سالهای اخیر فیلمهایی داشتهایم که همان راه تمها و هنجارهای ژانر فانتزی سنتی را ادامه دادهاند و در مقابل، آثاری مثل فیلم «دوشیزه» را هم داریم که داستانهایی تازه هستند که چارچوبهای ژانر فانتزی را قلقلک میدهند.
درخشانترین لحظات فیلم، آخرین سکانسهای آن است، اما همین سکانسها نیز از نظر جهانسازی، جاهطلبی کمتری نسبت به فیلم اول دارد. از طرف دیگر صحنههای اکشن پایانی مطمئناً سرگرمکننده هستند و نبرد بین کورا و دریاسالار به خوبی طراحی شده است.
فیلم «فرشتگان معمولی» چیز خاصی نیست. اثری است ساده با روایت ناقص و ضعیف که بازیگرانش هم آن را جدی نگرفتهاند. «فرشتگان معمولی» پُر است از اخاذی احساسی و شاید یادآوری پیام انسانیت در این دنیای زمخت.
یکی از انتقاداتی که به فیلم بلوط پیر از سوی برخی منتقدان وارد شده بود نیز از پی همین نشناختن و عجیننشدن با ماهیتی است که کن لوچ مایل بوده درباره آن فیلم بسازد. حقیقتاً، لوچ شناخت درست و دقیقی از مردم خاورمیانه و بخصوص جنگ زدگان سوری نداشته و از همینرو، خانواده سوری فیلم آنچنان که باید و شاید باورپذیر و مؤثر از آب در نیامدهاست.
«پنجه آهنین» که براساس یک داستان واقعی ساخته شده است، تلاش دارد که روند حماسی پیروزیها و تراژدی شکستها را در روند افول یک خانواده معنا کند و رؤیای موفقیت پدر را در رؤیای آمریکایی خانواده هستهای موفق و رو به پیشرفت، به شکلی انتقادی بازتعریف کند.
این فیلم برای مخاطب سینمای بریتانیا به همان اندازه که لنگ است، سرگرمی هم دارد. به خصوص به این دلیل که کلمن و باکلی نقشهای خود را بسیار خوب پذیرفته و اجرا کردهاند. و به همین دلیل فیلم Wicked Little Letters به مخاطب دوستدار این سینما توصیه میشود.
فیلم «پنجه آهنی» جدیدترین ساختهی شان دورکین، روایتی مبتنی بر سرگذشت واقعی یک خاندان کشتیکجکار است. خانوادهای مصیبتدیده از تراژدیهای مداوم که طبق باور عامه در نفرینی چندساله به دام افتاده است. در ادامه با نقد فیلم «پنجه آهنی» همراه باشید.
فیلم Spaceman اثری تازه منتشر شده در ژانر علمی تخیلی، ماجراجویی و درام میباشد که در فضا و به دور از زمین میگذرد.
Scoop فیلمی به کارگردانی Philip Martin و با هنرنمایی ستارگانی همچون Gillian Anderson Keeley Hawes ،Billie Piper و Rufus Sewell در نقشهای اصلی فیلم است. فیلم به بازگویی داستان مصاحبهی جنجالی امیلی میتلیس (با هنرنمایی جیلین اندرسن) با شاهزاده اندرو میپردازد، اما این مصاحبه فقط نقطهی عطف فیلم را تشکیل میدهد و کلیت قصه، پرداختن به زندگی افراد دخیل در تهیهی مصاحبه است.
در هجوم این مشکلات عجیب و غریب، زندگی حالتی از باری به هر جهت بودن به خود میگیرد، دیالوگهای طولانی، فیلم را به بیانیهای علیه همه چیز تبدیل میکند و بسیاری از سکانسهای فیلم هم هستند که شما را ناچار میکنند از خودتان بپرسید آیا من فیلم را نمیفهمم یا این تصاویر واقعا ربطی به داستان ندارند و به هیچ جای مشخصی ختم نمیشوند! این مساله که صحنههای ترسناک فیلم در نهایت بدون توضیح مشخصی ختم به خیر میشوند و هیچ چیز تازهای به شخصیتها، داستان یا پایانبندی فیلم اضافه نمیکنند هم به نابسامانی که فیلم در آن غوطهور است، اضافه میکند.
