مرتضی میرمنتظمی در مسیری که برای به صحنه بردن مالی سویینی انتخاب کرده، نسبت به گذشته، ریسکپذیرتر و تجربیتر شده است. جسارت او را باید ستود و این تغییرات را به فال نیک گرفت. اما از طرف دیگر میتوان این انتظار را داشت که متن نمایشنامه بدون حذفیات بر صحنه آید و زمان طولانی اجرا، موجب عقبنشینی گروه اجرایی نشود.
حسین پارسایی در این پروژه دشوار و پرهزینه، تلاش دارد داستان رستم و سهراب را از منظری اخلاقی، از نو روایت کند. در این مسیر پر سنگلاخ، نویسنده جوانی چون متین ایزدی، نوشتن نمایشنامه را برعهده گرفته و کمابیش تمنای این قضیه را پرورانده که رستم با تمامی تردیدهایش در قبال کشتن سهراب بر صحنه حاضر شود و از خود اعاده حیثیت کند.
به مانند نمایشنامه «در انتظار گودو» بکت، اینجا هم با اثری در باب مفهوم «انتظار» روبهرو هستیم که یکی از مضامین مرکزیاش بیشک «سیاستِ انتظار» است.
جایی از اجرای «خاطره تحملناپذیر یک همهمه نامفهوم» و در آن دقایق پایانی نمایش، تصویر ویدئویی یکی از اجراگران بر محفظه توریشکل جلوی صحنه پدیدار میشود تا مانیفست «هانتکهای» اجرا، خطاب به تماشاگران قرائت شود.
«هتل پناهجویان» نشان میدهد که چگونه دیکتاتوری میتواند اخلاق مبارزه را زوال بخشیده و نیروهای سیاسی تحت فشار را نسبت به یکدیگر بدگمان کند. گفتگویی که مابین مانوئلیا و خوزهلیتو در باب پدر و مادرشان، یعنی جورجچاقه و فِلاکا درمیگیرد حقیتاً بصیرتافزا است.
نمایش در ایده مرکزی خود با «شبیه» دیدن مردم معمولی به فیگورهای اساطیری میکوشد عبور از جباریت کرئون و رسیدن به آزادگی آنتیگونه را بشارت دهد.
پریسا نوروزی در «نه ماه پس از تولید»، ترجیح داده از فضای سنتی جلال آل احمد تا حدودی فاصله گرفته و یک فضای زنانه غیرطبیعی را بازنمایی کند که شبیه بعضی آثار تئاتر و سینمای معاصر ما است. طعنهها، پنهانکاریها، سکوتها و اطوارها، به خوبی نشان از محافظهکاری درازدامن این قبیل جمعهای زنانه است.
شاید بتوان مهمترین برگ برنده نمایش «خونمُردگی» را قصهای باورپذیر با تعلیقی تماشایی دانست که «محسن سنگ سفیدی» در جایگاه نمایشنامهنویس در طول روایت میپروراند و شخصیتها را حول یک وضعیت واقعی که بتدریج بحرانی میشود سامان میدهد.
مسعود دلخواه بهعنوان دراماتورژ نمایش در جستجوی بازیگر هملت، میتواند فُرمی نظاممند با ساختار قصهگو را ایجاد کند؛ اما او ژانر هملت را تغییر میدهد و آن را به یک نمایش مستند معاصر از تمرین خود با شاگران واقعیاش تبدیل میکند.
حامد شفیعیخواه برای مواجهه با داستان کوتاه و خواندنی «هلیمِ جانسخت» وانگ مِنگ، به چینیزدایی از مناسبات متن مبادرت ورزیده و یک خانواده کمابیش انتزاعی، اما ملموس را به صحنه آورده است.
این سه نمایشنامهی پیوستهمضمون و در عین حال مستقل، کنکاشی واقعبینانه در باب مقولهای است که رد تاریخی آن را بهکرات در زندهگی انسانها دیدهایم و متأسفانه تضمینی برای تکرارنشدن آن هم وجود ندارد.
اجرای «تاری» قابلیت تفسیر و اندیشهورزی را دارد و گفتمانی را برای علاقمندان به تئاتر و تفکر مهیا میکند.
رسول کاهانی در نمایش «شکستن خط فرضی» توانسته با مهارت، روایتی از یک خانواده مدرن ایرانی ارائه دهد که در آستانه فروپاشی است اما برای گریز از آن تقلا میکند و بیوقفه دست و پا میزند حتی اگر نتیجه مثبتی به دست نیاید. گویی این خانواده، بیش از تداوم میبایست به پایان فکر کرده و خود را آماده جنگ و جدالهای آتی در قبال تقسیم میراث خانوادگی کند.
نمایش «وی ای آر» اثری چند لایه است که با بازی یک دست بازیگرانش که نشان از کارگردانی صحیح اثر داشته آدمی را در پی شناخت مفهوم زندگی در جهانی که در حال تهی شدن از معناست به چالش میکشاند.
نمایش زیگموند که این روزها در تالار حافظ روی صحنه میرود، مخاطبانِ تئاتر را راضی کرده تا هر روز بر تعداد مخاطبانش اضافه شود.
شاهلیر کاوه مهدوی تلاشی است قابل اعتنا اما ناکافی در خوانشی تازه و معاصر از متن شکسپیر. اما همچنان برای فراتر رفتن از ملالانگیزی اجراهای منتسب به نمایشنامههای شکسپیری، میبایست تمهیدات خلاقانهتری تدارک دید.
ازاینمنظر اجرایی که ملکیجو بر صحنه آورده، مازاد چندانی تولید نکرده، ما تماشاگران این روزهای تئاتر را شگفتزده نمیکند و بهنظر میآید در آینده هم به خاطرهای ماندگار و خوشایند بدل نشود. نصیر ملکیجو به گواه آثاری که بر صحنه آورده، کارگردانی پیشرو و خلاق بوده و بعضی از اجراهای ماندگار سالهای اخیر را به کمک دوستان خویش بر صحنه آورده است.
شقایق فتحی به درستی فهمیده عالم برزخ افلیا برای مخاطب حی و حاضر با سورئالیسم همخوان است.
میتوان نمایش «صداهایی واری تاریکی» را یکی از اجراهای به نسبت خوب امسال فرض گرفت که با ترکیب بازیگران محدود حرفهای و اکثر جوانان آماتور توانسته چه به لحاظ زیباشناسی و چه از منظر هستیشناسی، حرف تازهای برای تئاتر ما به ارمغان بیاورد.
نمایش «تایتان» را میتوان با جهان سینمایی شده فیلمهایی چون «مکس دیوانه» (Mad Max) بهلحاظ شورش و ضدعاطفی شدن و شورش طبقات مختلف در آخرالزمان که در این نمایش جلوهگاهی از گردهماییهای یاغیگرایانه خدایان است، «هانیبال» از منظر خوردن مغز انسان مومیایی شده و «جوکر» با رویکردی جنونزدگی در پس انزوا در میان جماعات انسانی، تطبیق دارد.
شاید بزرگترین کاستی اجرایی چون «گورکن» را بتوان در نسبتی که با «رئالیسم» برقرار میکند دانست.