند، فراز و فرودهایی پشت سر گذاشتهاند؛ با تجربهتر شدهاند. فراز و فرودهایی كه معتقدم حتی میتواند برای بعضی دانشجویان الهامبخش باشد؛ اینكه شنیدن پاسخ منفی از هیات انتخاب جشنوارهها یا مدیران سالنها لزوما به معنای كیفیت نازل نیست و پیشامدهایی اینچنین ابدا نباید منجر به ناامیدی و سرشكستگیشان شود. نمایش مسیرش را از سالن كوچك مركز تئاتر مولوی آغاز كرد، با وجود شیوع ویروس كرونا با استقبال مواجه شد و حالا خودش را چهره به چهره تماشاگرانی میبیند كه شاید پیش از این تصور نمیكردند در یكی از دو سالن اصلی تماشاخانه ایرانشهر شاهد اجرای گروهی جوان باشند كه نمایشی با كیفیت پیش رویشان میگذارد. حداقل مشاهدههای عینی من نشان میدهد اكثر نمایشهای به صحنه رفته در سالن ناظرزادهكرمانی از ابتدای سال تاكنون موفقیت چندانی در جلب رضایت مخاطب نداشتهاند. «اسطرلاب» نمایش هپروتی نیست، با وجود ریسك زیاد اجرا در دوران ویروسی، به تماشاگر باج نمیدهد و از قضا نسبت خودش با وضعیت جاری جامعه را جستوجو میكند، گرچه وقتی به گزاره نسبت نمایش با وضعیت موجود اشاره میكنیم، شاید انتظار بعضی به مراتب بیشتر باشد ولی در این روزگار وانفسای جولان دلقكهای بیكیفیت و غریبه با زیست سخت عموم مردم، همین كه كارگردانی میگوید به نظرم كار جهان رو به فروپاشی گذاشته و میتواند كلام را تا حدی روی صحنه به نمایش تبدیل كند، امیدواركننده است. گفتوگو با صدرا صباحی را در ادامه میخوانید.
نمایش «اسطرلاب» حدودا از سالهای 96 به اینسو شكل گرفته و زیست خودش را آغاز كرده؛ در این مدت چه فرآیندی، به ویژه در زمینه فرم تجربه كرده است؟ دیدگاه اولیهتان نسبت به كارگردانی این متن چه بود و بعدا در فضای تمرین و اجرا دستخوش چه تغییراتی شد؟
متن «اسطرلاب» سال 93 و 94 تا نیمه رفت ولی به دلایلی نیمهكاره ماند؛ علتهایی كه بعدا خودشان دلیلی شدند برای تكامل نمایش. قصه از این قرار بود كه سال 94 با كاری به نام «رفاقت» و سال 95 با نمایشی به نام «داستان خانواده»، یعنی دو سال متناوب در جشنواره تئاتر دانشگاهی رد شدیم و نتوانستیم فرم و شكل پیشنهادی خودمان را به نمایش بگذاریم. ویژگی جشنواره تئاتر دانشگاهی آن دوره این بود كه بیشتر از گروهها میخواست پیشنهاددهنده یك فرم متفاوت تئاتری باشند. به هر حال كارهای من پذیرفته نشد ولی رصد كلیام نشان میداد نمایشهایی كه در جشنواره «تجربه» یا «دانشگاهی» سروصدا میكنند بیشتر شبیه همان آثار دراماتیك قصهمحور و رئالیستی جریان بدنه تئاتر هستند. در نهایت تصمیم گرفتم همین «اسطرلاب» را كاملتر كنم و از آنجا كه در تمرینها به دنبال كشف و شهود بودیم، تلاش كردیم اجرای غیررئالیستی از متن ارایه دهیم. در این مرحله كمی از فضای مرسوم فاصله گرفتیم ولی بعدا احساس كردم لازم است برای اجرای عموم به ساختار مدنظر متن بازگردم و اینبار با اصرار بیشتری به پیشنهادهای فرمی درون نمایشنامه توجه كنم.
