این نمایش در بازتولید جدید با تغییراتی در میزانسن و گروه بازیگران روی صحنه رفت. به این معنا «مکبث زار» توانست نمایشنامه ویلیام شکسپیر را با تکیه بر مراسم زار، آیینهای بومی و فولکلور جنوب ایران و تلفیق با داستان «مکبث» اسکاتلندی به تصویر بکشد. رویکردی مسبوق به سابقه در تئاترهای سراسر جهان و البته ایران.
اجراهای تئاتری اخیر، دامنه وسیعتری از کارگردانان ناشناختهای را به سالنهای تئاتری گسیل کرده که قبل از این نامی از آنان در میان نبود. اما با تمامی این گسترش اندک، همچنان رونق چندانی در سالنهای اجرایی وجود ندارد و اغلب اجراها با تماشاچیهای اندک بر صحنه میآیند.
این روزها به تماشای اجراهای تئاتری نشستن نوعی مواجهه با سردی زمستان است. اجراهایی که رونق چندانی ندارند و بنا به هر دلیل نتواستهاند انبوه تماشاگران را جذب خود کنند. حتی از آن دیدارهای قبل و بعد اجرا هم خبری نیست که گفتگویی شکل میگیرد و در باب کیفیت آثار، بحث و جدل میشود. این هفته نگاهی انتقادی به چهار نمایشی خواهیم داشت که این شبها در سالنهای کلانشهر تهران اجرا میروند و به نوعی نماینده نسلهای مختلف از کارگردانهای تئاتر کشور محسوب میشوند.
گلاب آدینه بعد از اجرای موفق نمایش «بانوی محبوب من» در سالن اصلی تئاتر شهر، این بار و در فضای پر التهاب این روزهای کشور، به پردیس تئاتر شهرزاد آمده و نمایشنامه «پردهخانه» را کارگردانی کرده است. اجرایی وفادار به متن که به اجبار صحنههایی را کنار گذاشته تا بتواند در مدت زمان دو ساعت و چهل دقیقه، نمایشنامه بهرام بیضایی را بر صحنه آورد.
«دو دوز سایتوتک» برداشتی آزاد از نمایشنامه «خوک هندی» و شاهد مثالی بر اینکه بهتر است گروههای جوان و ناشناخته، دست از برداشتهای بیش از حد آزاد و دلبخواهی از متون نمایشی بردارند و با پرداخت هزینه به ناشر و مترجم، نمایشنامههای خوب معاصر را به صحنه آورند.
در «نوکر شیطان»، نقش لمپنها بیش از آنکه ساخته شود به شکلی اغراقشده تقلید میشود. نتیجه این رویکرد، بازتولید ژستهای نمایشی لمپنها با همان کلیشههای تکرارشوندهای است که در سینما و تئاتر این سالها شاهد بودیم. بازنمایی کلیشهای از اطوار لمپنها، تقلیل دادن ظرفیت این قشر اجتماعی در بازتاب دادن حال و هوای یک دوره تاریخی است
نسیم تاجی سعی دارد در نمایش «خونه» در زمانهای که میل به مهاجرت زیاد است اهمیت ماندن در وطن و بازسازی خانه یا موطن را گوشزد کند. اما گویا از بختیاری ساکنان است که توسعه شهری به سراغ این مکان فراموششده آمده تا با تخریب بنای فرسوده و ساختن یک اتوبان، این جماعت را از غرق شدن در نوستالژی یک «خونه» با اصالت و روابط صمیمیانه خلاص کند.
اجرای نمایشی چون «اهانت به تماشگر» از دل مناسبات تئاتر دانشجویی بیرون آمده و از این باب قابل تحسین و تامل است. خوانشی تازه که از خشونت هانتکه فاصله میگیرد و یادآور سوژه سیاستزدایی شده نئولیبرال است. اهانتزدایی از اهانت به تماشاگر ادامه منطقی مسیری است که مناسبات مادی تولید در این روزهای اقتصاد سیاسی گرفتار رکود تورمی، ایجاد کرده است
نمایش «سگها و استخوانهای مادرم» اثری ضد جنگ و زنانه است که فضایی تاریکتر از شب را نمایش میدهد. نویسنده تلاش کرده تا از شعارهای رایج در آثار جنگی، ملودرامهای آبکی و پروپاگاندا دوری کند که نکته بسیار مثبتی است.
