پایگاه خبری تئاتر: مارتین اسکورسیزی درباره والش میگوید: من هیچیک از فیلمهای دوره قبل از جنگ والش را دوست نداشتم. بهخاطر اینکه همه فیلمهای او حاشیهای بودند و همهچیزهای نادرست را در خود داشتند. حرف مرا باور کنید؛ والش فیلمساز ضعیفی است. این غمانگیز است که میبینیم منتقدان جوان به چه آسانی و به چه شدتی میتوانند فریب بخورند و یک بچه تأثیر فوقالعادهای میتواند بر تمامی یک نسل داشته باشد.
من دائم به پیر ریسنت فکر میکنم. او تصور میکرد والش استعدادی در چنته دارد. این را به زبان آورد و آنقدر تکرارش کرد که نوعی مذهب در پاریس رواج یافت و مردم به عبادت و ستایش والش پرداختند! تنها فیلم والش که من از آن خوشم آمده است، فیلمی به اسم «مقصد برمه» بود که در سال ۱۹۴۵ ساخته شد. من باید این فیلم را باز هم ببینم تا بتوانم درباره آن نظر قطعی بدهم، چون فکر نمیکنم توانسته باشد ارزشهایش را حفظ کند.
فیلمسازی که بیجهت جدی گرفته شد
ژان پیر ملویل : رائول والش را درنظر بگیرید؛ مستعدترین شاگرد گریفیث، قویترین فیلمهایش واریاسیونهایی روی چند مضمون و شخصیت بودند. مثلا، چهره یاغی دوستداشتنی؛ او بارها از یاغیای همچون جسی جیمز الهام گرفت. در «سی یرای مرتفع» همراه آدمهای معمولی و پلیس نیستید، همراه گنگسترید و میدانید هنگامی که او از تنها آدمی که هوایش را دارد جدا میشود، یعنی از فرشته آلودهاش آیدا لوپینو، شکست میخورد.
والش در پایان زندگینامهاش گفتهای از شکسپیر، منبع الهام همیشگیاش، ذکر کرده است؛ «هر انسانی در زمانهاش نقشهای بسیاری بازی میکند. این گزاره نهتنها درباره خود والش بلکه در مورد شخصیتهای پرشور او هم صدق میکرد. این مطرودان اجتماع بزرگتر از زندگی بودند. آنها فراسوی نیک و بد قرار میگرفتند. شور زندگیشان ارضانشدنی بود؛ حتی هنگامی که اعمالشان تقدیر تراژیکشان را جلو میانداخت.
دنیا برای آنها بسیار حقیر بود و والش غالبا به آنها کارزاری جهانی عطا میکرد: «منطقه مانتویتنی» و «های سیرا». والش، 8 سال پس از های سیرا، «قلمرو کلرادو» را ساخت؛ داستانی همچون یک فیلم وسترن. بار دیگر او تبهکارش را در چشمانداز گستردهای جای داد که در آن قوارههای انسانی کوچک بهنظر میرسیدند؛ این بار چشمانداز او منطقه شهر ماه و «دره مرگ» بود. عزیزدردانههای والش، قهرمانان زن آثارش بودند؛ یاغیانی دو رگه که والش قدرتی بسان قهرمانان مردش به آنها بخشیده بود.
منبع: همشهری