سينماي كن لوچ شايد در نظر بسياري خيلي دور از سينما به معناي تخيلورزي و بيان هنرمندانه باشد، اما به اصليترين نياز يك انسان كه همانا تلاش براي ادامه زندگي است، ميپردازد. كافي است صحنه پاياني متاسفيم جا ماندي را با خود مرور كنيم تا عمق درد و رنج يك انسان درمانده و زخمي را در منطق خشك زندگي مدرن و صدالبته سيستم سرمايهداري دريابيم.
اتمیکیا اما در «خروج» بر خلاف «آژانس شیشهای» نمیتواند خواسته شخصیت اصلی معترض خود را محقق کند، چون زمانه عوض شده، سیاستها تغییر کرده، موضعگیریها دیگر همان موضعگیریها نیست، گرد و خاک جنگ حسابی خوب خوابیده و رزمنده آن روزگار پس سفیدی ریش و موی خود پنهان و مجبور به سکوت و تحمل ظلم میشود.
«خروج» اثری معترض است. بله، پیکانش سوی دولت است، و این سیاست این روزها خیلی نرخ روز است، اما همه میدانیم که سطحِ اعتراضِ سینما نمیتواند از این بالاتر برود؛ ما اجازه داریم به دولت اعتراض کنیم، چون انتخاب خودمان است، وگرنه گمانتان میشود فیلمی ساخت که مثلاً اعتراض به دیگر ارکان یا قوهها باشد؟ بیتردید خیر!
شاید برای تماشاگران پیگیر سینمای جهان کیوشی کوروساوا نام ناآشنایی نباشد، دستکم برخی از فیلمهایش اینجا و آنجا، در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمدهاند. احتمالاً همین تماشاگران پیگیر این را هم میدانند که کوروساوا بیشتر با فیلمهایش در ژانر وحشت شناخته میشود که تلفیقی هستند از عناصری از سنت سینمای وحشت ژاپنی (جی هارور)، علمی/تخیلی و ملودرام با داستانهایی درباره گسترش هراسناک تکنولوژی، مردگانی که دنیای زندگان را رها نمیکنند، دستاندازی به محیطزیست که جز فاجعه نتیجهای ندارد و...
استانیسلاو لِم، نویسنده لهستانی رُمان سولاریس، از نویسندگان مشهور داستان های علمی تخیلی در اروپای شرقی است. او رُمان سولاریس (مشهورترین و پرفروشترین اثرش) را در سال ۱۹۶۱ به نگارش درآورد. آندری تارکوفسکی در سال ۱۹۷۲ رُمان لم را به فیلم برگرداند؛ و البته تغییراتی در رمان ایجاد کرد؛ به گونهای که نمیتوان فیلم را اقتباس کاملا وفادارانه ای از رمان لم دانست.
مینا اکبری خودش حضور در تحریریههای متفاوت و متنوعی را تجربه کرده. به همین خاطر هم هست که خوب میداند اتمسفر بودن در یک تحریریه چگونه است. با این حال نه در بند مرثیه سرایی گرفتار میشود و نه نگاه حسرتخوارانهاش به فرصتهایی که از دست رفتهاند را به غمی نوستالژیک پیوند میزند و گرفتار خاطرهبازی (واژهی مستعمل و نفرت انگیزی است) میشود. آغازِ میدان جوانان (سابق)، پایانِ به قول خود خانم اکبری دوران روزنامهنگاریاش است.
«سال دوم دانشکده من» یک نقطه امیدوارکننده نه فقط برای رسول صدرعاملی، بلکه برای پرویز شهبازی است. کنار هم قرار گرفتن دو فیلمساز که در عین تفاوتهای فاحش در شیوه فیلمسازی، نقاط اشتراک قابل لمسی دارند، باعث شده این فیلم یادآور پختگی در به تصویرکشیدن زندگی، زمانه و تفکرات دختران نوجوان ایرانی باشد.