«تلماسه: بخش دو» تصمیم گرفت برای قابل درک شدن داستان برای مخاطب امروزی به جای اینکه غرابت جهانسازی و وقایع را تلطیف کند، قهرمان و زاویه دید خود را به دیدگاهی آشناتر و قابل درکتر تغییر میدهد: شخصیت زندایا، جنگجوی فریمن، چانی. از قبل وعده داده شده بود که نقش این شخصیت در فیلم دوم بیشتر از فردی از رویاهای پل باشد که خیلی کوتاه پس از حملهی خانواده هارکونن و قتل عام خاندان آتریدس در فیلم اول با آن مواجه شدیم. اما او در واقع به روح فیلم جدید تبدیل شده است.
طرح Imaginary ساده و تکراری است. نقل مکان خانوادهای تراماتایز شده به خانهای جدید و وقوع اتفاقات ناشناخته! با این وجود Imaginary ایدههای خوبی برای داستان خود دارد. استفاده از فانتزیهای کودکانه و واقعی کردن تخیلات آن هم به شیوهای که المان وحشتزا جنبهای حقیقی نگیرد. مثل خرسی که نه به شیوه خرس واقعی بلکه به شیوه تجسم بخشیدن به تخیل کودکانه جنبه غیرمجازی پیدا میکند.
The Iron Claw مبارزات پسران فریتز فون اریش، مالک یک کمپانی کشتی (Promoter) را به تصویر میکشد. فیلم پنجه آهنی با بودجه حدود ۱۶ میلیون دلاری توانست ۴۳ میلیون دلار از گیشههای سینمایی دریافت کند. علاوه بر این The Iron Claw نظرات مثبت زیادی را از سوی مخاطبها و منتقدین دریافت کرده است.
The Three Musketeers یک فیلم اکشن، ماجراجویی و حماسی، محصول مشترک سال ۲۰۲۳ فرانسه، بلژیک، آلمان، اسپانیا و اولین قسمت از مجموعه دو بخشی میباشد. The Three Musketeers فیلمی به کارگردانی مارتین بوربولون (Martin Bourboulon) است که بر اساس کتاب سه تفنگدار الکساندر دوما که در سال ۱۸۴۴ به رشته تحریر درآمده، ساخته و پرداخته شده است. فیلمنامه این اثر نیز بر عهده متیو دلاپورت (Matthieu Delaporte) و الکساندرا دلا پاتلیر (Alexandre de La Patellière) میباشد. این مجموعه دو قسمتی یکی از پرهزینهترین فیلمهای ۲۰۲۳ فرانسه به شمار میروند. علاوه بر این، سه تفنگدار توانسته فروش چشمگیری در گیشههای سینما هم داشته باشد.
"بیچارگان" را اثری جسور میدانم که علیرغم افتی که در پرده سوم به آن گرفتار میشود و نقصانی که در منطق روایی برخی رخدادهای پایانی بر خود دارد، اما نقطه مهمی در کارنامه لانتیموس است و پرداختیست محترم به مقوله فمینیسم، آن هم در سالی که فاجعهای به نام باربی وجود داشته است!
اینکه سکانسهای اکشنی که داخل قصهی خیالی فیلم اتفاق میافتند، اغراقآمیز باشند، منطقی است و ایرادی به آنها وارد نیست اما بعدتر میبینیم که هیچ تفاوتی میان این قصهی خیالی و دنیای واقعی فیلم وجود ندارد، چه بسا دنیای واقعی حتی اغراقآمیزتر هم باشد. متیو وان شاید قصد دارد پیام خاصی را مخابره کند اما هرچه که هست، به مقصد نرسیده است.
فیلم در کل سکانس اکشنی ندارد و معدود لحظاتی هم که اکشن میشود، این صحنهها کاملا آماتور و تلویزیونی از آب درآمدهاند و کسی را هیجانزده نمیکنند. جلوههای ویژه فیلم در حد همان سال ۲۰۰۳ هستند.
بعضیها دلایل بازخوردهای منفی «دوشیزه» را این مسئله میدانند که «قهرمان زن» دارد یا «کهنالگوهای ژانر فانتزی» را به چالش کشیده است، و از آنجایی که تصویر زنانهای از قهرمان زن به نمایش «نمیگذارد»، باید آن را تحسین کرد. شاید در یک اثر سینمایی دیگر، این ادعاها قابل پذیرش بودند اما «دوشیزه» کاملا سزاوار این واکنشهای منفی است زیرا اهداف مشخص دیگری را دنبال میکند.
میتوانم تصور کنم که بسیاری از کسانی که آشنایی مختصری با روانکاوی یا تجربهای از تخیل دارند، ممکن است با این گزاره موافق نباشند، اما از نظر بسیاری از کسانی که آشنایی قابل قبولی با این حوزه دارند، روانکاوی یک بازی بیمعنی با کلمات نیست، سوای اینکه ما زندگی شخصی یا ایدهها و توصیههای فروید را بپذیریم یا نه، روشهای پیشنهادی او و پیروانش همچنان برای رویارویی با تروما و ضربههای واقعی به سلامت روان یکی از بهترین ابزارهایی است که در دست داریم. تمسخر یک مشی نظری، نمیتواند راهی برای درک آن باشد.