با توجه به تجربه شخصیام از شیوه كار شما در یكی، دو نمایشی كه روی صحنه آوردهاید، به نظر میرسد در كارگردانی تا حدی بیپروا عمل میكنید به شكلی كه همه چیز میتواند به سادگی دستخوش تغییر شود. مثلا بازیگر میتواند تا شب قبل از اجرا نباشد و به یكباره بازگردد و به صحنه بیاید، یا طراحی صحنه به كل عوض شود. این بالاوپایین شدنهای سینوسی شدید بر اثر چه عاملی شكل میگیرند؟ طبیعت زنده بودن تئاتر، یا روحیه خودتان در مقام كارگردان؟
خیلی خوشحالم نام بیپروایی روی این تغییرات میگذارید. به نظرم تغییر بازیگر یا متحول شدن طراحی صحنه نمایش از یك اجرا به اجرای دیگر، یك زمانهایی ناگزیر رخ میدهد. زمانی فكر میكنید چیزی در اجرا وجود دارد كه به آن علاقه ندارید ولی بنا بر تعهد به سالن یا جشنواره نمیتوانید در كار تغییر به وجود بیاورید. خوشبختانه من فعلا در شرایطی نیستم كه بتوانم سرمایهگذاری زیادی در تئاتر خودم داشته باشم. طراحی صحنه هم تحت تاثیر همین وضعیت است كه موجب میشود چیدمان صحنه من از یك سالن به سالن دیگر تفاوت كند. البته این چیزی نیست كه به آن افتخار كنم و بیش از بیپروایی، برای من از سر ناچاری اتفاق میافتد. یعنی عناصری را لازم داریم ولی پول كافی برای به دست آوردنشان وجود ندارد. همین امر موجب تغییرات زیاد در بازه زمانی كوتاه میشود. این در حالی است كه دیگر عناصر كار مانند بازیها یا متن و فرم اجرا تغییر چندانی نمیكنند. در عین حال كیفیت خوب همین عناصر است كه دست من را برای ایجاد تغییرات ناگهانی باز میگذارد.
به هر حال ما به دنبال چند سال زیست مشترك، خانوادهای تشكیل دادهایم كه اگر به هر دلیل كسی نخواهد به كیان و اساس شكلگیریاش احترام بگذارد، به ناچار آن فرد را كنار میگذاریم. من روی اتفاقهایی اینچنین به شدت پافشاری میكنم چون بسیار اهمیت دارد ایدهآلی كه كارگردان یا سرپرست گروه سالها برایش زحمت كشیده و به تعریف رسیده، هرطور شده حفظ شود، ولو به قیمت تغییر بازیگر یك شب پیش از شروع اجرا.
اصولا «اسطرلاب» در چه فضای مضمونی شكل میگیرد؟ آیا آنطور كه نشان میدهد چیزهایی مانند فروپاشی خانواده، به عنوان كوچكترین نهاد شكلدهنده اجتماع مدنظر است یا طرح درگیری اعضای خانواده بر سر میراث آبا اجدادی نمادی است از یك كشمكش بزرگتر و كلانتر؟
در وهله اول حتما مباحثی مثل فروپاشی خانواده یا دیگر نهادهای كوچك تشكیلدهنده اجتماع، آن هم بر سر منافع شخصی مطرح است. البته هر تماشاگری بنا بر نوع دریافت خود میتواند برداشت متفاوتی داشته باشد و كدهای جاگذاری شده در نمایش را باز كند. منتها چیزی كه در فكر من میگذشت كه انگار اتفاق نیفتاده، اشاره به این نكته بود كه پشت هر ارتباطی در هر نقطه از جهان یك حقیقت تلخ وجود دارد و آن «منفعت شخصی» است. حالا امكان دارد این منفعت به شیرینی بوسه مادر باشد یا در ساحتی خبیثانه چیزی از جنس پول و ثروت. من در دورهای از زندگی قرار دارم كه به لحاظ شخصی جهان را رو به فروپاشی میبینم.