فیلم سینمایی «امیر» اولین ساخته «نیما اقلیما» سال گذشته در سینماهای کشور اکران شد و در انتها نزدیک به دویست میلیون تومان فروش را برای خود به همراه داشت، این فیلم هرچند اثری تجربهگرا محسوب میشد اما در گیشه و نگاه منتقدین به موفقیت چندانی دست پیدا نکرد.
فیلم سینمایی «نبات» به کارگردانی پگاه ارضی با داستانی ساده و تا حدودی کلیشهای درباره رابطه یک دختر و پدر، از فیلماولیهای شکستخورده در اکران سال گذشته بود.
واقعیت سینمای «افسر و جاسوس» تلخی بی پایانی است که برای حفظ ارزش های نژادی و دینی همواره در نظام های مختلف دیده می شود.
تماشاگر از همان آغاز پي ميبرد كه قرار است با يك روايت پرتعليق و هميشه رايج در اين فيلم مواجه شود، يعني زماني كه دو سرباز جوان مامور ميشوند در زمان كوتاه و معيني، نامه مهمي را به دست فرمانده جنگ برسانند كه حاوي لغو يك عمليات و پيشروي جهت نيفتادن در دام جبهه مقابل است، درست در همين لحظه و از دل اين تعليق دلهرهآور است كه پيرنگ اصلي بيرون ميآيد.
ريان جانسون نشان ميدهد كه اشراف امروزي تنها از طبقه حاكم و نظامي و لردها نيستند بلكه يك نويسنده محبوب نيز تبديل به ثروتمندي اشرافي در عصر حاضر شده است.
«چاقوكشي» بيش از آنكه فيلمي كارآگاهي باشد، فيلمي است متاثر از سياستها و رويدادهاي روز. فيلمي كه در آن حداقل خبري از موريارتي نيست و او بدل به انديشه رايج در ميان ترومبيها ميشود. اينكه مهاجر جوان ميتواند مقبول باشد تا جايي كه كاري به ثروتشان نداشته باشد اما به هر روي لاتينهاي جنوبي عازم امريكا ميشوند تا ثروتي كسب كنند و زندگي بهتري به دست آورند.
«من ميترسم» و «شناي پروانه» از نظر ترسيم وجه تازهاي از خشونت اجتماعي عليه زنان، فيلمهاي مهمي هستند. هر كدام از يك ديدگاه و براساس آشنايي سازندگانشان با جامعه، اين روسياهي را ثبت كردهاند.
فیلم «روزها» با نگاهی کاوشگر و ریزبینانه تنهایی انسانها را در جامعه امروز زیر ذرهبین برده است. فیلمی کمحرکت، بدون کلام، بدون موزیک و بدون جلوههای ویژه، اما با موادی فراوان برای تأمل و اندیشیدن. این فیلم به تازگی در جشنواره برلین ۲۰۲۰ به نمایش درآمده است.
شنای پروانه هم به فهرست فیلم های اولی می پیوندد که در جشنواره امسال از فیلم های چندم کارگردان ها، بهتر هستند. چه در داستانگویی و چه در اجرا. مثل هر فیلم اولی ضعف هایی دارد اما در جشنواره امسال با فیلم هایی که اغلب تا نصف زمان خودشان هم نمی توان تحملشان کرد، جزو معدود کارهای اثرگذار است و جزو معدود بودن، غنیمتی است.
شجاعت سعید ملکان قابل تقدیر است که در نخستین اثرش سراغ سوژه ای ملتهب رفته است. سوژه ای که سالها به دلیل ساخت انبوه آثار هالیوودی از سوی فیلمسازان مورد توجه قرار نمیگیرد چراکه همواره ترس از این مهم وجود دارد که اثر مقبول مخاطب نیفتد و کار به سرانجام مورد نظر نرسد.
خوب بد جلف ٢ که قرار است در آینده ی نزدیک شماره سومی هم داشته باشد، درست در لحظه ای تمام می شود که موتور گرم و روان مخاطب در سرازیری جاذبه افتاده و شتابان به پیش می رود، آنجا که او خندان و حیران سرانجام در اوج این سرعت به دیوار پایان می رسد، جایی که به نظر سرنوشت پی رنگ های فرعی قصه نیز هنوز مبهم است و کارگردان سراسیمه برای ساخت قسمت سوم از ادامه دادن ماجرا های این آدم ها خرسند!
