نمایش بیپدر به نویسندگی و کارگردانی سیدمحمد مساوات در سالن لبخند در حال اجراست. این نمایش برگرفته از داستان آشنای شنگول، منگول و حبهانگور است ولی با پیکربندی متفاوت. این پیکربندی داستانی به موضوع از خودبیگانگی میپردازد، موضوعی که در چندین وضعیت قابل تعمیم است.
نمایش زیگموند که این روزها در تالار حافظ روی صحنه میرود، مخاطبانِ تئاتر را راضی کرده تا هر روز بر تعداد مخاطبانش اضافه شود.
شاهلیر کاوه مهدوی تلاشی است قابل اعتنا اما ناکافی در خوانشی تازه و معاصر از متن شکسپیر. اما همچنان برای فراتر رفتن از ملالانگیزی اجراهای منتسب به نمایشنامههای شکسپیری، میبایست تمهیدات خلاقانهتری تدارک دید.
ازاینمنظر اجرایی که ملکیجو بر صحنه آورده، مازاد چندانی تولید نکرده، ما تماشاگران این روزهای تئاتر را شگفتزده نمیکند و بهنظر میآید در آینده هم به خاطرهای ماندگار و خوشایند بدل نشود. نصیر ملکیجو به گواه آثاری که بر صحنه آورده، کارگردانی پیشرو و خلاق بوده و بعضی از اجراهای ماندگار سالهای اخیر را به کمک دوستان خویش بر صحنه آورده است.
شقایق فتحی به درستی فهمیده عالم برزخ افلیا برای مخاطب حی و حاضر با سورئالیسم همخوان است.
میتوان نمایش «صداهایی واری تاریکی» را یکی از اجراهای به نسبت خوب امسال فرض گرفت که با ترکیب بازیگران محدود حرفهای و اکثر جوانان آماتور توانسته چه به لحاظ زیباشناسی و چه از منظر هستیشناسی، حرف تازهای برای تئاتر ما به ارمغان بیاورد.
نمایش «تایتان» را میتوان با جهان سینمایی شده فیلمهایی چون «مکس دیوانه» (Mad Max) بهلحاظ شورش و ضدعاطفی شدن و شورش طبقات مختلف در آخرالزمان که در این نمایش جلوهگاهی از گردهماییهای یاغیگرایانه خدایان است، «هانیبال» از منظر خوردن مغز انسان مومیایی شده و «جوکر» با رویکردی جنونزدگی در پس انزوا در میان جماعات انسانی، تطبیق دارد.
شاید بزرگترین کاستی اجرایی چون «گورکن» را بتوان در نسبتی که با «رئالیسم» برقرار میکند دانست.
نمایش «تایتان» سختخوان و دیرفهم است. گویی اتصال گذشته اسطورهای بشر به آخرالزمانی که اینجا ترسیم شده امکان تفسیرهای بیپایان را ممکن کرده و بر سرگشتگی مخاطبان به شکل فزایندهای افزوده است. صدالبته این پیچیدگی روایت، فضلیت محسوب نمیشود و اصولاً کار هنر ساده کردن جهان پر از ابهام معاصر است.
این کار چندان تخت و بیفراز و فرود است که تحمل تماشاگر علاقهمند را به چالش میکشد و او باید قهقه خندههای پر سر و صدایش را به رخ همه تماشاگران عزیز برساند تا آنان نیز باری، تبسمی و لبخندی از سر صدق بزنند.
در این مطلب به دو اجرا میپردازیم از نسل جوان که نشانههایی دارد مهم از برای ما مخاطبان همیشگی تئاتر.
نمایش «گورکن» میتواند بهتر از این باشد، اگر که به مانند وودی آلن توان شوخیکردن با مرگ را بیش از این در چنته داشته باشد.
این هفته به دو اجرا میپردازیم که فضایی کمیک دارند و توانستهاند تاحدودی رضایت مخاطبان خویش را جلب کنند. دو اجرا از دو کارگردان جوان و خلاق کشور که دستی هم بر آثار سینمایی داشته و این روزها آثاری از آنان بر پردههای سینما یا پلتفورمهای نمایش خانگی است.
نمایش «شاید...» مملو از روابط ساختارنیافته و شکلنگرفته بین افراد مختلف است که در سطح و در دیالوگ باقی میماند؛ از رابطه کاوه با برادرش یعنی کاراکتر کیوان بهعنوان شخصیتی متمول و صاحب جاه و مقام تا کاراکتر داریوش بهعنوان روانپزشک او که گویی خود این درمانگر نیاز به تراپیست قهاری دارد. حتی تعاملات بین او و همسرش یعنی مهین فقدان تعریف درست از یک رابطه زناشوهری رو به انحطاط و فروپاشی را احساس میکند.
رضا آشفته در نقدی بر نمایش آرت به کارگردانی علیرضا کوشکجلالی نوشت: این نمایش هنرمندانه و فیلسوفانه نیست و حتی گزینش بازیگران نیز پیرو چنین منظر و خاستگاهی نبوده است.
کنسرت نمایش «کوچه عاشقی» در عین به تصویر کشیدن داستانی عاشقانه در خلال روایت داستانش به مضامین اجتماعی و فرهنگی نیز میپردازد.
«گنجشک مفرغی» استعارهای است از یک وضعیت نابهنگام، نشانهای از توسعهنیافتگی همهجانبه که قرار است از طریق خیالبافی، اندکی تحملپذیر شود و شاید با یافتن گنجی پنهان و ممنوع، سعادت دنیویی را ممکن سازد.
پویا سعیدی که در کارنامه هنری خود نمایش پرمخاطب و بیادماندنی لانچر ۵ را دارد، در این تجربه، نمایشنامه نوار استفان بلبر را با ترجمه علی امیرریاحی و با نام «نکبت»، همراه با گروه بازیگران حرفهای و نام آشنا تئاتر، ساخته و پرداخته است. متن و اجرا، پر دیالوگ و وفادار به نمایشنامه و با تلاشی برای حفظ فضا و موقعیت آن است.
اجراهایی چون «دوازده سیوشش» میل آن دارند که خود را رادیکال و سیاسی جلوه دهند و اینگونه شناخته شوند که گویا عقلانیت ابزاری سازمانهای بوروکراتیک دوران مدرن و پسامدرن را آماج نقد ریشهای کردهاند. اما در فقدان تئوری علمی و زیباشناسانه پیشرو، محصول کار اغلب این جوانان یک سمبولیسم سترون و ملالتبار است.
متن شهرام کرمی، متنی است فروافتاده که نمیتواند اندازههای یک آکادمیسین صاحب سبک را در ابعاد و اوتاد روشن نشان بدهد. اینکه ما صفحات حوادث روزنامهها را ورق بزنیم و به جستوجوی یافتن آدرسهای زیرخاکی برای یافتن گنجشکهای مفرغی باشیم، تحصیل حاصل است.
به نظر میآید اجرا این واقعیت مهم را تذکر میدهد که ایران امروز دچار گسست نسلی شده و دختری چون شیدا به این نسل تازه تعلق دارد و سبک زندگی متفاوتی انتخاب کرده و به لحاظ شخصیتی پیش از آنکه «تکلیفمدار» باشد، مطالبهگر است و در پی احقاق حقوق شهروندی خویش. این نسل ستیهنده که به انقیاد جایگاه نمادین پدر درنمیآید و در مقابل گفتارهای سوپرایگویی والدین و معلمان میایستد و تا حد امکان آنان را به چالش میکشد.