فیلم «دست ناپیدا» آخرین ساخته انسیه شاه حسینی تنها زن فیلمساز این دوره جشنواره فجر پس از سالها دوری از سینماست. سوژه فیلم تازه است اما کارگردان در عمل آنچنان که باید از این سوژه ناب استفاده نمیکند.
«آبی روشن» جنس دیگری از سینما است، بابک خواجه پاشا در دومین فیلمش وجوه دیگری از تواناییهایش در عرصه کارگردانی را به رخ میکشد و بازگشتی به سینمای قصهگو داشته است.
محمدرضا ورزی در فیلم «پروین» بیش از آنکه به روح لطیف و ذوق هنری پروین اعتصامی نزدیک شود، سراغ جنبه عمومی زندگی او میرود.
باغ کیانوش» توانست به مدد یک طراحی درست، به روند داستانی مهیجی برسد که جذابیتهای بسیاری را برای طیفهای مختلف مخاطب دارد.
«پرویزخان» برخلاف آنچه انتظار میرفت، فیلم موقعیت است و نمیتواند قهرمان خود را در تقابل با فضاهای داستانی متعدد، کنشمند نشان دهد.
فیلم «بی بدن» یکی از فیلمهای خوب جشنواره فجر است. شاید این فیلم از معدود آثار سینمایی باشد که نقش نویسنده پررنگ ترین است.
گویی سازندگان فیلم «نپتون» فراموش کردند که باید فیلم بسازند و قرار نیست با چند گوشه و کنایه و ایهام و اشاره داستان را پیش ببرند. در این فیلم از هنر بازیگری هم، هیچ خبری نیست.
انسانهای زجر کشیده و آسیب دیده از زمین و زمان به اندازه کافی بر پرده نقرهای ظهور و بروز داشته و برای مخاطب سینما آشنا هستند و فقط یک فیلمساز «جسور» میتواند در نخستین تجربه کارگردانی خود چنین انسانهایی را بازآفرینی کند.
میرو از آن دسته آثاری است که پیام ارزشمند و محترمی در دل خود داشته اما در به تصویر کشیدن آن به زبان سینما موفق نبوده و به همین خاطر هم تاثیرگذاری لازم را ندارد.
افسانه بیمنطق و مسئولیت گریز فیلم نپتون گرفتار وضعیت طاهره به همین سادگی است اما روش دیگری را برای مقابله با مشکلات خود انتخاب کرده است.
سالهای پایانی دهه بیست تا نیمه دهه سی، سالهایی سرشار از حادثه و اتفاقهای مهم است که هر یک از آنها میتواند دستمایه تولید چند فیلم و سریال شود.
با احتساب گذر ۱۰ ساله از فیلم ملکه آلیشون، کارگردان اثر تلاشی قابل تقدیر داشته و میتوان با حمایت از وی و دیگر استعدادها، به سینمای کودک جانی تازه بخشید و از خلق آثار سفارشی با کودک، به تولید فیلمهایی برای کودک و نوجوان رسید.
فیلم سینمایی "نبودنت" درامی کسلکننده با همان فرمول تکراری همیشگی است که نمونههای آن را در سالهای اخیر بارها و بارها در سینمای ایران تماشا کردهایم.
پروندههای جنایی جذابیت فوق العادهای برای سینماگران داشته و در قالب ژانر پلیسی-جنایی به تولید آثار گوناگون منتهی میشود. در بسیاری مواقع تنها به برداشتی آزاد از یک پرونده واقعی میپردازند که (بیبدن) ساخته را در این دسته قرار داد.
سالها پیش و جایی حوالی نیمه نخست دهه هشتاد، بخشی در جشنواره فیلم فجر بهنام سینمای معناگرا راه افتاد و آثار زیادی هم در آن به نمایش درآمد، فیلمهایی از جنس سینمای مخاطب خاص که در اکران توفیقی نیافتند و تعدادی از آنها هم هیچگاه رنگ پرده را ندیدند.
آپاراتچی فارغ از اینکه از شانسهای موفقیت در بخشهای مختلف جشنواره چهل و دوم محسوب میشود شانس گیشه دارد و این فیلم نمونهای است از سینمایی است که به دور از شعارزدگی، حرف خود را با زبان طنز و به دور از دستاندازی به کلیشهها بیان میکند.
پرویز خان از آن دسته فیلمهایی است که روح زندگی در آن موج میزند و به بهترین شکل تماشاگر را با خود همدل و همراه میسازد، دقیقاً همان چیزی که سینمای ایران بهشدت به آن نیاز دارد.
احساسگرایی، اخلاق و ضد اخلاق، اتفاقات تصادفی و بدون منطق کلاسیک از دیگر مواردی است در ژانر ملودرام همیشه مورد توجه فیلمسازان بوده است و بهروز شعیبی این قواعد بازی را میشناسد و در مسیر ژانر فیلم حرکت کرده است جز عنصر تعلیق که از مهمترین عناصر اصلی ژانر ملودرام است.