من میترسم روایت مردی به نام بهمن است که قبلاً و به دلایل سیاسی، به زندان افتاده است. بهمن حالا احساس میکند کسی دائم او را تعقیب میکند و این سایه ناپیدا، او را تا مغز استخوان ترسانده است. کار و زندگی بهمن طبق روال پیش نمیرود و سنگ است پشت سنگ که جلوی پای او سبز میشود. در این میان مهاجرت نسیم، دوست بهمن، هم مزید بر علت است تا او را در موقعیتی بحرانی و سخت قرار دهد.
پدران نخستین تجربه سالم صلواتی در عرصه ساخت فیلم بلند است و حاصل همکاری او با نویسنده ای است که سابقه نگارش فیلمنامه های مطرحی چون قدمگاه و یک حبه قند و خیلی دور خیلی نزدیک در سینمای ایران دارد. طبیعتا این ترکیب تماشاگر را راغب می کند تا فیلم را تماشا کند و این انتظار را در او زنده نگه می دارد که با یک فیلم خوب اجتماعی او را غافلگیر سازد اما آیا این اتفاق در پایان فیلم می افتد؟
دهمین ساخته مجید مجیدی روایتگر داستان علی ، یک نوجوان کار است که در یک اوراقی لاستیک کار میکند و مادرش هم به خاطر مشکلات روانی در بیمارستان بستری شده است. او که وضع مالی چندان خوبی ندارد توسط یکی از خلافکاران مشهور محل از وجود یک گنج در زیرزمین مدرسه ای آگاه میشود و تصمیم میگیرد با دوستان خود در یک ماجراجویی تازه به سراغ این گنج برود.
آخرین ساخته مجید مجیدی فیلمی است با دغدغه های انسانی و این بار هم مجیدی به سراغ مضمونی رفته است که در آن تخصص دارد و به حق باید گفت هر گاه این فیلمساز، دنیایِ تخصصی خود را مورد تجربهای جدید قرار میدهد، اثرش نیز موثرتر به بار مینشیند و با آن سینمایی مواجه میشویم که از مجیدی و فیلمهایی چون بچههای آسمان، رنگ خدا و آوازگنجشکها میشناسیم.
زهره در فیلم «دشمنان» روایت زنی پا به سن گذاشتهاست که با مادر پیر و فرتوت خود در آپارتمانی واقع در شهرک اکباتان زندگی میکند. همسر زهره او را ترک گفته و راهی دیار شمال شده و پسر زهره با نام شهاب نیز چند روزی است که گم شده و یگانه دختر زهره با نام شیوا پیش مادر و مادربزرگش زندگی میکند.
سینما شهر قصه پنجمین ساخته کیوان علیمحمدی است که این بار علیاکبر حیدری را جایگزین همکار دیرینش امید بنکدار کرده است.
از محاسن آخرین ساخته پیمان قاسم خانی شاید همین باشد که اگرچه فیلم کمدی ست و کمدی ها چندان جشنواره پسند نیستند و کمتر پیش می آید جدی گرفته شوند اما فیلم براساس زبان سینما ساخته شده و به همین جهت می تواند چه مخاطب عادی و چه منتقدان سختگیر را با خود همراه سازد.
«درخت گردو» یک فیلم تلخ و تأثیرگذار است که ادای دین آن به مردم کردستان احترام برانگیز است.
فیلمنامه اساسا عاری از شخصیت پردازی و خلق موقعیت خاص است تا اقلا با آن مخاطب را به جریان قصه متصل نگاه دارد. هرچه می بینیم ارتباطات دونفره و دیالوگ های بی ثمر است (حضوری یا تلفنی)که کارگردان تلاش کرده از دل آن، شخصیت های غایب اما موثر داستانش را به همراه موقعیت های فَشَل اما بی اثر، به مخاطبش معرفی کند.