به نظر میرسد که کامنتنویسان سایت ... به قدرت زیادی دست پیدا کردهاند و قطعا مدیریت این سایت نیز از این تأثیرگذاری آگاه است؛ اما رابطه آنها با یکدیگر مشخص نیست. ما به افراد زیادی زنگ زدیم؛ ولی همه آنها با حدس و گمان در این باره صحبت میکردند؛ حتی وقتی در رادیو با مدیر پردیس تئاتر شهرزاد صحبت میکردیم که چرا فروش یکی از اجراهای آنجا متوقف شدهاست؛ ایشان گفت که خود سایت «...» این کار را انجام داده؛ اما مدارک را به ما انتقال نداده تا چیزی در دست ما باشد.
آنچه روی صحنه دیده میشود، شبحی است از دادگر «هملت» و حتی «اودیسه» خبری از آن دادگر جادوگر نیست که روی صحنه تصویرهای بدیع بیافریند.
«بوکسور» ساده است. تلاشی است برای روایت یک قصه جنایی و شاید خانوادگی. پایان نمایش که غایت اثر است دور از ذهن برای مخاطب معمولی است. نویسندگان به انحای مختلف نشانههایی میکارند تا ما را برای غایت اثر آماده کنند؛ اما محو است، شبیه «هملت» نیست که شاهزاده غمگین دانمارک به استراق سمع عموی خویش مینشیند که در محراب از گناه کردهاش استغفار میکند.
نمایش شرحی کشاف...بیارتباط با وضعیت اینجا و اکنون ما در رابطه با سرکوب بیان و بدن زنان نیست اما چه در روایت و چه در اجرا، توان چندانی برای به نمایش گذاشتن پیچیدگی جامعهی این روزهای ما ندارد.
نمایش «بوکسور» را میتوان مصداق خوبی برای تقلای داستانگویی براساس سرمایه انباشته دانست. نمایشی به قلم برادران مهربان، روایتی است از خانوادهای از هم پاشیده که در آستانه مرگ پدر، روابطشان آشکار میشود. اقتباسی ایرانی از «اودیپ شهریار» سوفوکل که همچون اثر یونانی دو موضوع عطش قدرت و مسئولیت قرار است شخصیتها را به چالش بکشد.
مهاجرت مسالهای نیست که کیومرث مرادی برای اولینبار به آن پرداخته باشد؛ اگر به کارنامه حرفهای او نگاهی بیندازیم، میبینیم مهاجرت و قصه آدمهای مهاجر دغدغه اوست و به همین خاطر است که برای سومینبار نمایشی را روی صحنه میبرد که حقیقت تلخ آدمهایی را به تصویر میکشد که از ناآرامیهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به جای دیگری مهاجرت میکنند به امید پیدا کردن روزنهای از امید و آرامش.
اگر در نمایشهای دورهنشینی مرز اجرا تا مرز دایرهای بود که مخاطب دور آن نشسته، مرزهای این اجرا که در ابتدا به گستردگی صدایی بود که شنیده میشد، اکنون تا پشت سرت، دیواری که به آن تکیه دادهای محدود شده است. دیوار چهارم نمیشکند بلکه مخاطب وارد دیوار چهارم میشود و به آن تکیه میدهد. نتیجه مهم این انتخاب کارگردانی، برخورد بیواسطه تماشاگر با این رخدادِ تئاتری است که هر کدام از تماشاگرانش به عنوان بازیگران نقش شرکتکنندگان در مجلس ترحیم با باورپذیری تئاتری، نقش خود را ایفا میکنند
نمایش «جنون محض» میخواهد نشان دهد که هر قدر برای مخاطبان به دلیل عدم درک کاراکترها و غریب بودن با فرآیند ساخت و تولید یک نمایش میتواند سرگرمکننده و شادیآور باشد، برای مخاطبانی که در زمینه تئاتر دستی بر آتش دارند و همیشه ندای سلام تئاتر را با هر سختی و رنجی سر دادهاند، در کنار کمدی بودن، گونهای از تراژیک-ساتیر محسوب میشود.
جریانی در تئاتر ایران شکل گرفته که میتوان آن را با عنوان «بی-تئاتر» مشخص کرد. نمایش «هاگاکوره» به کارگردانی «امیر اخلاقی»، نمونهای مشخص از این جریان است
«نرگس هاشم پور» در اجرای «عنوان موقت: براش» به بدنهای سرکوبشده، توجهی زیادی کردهاست. او تا حدی در دراماتورژی کار، دست به مسئلهسازی زده و امر سیاسی را برجسته کردهاست؛ اما کلیت اجرا، در اتصال به تاریخ اکنون، دچار لکنت بسیار زیادی شدهاست.
شکرخدا گودرزی در یادداشتی به نقد و بررسی نمایش "پروین" پرداخته و مینویسد: حسین کیانی رسالت هنرمندانه خود را در پرداختن به شخصیتهای ملی و فاخر خوب ادا میکند. او نشان میدهد به اندیشهی ایرانشهری و فرهنگ و ادب این سرزمین وفادار است.
