شادروان دومین فیلم حسین نمازی همچون فیلم اولش (آپاندیس) رنگ و بویی اجتماعی دارد. با این تفاوت که فیلمساز این بار دنبال تلخی زیاد و بیپایان نیست. تلخی زیادی که انگار یکی از ویژگیهای فیلمهای اجتماعی این سالها شده است.
فیلم سینمایی «شادروان» روایتی طنازانه از موقعیتی تراژیک است که طنز و شوخیهای آن محدود به کلام و دیالوگ و تکرار موقعیتهایی آشنا شده که نه تازگی دارد نه تمایزی به نگاه فیلمساز داده است.
شهرک البته میکوشد بخش کوچکی از دشواریهای هنرپیشگی را برای عشاق و علاقهمندان این عرصه به نمایش بگذارد و آنها را در هضم و پذیرش برشی از این مشکلات همراهی کند؛ تا خدای ناکرده با خود فکر نکنند که بازیگری فقط حضور جلوهگرانه در مقابل نورها و دوربینها و دریافت دستمزدهای نجومی، از پی شهرت فراگیر و اقبال عمومی است.
مهمترین نکتهای که درباره «لایه های دروغ» وجود دارد ساخته شدنش نیست؛ چرا که در هر حال باید سینمای اکشن در ایران دوباره از جایی شروع شود و «لایه های دروغ» دستکم در طراحی لحظههای اکشن اصلاً شروع بدی نیست، حتی جسور و قابل احترام است. اما آنچه عجیب است حضور این فیلم گیشهمحور و مطلقاً تجاری آن هم با کیفیتی نازل و ساختاری معیوب در جشنوارهای هنری است.
جعفر گودرزی منتقد سینما اعتقاد دارد فیلم «بی مادر» فیلمی بی مایه، بی رمق و بی دغدغه است.
اما آنچه که دسته دختران را تنها در اندازه یک فیلم با جلوه های خوب جنگی باقی نگه می دارد قطعا فیلمنامه ضعیف و کم رمق فیلم است. اساسا دسته دختران هیاهویش برای هیچ است این همه انرژی و صرف زحمت برای ساخت فیلمی که بن مایه اش در فیلمنامه به شدت ضعیف است جای سوال است.
اگر قرار است فیلمی بسازید که دغدغه اش گفتن قصه باشد، قاعدتاً باید قصه را خوب تعریف کنید تا مستمع سر ذوق بیاید.
آزمون و خطای ژانر جنگی در سینمای ایران بعد از گذشت سالها همچنان ادامه دارد و جز چند فیلم تاثیرگذار که از گذشتگان به یادگار مانده، شاهد اثری درخوری نیستیم.
طبق کتابهای اتفاقا پرفروشی که در یک دهه اخیر منتشر شده، زنان در بزنگاههای مختلف دفاع مقدس نقش پررنگی در مبارزه داشتهاند و اینها جدا از حضورشان در پشتصحنه و آشپزخانه و هویت پرستاریشان است.
سبک کارگردانی مهدویان هم که با نماهای باز، دوربین رویدست و نوع خاصی از قاببندی که بیشتر حال و هوای مستند یا خبری دارد، قابلشناسایی است، چندان به قواره فیلمهای پلیسی نمیخورد یا لااقل کسی به این ترکیب عادت ندارد. اگر از این موارد بگذریم و چند حفره داستانی را هم کنار بگذاریم، درکل مرد بازنده فیلم سرگرمکنندهای است.
محمدحسین مهدویان در مرد بازنده، بیشتر در شمایل یک تکنسین و تئوریسین مطرح است تا کارگردانی که در تمام این سالها، او را میشناختیم.
بزرگترین عیب فیلم و اولین اشکالی که در نظر تمامی مخاطبان آشکار است، شلختگی روایت و خردهپیرنگهای فیلمنامه است. پلانها طوری درکنار هم قرار گرفتهاند که روایت موردنظر فیلمنامهنویس، بهدرستی در ذهن مخاطب شکل نمیگیرد.