پایان بازِ مغز استخوان، سهل ترین و در عین حال هوشمندانه ترین انتخاب برای فیلمساز بوده است. اگر چه این پایان، فیلمساز و فیلمش را به یکباره از اوج به زیر کشیده اما به تعبیری شاید بهترین انتخاب برای عبور از یک خط شکنی اخلاقی- عُرفی بوده باشد.
خون، خاک، وطن، ناموس و این بار، خانه مفاهیمی که به اشکال مختلف در سینمای کیمیایی دیدهایم.
برادران محمودی که اصالت افغانستانی دارند در پنج فیلمی که تهیه و کارگردانی کرده اند موضوع رنج و سختی افغانی ها را دستمایه اصلی ساخت فیلمهایشان کردند و به نوعی صدای مردم افغانستان در آثار شان بودند. تصویر زندگی سخت و فلاکت باری که محمودی ها در فیلم هایشان از بیغوله های تهران و وضعیت سخت افغانی ها در ایران نشان می دهند موضوع مهمی است که حالا در پنجمین فیلم آنها می تواند با دقت و تمرکز بیشتری مورد واکاوی قرار گیرد.
دشمنان اثری کم دیالوگ است که به همراه ریتم کُندی که دارد، شاید تماشایش برای بیننده ایرانی سخت باشد؛ ولی اگر علاقمند ادبیات (بهویژه مدرن) و درونیات انسانها هستید و خاطراتی از شهرک اکباتان دارید، احتمالاً برای شما جذاب خواهد بود.
اینکه چه وضعیتی در فیلم وجود دارد که دوستان انتظار بیشتری از حاتمی کیا داشته اند یک مسله است و اینکه چه چیزی در فیلم وجود ندارد و باعث دلخوری شده است مسله دیگری ست. گویا قرار بوده است که حاتمی کیا به خاطر مناسباتی که در روابطش دارد محاکمه شود نه به خاطر فیلمی که قطعا بی ایراد نبوده است.
آنچه از فهیمه عامه پسند روی پرده است نسبتی با اراده فردی یک زن مستقل در دنیای واقعی امروز ندارد. این مشکل در فیلم به عدم شناخت و عدم واکاوی نمونه های موفق در دنیای واقعی پیش از نگارش فیلمنامه باز می گردد.
خون شد را نمی شود بی خون دل تماشا کرد. فیلمی که انگار پایان یک فیلم ساز مهم در سینمای ایران است و چند فیلم آخر و حتی قاتل اهلی در برابرش یک شاهکار است! اثری به غایت بی نظم و شلخته که می خواهد مفهوم نیم قرن پیش را بازسازی کند بی آن که بخواهد یا بتواند این مفاهیم را در شکل امروزی بازسازی کند.
«روز بلوا» کاری متوسط رو به ضعیف در کارنامه شعیبی به شمار میرود. فیلمی که شاید با پرداخت بهتر و فیلمنامه ای محکمتر، بخاطر سوژه اختلاس که سوژه این روزهای جامعه است، فیلمی قابل دفاع تر از آب در می آمد.
سالور که در فیلمهای “تمشک” و ” سیزده ۵۹” تلاش کرده به سینمای قصه گو نزدیک شود، این بار در “سه کام حبس” هم به همین مسیر ادامه داده است ولی همچنان از عدم پرداخت درست و به اندازه شخصیتها غافل شده و انتخاب بازیگران توانمندی چون تنابنده و ایزدیار هم نتوانسته فیلم را نجات دهد.
روز صفر را می توان به شکلی مفصل مورد تحلیل قرار داد که البته قسمت مهمی از این خوانش بی شک فرامتنی است و به نظر درباره این فیلم و استقبال مردمی در روزهای باقیمانده جشنواره درباره آن بیشتر خواهیم شنید. فیلمی که بیش از هر چیز می توان گفت سینماست… .