روی علفهای خشک به کارگردانی نوری بیلگه جیلان که برای اولین بار در بخش مسابقهی اصلی هفتاد و ششمین جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد، یکی از تاریکترین روایتهای سینمایی این کارگردان است. فیلم با تمرکز و دور و نزدیک شدن به معلمِ هنری که منتظر انتقالی گرفتن است جنبههای تاریک این کاراکتر را برای ما رو میکند.
کارگردانی آنههونگ در «طعم چیزها» خیرهکننده است، چنان میزانسن و فضایی با ترکیب نور و صدا ساخته است که بعضاً جای آقای دودین به آشپزخانهاش میروید. احتمالاً تصمیمگیران فرانسوی گمان کردند که «آناتومی...» هم به اندازه ارزشش قدر دیده، هم مستقل میتواند در اسکار شرکت کند و با این تصمیم خواستند که «طعم چیزها» بیشتر دیده شود و به نظر که باید دیدش.
لینچ با استفاده از بدن هولناک جان مریک در فیلم، تمایز تجربه مبتنی بر میل و تجربه مبتنی بر فانتزی را خلق میکند. بحثانگیزترین تصمیم لینچ در مقام کارگردان جوان مرد فیلنما این بود که بدن مریک را در سی دقیقه اول فیلم نشان ندهد. این تصمیم در ساختار فیلم نقش اساسی دارد بدن مریک ابتدا به منزله غیاب حاضر در فیلم ایفای نقش میکند و جهان میل را ایجاد میکند که در آن ابژه-علت میل بدن مریک که میل ما را بر میانگیزد و شکل میدهد، غایب است.
بدون شک، این اثری است که نه تنها دل را گرم میکند، بلکه انسان را به تأمل در مورد تأثیر دگرگون کننده سخاوت، نوع دوستی و مراقبت متقابل در ساختن دنیایی بهتر تشویق میکند. پس باشد که روزی در این جهان ظلم و درد برای همه از جمله کودکان به چشم نیاید، چیزی که اکنون در گوشهای از جهان در وحشیترین حالت ممکن در جریان است.
فیلم وندرس همچون سینمای ازو وامدار سادگی و بیپیرایگی بر بستر مفاهیمی همچون تقابل مدرنیته و سنت در جامعه شهری با نگاهی انتقادی و البته به روز به جایگاه خانواده و شکاف بین نسلها است که کندی روزمرگی را تبدیل به ریتم درام محوری خود میکند.
به شخصه انتظار یک کمدی هدفمند که معضلات انسان را با جلوهای طنز نمایان میکند، نداشتم؛ اما آنچه که به تماشایش نشستم یک مضحکه پیش پا افتاده بیش نبود. در واقع یک مسخرگی نابالغانه در سراسر فیلم وجود دارد که خنده بر لب نمیآورد.
این نوشته ریویوی «منطقه تحت نظر» نیست، بیانگر حسی است که فیلم در من برانگیخته، فیلمی که تجربه بازدید از آشویتس را زنده کرد، سفری که همه عکسهایش گم و گور شده و حالا با کمک صداهای فیلم جاناتان گلیزر باید تکهتکههایش را در ذهن باسازی کنم و یاد روزی بارانی در آشویتس بیفتم که از انسان و زنده بودن خودم حالت تهوع بهم دست داده بود.
The Peasants یک انیمیشن بزرگسالانه با مضامینی مثل خشونت، برهنگی و وحشیگری آمیخته با عشق است. در واقع این فیلم با تصاویری زیبا، شکنندگی فرد مظلوم و بدیهای روح انسان را به تصویر میکشد. انسانی که از ازل تا ابد به پای باورهای اشتباه خود میماند و زندگی دیگری را نیز مخدوش میکند.
این فیلم ممکن است در درازمدت فراموش شود، اما چیزی که قطعاً در مورد Road House به خاطر میماند، یک کنایه است، مبادله نقشهای اصلی، که به خوبی درون روایت قرار میگیرد. منظور من از جمله قبلی این است که در این فیلم جیک جیلنهال که یک بازیگر ماهر است و کانر مک گرگور که یک مبارز حرفهای است باهم جابهجا میشوند.