مرد بازنده هرچه پیشتر میرود، بیشتر به پرتگاه نزدیک میشود. کمکم دستش رو میشود که هیچچیز مهمی جز این قهرمان ضدساختار برای داستان مهم نیست. همه قرار است بزک و دوزک یک شخصیت باشند که هیچ شباهتی با یک کارگاه/پلیس ایرانی ندارد، اما فیلمساز اسیر آن شده است. مبهوت کاراکتر سرهنگ خسروی شدن، تمام دیگر شخصیتهایی را که قرار بوده پرداخته شوند، سوزانده است.
«مرد بازنده» بیشتر روی حافظه داستانی و تصویری ما حساب باز کرده است تا اینکه خودش روایتش را خلق کند. چیزی که کارنامه فیلمسازی مهدویان مدام تکرار میشود.
داستانهای جدا از هم به کمک خلاقیتهای تکنیکی فیلم قابلیت جانشینی در یک پیرنگ خطی را دارد و در واقع همان گزارشی است که تلاش دارد شواهد کافی برای انگیزه شخصیت اصلی فیلم در جهت کنش بیرونیاش را نشان دهد.
سازندگان «بی همه چیز»، هر چند كه تلاش كردهاند به واسطه فیلمبرداری در فضای داخلی معدن، تصاویری سبكپردازانه ارایه كنند، درنهایت، در خلأ نماهایی بدون شدت، چند كارت پستال ساختهاند كه دكوراتیو هستند و تصویرپردازیهایی خنثی برای كلماتی هستند كه با تصنعی غیرقابل تحمل، ادا میشوند.
علاوه بر فیلمنامه، «بی همه چیز» برگهای برندهای را هم در انتخاب عوامل و طراحی مولفههای فنیاش رو كرده است. فیلمبرداری كار یكی از اصلیترین امتیازات آن است. زوایا و اندازه قابهای مرتضی هدایی درست و هوشمندانه انتخاب شدهاند و او قابهایی زیبا و ساختاری خوشتصویر را به فیلم بخشیده است كه البته از آن بیرون نمیزنند و در خدمت فیلم عمل میكند.
فرزین پورمحبی نقدی را با عنوان " بی همه چیز یک فیلم سانسور شده و نه اقتباسی !" منتشر کرد.
الکس هیلی، منتقد سایت سونس رو، درباره فیلم «بندربند» که این روزها روی پرده سینم های کشور است، نوشته: «فیلم تازهِ منیژه حکمت، به ما می گوید چطور مهربانی و ایثار می تواند در زمانه بحران، نجات بخش باشد.»
«ژان میشل فرودون» نویسنده و منتقد مشهور نشریات لوموند و کایه دو سینما و مدرس سینما در دانشگاه سوربون پاریس پس از دیدن فیلم «آتابای» ساخته نیکی کریمی، نقدی درباره این فیلم نوشت.
کاوه صباغ زاده پس از تجربه «ایتالیاایتالیا» سراغ داستانی در فیلم «رمانتیسم عماد و طوبا» رفته که بر اساس کتاب «سیر عشق» اثر آلن دوباتن ساخته شده است.
قهرمان توانسته است یك موقعیت محلی را جوری روایت كند كه برای همه دنیا قابل فهم باشد و از این رو اگرچه شاهكار نیست اما در تمام دنیا مخاطبین خودش را خواهد یافت؛ مخاطبینی كه در آیینه آدم های این فیلم خودشان را می بینند و از پیامدهای مخفی كردن نیمی از حقیقت كه كار روزمره انسان موفقیت جوی جهانی است تكان می خورند.
قهرمانِ فرهادیِ زمانی خود را بازمی یابد که رنجِ «طرد شدن» را می چشد. رنجی که با زندانی شدن قابلِ قیاس نیست. او وقتی درمی یابد «مطرود» است دچارِ آگاهی می شود و طغیان می کند. وقتی از او می خواهند به گناهِ دیگری که نکرده اعتراف کند و از طریقِ پسرش ترحم بخرد. مالامود در تکه ای از تعمیرکار از زبانِ آن مردِ یهودی زندانی شده می نویسد: «اگر یک چیز آموخته باشم ، این است که انسانِ غیرسیاسی وجود ندارد...