فكر میكنید این فروپاشی كه الان در «اسطرلاب» مطرح شده فقط در جریان خانوادههای ما رخ داده و آیا مثلا در تئاتر هم مشاهده میشود؟
ما اگر خانواده را كوچكترین نهاد اجتماعی موجود در جهان تصور كنیم تا به روابط بینالمللی بین كشورها یا جزییات موجود در ورزش، تئاتر و غیره، همهشان به ما نشانههای فروپاشی میدهند ولی برای اینكه كل ماجرا در كام مخاطب تبدیل به جام زهر نشود، تلاش كردیم با بعضی تكنیكها و افزودن جنسی از كمدی به كار، تلخی مساله را كاهش دهیم. در نهایت مخاطبی كه مشغول خندیدن است احتمالا به چیزهایی میخندد كه شباهت چندانی با كمدیهای مرسوم ندارد. سعی كردیم مضامین تلخ و زهرآگین را با شكل متفاوتی از كمدی بیان كنیم. نوعی كمدی كه كنش بدنی چندانی نیاز ندارد و به واسطه كلام اتفاق میافتد، اما آن كلام هم چیز خندهداری نیست و با تمهیدی برای مخاطب جالب میشود. در نهایت امیدوارم تماشاگر به آنچه روی صحنه میبیند به چشم یك كمدی صرف نگاه نكند و همراه ما بروز یك بحران را شاهد باشد. تصور میكنم در زمانه پر از رنج ما، اینكه یك كارگردان، تلخیهای درون خودش را با همان كیفیت موجود به تماشاگر انتقال دهد، كار درستی نیست. من كمی قندوشكر روی تلخی درون خودم پاشیدم و با او به اشتراك گذاشتم تا قدری نفس راحت بكشم.
ظرف یكی، دو سال اخیر در انتخاب متن دو رویكرد داشتید، یكی كه خودتان نوشتید و شد «اسطرلاب»، دیگری «داستان خانواده» نوشته بیلانا سربیلانوویچ كه توسط شما ترجمه شد و پیش از فروپاشی تئاتر مستقل تهران در همین سالن روی صحنه رفت. تجربه كارگردانی كدامیك برایتان جذابتر بود و نتیجه موثرتری به دنبال داشت؟
بله من دو كار به سرانجام رسیده دارم؛ یكی «داستان خانواده» و دیگری «اسطرلاب»، به اعتبار همین دو تجربه باید بگویم كارگردانی كاری كه نویسندهاش خودم هستم بسیار راحتتر بود. ما در «داستان خانواده» یكسال تمام بحث و جدل داشتیم كه اصلا كانسپت چیست. بعد از مدتی آزمون و خطا حالا به این نتیجه رسیدیم كه متن «داستان خانواده» و روابط انسانی درون آن میتواند به اشكال مختلف اجرا شود و هربار روی نكته خاصی تاكید شود، همهاش هم درست است ولی حتما تجربه نمایش «داستان خانواده» تجربه جذابتری است. به این علت كه شما یك موقع متن خودتان را كارگردانی میكنید و اینجا با اطمینان میدانید نویسنده مقصود متفاوتی از دریافت شما نداشته، این كار را ساده میكند، حتی بعضی دوستانم از من میپرسیدند «تو چطور میتوانی متنی كه خودت ننوشتی را كارگردانی كنی؟» به هرحال اگر معیار لذت مكاشفه باشد، حتما در متن خارجی بیشتر بود. از طرفی «داستان خانواده» كه من خیلی به آن میبالم، (ازنظر دریافتها و مكاشفه شخصی میگویم نه كیفیت اجرا) نقدهای مثبتی هم دریافت كرد. فكر میكنم حتما برای كار بعدی یك متن خارجی روی صحنه خواهم برد. كاری از جنس «داستان خانواده» كه ترجمه بخشی از آن به پایان رسیده است.