«آپاراتچی» یک فیلم شریف و سالم است. مهندسی خوبی بر مصائب فیلمسازی یک عاشق سینما طراحی کرده و در هر فصل، بهرهمندی موشکافانهای از موقعیتها به عمل آورده تا مخاطب، در هر فصل از فیلم، با جریان جدیدی از روایت مواجه شود.
بهروز شعیبی با فیلم «آغوش باز» روند ناامید کننده ای که با فیلم «بدون قرار قبلی» آغاز کرده بود تمکیل کرده است آن هم به شکلی که دشوار است باور کنیم خود او پشت دوربین دو فیلم قابل دفاع «دهلیز» و «سیانور» بوده است.
«بهشت تبهکاران» به همان مشکل تاریخی آثاری از این دست مبتلا شد که ترافیک تردد آدمهای بسیار و مهندسی دیالوگگویی آنها، وجه تمرکز بر هسته مرکزی داستان را الکن کرده و مخاطب را خیلی زود نسبت به تماشای ادامه فیلم دلسرد میکند.
«مجنون» فیلم مهمی است، اما به لحاظ ساختار و تکنیک حرف تازه ای ندارد. در «مجنون» با فیلمی مواجه هستیم که قصه ندارد و از نداشتن یک فیلمنامه منسجم رنج میبرد، صحنههای جنگی به شدت زیاد است و هویت بصری که در آن شکل نمیگیرد و بیان روایت آشفته و شلخته میشود.
فیلم «میرو» آخرین ساخته حسین ریگی درست شبیه ساخته قبلی او اثر نه چندان موفق «هوک» است. همان نماها و همان قابها و همان خط اصلی داستان.
فیلم بازیگران درجه یکی داشت، همه در نقش آفرینی دقیق بودند، از میمیک صورت تا شخصی کردن نقش، از انعطاف جسمانی تا روان ادا کردن دیالوگ جملگی مثبت بودند اما نمی توانستند یک تنه ضعف های فیلمنامه با دیالوگ پردازی های پر مشکلش را جمع کنند.
نمیتوان منکر این نکته بود که فیلمی با این شیوه ساختاری و محتوایی، دو دهه دیرتر ساخته شده و برای تولید فیلمهایی درخشان با مضمونی مشابه با این الگو، نیاز به دقت نظر بیشتر و پرداختی دقیقتر دارد.
باید دید تلاشهای شعیبی که فیلمهای قبلی وی چندان موفقیتی در گیشه نداشتهاند در آخرین ساخته او به ثمر مینشیند که در فهرست پر فروشهای اکران ۱۴۰۳ قرار گیرد یا نه.
قلب رقه به عنوان یک فیلم حادثهای با پس زمینه سیاسی، فیلم سرگرم کنندهای است که میتواند جذابیتهایی برای عامه تماشاگران به همراه داشته باشد. البته به شرط اینکه جلوههای ویژه غیرمیدانی آن رتوش مجدد شود.
نکته قابل توجه درباره دومین ساخته سینمایی سروش صحت، فیلم بودن در عین نبودن است. صحت عشق را در عین نشان ندادن زنی در فیلمش معنا میکند. رفاقت را در جایی که خلا آن حس میشود به چشم میآورد و بخشش را هم در عمیقترین نقطهای که کمتر کسی حاضر است انجام دهد، جای میدهد.
«بیبدن» فارغ از مسائل فیلمنامه در کارگردانی هم نکتهای را به جذابیت اثر اضافه نکرد و همین موضوع منجر شد تا آن سوژه ملتهب آشنا همه چیز را ببلعد و سازندگان را به این دلخوش کند که ماجرای پرونده غزاله و آرمان به تنهایی کنجکاویبرانگیز خواهد بود و البته که تشخیص درستی بوده، اما در این مسیر سینما فراموش شده است.
«صبحانه با زرافهها» فراتر از حد انتظار بود. فضای شلوغ و پرکاراکتر «جهان با من برقص»، اینجا جایش را به یک خلوت پنج نفره با یک قصه جمع و جور و سر راست داده. قصهای کاملا مردانه بدون حضور بازیگر زن (به استثنای آن سه خانمی که در رستوران و آن دو نفری که کنار خیابان نشسته بودند) که با وجود مردانه بودن، همه لحظات بار حسی و عاطفی مناسبی دارند.
اولین ساخته مرتضی علیزاده اگرچه با ضعفهایی روبروست اما فیلمی نیست که بتوان از کار تیمی خوب آن گذشت و باید در نظر داشت که اساسا تولید اینگونه آثار در سینمای ایران علاوه بر دشواری های فیلمسازی با محدودیت های بسیار دیگری نیز روبروست که هر کدام خود می تواند چالشی جدی بر سر راه اثر باشد.
فیلم در نمایشی بدون افت و خیز و فاقد جذابیت، بیشتر به تلاشی در جهت تحقق سبد متنوع سینمایی بخش سودای سیمرغ جشنواره میماند و نمیتواند توجه اهالی رسانه در سالن برج میلاد را به عنوان اولین فیلم اکران شده در جشنواره به خود جلب کند.