داگویل از لایههای عمیقی برخوردار است. فراوطنی است و فارغ از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و نژادی، بیاینکه ملالآور باشد، در ۱۷۸ دقیقه، اخلاقیات را با گریزی به مفاهیم روانشناختی نشانه گرفته است.
در عصر شبکههای اجتماعی و راتن تومیتوز که آبروی یک فیلم بد در یک ثانیه از بین میرود، هیچکس جز منتقدان مجبور به تماشای مادام وب نخواهد بود؛ این یعنی دوستان من، ما با یک فیلم از پایه و اساس افتضاح روبرو هستیم.
فیلم بیان یک روایت تاریخی نیست؛ صدای هشداری از تکرار وقوع این اتفاقهای هولناک است؛ صدایی که نمیشنویم و سقوط آدمیان در سیاهچالهها تکرار میشود؛ سیاهچالهای که میتواند مردمان عادی را هم در خود بگیرد و از مردمان عادی هیولاهایی بسازد که زندگی همنوع خود را به مخاطره بکشند و لبخند بزنند.
چالش میان باندهای مافیایی برای تصاحب هرچه بیشتر قدرت در همه زمینهها، حتی عرصهی فرهنگ و هنر، تم اصلی داستان را تشکیل میدهد. این کشمکش هزینههای گزافی را برای هر یک از بازیگران به دنبال دارد. کشتن و یا قربانی کردن اطرافیان و در قبال آن قربانی شدن خود و فرزندان، نتیجهی بازی در این جبهه است.
«منطقه مورد علاقه»، برخوردی مینیمالیسی؛ با انحراف بشری«نازیسم» است! فیلمی درونگرا؛ که بیشتر از آنکه؛ توحشِ نازیسم را برجسته سازد؛ به بُعد درونیِ آن میپردازد. کارگردان؛ پلیدی نازیسم را مخفی نمیکند، آن را در پستوی روحِ شخصیتها، انبار میکند؛ تا تماشاگر ذرهذره؛ شاهدِ یک تباهی تدریجی و سهمناک باشد!
کارگردانی اثر ممکن است در وهله اول ساده به نظر بیاید. در واقع همینطور هم هست. سازنده توانسته با رنگ و نور شرایط و احساسات افراد را در وضعیت و موقعیتهای مختلف به خوبی توصیف کند. در سکانسهای ابتدایی همه چیز تازه و مطلوب است. میشود بوی سبزیهای معطر را در آشپزخانه حس کرد. سکانسها زنده هستند و آشپزخانه روح دارد. نور خورشید میتابد و کاراکترها را نیز شفاف و پر امید تصویر میکند.
آقای وندرس هم در هفتاد و هشت سالگی بعد از سالها جستوجو در معنای زندگی در فیلمهایش و تصویرسازیهای خاص خودش، به احتمال زیاد در شگفتی از توالتهای عجیب و غریب توکیو، فیلمی ساخته است در ستایش سادگی زندگی، هنر، ادبیات، موسیقی، نوار کاست، عکاسی آنالوگ و سکوت.
این فیلم از مبدا وجود صحبت میکند و سعی دارد تا آن را تصویر کند، اما نه اطلاعات کافی را منتقل میکند و نه تجسم او از این حرفها درست از آب درمیآید. بنابراین Spaceman به یک اثر کم ارزش و خسته کنندهای تبدیل میشود که هم از کارگردانی درست و شگفتآور و هم از خط داستانی تمرکز طلب و پر جاذبه به دور است.
در آخرین تلاش نتفلیکس برای روایت یک افسانه فمینیستی ما با «دوشیزه» میلی بابی براون روبرو هستیم؛ باید بدانید فیلم Damsel اثری نیست که تأثیر ماندگاری از خود بر جای بگذارد. در واقع ما با یک افسانه فمینیستی عمیقاً ناقص روبرو هستیم که مشکل اصلی آن در فیلمنامه است.
«تالی» روح مسئولیت پدر و مادر بودن را بیرون میکشد و عریان به مخاطبش نشان میدهد. بچهدار شدن یک رویای شیرین نیست.
فیلم «بزرگترین شومن» لایههای عمیقی ندارد. شخصیتپردازیها حتی در مورد کاراکتر بارنوم پیچیده نیستند و همه چیز به سادگی قابل حدس است. چیزی که فیلم را سرپا نگه میدارد استفاده از کلیشههای هالیوودی است.