نكته مهم در خصوص نسخه تازه «اسطرلاب» تجربه به صحنه رفتن در سالن كوچك مركز تئاتر مولوی و سپس اجرا در سالن بزرگ و اصطلاحا قاب عكسی ناظرزادهكرمانی تماشاخانه ایرانشهر است. كمی درباره تطبیق دادن نمایش با این دو صحنه توضیح دهید، كاری كه در نظر برخی تاحدی عجیب و غریب به نظر میرسد. به این معنی كه وقتی اجرایی برای یك سالن كوچك طراحی میشود، اجرایش در سالن بزرگتر یعنی نابود كردن همه چیز.
اجرا در سالن كوچك «مركز تئاتر مولوی» حتما مسیر متفاوتی در مقایسه با تماشاخانه ایرانشهر طی میكند و این چندان هم ایدهآل نیست. به هزار دلیل كه ما در بسیاری زمینهها نمیتوانیم ایدهآلهای خود را محقق كنیم، در این مورد هم از فرصت اجرا در سالن «ناظرزادهكرمانی» چشمپوشی نكردیم و تمام تجربه و نیروی خود را برای نزدیك شدن كار به مختصات صحنه بزرگتر صرف كردیم. به هرحال اگر تماشاگر سابقه اجراهای گروه ما را داشته باشد، به یاد میآورد كه پیش از تعطیلی سالنها در سالن بزرگتر «تئاتر مستقل تهران» اجرا رفته بودیم و نسبت به این مقوله چندان احساس غریبی نداشتیم.
جز چالشهای طبیعی مربوط به كارگردانی، چه موارد غیرقابل انتظاری شما را در تمرین و اجرای نمایش با چالش مواجه كرد؟
ببینید! هر دو اجرای من به شكلی گلدرشت مفهوم و مساله خانواده را پیش میكشد. هر كارگردان یا سرپرست گروهی كه تیمی را مدیریت میكند هم به اعضا خواهد گفت ما گروه نیستیم، ما خانوادهایم. اینها را برای باورپذیری بیشتر نگاه خودم میگویم. نگاه من این است كه ما وقتی میتوانیم واقعا به نسخه اعلای اجرایی برسیم كه تكتك اعضا در بهترین حالت و فرم خود قرار داشته باشند. دست یافتن به این امر هم حدودا 10 سال كوشش، همراهی و همدلی میطلبد. وقتی شما با ذهن افراد سروكار دارید، این بحث همدلی مهمتر هم میشود. به نظرم آنچه تاكنون روی صحنه آوردهام هم بیانكننده تعهدم است به آنچه میگویم. بنابراین چالش همین آمد و رفت افراد است؛ اگر قرار باشد فرد تازهای به گروه اضافه كنم باید تمام شرایط گروه را بپذیرد یا اگر به هر علت وارد شود و بعد متوجه شویم از جنس «خانواده» نیست، خیلی راحت تغییر به وجود میآورم، ولو یك شب پیش از اجرای اصلی باشد. كاری كه انجام دادهام و میدهم.
به نظر شما لازم است گروههای تئاتری از جمله خودتان كمی بیشتر به وضعیت حاكم شده بر جامعه در نتیجه شیوع ویروس كرونا فكر كنید؟ این افكار چطور باید قابل لمس شوند؟
اینكه كرونا یك تغییرات اجتماعی به وجود آورده كه تاثیراتش ماندگار میشود، یك نكته است اما اینكه ما خودمان را با واقعیتهای موجود منطبق كنیم، واقعیتی دیگر. فكر میكنم فعلا زمان كار تازه نیست، چون اجرای جدید به تمرین و مكاشفه طولانی مدت نیاز دارد. به نظر من هم هر هنرمندی باید در وضعیت كرونازده جامعه نسخه شخصی خودش را داشته باشد ولی دست یافتن به این نسخه كار سادهای نیست؛ به خصوص در اوضاعی كه تئاتر ما از نظر حمایتی تجربه میكند. یكی از دلایل تصمیم به استمرار «اسطرلاب» همین بود كه در شرایط پرریسك خروج تماشاگر از خانه، حداقل تلخی او را دوچندان نمیكرد و در عین حال به اصالت تئاتر پایبند بود.
منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: بابك احمدی