نمایش مارمولک از شبکه چهار که اساسا دخلی به تغییر نگرش کلی مدیران رسانه ملی ندارد و در واقعیت امر آنچه میتوان به دلایل و انگیزه پخش فیلم اشاره کرد، بیشتر معطوف به نگرانی از بایکوت رسانه ملی از طرف مردم و در خوشبینانهترین حالت تغییر نگرش مدیران فعلی نسبت به پیام فیلم و به تعبیری تلاش برای بازسازی اعتبار و اعتماد عمومی از روحانیت است که در ذهنیت مردم به درست یا غلط مسبب معضلات و مشکلات و بحرانهای ریز و درشت اجتماعی و سیاسی میدانند.
امیر نادری در طول 6 دهه فیلمسازی پرچالش در داخل و خارج از ایران؛ از معدود کارگردانانی است که خوانش شخصی خود از سینما را در مسیری معنادار تا امروز دنبال کرده و مصداق عینی روح سرکش قهرمانان نوجوان فیلمهایش است که به هر جانکندنی؛ رویای بزرگشان را زندگی میکنند... حتی در آستانه 80 سالگی.
هفتم خردادماه زادروز امیر نادری فیلمساز و نویسندهٔ ایرانی است.گرچه نام «امیر نادری» با جریان موج نو سینمای ایران گره خورده و بهعنوان یکی از فیلمسازان صاحب سبک و تأثیرگذار شناخته میشود اما او سینما را از پایینترین سطوح شغلی آغاز کرده و با کارهایی مانند تخمهفروشی جلوی در سینما، کنترلچی سالن سینما و آپاراتچی، سینما را در آبادان تجربه کرد.
پس از گذشت مدت اندکی از آغاز جنبش ۱۴۰۱ همانطور که انتظار میرفت، تعدادی فیلم، بدون مجوزهای رسمی و حتی پوشش اجباری ساخته شدند و شماری از آنها به جشنوارههای جهانی راه یافتند. ممیزان سازمان سینمایی تلاش کردند با تهدید و ارعاب هنرمندان، آنها را از کار کردن با اینگونه فیلمها منع کنند اما فشارها کمترین نتیجه را داشت. قدرتِ شجاعت در برخی آدمها بزرگتر از هر تهدیدی است.
آهو یک سکانس معرف خوب در آغاز دارد که تماشاگر را با اتمسفر داستان آشنا کرده و سپس با قهرمان خود روبرو میکند. دختر جوانی که از شهر و متعلقاتش دل بریده و ساکن روستایی در شمال ایران شده و آثار چوبی خلق میکند. فیلمنامهای کاملا شخصیت محور که با ریتمی ملایم و تا حدودی کند قصهاش را روایت میکند.
«نگهبان شب» فیلمی سهل و ممتنع است، حاصل مهارت، پختگی و تجربهگرایی جسورانهٔ رضا میرکریمی. فیلمی که قصههای معمولی و کوچک و فضای رئالیستیاش را با شاعرانگی درمیآمیزد و مثل آن پرواز و رهایی آخر اوج میگیرد. مثل «معجزه در میلان» ویتوریو دسیکا که آدمهای بیچاره و بیخانمان در ضیافتی ذهنی بر بالنی خیالی سوار میشوند تا رها شوند از دنیای مصیبتبارشان.
متأسفانه مولانا شخصیتی واداده فکری به تصویر درمیآید و شمس هم کاراکتری عصیانگر که هرچه دلش بخواهد در ید قدرت اوست. حال اگر مخاطب به چنین برداشتی رسیده باشد که جای تأسف است. نوع اکت بازیگران نیز آنگونه است که همه تحت سیطره شمس هستند! چه در کادر حضور داشته باشد و چه نه! بازی بسیار بیروح پارسا پیروزفر نیز رخوتی در ذهن مخاطب پدید میآورد. شمس نیز با نقشآفرینی شهاب حسینی جز در یکی، دو پلان آنچنان باورپذیر نیست.
«عامه پسند» تصویر درستی از تنهایی یک زن خانهدار ترسیم میکند، رویاهایی که در این زنان وجود دارد و قربانی تصویری میشود که جامعه از آنها مطالبه میکند، ساده و گاه دم دستی هستند اما این رویاها، اغلب عملی نمیشوند. اشارههای مختصر و مفید فیلم به رابطه محمدعلی با زنی دیگر، قطع ارتباط پسر و مادر و نادیده گرفته شدن فهیمه، بحران هویت این زن- مادر را عیان میکند.
نکته مهم مورد اشاره او اما این بود که این انتخاب، با اجباری که بعدها به کنارهگیری از بازیگری ناچارش کرد متفاوت است. اجباری که موجب شد هیچگاه نداند به چهدلیل سالها ممنوعازتصویر شد و چرا از کاری که عاشقانه دوستش داشت محرومش کردند.