آنچه می خوانید مقاومت دربرابر تمام پیشفرض هایی است که این سال ها پیرامون سینمای فرهادی شکل گرفته و به شکل توده ای پیشینی به تجربه تماشای فیلم های او حمله می کند؛ پس قرار است در ادامه بیش از آنکه گزاره هایی سلبی و ایجابی درباره «قهرمان» بخوانید، صرفا با پرسش هایی بدون پاسخ مواجه شوید درباره چگونگی سفر «قهرمان» و سینمای کارگردانش.
بهمن و بهرام ارک هرچقدر که در پیچیده کردن و تأثیرگذاری احساسی فیلم نامه دقت کرده اند، همان قدر هم قاب ها و نوع حرکت دوربین و نور و رنگ فیلم را متناسب با شکل روایت برگزیده اند.
چیزی که «قهرمان» را عقب نگه میدارد اتفاقا هوش و علاقهی فرهادی در کنترل داستان است. او اجازه نمیدهد سیر طبیعی قصهی فیلم طی شود. برای ایجاد تعلیقی که در بهترین فیلمهایش به صورت طبیعی از موقعیتی که کاراکتر اصلی در آن گرفتار شده بود، به وجود میآمد اینجا مجبور میشود خودش قصه را دستکاری کند.
منتقد وبسایت «ای وی کلاب» نقدی درباره فیلم سینمایی «قهرمان» ساخته اصغر فرهادی نوشت.
معضلی كه سالهاست كیمیایی با خود حمل میكند، معضل زن در سینمای اوست.نگاه كیمیایی به زن، نگاهی به شدت واپسگرا و مانده در گذشته است. زن كیمیایی همچنان همان زن 50 سال پیش گوزنهاست؛ همان شریك زندگی سید كه همه دلخوشیاش این بود كه سید بتواند جلوی مرد آزارگر شده برای یكبار بایستد و از او دفاع كند. زنی كه در سینمای كیمیایی بازنمایی میشود، حتی از كلیشه رسمیای كه چهار دهه است ترسیم شده و بسیاری از زنان كنشگر سعی كردهاند در اصلاح آن بكوشند هم بسیار عقبتر است.
وادیم پرلمان تلاش میكند در انعكاس تقابلها و ناسازههای نمایشی نوعی خودشناسی معطوف به ساحت گسترده زبان را به آزمون بگذارد. این شناخت جمعی با كنار هم قرار گرفتن عناصر متضادی مثل آزادی و مرگ، عشق و نفرت، دانایی و جهل، ضعف و قدرت، پیرنگ فیلم «درسهای فارسی» را در محوری دایرهای شكل قرار میدهد كه در مركز این دایره میشود پدیده جنگ را برای بازشناسی هر چه بهتر در حركتی مداوم درنظر گرفت.
وقتی رویكرد ضد انسانی رهبران سیاسی به عنوان رویدادی تاریخی بازخوانی شود، گویی سركوبگری نیروهایی مثل (كا.گ.ب) در كالبد جسمانی استالین تجسد یافته است و با مرگ او یا در هم كوفتن مجسمهاش، پیدایش استالینهای دیگر در سراسر دنیا متوقف خواهد شد.
آندری كونچالفسكی با روایتِ گسست ایدئولوژیك لیودا، این نكته را گوشزد میكند كه سوژههای سیاسی حتی در یك ساختار اقتدارگرایانه هم میتوانند سربرآورند. درست نقطهای كه انقلابیون دست به تشكیل حكومت زده و هر نوع انقلاب را ضدانقلاب معرفی میكنند.
باكره ماه اوت مبتنی بر بهتصویر كشیدن تجربه اوا است كه هم مشمول تجربه محیطی و مادی او از جهان میشود و هم جهان درون و عاطفیاش. پرسهزنی در زمان و مكان، پر كردن حفرههای فضا، تجارب درونی و بیرونی را به هم پیوند میدهد و نتیجه یك بدن اجتماعی معلق در زمان و مكان است.
یکی از نقاط قوت فیلم، پیش بردن همزمان دو خط داستانی است، خط داستانی اولیه که همان تلاش برای رسیدن به زیرخاکی و رهایی از خفت کودک کار بودن است و خط داستانی ثانویه یعنی شکلگیری ارتباط بچهها با ناظم کاریزماتیک مدرسه با بازی تحسینآمیز جواد عزتی.