«محمدحسن معجونی» به خوبی میتواند نمایشی را که در ابتدای قرن بیستم نوشته شده به تاریخ اکنون، متصل کند. او با استفاده از «آمیزش افقها»ی گذشته و اکنون، تلاش میکند تا حرفهای خودش را بزند. معجونی از سیاستمداران روسیه به «پوتین» اشاره میکند و امر روزمره و سبک زندگی جاری در تهران و رشت را وارد نمایش میکند.
مساوات به طور کامل از ابتذال شدیدی که روی صحنههای تئاتر موج میزند دور شده و به «تئاتر به مثابهی تئاتر» توجه کردهاست. اجرای او بدون وابستگی به سلبریتیها، تعداد زیادی از تماشاگران تئاتر را به تماشاخانه «ایرانشهر» کشانده؛ بنابراین اجرای «شکوفههای گیلاس» یک کار قابل تأمل در سال ۱۴۰۱ است.
«ژاک رانسیر» در «تماشاگر رهایییافته» نوشتهاست: «ماجراجوییهای جدید در شیوههای بیانی جدید... نیازمند تماشاگرانی است که مفسرانی فعال باشند؛ تماشاگرانی که ترجمه خود را بپرورانند؛ کسانی که داستان را از آن خود کنند و کسانی که در نهایت داستان خودشان را از آنچه هست بسازند. جامعه رهایییافته در واقع، جامعهای از داستانسرایان و مترجمان است».
. اینک دلخواه با «شام آخر» سراغ موضوعی حساس میرود که نوعی ریسک در کارگردانی است زیرا نزدیک شدن به موضوعی که برگزیده، میتواند درام را به یک گزارش ساده تاریخی یا به یک تقابل ایدئولوژیک و تئولوژیک از ادیان تبدیل کند. اما «شام آخر» به خوبی از این تقابلهای دم دستی و گزارشهای سادهانگارانه تاریخی عبور میکند و تلاش دارد بدون آنکه ادعایی در نوآوری موضوع نمایش داشته باشد، به فرمی از روایت درباره موضوع برسد.
"222" اقتباسی نزدیک از نمایشنامه قرمز است که محتوا و جریان روایی خود را از آن وام گرفته و تا حدود زیادی به آن وفادار است. نمایشنامه قرمز، درگیرکننده و افشاگر، با ترکیب دقیقی از زیرو بمهای روتکو که چه از گفتهها و روند زندگیاش وچه از تقابل هنر اکسپرسونیسم با سبکهای دیگر آن زمان ساخته وپرداخته شده است؛ با همان فلسفهی دریدایی و ویتگنشتاینی درباره مفاهیم و رنگها.
مناسبات ضعیف تولید تئاتر در ایران و سانسور کشنده به کارگردانان اجازه نمیدهند تا ایدههای خود را به راحتی روی صحنه پیاده کنند و با توجه به این مسائل، نمایش «شام آخر» به نویسندگی و کارگردانی «مسعود دلخواه» یک اثر تکنیکی قابل تأمل در سال ۱۴۰۱ است.
بیاغراق میتوان گفت از میان نسل جدید تئاتر ایران محمد مساوات با آثار درخشان خود در چند ساله اخیر، در تئاتر ایران به جایگاه رفیعی دست یافته بیآنکه بخواهد شلنگتختهای بیندازد یا دچار منیت و ادعاهای کاذبی شود.
برای دنیای معجونی آرام بودن یا حتی کمکنش بودن یک امتیاز به حساب میآید. شاید همین موضوع موجب میشود او کششی عمیق به چخوف داشته باشد. نویسنده روستبار عالم درام، ویژگیهای مشترکی نسبت به خلقیات هنری معجونی دارد
نمایشی چون «میز» را میتوان صدایی تازه از نسل نورسیده تئاتر این مملکت دانست. بازیگرانی جوان و کمتجربه که با تمرین زیاد و طولانی، توانستهاند در خدمت اجرا باشند و سیاستهای اجرایی موردنظر کارگردان را به نمایش بگذارند.
اجرا ادعایی ندارد. ساده است. بیخیال روی صحنه روایت میشود. حتی بازیها هم پیرو متن تلاشی است برای لذت بردن. نمیخواهد کار خاصی بکند و نیازی هم نمیبیند. خیالش راحت است و به مخاطب هم آسایش میدهد که قرار نیست چندان درگیر پیچش شود و مغزش منهدم شود. میخواهد درام خوشساخت باشد تا مخاطب را حفظ کند، همان چیزی که این روزها اندک است.
