نمایش مارمولک از شبکه چهار که اساسا دخلی به تغییر نگرش کلی مدیران رسانه ملی ندارد و در واقعیت امر آنچه میتوان به دلایل و انگیزه پخش فیلم اشاره کرد، بیشتر معطوف به نگرانی از بایکوت رسانه ملی از طرف مردم و در خوشبینانهترین حالت تغییر نگرش مدیران فعلی نسبت به پیام فیلم و به تعبیری تلاش برای بازسازی اعتبار و اعتماد عمومی از روحانیت است که در ذهنیت مردم به درست یا غلط مسبب معضلات و مشکلات و بحرانهای ریز و درشت اجتماعی و سیاسی میدانند.
«مسافر» از لحاظ مضمونی و شخصیتپردازی، اعتنای ویژه به واقعیتهای تلخ اجتماعی و نمایش جربزه و سرتقی قاسم، یادآور روزگار تلخ فیلم «سفر» (۱۳۵۱) بهرام بیضایی و زرنگی و شهامت کودکان آن است و از لحاظ فرمی، تمهیدات کیارستمی، نظیر استفاده از نابازیگر و نورپردازی، صدابرداری و دکوراسیون طبیعی، اشتراکات نئورئالیستی فیلم با «یک اتفاق ساده» (۱۳۵۲) سهراب شهیدثالث را نشان میدهد. در «مسافر»، بسیاری از مضامین این فیلمها در مورد کودکان، خانواده و جامعه تکرار میشوند؛ درعینحال برخی از مسائل نیز با برداشتی جدید به نمایش درمیآیند.
اکنون ما در زمانهای زندگی میکنیم که پیش از هر زمانی این «زندگی» است که به آرمان تبدیل شده است، این «زندگی» است که مطالبه میشود، این «زندگی» است که میل به روایت دارد و عباس کیارستمی و سینمایش، روایت زندگی است. ازاینحیث شاید امروز در فقدان کیارستمی، سینمای او بیشتر به تماشا احضار میشود تا ما زیستن و میل به زندگی را در آثار او ببینیم و این تماشا را به تمنا تبدیل کنیم؛ به تمنای زندگی.
فیلمهای بهرام بیضایی موفق میشوند ویژگیهای اساسی این جریان را کاملا با هم درآمیزند. (یعنی): سبک شاعرانه و تمثیلی، زیباییشناسی واقعگرایانه، علایق شخصی او به جهان روستایی و بیش از همه نفی نگاه مردانه با ارجگذاری به ذهنیتی زنانه.
در دل این همه گرفتاریهای اهالی سینما و بعد از سه سال، تازه یادشان آمده که ۵۰ فیلم در دوره مدیریت این مدیران از توقیف و بلاتکلیفی خارج شدهاند که معلوم نیست با این آمار و گزارشها دنبال چه هستند؟
فیلمهایی مانند «تگزاس» که اثری ماقبل نقد است، تنها قادر است که سلیقه هنری و فرهنگی مخاطب را تنزل ببخشد، هیچ کارکرد هنری ندارد و کاری است که تاریخ انقضا دارد و فراموششدنی است.
ساختار نظام اداری فرهنگ یعنی وزارت فرهنگ همانند بیشتر سازمانهای دولتی میراث اواخر دهه 40 دوره پهلوی است. دورهای که به تدریج افزایش پول نفت و توهم تمدن بزرگ شاه و مداخله پرشور و شوق فرح پهلوی برای ساختن فرهنگ و هنر و میل سیریناپذیرش برای تاسیس نهادها و ساخت وسازها و برگزاری جشنوارهها و نمایشگاهها و مراسمها و جایزههای فرهنگی و هنری ساختاری را پایهگذاری نهاد که در یک کلمه: «دولت فرهنگی» و قرین و قرینة آن «فرهنگ دولتی» بوده است.
آن سال، سال ۱۳۷۳ در ایران بود و وزارت ارشاد در دورانی تازه با میرسلیم، همه دستاوردهای پیشین که سیدمحمد خاتمی، در یک دوره طولانی و با ثبات به دست آورده بود را دور ریخته بود و در اقداماتی شتابزده شرایط را برای اهل فرهنگ و هنر دشوار کرده بود.
نام شریعتی چنان با سیاست و تاریخ و جامعهشناسی و ایدیولوژی گره خورده که جای چندانی برای پرداختن به علایق سینمایی او باقی نگذاشته. گفتار حاضر سراغ این وجه رفته است...
«نبودن» با وجود شاخصههای متعدد هنری و داستانی نتوانست وارد چرخه اکران شود و ممیزیهای گاه و بیگاه انقدر به مصفای تهیهکننده فشار آورد که عطای نمایش عمومی را به لقایش بخشید و تصمیم گرفت فیلم در یک پلتفرم نمایش خانگی و برای مخاطبان آن به نمایش درآید.