به گمانم اگر صحت، فکری برای بهتر شدن ریتم فیلم بکند و سکانس پایانی را هم، ادیت کند، «صبحانه با زرافهها» میتواند خارج از مرزهای ایران هم بدرخشد. [تصمیماش با خودش است؛ فیلم آدم مثل بچه آدم است باید درست بزرگش کند!]
به کارگیری چهار عنصر ژانر ملودرام در فیلم سینمایی «آبی روشن» توانسته به تاثیرگذاری این فیلم روی مخاطب کمک کند.
ساخت فیلم سینمایی بد در مورد شخصیتهای مهم تاریخی نهتنها به محبوبیت آنها نمیافزاید بلکه باور مردم نسبت به چنین شخصیتهایی را مخدوش میسازد.
ورزی پس از تجربه اندوزی در سریالهای تاریخی این بار به سراغ سوژه پروین اعتصامی در سینما رفته و در فیلم پروین تلاش کرده بخشی از زندگی این شاعر بزرگ ایران زمین را به تصویر بکشد.
«تمساح خونی» در فیلمنامه از ایده تا اتفاقات و رویدادهای فرعی تفاوت خود را نشان میدهد و در شکل بصری و کارگردانی هم قاعدهمند است و با کمترین تلاشی برای لودهبازی موقعیتهایی جذابی را ایجاد میکند.
نقدی درباره فیلم های تمساح خونی ،تابستان همان سال ، بی بدن و پرواز 175 را بخوانید.
شخصیتپردازی ضعیف و عدم روابط بین شخصیتهای داستان «نبودنت» باعث میشوند که بیننده انگیزهای برای تماشای داستان نداشته باشد چرا که مجبور است در ذهنش پازل روابط شخصیتهای داستان را حل کند و در این میان هیچ گرهای در کار نیست که برای بیننده هم یافتن فرهاد در کارگاههای حاشیه شهر مهم باشد.
«شهسوار» فیلمی است که نتوانست از فضای مستعد خود، حداقل استفاده را به عمل بیاورد. تمام انگیزه صاحبان فیلم، تکرار موفقیتهایی بود که با «شادروان» رقم خورده بود درحالیکه «شهسوار»، یک کپی دستهچندمی از این فیلم محسوب میشود.
زندگی انسانها هیچ گاه خالی از مشکلات پیچیده نبوده و بسیاری از سینماگران تلاش کردهاند در مدیوم سینما به روایت و احیانا راهکاری برون رفت از این مشکلات بپردازند.
«بیبدن» فیلمنامه جدی و جسورانهای در پرداختن به یک سوژه ملتهب اجتماعی دارد، به لحاظ مضمون و ساختار توانمند است و قصهاش را بدون لکنت روایت میکند.
«صبح اعدام»، فیلم چندان هوشمندانهای برای کارگردان و دو شخصیتی که فیلم بر مبنای لحظات آخر زندگی آنها به تصویر کشیده شده، نیست. لحظات مرده بسیاری دارد که نمیتوانند گشایشی در مسیر درام حاصل کنند.
جواد عزتی با تلاش برای ساخت فیلمی نزدیک به بلاکباسترهای سینمای آمریکا، سعی کرده در تمساح خونی، اثری سرگرمکننده و نسبتا پرهزینه را بازی و کارگردانی کند.
«شکار حلزون» فیلم کمرمقی است که نه قصهاش پیش میرود و نه اتمسفر لازم برای رسیدن به یک اثر سینمایی را در خود دارد.
با ریتم کُند، ساختار کشدار و یکنواخت فیلم «دروغهای زیبا» که هیچ گره و تعلیق و فراز و فرودی را بر نمیتابد، نمیتوان استقبال و همراهی مخاطب را در زمان اکران عمومی این فیبم انتظار داشت.
در فیلم «دو روز دیرتر» کلیشههایی مانند مهاجرت، فرزندآوری و رباخواری به چشم میخورد. البته به هیچکدام به صورت کامل نپرداخته، همین پرداخت نصفه و نیمه باعث سرگردانی مخاطب هم شده است.
«بیبدن» فیلم موقعیت نیست. تلاش میکند تا چالشهایی غیرموجه را در یک درام صریح به تصویر کشیده و در این مسیر، نمیتواند به دلیل ناخوانایی آن چالشها با روند درام و البته اجتماع امروز، آن تاثیر لازم را بر روی مخاطب داشته باشد.
جواد عزتی» در میان انبوه فیلمهای کمدی که فاقد تکنیک و تسلط در کارگردانی هستند، ثابت میکند که میتوان فیلمی در اینگونه ساخت که در حین خنده گرفتن از مخاطب در موقعیتهای مختلف، به ذات سینما هم وفادار باشد.
«تابستان همان سال» قطعا اتمسفر سینمایی اثر است، فیلم میداند که چه میخواهد بگوید، فیلم پر است از قاب تصویرهایی که به لحاظ بصری در عین چشمنوازی از اثر بیرون نمیزند و همانند یک بسته درست در خدمت مضمون و محتوای اثر است.