واقیعت جایی بیرون دیوارهاست. طبقه جایی تعریف میشود که نمیبینیم. جایی که آدم به آدم نمیرسد. «میز» به سادگی این وضعیت را بازنمایی میکند، به سادگی.
محتوا بیش از فرم مایوس کننده است. پیام نمایش حول مفاهیم قول، مسئولیت و وفای به عهد سامان یافته است و داستان در بستری از یک رویداد مهم سیاسی و بخشی محوری در تاریخ معاصر ایران روایت میشود. اما در نمایش از هیچ نماد یا ارزش سیاسی خبری نیست و امر سیاسی در بستر یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین رویدادهای تاریخ سیاسی ایران، به موضوع روابط عاطفی و خانوادگی تقلیل یافته است.
«اجرای درست متنهای غربی تبدیل به امری ناممکن شده؛ زیرا قوامیافتن فرم و محتوای آنها به طور کامل به تعویق میافتد. شیوه اجرایی در انتخاب چنین متنهایی مهم شدهاست. من تاکنون اجرای جذاب و درستی از متنهای «ویلیام شکسپیر»، «آنتون چخوف»، «ساموئل بکت» و امثالم در ایران ندیدهام که به مناسبات تولید و سانسور در ایران بازمیگردد.
کریم بازی ناتورالیسم را عوض میکند. آن را از کار میاندازد و حتی به این سبک منفعل بار سیاسی میدهد. مسخره میکند و برجسته میسازد. کریم کاری میکند که نتوان آن را با چیزی مقایسه کرد. حتی به سمت بکتبازیهای مرسوم هم غش نمیکند. گویی مال خودش باشد.
«موضوع چیه؟» حتی در نظام فرمی ادعایی خودش پذیرای نظر مخاطب نبود. تماشاگر را به حضور روی صحنه فرامیخواند ولی عملا به او اجازه مداخله شالودهشکن نمیدهد. چیزی شبیه برگزاری نمایش انتخابات و اثرگذاری رای مردم در لیبی دوران قذافی و مصرِ حسنی مبارک و موارد عدیده از این دست که در کشورهای متعدد بیشتر به نمایش رای احتیاج دارند تا حقیقت برخاسته از آن.
در «بودن» هم هجو هست، اما تلاش میکند مخاطب را پشت نمایش شیرفهم کند. محافظه کاری میکند و نمیخواهد حرفش را صریح کند. بیشک موضوع سانسور نقش پررنگی در این رویداد ایفا میکند، اما نمایش از اینکه هجوش، هجو برآمده از پارودی، سخیف شود هم میترسد.
خماری» همانند بسیاری از آثار مشابهش که عموماً در قالب مونولوگ روی صحنه اجرا میشوند از هرگونه کنشگری اجتناب میکنند. میتوان برای این کنشزدایی از تئاتر دلایل جامعهشناختی و روانشناختی برشمرد؛ اما در وهله نخست حذف کنش محصول ضعف است در دراماتیزه کردن داستان.
در «صامت» کنشی خارج از چارچوب قابلرویت نمایش وجود ندارد. بلکه آن کنش توسط یک راوی روایت میشود. همانند پایان نمایش و آنچه در سر سه خواهر میگذرد. ما عملاً هیچ چیزی نمیبینیم. ما گویی با یک آزمایش روبهروییم که پیش از دیدن نمایش ما را از اجرا کردنش آگاه نکردهاند. ما در یک سردرگمی گرفتار میشویم که روی صحنه چه رخ میدهد.
نمایشنامه نغمه ثمینی و اجرای افسانه ماهیان تلاشی است برای بازنمایی زن در بستر مهاجرتهای یک دهه گذشته مردم خاورمیانه به اروپا، عبور از مسیری مشابه شامل ترکیه، یونان، مجارستان، لهستان و آلمان، در جستوجوی آرمانشهری که در آن نه بمبی منفجر میشود و نه بیگانهای تجاوز میکند.
نمایش «کریم لوژی» به نویسندگی «مهران رنج بر»، کارگردانی «رضا بهرامی» و بازی «مجید رحمتی» در پردیس تئاتر «شهرزاد» به صحنه آمده که نگاهی به نمایشهای سنتی ایرانی دارد. کارگردان و بازیگر این نمایش با کیفیت بالایی ظاهر میشوند؛ اما نویسنده چیزی نوشته که اصلا تئاتری نیست. متن «کریم لوژی» به طور کلی خالی از مضمون محوری، امر دراماتیک، مسئلهسازی و تاریخ اکنون است.