کاوه مظاهری در کارنامه خود در فیلم کوتاه بیشتر و پیشتر با «روتوش» دیده شده است و نوع مواجهه او با مسئله جنایت و جرائم خانوادگی خصوصیت برجسته دو فیلم «روتوش» و «بوتاکس» و حتی در نوعی متفاوت تر از این دو در فیلم کوتاه «شهربازی» بود.
فیلم بیش از حد شلوغ است. آدم های اضافه دارد و رخدادهای فرعی کم حاصلی که بیشتر شبیه دور قاب چینی ست. سکانس های متعددی که مسیر دراماتیک کامل کننده ای ندارند. ایدۀ اولیۀ جذابی دارد که بدون قابلیت عمق و گسترش، با اضافه شدن آدم ها و روابط و حوادث گسسته، پر شده است.
«زنی پشت پنجره» را نمیتوانیم فیلم كاملی بدانیم چون تعلیق، كشش و هیجان به عنوان عناصر اصلی یك تریلر روانشناختی در آن دیده نمیشود و با تمام قدرت فرمی، به لحاظ مفهومی و محتوایی فیلم غنی نیست و مخاطب را راضی نمیكند، خصوصا اینكه در لحظاتی «سرگیجه» و «پنجره عقبی» هیچكاك در ذهن تداعی میشود ولی كارگردان در گرتهبرداری كاملا ناموفق و ناتوان پیش میرود.
تقوایی تلاش میکند با درنظرگرفتن واقعیت زندگی صادق و شرح رویدادی که ممکن است شالوده هنجارمند زندگی هر شهروندی را از هم بپاشد، هستی یک انسان در برابر مفهوم «عدالت» را صورتی غیرتاریخی ببخشد. ازاینرو تأکید تقوایی به عنصر مکان و فضاسازی اثرش در یک بافت اقلیمی شناختهشده نمیتواند تأثیر چندانی بر کنش صادق بگذارد و زیباشناسی فیلم او را به نوعی قومنگاری هدفمند نزدیک کند.
اوون گلیبرمن – ورایتی: «قهرمان» که داستان آن در شهر شیراز روی میدهد، نشان میدهد ایران معاصر چقدر از این داستانها تغذیه میکند؛ اینها نوعی گواهیِ آیینی برای مردم است که بگویند چقدر خوب هستند.
شاید بهتر باشد فیلم «زیر نور كم» را كه در روایت در حال سوسو زدن است را با چشم بسته دید تا بتوان به تجسم و تخیلی نسبیوار از منظور آن رسید تا اینكه تا انتهای فیلم در انتظار كورسوی امید نشست!
توتفرنگیهای وحشی درباره پیرمردی است كه در سن 78 سالگی قرار است برای دریافت دكترای افتخاری در پنجاهمین سالگرد فارغالتحصیلیاش به لوند برود. پروفسور بورگ پزشك حاذقی است و تمام زندگیاش را وقف كارهای علمی كرده است.
با توجه به گريز خواسته يا ناخواسته كيارستمي از قرار دادن خود و تماشاگرش در فرآيند خودانگاري و پرهيز از تحميل نوعي همذاتپنداري فرمايشي، به نظر ميرسد كه دعوت تماشاگر براي ماندن بالاي تپههاي سرسبز و شنيدن قصهها از فراز و نشيب جادههاي خاكي، قرار است زمينه لازم را براي به اشتراك گذاشتن تجربههاي انساني يك سينماگر صادق با دوستان، همسايهها، همشهريها و هر تماشاگري كه دعوت او را بپذيرد ايجاد كند. حال به نظر نميرسد كه اگر نام سينماي او را «شاعرانه»، «نئورئاليسم ايراني»، «سينماي انسانيت» يا غيره بگذاريم، شالوده اين تجربه شيرين از هم گسيخته شود.
