فیلم «اوه، کانادا» (Oh, Canada) درباره کارگردانی است که درست وقتی درحال دست و پنجه نرم کردم با مرگ است، از آمریکا به کانادا می‌گریزد و مجاب می‌شود یک فیلم اعتراف‌آمیز بسازد؛ این داستان قطعه‌قطعه پل شریدر است که با وجود نقدها و نمرات منفی، با پایان خلاف انتظار خود بینندگان را به فکر وامی‌دارد.
 چارسو پرس: پل شریدر فیلم‌ساز ۷۷ ساله‌ای است که فیلم‌ها و فیلم‌نامه‌های او به مدت نیم‌قرن در سینمای آمریکا حضور داشته‌اند؛ از «راننده تاکسی» (Taxi Driver) گرفته تا «نخستین اصلاح شده» (First Reformed). پس از آنکه شریدر در جریان همه‌گیری کرونا مدتی در بیمارستان بستری شد، نسبت به مقوله مرگ حساسیت پیدا کرد. وضعیت سلامت جسمانی شریدر پس از مدتی بهبود یافت، اما احساس اضطراب و اضطراری که درباره مرگ احساس می‌کرد باقی ماند. دوست قدیمی شریدر، راسل بنکس که فیلم‌نامه فیلم «رنج» (Affliction) را در سال ۱۹۹۷ برای او نوشت، در سال ۲۰۲۳ فوت شد. امری که باعث شد پل شریدر بیش از پیش احساس خطر کند. او با خود گفت: «اگر قرار است فیلمی در رابطه با مرگ بسازم، بهتر است عجله کنم.» بنابراین شریدر تصمیم به ساخت اقتباسی از رمان «پیشین» (Foregone) که در سال ۲۰۲۱ از راسل بنکس منتشر شده بود گرفت. نتیجه‌ این اقتباس، فیلم «اوه، کانادا» شد که در آن زمان پل شریدر گمان می‌کرد آخرین فیلم او خواهد بود.

داستان فیلم «اوه، کانادا» درباره مردی به نام لئونارد فایف است؛ یکی از شصت‌هزار نفری که برای فرار از خدمت سربازی در ویتنام و شرکت در آن جنگ، به کانادا گریختند. او در طول فیلم تمام اسرار خود را برای اسطوره‌زدایی از زندگی اسطوره‌ای خود بازگو می‌کند. پس از اکران فیلم «اوه، کانادا» در جشنواره کن و نامزد شدن برای دریافت جایزه این دوره،‌ نقدهای متعددی روی آن نوشته شد که برخی از آن‌ها را در ادامه بررسی می‌کنیم.


گاردین  پیتر بردشاو
در وصف فیلم کسل‌کننده و عجیب و غریب پل شریدر می‌توان گفت با یک فیلم آشفته، با پایانی خلاف انتظار و اغلب مردد مواجه‌ایم. اگرچه «اوه، کانادا» در ابتدا جذاب به نظر می‌رسد، اما به واقع در ارائه مکاشفه‌ احساسی یا خودشناسی‌ای که به نظر می‌رسد قرار است داستان به آن منجر شود، ناکام باقی می‌ماند. لحظاتی در فیلم وجود دارد که ما را امیدوار می‌کند و نوید یک فیلم خوب را به بیننده می‌دهد؛ وقتی کارگردان فیلم شریدر زیرک و خلاق است، چطور ممکن است چنین لحظاتی در فیلم نباشد؟ اما به نظر می‌رسد فیلم بی‌وقفه حول احساسات و ایده‌های خود می‌چرخد، بدون اینکه به نتیجه خاصی برسد.