فعالیت در سینمای مستند و همزمان شناخت بالای کارگردان از آدم های قصه اش و جایی که از آن می آیند باعث شده تا با به کارگیری جزییات در گریم و صحنه پردازی، خرده داستان های متعدد و متفاوت و درعین حال عجیب ولی باورکردنی را روایت کند که در دنیای خودشان اصالت دارند و باورپذیر هستند.
تازه ترین فیلم محمد حسین مهدویان شبیه هیچ کدام از فیلم هایش نیست، چون این بار از یک واقعه تاریخی معاصر که در اذهان زنده است، رونمایی کرده است و به شکل هولناکی بر روح و جان مخاطبش می تازد و احساسات او را با تکیه بر عناصر درام هدف می گیرد.
“پوست” اولین اثر بلند برادران ارک هم بر پایه ى این تقابل اساطیرى شکل گرفته است. داستانى عاشقانه که عاشق و معشوق باید از میان باد، طوفان، آتش، رنج و بیماری که ماحصل ستیز این دو نیرو است، عبور کنند تا در انتهاى قصه همدیگر را در آغوش کشند.
سهیل بیرقی در حالی از سومین اثر سینمایی خود در جشنواره فیلم فجر رونمایی کرد که قهرمان این فیلم هم مانند آثار گذشتهاش، یک زن است.
درخت گردو که بر اساس داستان اقتباسی نوشته شده بیشترین موفقیتش را مرهون فیلمنامه دقیق و پر جزئیات در کنار پرداختی دراماتیک و جذابش است چیزی که مهدویان پیشتر هم نشان داده بود نسبت به فیلمنامه های آثارش وسواس زیادی دارد و پروسه تحقیق و نگارش فیلم از اولویتهای اصلی او بوده است.
آیا این بار ناله متظاهرانه این دو برادر فیلمساز، نسبت به این سرگذشت خانوادگی، پایان این نوع داستانسرایی خواهد بود؟ آیا دست از سر ایرانی که به آنها امکان فیلمسازی و حتی رساندن آثار آنها به اسکار (اگرچه با نام افغانستان) را داد، بر می دارند؟ و آیا ما در فیلم بعدی آنان، فقط تحول جامعه شناختی افغانیان را شاهد خواهیم بود؟
می توان انسان بود. می توان درک کرد. می توان اشتباه غیرعمد را فهمید. و در نوعی جمود و خود گویی و خود خندی، فرو نرفت!
اینکه فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده نمی تواند پوشش مناسبی برای ضعف های بی شمارش باشد!
یک زن و شوهر ایرانی که در آمریکا زندگی می کنند پس از خروج از میهمانی دوستانشان به دلیل مستی و عدم تعادل مرد در هنگام رانندگی تصمیم میگیرند شب را در هتلی سپری کنند. ورود و حبس آنها در هتل باعث بروز ماجراهای زیادی برای این زوج می شود.
فیلم جدید نیک نژاد برخلاف دو اثرش قبلی اش لونه زنبور و زاپاس، و البته پیش بینی تماشاگر،کمدی نیست. داستان فیلم درباره دزدیدن یک گاوصندوق است توسط چند جوان که هرکدام مشکلی در زندگی شان دارند.
نخستین ساخته سعید ملکان طراح چهره پردازی اسبق و تهیه کننده سابق سینمای ایران روایتی متفاوت از دستگیری عبدالمالک ریگی به دست ماموران امنیتی ایران است.
گروهی از کارکنان رادیو نفت آبادان برای حفظ رادیو و مخابره اخبار با هدف مقاومت مردم در برابر دشمن بعثی از تخلیه شهر خودداری کرده و به مدت ۴۰ روز تلاش می کنند تا با فعالیت خود در رادیو شهر را زنده نگه داشته و از این طریق به دشمن خسارت روحی روانی وارد کنند.
ژانر وحشت یکی از پرتولید ترین و قابل توجه ترین گونه های سینمایی در تاریخ سینمای جهان می باشد که قطعا در سینمای ایران چندان به آن پرداخته نشده است و از ظرفیت های این ژانر سینمایی در جهت رونق سینما و جذب مخاطب خاص خود استفاده نشده است.