فیلم آبادانیها با نواقص اندکی که در طراحی پیرنگ و کارگردانی دارد، در جریان رو به رشد فیلمهای اجتماعی امروز، نمونه قابل ستایشی است و نوع حضور کارگردان و نگاهش در فرایند بازگویی قصه «مهاجرت درویش و دزدیدهشدن پیکان زنگزدهاش» را میتوان به عنوان یکی از پیشنهادهای موجود در جهت رشد فیلمهایی از این دست در سینمای ایران پذیرفت.
فیلم هیچگاه پاسخ واضحی به چگونگی پیدایش روابط آشفته لیندا و پكستون نمیدهد كه آیا منوط و وابسته به عامل روانی است یا اقتصادی یا حتی مربوط به دوران پیشاكروناست یا خیر! و در نهایت قصه فیلم همچون جوجهتیغی سكانس ابتدایی است كه خود را ناكجاآبادی میبیند كه باید سلانهسلانه مسیری بیهدف را طی كند و بیدفاعتر از آن است كه خارهای خود را به موقعیتهای پیشنیامده به كار بندد!
«مردی كه پوستش را فروخت» درد سالها خودكامگی را برای مهاجران سراسر دنیا زنده و تماشاگر را با رنج نا تمامی مواجه میكند كه گویی تا سازمان ایدئولوژیك نظامهای خودكامه به حیات خود ادامه دهند، در به همین پاشنه خواهد چرخید.
اساسا آنچه در نگاه اول پس از دیدن فیلم «بوتاکس» در ذهن شکل میگیرد جنس خاص روایت آن است؛ روایتی که بهرغم مضمون چالش برانگیز آن بهآرامی شکل میگیرد و مخاطب را هیجانزده نمیکند.
خشونتهای حاضر در بطن جامعه آنقدر ترسناك است كه هیچ فیلمسازی نمیتواند به تمامی نشانش بدهد و اگر هم این كار را بكند، آن فیلم قطعا هیچگاه به نمایش در نخواهد آمد. در واقع فیلمها از واقعیتها نشأت میگیرند و نه برعكس. در نتیجه تاثیر گرفتن یك قاتل از نوع قتلی كه در فلانفیلم اتفاق میافتد، حرف بیهودهای است. شاید كمی تحریكش كند، اما باعثش نمیشود.
فیلم «زن جوان نویددهنده» فیلمی است كه تلاش صادقانهای را ایفا میكند تا وجهی از زن را بدون دستكاریهای غلو شده ارایه كند. در این فیلم جنس اغواگری زنی كه میتواند عاشق پیشه هم باشد، متفاوت است و همزمان بین شرارت و معصومیتهای جایگزینشده در حال بندبازی است.
با وجود اینكه تلاش كاتا وبر و كورنل موندروتسو در فیلم «تكههای یك زن» برای ایجاد ارتباط نزدیك تماشاگر و مارتا تحسینبرانگیز است، اما این محصول هزار رنگ نمونه روشنی است از تكثیر روایتهای جعلی درباره حقوق زنان كه نه تنها خواسته «مادران مجرد» را بیارزش نشان میدهد، بلكه زمینه لازم برای مستعمل ساختن روایتهای نوین و زیست اجتماعی شخصیتی مثل مارتا را فراهم میسازد.
فیلم در كنه ذاتی خود به نقد سیاستهای خارجی دولت وقت (بوش پسر و اوباما) در ایالات متحده در محدوده سالهای 2002 تا 2016 میپردازد و درصدد است تا با نمایش سكانسهایی مبنی بر خشونت و نقض آشكار حقوق بشر و سردرگمی برای عدم شناسایی مجرمین، دستگاههای قضایی و اطلاعاتی را به ضعف و ناكارآمدی در زمان شكلگیری بحران متهم كند؛ اتهامی كه در این محل با سوژه قرار دادن فاجعه ملّی یازده سپتامبر 2001 به تشدید موضوعیت مطروحه دست میزند، فاجعهای در سطح كلان در روزی روشن كه برای آرام كردن اذهان عمومی جامعه امریكایی به دنبال سوزنی در انبار كاه است.
نسخه تصویری مسترکلاس جاناتان رزنبام منتقد سرشناس آمریکایی در دسترس علاقمندان در فضای مجازی قرار گرفت.