عنوان فیلم تا حدی اشاره به سرود ملی کانادا است، سرزمینی مملو از آزادی و فرصت که ممکن است برای شخصیت اصلی، پناهجویی معترض از ایالات متحده آمریکا در اواخر دهه ۱۹۶۰، نقش «رزباد» را داشته باشد (رزباد اصطلاحی است که از فیلم «شهروند کین» (Citizen Kane) ریشه گرفته و به معنای سادگی، آسایش و عدم مسئولیت است). شخصیت اصلی در کشور انتخابی خود، کانادا، به یک مستندساز تحسین‌شده تبدیل می‌شود. اینجاست که ما شک می‌کنیم؛ شاید جنگ ویتنام علت واقعی فرار او از ایالات متحده بوده و شاید هم نبوده. این نقطه مرکزی، میان بسیاری دیگر، از چیزهایی است که در این فیلم قطعه‌قطعه به طرز ناخشنودکننده‌ای به تصویر کشیده شده.
به بیان دراماتیک، در «اوه، کانادا» گذشته آشکارا به نوعی به چالش کشیده، واژگون و البته تضعیف می‌شود. اما این چالش، تعلیق‌آمیز یا روشن‌گرانه نیست و صرفاً منجر به مبهم شدن داستان می‌شود. فریبکاری و خودفریبی لئونارد، شخصیت اصلی، خیانت‌های مختلف او، چندان جالب و حتی قابل درک نیستند. در رابطه با شخصیت مالکوم (با بازی مایکل ایمپریولی)، ظاهراً او نسبت به لئونارد همزمان هم بدبین است و هم برای او احترام قائل است. درنهایت مالکوم به یک ترفند اهانت‌آمیز متوسل می‌شود تا به طور پنهانی از لئونارد در بستر مرگ فیلم‌برداری کند. با این حال، حتی آن خیانت نیز بدون هیچ پیامد یا معنای خاصی در فیلم می‌گذرد. «اوه، کانادا» فیلمی است که اغلب به نظر می‌رسد هیچ حرف و نتیجه‌ای ندارد، هیچ زمین محکمی در این فیلم نیست که بتوان روی آن ایستاد.

ورایتی  پیتر دیبروژ
در فیلم «اوه، کانادا» لئونارد فایف، مستندساز تحسین‌شده، درگیر یک مبارزه طولانی و دردناک با سرطان می‌شود. او تحسین‌کنندگان زیادی دارد و قفسه‌ای پر از جایزه‌های مختلف در خانه‌اش جا گرفته. با شروع فیلم، دو تن از دانش‌آموزان سابق فایف، مالکوم و دایانا (با بازی ویکتوریا هیل)، به خانه استاد خود در مونترال می‌رسند و اقدام به راه‌اندازی یک دوربین منحصر به فرد می‌کنند. ظاهراً این سیستمی است که خود لئونارد فایف ابداع کرده، سیستمی که به سوژه اجازه می‌دهد به طور مستقیم به لنز دوربین خیره شود و چهره مصاحبه‌کننده را که در آنجا منعکس شده، ببیند.

لئونارد می‌گوید: «من با متقاعد کردن مردم برای گفتن حقیقت در حرفه خودم موفق شدم، حالا نوبت خودم شده.» ریچارد گیر در زمان حال و جیکوب الوردی در زمان فرار به کانادا، نقش لئونارد فایف را بازی می‌کنند. گیر در «اوه، کانادا» طوری ظاهر شده که انگار هر لحظه ممکن است بمیرد، ترسی که به جان همسر جوان‌تر او، اِما (با بازی اوما تورمن) افتاده. لئونارد در حالی جلوی دوربین می‌نشیند که هیچ علاقه‌ای به میراث خود در چهره او دیده نمی‌شود. او این مصاحبه را برای منفعت همسرش اِما انجام می‌دهد و یکی از شروطش آن بوده که اِما در طول مصاحبه در اتاق حضور داشته و جلوی چشم او باشد. در اصل قرار است مالکوم با لئونارد مصاحبه کند، اما در عمل این‌طور پیش نمی‌رود؛ لئونارد فیلم‌برداری را کارگردانی می‌کند و طوری جواب سؤال‌ها را می‌دهد که به نفع همسرش تمام شود. روح این فیلم عمیق و پراکنده نیز در همین پاسخ‌ها و نیت مبهم لئونارد فایف نهفته است.

لئونارد که زمانی افسارش به دست میل جنسی‌اش بوده، اکنون در حالی مصاحبه را انجام می‌دهد که یک کیسه اروستومی (کیسه ادرار) در کنارش آویزان است. وقتی کارآموز که یک زن جوان است به سمت لئونارد خم می‌شود تا میکروفون او را متصل کند، لئونارد به شدت او را بو می‌کشد. برای یک مرد زن‌باز اصلاح‌ناپذیر هیچ‌ چیز به اندازه پیری دردناک نیست. بدون شک آن افسانه نادرست چپ‌گرایانه، نقش ضروری و مهمی در ارضای میل جنسی لئونارد داشته است. اما حالا دیگر نیازی به حفظ آن افسانه ندارد.چرا که او از همسرش اِما بخشش نمی‌خواهد، بلکه به دنبال صمیمیت بیشتر است.