به نظر میآید بیش از آنکه نامها و فیگورها مد نظر باشند، کنشها و وضعیتها اهمیت یافتهاند. این را میتوان یک تغییر استراتژی فرض کرد و به میانجی آن به اجراها از یک منظر تازه نظر کرد. نسل تازه تئاتر در ایران تمنای امر نو دارد و در این باب گاهی از واقعیت صلب اجتماع فاصله گرفته و به ترکیب خلاقانه امر انتزاعی با امر انضمامی میدان میدهد.
«آن سوی آینه» احتمالا به هدف اصلیاش که فروش بالا و جذب مخاطب است، خواهد رسید و این برای تیم تولید آن موفقیت است. اما نمیتوان از آن، به عنوان تجربهای موفق در کارنامه علی سرابی اشاره کرد.
برخی از روزنامهنگاران و روابطعمومیها که در سالنهای خصوصی کار میکنند در زمینه نوشتن نقد و گزارشهای انتقادی نیز فعالیت میکنند که قطعا محافظهکارند و بیشتر در حال تبلیغ آثار روی صحنه.
نمایش علی کرسی زر نمونههای آشنایی در ادبیات دراماتیک شرق اروپا دارد. آثار نویسندگانی چون هاول و مروژک نمونههای موفقی بودند برای بازنمایی زیستی که با پارازیتی به نام کمونیسم از وضعیت عادیش خارج شده بود و این بیمنطقی ابزوردگونه توسط مردم زیست میشد.
جهان امروز برای نصراللهی دیگر آن جهان واقعگرای دهه شصت میلادی در آلمان نیست. تقابل میان کمونیسم و کاپیتالیسم فرصتی برای تولید خیال فراهم نمیکرد. واقعیت چیزی بود که در زیست آدمها تجربه میشد؛ اما در عصر نصراللهی واقعیت جای خود را به وانمودهها داده است.
امین بهروزی و گروه اجراییاش با رویکردی مینیمالیستی و کمینهگرا به اجرای یک نمایش، توانستهاند از سانتیمانتالیزم شایع این سالها تا حدود زیادی فاصله گرفته و در دام مهیب احساساتگرایی نیفتند. شخصیتها به اندازه احساسات خویش را مصرف میکنند و از مهلکه احساساتگرایی پرهیز دارند. اما به هر حال در بعضی از صحنهها این تناسب از کنترل خارج شده و اجرا علیه منطق روایی خویش در قبال احساسات عمل میکند.
نغمه ثمینی هوشمندانه از تعابیر شعارزده در نقد مرزهای سیاسی و اقتضائات بین المللی پرهیز کرده است در عین اینکه به زیبایی از مصائبی که انسان در جهانی فزاینده در همپیچیده با آن روبروست و سیاست در رفع آن بیش از پیش ناتوان است سخن می گوید.
بک تو بلک، امر سیاسی را به امری رمانتیک تقلیل داده است. زندانی سیاسی فقط یک قالب است که مبتنی بر آن، احساسات و دلتنگی های یک محبوسِ جداافتاده از جامعه روایت می شود؛ به جای آن می توان یک بدهکار مالی یا یک بیگناهِ به اشتباه به زندان افتاده را قرار داد و آب از آب تکان نخورَد. تلقی رمانتیک افشاریان از کنش و کنشگر سیاسی بیشتر متناسب با فضای دهه های چهل و پنجاه است نه ایران امروز که آگاهی سیاسی از ویژگی های آشکار آن است. این فعال سیاسی دهه چهلیِ متاثر از رمانتیسیسم سیاسی است که از شور پر است و در شعور سیاسی پر از خالی.
جمالی نشان میدهد سانسور بهسبب ذات خشنش، نمیتواند سازنده باشد و خشونت درنهایت به امری تخریبگر بدل میشود.
«بک تو بلک» قرار است بازنمایی از یک وضعیت انسانی در انفرادی باشد، جز مضمحل کردن بدن فروپاشیده از ستم رواشده بر بشر محبوس، چیز دیگری نیست. مرد خوشچهره با صدایی که تلاش میکند آمیزهای از سعید راد و بهروز وثوقی و فردین با لحن لاتیش باشد – و شاید انتخاب علی [بیغم] از توهم فردینبودگی باشد – زندان را جایی برای شبهرومانتیسیسم شخصی میکند. آن را با نوعی شامورتی شبهسیاسی آغشته میکند و آن را تحویل ما میدهد. یکی از تلخترین تجربههای بشری را با فانتزی آمیخته و در بستهبندی زیبای یک چیپس صددرصد جانک تحویلمان میدهد.