باید گفت که لحظهلحظههای کارنامه سینمایی این کارگردان یونانی مملو از ایدههای جذاب، جالب، نو و در عین حال آزاردهنده است که به خودشناسی آدمهای جهان فیلمیکاش منجر شده است و آن را مورد مداقه قرار داده است، ضمن آنکه جهان خلق شده توسط این کارگردان با اینکه بکر و غریب است، ولیکن به دلیل نگاه خلاقانه این سینماگر به شکلگیری روابط انسانی، پتانسیل بسیار بالایی در جهت سرگرمکنندگی تماشاگر را به همراه دارد.
نسلکشی نازیها در جنگ جهانی دوم، موضوع فیلمها، مستندها و سریالهای متعددی در چند دهه اخیر بوده است. پس از شاهکار تکرارنشدنی «شب و مه» ساخته آلن رنه در دهه ۱۹۵۰ که بیتردید نقطهعطفی در تاریخ سینمای مستند است، سینمای داستانی و هنری هم، خصوصا در چهار دهه اخیر توجه فراوانی به این موضوع کرده است.
این یکی از مدرنترین قصهها درباره بزرگ شدن است که این سالها روی پرده سینما دیدهایم. بزرگ شدنی که بخشی از آن به معنای این است که به درون خودت نگاه کنی و بپذیری باید آنطور که واقعا هستی زندگی کنی.
اگر من بخواهم فیلم آرگایل را در یک جمله تعریف کنم، میگویم این اثر مصداق سرگرمی شیرین است. در نتیجه با وجود این انتقادات، آرگایل همچنان یک سواری کاملاً لذت بخش است. این فیلمی است که هویت خود را در بر میگیرد و ترکیبی از اکشن، طنز و یک عاشقانه را به مخاطب ارائه میدهد.
شاید تماشای پشت سر هم «تلماسه» ۲۰۲۱ و «تلماسه: بخش دو» بهترین راهحل موجود باشد، اما منطقی است اگر بگوییم اغلب مردم این کار را نخواهند کرد، خصوصاً که مدت زمان فیلمها نسبتاً طولانی است. چیزی که مخاطبان میخواهند، یک فیلم جدید است و با «تلماسه: بخش دو» آنها دوباره نیمی از یک فیلم را دریافت خواهند کرد.
مالیخولیا یا افسردگی یکی از قدیمیترین و شناخته شدهترین حالات روانی انسان از قرنها پیش بوده است. حکمای قدیمی آن را ناشی از افزایش سودا در طبایع چهارگانه انسان میدانستند و برای درمان آن گیاهان سنتی تجویز میکردند همانگونه که امروزه نیز داروهایی برای درمان این فراگیرترین حالت روحی بشری توسط شرکتهای بزرگ داروسازی اختراع و ارائه شده است.
با کمدی سیاه علمی تخیلیای روبروییم، با فیلمنامهای پراز پیچیدگیهای استعاری و اسطورهشناسانه و فلسفی از تونی مک نامارا، بر اساس رمانی از از آلیسیدا گری استرالیایی، که کارهایش در مورد سیاست، تاریخ انگلستان عصر صنعتی، و ادبیاتِ آن دوره، ترکیبی است از واقعگرایی، نوعی خیالپردازی انتقادی، با استفاده از هنر حروفنگاری ( تایپوگرافی)، نوعی هنر چیدمان حروف برای رسیدن به یک زبان تصویری، و تقویت ویژگیهای بصری متن به منظورِ رسیدن به نوعی زبان بصری ناب است.
«بیچارگان» یک تجربهی بصری فراموشنشدنی است که نباید آن را از دست داد.
Poor Things با سبک منحصر به فرد روایت خود توانسته نظر مثبت مردم و منتقدین زیادی را را به خود جلب کند. Poor Things نخستین بار در هشتادمین جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمده و جایزه شیر طلایی را به خود اختصاص داده است. این فیلم جز ده فیلم برتر سال ۲۰۲۳ انتخاب شده. همچنین در یازده بخش مراسم اسکار نامزد و برنده دو جایزه بهترین فیلم کمدی و بهترین بازیگر زن کمدی گلدن گلوب شده است.
«درباره علفهای خشک»، با دشتی پوشیده از برف آغاز میشود. دشتی سفید که تنها یک نقطه سیاه در آن است و آن شخصیت نخست فیلم، سامت است که به آن دشت پوشیده از برف آمده تا آقا معلم آن منطقه باشد؛ تا آغازگر راهی برای سرسبزی و رشد کودکان آن منطقه سرد و یخزده باشد.
این فیلم، داستانی دروننگرانه و بیرحمانه دارد که زندگی گروهی از انسانهای اولیه را دنبال میکند، انسانهایی که در جستوجوی یک خانه جدید، در طبیعت سخت و وحشی با دشمنی ناشناخته روبهرو میشوند.