تمام شهرت لئونارد براساس این افسانه است که او به عنوان یک سرباز فراری از ایالات متحده آمریکا به کانادا گریخت. اما حقیقت ماجرا آن‌قدرها رمانتیک نیست، درواقع کاملاً ضدرمانتیک است. همان‌طور که لئونارد عادت مادام‌العمر زندگی‌اش، یعنی رها کردن زنان را توصیف می‌کند (حتی در یک نقطه از فیلم، او اعتراف می‌کند که شاگردش دایانا را اغفال کرده است). لئونارد احساس می‌کند مرگ نزدیک شده،‌ پس باید اعتراف کند. او روند انجام این مصاحبه را به دعا کردن تشبیه می‌کند. او در بخشی از مکالمه می‌گوید: «شما چه به خدا معتقد باشید چه نباشید، وقتی دعا می‌کنید، دروغ نمی‌گویید.» اما با توجه به ساختار منشوری و غیرخطی جسورانه «اوه، کانادا» این بیشتر یک اعتراف است، آن هم یک اعتراف گیج‌کننده.

«اوه، کانادا» به آسانی کم‌هیجان‌ترین فیلم در میان آثار پل شریدر است؛ این فیلم مطلقاً هیچ خشونتی ندارد. اگرچه بدیهی است که داستان «اوه، کانادا» شامل مرگ می‌شود، اما این فیلم به دور از استراتژی معمول شریدر است: پایان‌های انفجاری. این بار چنین پایانی از شریدر نمی‌بینیم. برای «اوه، کانادا» همین که با یک ناله تمام شود، بهتر است.

هالیوود ریپورتر  دیوید رونی
بدیهی است که لئونارد یک شخصیت پیچیده در نظر گرفته شده، اما نه شخصیت و نه مکاشفه‌های فرضی که او از گذشته بیرون می‌کشد، چندان روشن‌گرانه نیستند. این حقیقت که لئونارد اغلب در حال ادای دیالوگ‌های پیش پا افتاده است هیچ کمکی به این نکته نکرده است. در حالی که لئونارد به خاطراتی می‌اندیشد که ممکن است صحت داشته باشند یا نداشته باشند (چرا که او یک راوی غیرقابل اعتماد است)، فیلم به طور تصادفی مابین رنگی و سیاه و سفید جابه‌جا می‌شود و نسبت‌های تصویر را از تصویر «اینتروترون» مالکوم با قاب بسته و محکم، به نمای گسترده‌تری از گذشته تغییر می‌دهد.

«اوه، کانادا» با استفاده از ترفندهای حافظه به ما نشان می‌دهد روایت لئونارد فایف روایت صادقانه‌ای نیست. یک مورد از آشفتگی خاطرات لئونارد در نقش دوم تورمن نهفته است. تورمن که در اصل نقش همسر لئونارد را بازی می‌کند، در بخش دیگری از فیلم نقش همسر افسرده دوست نقاش لئونارد را بازی می‌کند. کسی که لئونارد پس از دریافت خبرهای بد درباره خانواده‌ای که در ویرجینیا به حال خود رها کرده بود، سعی می‌کند از رابطه با او آرامش بگیرد. در فیلم اینکه اِما چه مقدار از گذشته لئونارد را از قبل می‌داند برای بیننده مبهم است. اِما اغلب سعی می‌کند مصاحبه را متوقف کند و اصرار دارد شوهرش در حال تعریف وقایعی است که هرگز اتفاق نیفتاده‌اند و معتقد است ذهن لئونارد دیگر نمی‌تواند بین واقعیت و تخیل تمایز قائل شود.

پل شریدر، کارگردان، قطعه‌هایی از زندگی لئونارد را بدون ترتیب زمانی به هم می‌بافد، از جمله مشاجره لئونارد با والدینش در سن ۱۸ سالگی، وقتی به آن‌ها اطلاع می‌دهد که دانشگاه را رها خواهد کرد تا به کوبا برود. ما شاهد لحظه‌ای سرنوشت‌ساز هستیم که او و همسرش آلیشیا (با بازی کریستین فروسث) در حالی که فرزند دوم را باردار است، در شرف نقل مکان به شهر ورمونت هستند؛ شهری که لئونارد در آن تدریس می‌کند. اما نقل مکان آن‌ها به واسطه پیشنهاد پدر ثروتمند آلیشیا (با بازی پیتر هانس بنسون) برای به دست گرفتن کسب‌وکار دارویی خانوادگی‌شان، کمابیش لغو می‌شود. لئونارد پیش از آلیشیا نیز همسری داشته به نام ایمی (با بازی پنلوپه میچل) که به نظر می‌رسد ازدواج با او نتیجه جوانی و جاهلی لئونارد فایف بوده است.