با اینکه سینمای اجتماعی در سالهای اخیر نزول قابلتوجهی در ایران داشته و محدودیت و سانسور عامل اصلی این اتفاق بوده، اما نمیشود تصویرسازی عباس امینی از ایران امروز را به مثابه سینمای اجتماعی ایران معاصر متصور شد. فیلمی که ایران در آن به مثابه یک ویرانه و بیابان تصویر میشود و استفاده از این فضاسازی و جغرافیا نه برای مردم بلکه در راستای اعمال پروتکلها انجام شده است.
هوشنگ گلمکانی درباره مهاجرت رسول اف نوشت: تاسف آنجاست که اصحاب قدرت از این اتفاقها استقبال میکنند، انگار که رفع مزاحمتی شده باشد.
یکی از جذابیت های چهارشنبه سوری به بازی گرفتن و به چالش کشیدن ذهن مخاطب توسط خالقان اثر(فیلمنامه نویسان و کارگردان) است؛ به این شکل که در طول تماشای فیلم مولفان اثر هرگز اجازه نمی دهند، که مخاطب از آنها پیشی بگیرد.
برادر من! وقتی در زمانهای زندگی میکنیم که حقیقت اندیشه مولوی هرگز اجازه اکران نخواهد داشت، چرا باید آن را ساخت؟ آن هم وقتی تفکر مولانا، اوج گرفتن انسان در آسمان است و دغدغه امروز بعضی مسئولان ما، تار موی زنان!
نام اصغر فرهادی گرچه با موج نوی سینمای ایران گره نخورده است اما سینمای او موجی تازه در جریان و روند تاریخی سینمای ایران بود و میتوان او را در امتداد همان موج نوی سینمای ایران دانست با مؤلفههای تازه و متناسب با زمانه خود.
هنرورها نه صنف دارند نه انجمن نه اتحادیه، نه بیمه دارند و نه کارت شناسایی شغلی و درآمدشان نزدیک به صفر است. افرادی که مسوول ساماندهی و آوردن هنرورها برای پروژههای فیلم و سریال هستند بابت هر هنرور مبلغ 400 هزار تومان دریافت میکنند و برخی از آنها تا جایی که بتوانند از این پول کم میکنند و مبلغ ناچیزی را به خود فرد هنرور میدهند.
هر چند هنوز از ساخت گشت ارشاد 3، پنج سال نمیگذرد و سعید سهیلی نشان داده هر پنج سال یكبار سراغ گشت ارشاد میرود، به گمانم بد نباشد دوباره شخصیتهای ثابت فیلمهاش را وارد داستانی جدید كند .
«روز مبادا» مشخصاً متأثر از سینمای عباس کیارستمی و به طور ویژه شکل کارش در فیلمی مثل «کلوزاپ» است. کمی رنگ اصغر فرهادی به خود میگیرد، در وجه زنانهاش به سینمای رخشان بنیاعتماد نزدیک و در لحظاتی یادآور سینمای تجربی علیرضا داوودنژاد میشود.
شهرک تجربهای است متفاوت در رابطه با سینما و مکان. بدون زیستن در یک مکان ایزوله و تن دادن به مفهوم «شهرکبودگی»، سلوک روحی بازیگران برای نزدیکی به نقش ناممکن خواهد بود. اما همچنان باید این نکته را متذکر شد که علی حضرتی در خلق یک «فضا/مکان»، کمابیش محافظهکارانه عمل کرده و بیش از اندازه به مناسبات امروزی زندگی در ایران، وفادار مانده است.
«مست عشق» به دلیل پرداخت ضعیف، سطحی و دم دستی به مضامین عمیقی چون عشق و مذهب اثری نه چندان قابل توجه در کارنامه حسن فتحی محسوب میشود که به دلایل ذکر شده که بیشتر به ایرادات فیلمنامهای مربوط میشود فاقد مرجعیت هنری برای به تصویرکشیدن ماجرای مولانا و شمس به شمار میآید.
«مست عشق» مانند تمام آثار تاریخی حسن فتحی قاببندیهای درست و رنگ و لعابی که بیننده را جذب کند دارد. اما به دلیل تصمیم گروه بر ساخت فیلم در ترکیه و فضاسازی به سبک طراحان صحنه ترک برای فیلم، امضا یا حضور خود فتحی در پشت صحنه فیلم احساس نمیشود. بیشتر از آن بینندگانی که سریالهای تاریخی ترکی مانند «حریم سلطان» را دیده باشند، احساس میکنند که پارسا پیروزفر و شهاب حسینی در آن سریالها حضور دارند تا اینکه یک کارگردان ایرانی «مست عشق» را ساخته است.