پرسش از رئیس سازمان سینمایی این است که اگر قرار است طرح و ایدهای نو دراندازیم، چرا به تکرار ایدهای اجراییشده دست میزنیم و چرخ را از نو اختراع میکنیم؟ اگر قرار بود فیلمهای خاص و آثار هنری و فرهنگی را در گروه سینمایی متفاوت و جداگانهای اکران کنیم، پس گروه هنر و تجربه برای چیست و ضرورتاش در چیست؟
اسطوره اخلاق فوتبال عباس اکرامی بود که مکتب شاهین را پایهگذاری کرد و شاگردان خلفش حسینعلی کلانی و همایون بهزادی. خود دکتر اکرامی میگفت بهترین شاگرد مکتب شاهین، کلانی است که در اخلاق و ورزش مدارج ترقی را توسعهمند طی کرد.
«قلهک »نه داستان دارد و نه کمدی؛صرفا شوخی های جنسی بی سروتهی است که درکف جامعه شاید آنها رابشنوید وببینید.
مخملباف اگر چه رفتارش در قیاس با آوینی، قدری عوامانه بود. اما هر دو، تقریبا در یک دوران، و از یک منظر، به یک هنرمندروشنفکر - مهرجویی- تاخته بودند. آن دو، در آن روزگار دغدغههایی شبیه به هم داشتند .
کمدی تگزاس ۳ ساخته سید مسعود اطیابی که به تازگی وارد چرخه اکران سینماها شده است، در برنامه سینمایی هفت مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
امیر نادری در طول 6 دهه فیلمسازی پرچالش در داخل و خارج از ایران؛ از معدود کارگردانانی است که خوانش شخصی خود از سینما را در مسیری معنادار تا امروز دنبال کرده و مصداق عینی روح سرکش قهرمانان نوجوان فیلمهایش است که به هر جانکندنی؛ رویای بزرگشان را زندگی میکنند... حتی در آستانه 80 سالگی.
هفتم خردادماه زادروز امیر نادری فیلمساز و نویسندهٔ ایرانی است.گرچه نام «امیر نادری» با جریان موج نو سینمای ایران گره خورده و بهعنوان یکی از فیلمسازان صاحب سبک و تأثیرگذار شناخته میشود اما او سینما را از پایینترین سطوح شغلی آغاز کرده و با کارهایی مانند تخمهفروشی جلوی در سینما، کنترلچی سالن سینما و آپاراتچی، سینما را در آبادان تجربه کرد.
پس از گذشت مدت اندکی از آغاز جنبش ۱۴۰۱ همانطور که انتظار میرفت، تعدادی فیلم، بدون مجوزهای رسمی و حتی پوشش اجباری ساخته شدند و شماری از آنها به جشنوارههای جهانی راه یافتند. ممیزان سازمان سینمایی تلاش کردند با تهدید و ارعاب هنرمندان، آنها را از کار کردن با اینگونه فیلمها منع کنند اما فشارها کمترین نتیجه را داشت. قدرتِ شجاعت در برخی آدمها بزرگتر از هر تهدیدی است.
آهو یک سکانس معرف خوب در آغاز دارد که تماشاگر را با اتمسفر داستان آشنا کرده و سپس با قهرمان خود روبرو میکند. دختر جوانی که از شهر و متعلقاتش دل بریده و ساکن روستایی در شمال ایران شده و آثار چوبی خلق میکند. فیلمنامهای کاملا شخصیت محور که با ریتمی ملایم و تا حدودی کند قصهاش را روایت میکند.
«نگهبان شب» فیلمی سهل و ممتنع است، حاصل مهارت، پختگی و تجربهگرایی جسورانهٔ رضا میرکریمی. فیلمی که قصههای معمولی و کوچک و فضای رئالیستیاش را با شاعرانگی درمیآمیزد و مثل آن پرواز و رهایی آخر اوج میگیرد. مثل «معجزه در میلان» ویتوریو دسیکا که آدمهای بیچاره و بیخانمان در ضیافتی ذهنی بر بالنی خیالی سوار میشوند تا رها شوند از دنیای مصیبتبارشان.
متأسفانه مولانا شخصیتی واداده فکری به تصویر درمیآید و شمس هم کاراکتری عصیانگر که هرچه دلش بخواهد در ید قدرت اوست. حال اگر مخاطب به چنین برداشتی رسیده باشد که جای تأسف است. نوع اکت بازیگران نیز آنگونه است که همه تحت سیطره شمس هستند! چه در کادر حضور داشته باشد و چه نه! بازی بسیار بیروح پارسا پیروزفر نیز رخوتی در ذهن مخاطب پدید میآورد. شمس نیز با نقشآفرینی شهاب حسینی جز در یکی، دو پلان آنچنان باورپذیر نیست.