دلیل اینکه لئونارد با وجود اینکه به وضوح از عهده این مصاحبه برنمی‌آید، همچنان مصمم است به آن ادامه دهد، این است که او خود را یک شیاد می‌داند؛ اعتقادی که عمدتاً از موقعیت او به عنوان قهرمان چپ‌گرایان نشأت می‌گیرد، آن هم به دلیل مخالفت با جنگیدن در ویتنام و فرار به کانادا. اما کاشف به عمل می‌آید شرایطی که او را وادار به فرار کرد، آن‌قدرها هم شسته و رفته نبوده است. هرج و مرج احساسی‌ای که لئونارد در ایالات متحده از خود به جا گذاشت، ۳۰ سال بعد با حضور پسرش (با بازی شان ماهان) در صحنه فیلم‌برداری یک مستند، دوباره با او بازمی‌گردد.

ایندی‌وایر  رایان لاتانزیو
شریدر در فیلم «اوه، کانادا» خطوط زمانی، پالت‌های رنگی و نسبت‌های تصویر را به هم پیوند می‌دهد تا این سؤال را مطرح کند: «چگونه می‌توان آن همه رنج را متحمل شد، بدون آنکه حتی معنایی داشته باشد؟» مایه تأسف است که «اوه، کانادا» مانند شخصیت اصلی خود، لئونارد فایف، که خود را به یک مصاحبه حرفه‌ای تسلیم می‌کند، از هم‌گسیخته و گیج‌کننده ظاهر می‌شود. شریدر در فیلم «اوه، کانادا» در حالت نشخوار فکری به سر می‌برد و فیلم را در رد بیهودگی تلاش‌های سینمایی قبلی خود، بیش از حد پیچیده می‌کند. شاید برای هنرمندی که آشکارا درباره زندگی و حرفه خود تأمل می‌کند، این کار قابل بخشش باشد. با این وجود لئونارد فایف شخصیتی است که تا پایان فیلم بیننده تلاش دارد او را بشناسد، درنهایت نیز وقتی فیلم تمام می‌شود، لئونارد همچنان غبارآلود و ناشناخته است.

شریدر در این اقتباس سینمایی رمان راسل بنکس را به اثر خاص خود تبدیل می‌کند، اثری که بینندگان را با غم و اندوه نابسامان خود سردرگم و گیج می‌کند. انتخاب جیکوب الوردی به عنوان نسخه جوان‌تر لئونارد و گیر به عنوان نسخه پیر او، انتخاب عجیبی است. این دو بازیگر هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند و حتی تفاوت قد آن‌ها بیش از حد توی چشم است. چنین انتخابی تنها نشان می‌دهد کارگردان «اوه،‌ کانادا» به این نابهنگاری‌ها کوچک‌ترین اهمیتی نمی‌دهد. شاید پل شریدر به دنبال کار هوشمندانه‌ای بوده، شاید نزد او عملکرد و اجرای بازیگران از شباهت فیزیکی مهم‌تر بوده باشد، اما به سختی می‌توان از این موضوع گذشت که این دو بازیگر هیچ ارتباط فیزیکی‌ و ظاهری‌ای با یکدیگر ندارند. ای دو بازیگر در حالی که به تنهایی توانایی خود را ثابت می‌کنند، اما به ظاهر در دو فیلم متفاوت بازی کرده‌اند.

ددلاین  پیت هاموند
ایده پرداختن به پایان زندگی و رویارویی با حقیقت دربرابر دوربین، مطمئناً ایده جالبی است، به ویژه که خود فایف نیز در داستان یک مستندساز است. مردی که عادت داشت زندگی واقعی را با دوربین خود ثبت کند؛ حتی اگر همیشه با واقعیت‌های گذشته و اعمال قابل بحث خود روبه‌رو نشده باشد. او روبه‌روی دوربین می‌نشیند و اصرار دارد همسرش اِما نیز آنجا در حال تماشا باشد. در طول مصاحبه اِما و بینندگان حقایقی را کشف می‌کنند که شاید مدت‌ها پنهان بوده؛ از خیانت‌ها، بیگانگی‌ها و تصمیم‌های دردناک گرفته تا حقایق مدفون. فیلم «اوه، کانادا» تفکربرانگیز و ارزشمند است. شاید حتی بتواند دیگران را ترغیب کند قبل از اینکه خیلی دیر شود، به بررسی صادقانه زندگی خود بپردازند.


منبع: دیجی‌مگ